ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زنی عاشق آنال سکس 82

حرکت کیر رامینو خیلی نرم توی کونم حس می کردم . لذت می بردم . اثر این بی حسی مثل اثر آمپول بی حسی در دندانپزشکی بود با این تفاوت که من فوق العاده کیف می کردم .
 -اووووووهههههه رامین رامین جون من عاشق کون دادنم . خیلی به من حال میده . چی ریختی توی کونم . این همون چیزیه که من می خواستم و آرزوشو داشتم .
 -آرزوی چی رو؟
 -درد خیلی کم و حرکات تند و حلقوی کیر که در یه خط مستقیم تا اون جایی که بتونه به عضلات مقعد من حال بده . منو بکن بکن .. اووووووفففففف کونم کیر می خواد ..
-داخلشه .آتنا داخلشه داره بهت حال میده ..
نمی دونم چرا به سرم زده بود که شیرین رو متوجهش کنم که چه لقمه چرب و نرمی رو دراول کار از دست داده و می تونسته اونوداشته باشه . نمی دونم واسه چی کیرشو کشید بیرون .
-رامین .. نهههههههه این چه وقت بیرون کشیدن بود .! واسه چی ضد حال زدی ..
 -دوست ندارم زود آبم خالی کنم . می خوام کیف کنم . حال کنم . ناراحت نباش به تو هم حال میدم . تا دلت بخواد ماچش می کنم . یه جوری سوراخ کونت رو لیس می زنم که حس کنی که کیرم توی کونته . همون  حس کون دادن رو داشته باشی ..
 شیرین بازم گوشش به سمت ما تیزشده بود .
-رامین .. فدات شم . راست می گفتی  راست می گفتی طوری داری کونمومی خوری که فکر می کنم داری کونمو می کنی .. چه ملچ ملوچ با حالی  میدی . منم  دارم هوس می کنم که زبونمو بذارم روی کونت . باهاش حال کنم . 
-باشه برای بعد . حالا با این حال کن ..
شیرین : رامین رفتی خارج  چیزای خیلی خوبی یاد گرفتی ..
-خب دیگه استادان خوبی در ایران نداشتیم که به ما تعلیم بدن .
عجب متلکی انداخته بود . شیرین خورد و دم نکشید .
-من به تو چی بگم رامین . هنوزم مثل اون وقتا کله شق و یکدنده ای و می خوای حرف خودت رو به کرسی بنشونی . من و تو که امشبه رو حرفی با هم نزدیم و کل کلی نکردیم که بیارزه .تو خودت داری سر حرفو باز می کنی و نمی ذاری اون جوری که من دوست دارم با این کون منحصر به فرد در دنیا حال کنم . کونی که باید خیلی بیشتر از کون جنیفر لوپز بیمه شه . اصلا اون خواننده واسه کون خودش کلاس گذاشته و می خواسته خودشو مطرح کنه ولی در دنیای  ما کون  هایی هستند که براشون تبلیغ نمیشه ولی از  اون تبلیغاتی های دیگه زیبا تر و خوش پوست تر و خوش فرم ترند .
 شیرین با خشم به ما دو نفر نگاه می کرد .
 فرشید : رامین اگه دوست داشته باشی جامونوبا هم عوض  کنیم .
 -من که هنوز با این خانوم خوشگله حال نکردم که بخوام اونودر اختیارت بذارم..
 -بابا این شیرین همش نگاش متوجه توست . انگار کیر من سیرش نمی کنه .
 -دندون اسب پیشکشی رو که نمی شمرن . اون باید یاد بگیره که به حق خودش قانع باشه . همون  کیر ش از سرش زیاده ..
شیرین دندوناشو به هم می فشرد . از عصبانیت نمی دونست چیکار کنه ..
-اوووووههههههه فرشید فرشید .. می تونی از توی کسم در بیاری فرو کنی توی کونم .  می خوام توهم حال کنی -شیرین جون ببین الان آتنا خانوم داره کبف می کنه . تو هم از کون دادن کیف می کنی ؟ اول خودت رو ببین . .. رامین : کار هر بز نیست خرمن کوفتن شیرین جون ..
اینومستقیما به شیرین متلک انداخت .
شیرین : ببینم منظورت من بودم یا فرشید جون
 -من که با فرشید شوخی ندارم . اون بهترین دوست منه و  همین که منو برای دقایقی از شر تو خلاص کرده خیلی برام غتیمته ..
-من چه هیزم تری بهت فروختم ..
- بگذریم .. گذشته ها گذشته
- نه .. اگه گذشته بود تو تا ابن حد حرفشو نمی زدی ..
 -شیرین کون دادن یک هنره و کار هر کسی نیست که این هنر رو داشته باشه . هنر بالاتر از کون دادن اینه که از کون دادن خودت لذت ببری و بدونی که چه جوری کون بدی . یه استیلی رو به کار ببری که از هوش و درایت تیز. تو بگه . 
سرمو بر گردوندم طرف رامین .
-بازم که شروع کردی به ماچ کردن سوراخ کونم ..
 در حالی که زبونشو از رو کس و کونم به طرف قاچ کونم آورد سرشو گذاشت روی کون . وقتی همه جاشو خوب زبون زد یه بار دیگه سوار بر من شد . -این بار دیگه خق نداری ولم کنی . باید منوبه ار گاسم برسونی . من با کون دادن بیشتر کیف می کنم تا با کردن . کف دستشو گذاشته بود روی کسم .. کیرشو هم فرو کرده بود توی کونم ..-اوووووههههه همین جوری ادامه بده .. دستاتو ول نکن .. جووووووون .....ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 18

ویدا داشت به این فکر می کرد که وقتی سر صحبتو با هوشنگ باز کنه چی بگه . از چی بگه . هوس مثل خوره به جونش افتاده  راستی راستی تمام بدنش از هوس به خارش افتاده بود . صحنه های سکسی  که روز به روز به دنبال متنوع تر اون بود اونو از خود بی خود کرده  خارش روی کسش زیاد تر شده بود .. این روزا عادت عجیبی هم پیدا کرده بود به  مطالعه داستانهایی که زنان شوهراشونو فریب میدن و با  انواع و اقسام شیوه ها سعی بر این دارن که بتونن با دوست پسرشون باشن . اون بیشتر فقط  به دنبال مطالعه این مدل داستانها بود . داستانهایی که شاید زمانی که دانشجو بود فرصت زیادی برای مطالعه اون نداشت و وقت خودشو واسه این چیزا نمی ذاشت . چون می خواست بهترین دانشجوی کلاسش باشه و اصلا از خوندن این جور داستانها خوشش نمیومد چون می دونست اونو در خماری میذاره .   حالا آزاد و راحت بود . ازدواج اونو از قید و بند رها کرده بود . رامین که کاری به کارش نداشت . بس کن بس کن ویدا .. خودت رو وابسته نکن .. خودت رو آلوده نکن . یادت رفت چقدر دوستاتو دست مینداختی که چرا خودشونو علاف این این کارا می کنن ؟ بهشون می گفتی  با عسل عسل گفتن دهن شیرین نمیشه و اونا هم با گستاخی جوابتو می دادن که به موقعش عسلشو هم می خوریم . اون دوست داشت هوشنگ واسش از اون حرفا بزنه حالا در حد معمول هم که  شده ایرادی نمی داشت .. دوست داشت   هوشنگ با حرفاش آتیشش بزنه و مطالبی بگه که اون جوابشو نده .. فقط بشنوه که که چقدر خواهان داره . -اوووووووففففففف .. کسسسسسم می خاره .. کاش الان منو می بردن جای اون زنی که ده تا مرد دورش کرده و دسته جمعی با کیر بالا سرش وایساده بوده و هر جوری که دلشون می خواست با هاش حال می کردند.... اون و هوشنگ نرم نرم صحبتاشونو شروع کردن .. اون دو تا حالا صمیمانه تر با هم بر خورد می کردند . دیگه تعارف  و پسوند و پیشوند دادن به اسمو تقریبا کنار گذاشته جز در مواردی که ضرورتی حس  نکرده بیانش نمی کردند . هوشنگ می دونست چه جوری با ویدا برخورد کنه واینو هم  می دونست که اونوبه چنگ آوردن به این آسونی ها هم نیست . دوست داشت حتی اگه شده اونو از دنیای مجازی به دنیای واقعی خودش بیاره و باهاش حال کنه . چون به خوبی اطلاع داشت که این جور زناکه با وجود داشتن شوهر خودشونو سرگرم این مسائل می کنن یه ضعفی دارن که میشه انگشت رو همون نقطه ضعفشون گذاشت و اونا رو به سمت خودشون کشوند .
هوشنگ : ویدا چته امروز . حس می کنم که سرحال نیستی ..
ویدا تعجب می کرد که چی شد که هوشنگ با این مطلب پیامشو شروع کرده ..
-تو از کجا می دونی که من سر حال نیستم ..
 هوشنگ که متوجه شده بود هیجان زیاد و مطالبی که از خواهرش هما و دوست خواهرش ماندانا یا همون زن داداش ویدا گفته شده بود , باعث شده که سوتی بده سریع موضوع رو پیچوند ..
 -آخه روزا وقتی که آنلاین می شدی سریع میومدی و اگه منو ساکت گیرمی آوردی چراغ سبزاتو نشون می دادی ... حالا ویدا مونده بود چی بگه ..
-آخه حال آدم گرفته میشه وقتی بعضی جاها می بینه که دخترا پسرا یه حرفایی به هم می زنن که من با این که شوهر دارم ولی سختمه که بیانش کنم ..
 -منظورت در کجاست ؟. در همین نت یا دنیای واقعی ؟
 -در دنیای واقعی که ما فراوون شاهدش هستیم ولی منظورم همین دنیای چت و فیسبوک و یه صفحاتی شبیه همین بود ..
-دیگه چیکار میشه کرد . وقتی که شرایط اقتصادی و اجتماعی به این صورته اصول دیگه ای هم به عنوان فرهنگ میاد به روی کار .. جوانان رغبتی برای ازدواج ندارن . یعنی امکاناتشو ندارن . واسه همین خودشونو غرق مسائلی می کنن که فضای  ازدواج و یه سری از مسائل خاص زناشویی رو براشون به میون بیاره .. 
-راستشو بگو تو هم تا حالا وارد این جریانات شدی ؟
-واسه چی این سوالو می کنی ؟ می خوای یه انگ بی ادبی بهم بچسبونی و دوستی خودت با منو قطع کنی ؟
 -نه به جون خودم هوشنگ .. این فکرو نکن . من از صداقت تو خوشم میاد .
-راستش می ترسم اگه راستشو بگم تو نظرت راجع به من عوض شه .
-از کجا می دونی الان چه نظری راجع به تو دارم ؟
-چون یه خانوم فهمیده ای هستی هر کسی رو به عنوان یک دوست انتخاب نمی کنی .
-این که منطقیه .. ولی در کل همه آدما یه نقطه ضعفی دارن .. جوابمو ندادی .. هرچند من جوابمو گرفتم . می خوام خودت مستقیما بهم بگی .
-آره ویدا منم از این صحبتا داشتم .یه چیزی رو هم می خوام بگم که می ترسم ازم دلخور شی ..
-تو می خواستی نگی اصلا پیش نمی کشیدی . پس حرفی رو که نیمه کاره زدی بر زبون بیار ..
 -راستش یکی دومورد از اونایی که باهاشون سکس چت داشتم زنای شوهر دار هم بودن ..
 -اوخ اونا چه جوری خودشونو قانع کردن که بیان و این جور حرفا رو با دوست پسرشون ردل و بدل کنن ؟
-خودشون هم از این کارشون تعجب می کردند .. ولی با این توجیه که وقتی دارن با یه پسر حرف می زنن کسی که شوهرشون نیست پس می تونن هر مدل حرف و صحبتی روکه دوست دارن با هم رد و بدل کنن . .. حتی من یک مورد از این مکالمات و سکس چت با یکی از این زنا رو کپی کرده دارم ..
ویدا هم حسادتش شد و هم این که هیجان زده بود از این که به نوعی بتونه  این چت رو بخونه .. منتظر بهونه ای بود که بتونه به هوشنگ بگه اونا رو واسش بفرسته .
 -واقعا برام جالبه که  بدونم این زنا چه حسی داشتن موقع سکس چت .. کلامشون چی بود ؟ چطور به عنوان یک زن متاهل تونستن خودشونوقانع کنن که که با مردی غیر شوهرشون از این حرفا بزنن . دوست دارم یه نسخه از اونو واسم بفرستی .. -نه ویدا نمی خوام باهام بد شی . منو بی ادب بدونی ..اون وقت باهام قطع رابطه می کنی .. -ببین من وقتی خودم بهت گفتم برام بفرستش بهت قول میدم که ازت انتقاد نکنم .
-باشه من برات می فرستم ولی خودم تا یه نیمساعتی رو آفتابی نمیشم . چون تمام بدنم گر می گیره و عرق شرم رو پیشونیم می شینه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زن نامرئی 227

مت با اون کیر سیاه و بادمجونیش در حال گاییدن نازی بود ..  اون لخته های سفید هوس با هر رفت و برگشت کیر حسابی منو وسوسه کرده بود . جک هم  کیرش دست کمی از کیر مت نداشت .  انگار شکوفه های صورت شکوفه باز شده و اونو شبیه غنچه های تازه باز شده کرده بود . صورتش شکفته و سرخ به نظر می رسید . 
-وووووویییییییی نازی .. نازی اگه بدونی چه کیفی داره .
-ولی من فکر کنم من دارم بیشتر کیف می کنم
-بازم چه عجب که مرغ همسایه غاز نبوده .
-من کی از این حرفا زدم و چشم به دنبال اونایی بود که چشمت به دنبال اونا بود..
شکوفه : حالا من یه چیزی گفتم .. آخخخخخخخ جک   منو بکن می دونم حالیت میشه که چی دارم میگم . آخه تو همه اینا رو حس می کنی .  ..نازی  جون !خیلی دلم می خواد شوهرت اکبر و شوهرم ارسلان بیان و ببینن که داریم چه کیر های نون و آبداری می خوریم . اینم کیره که شما  دوتا مرد دارین ؟
  نازی : من که دلم می خواد هر دو تا کیر امریکایی رو با هم داشته باشم که ببینم دو تا کیر کلفت رو با هم داشتن چه حالی میده !
 شکوفه : هیچی کون پاره میشی . دیگه اون وقت شوهرت میره سرت زن میاره . نازی : غلط می کنه . چوب توی کونش می کنم . اصلا به همین  مت خوشگله میگم کیرشو بکنه توی کونش و از دهنش در آره تا دیگه هست از این غلط ها نکنه . ولی تازگی ها مشکوکم که اکبر  با زن یکی از مجتهدین ستم ستیز جان بر کف خلد آشیان مصلحت نظامی رابطه داره .
شکوفه : این که کاری نداره تو هم برو با همون مجتهد رابطه برقرار کن و کاری کن که شوهرتم  به تو مشکوک شه ..
 نازی : آخه اون حاج آقا هفتاد و پنج سالشه ولی زنش بیست سالشه . اون وقت به قول مردا من کیر می خورم . ولی ای کاش کیر می خوردم .
یه چند ثانیه بعد دیدم که زبون هر دو تا شون بسته شد و حسابی ساکت شدند . فقط از عقب کونشونو می مالوندن به کیر طرف امریکایی شون . من فقط محو این صحنه ها بودم و این فضای هسته ای که اونا درست کرده بودند . این که چه جوری دارن ملتی رو رنگ می کنن . دنیا رو رنگ می کنن . این بازیهای هسته ای هم درست شده شبیه به فیلمهای دنباله دار یا داستانهایی که خیلی طولانی شده .. با این تفاوت که در بر نامه های هسته ای تقلبات و تخلفاتی وجود داره که حالا تقریبا دنیا ازش با خبره  . بر نامه ها و مذاکراتی که با نوعی سیاهکاری و فریفتن دنیا و ملت ایران همراهه . همه اونا رو رسوا می کنم . ولی  در اون لحظه حس کردم که هسته کسم داره آتیش می گیره و دوای این سوختگی چیزی نبود جز پماد منی .. این که آب کیر بریزه روی کسم یا داخل اون و منو آروم کنه . یه آبی باشه که بر آتیش ریخته میشه . نازی و شکوفه  دیگه خجالت نمی کشیدند از این که دهها نفر شاهد گاییده شدن دو سفید پوست ایرانی توسط دو سیاهپوست گردن و کیر کلفت امریکایی باشن . تازه خیلی کیف هم می کردند وبه چند تا زن هموطن خودشون فخر می فروختند ..  نازی مرتب جیغ می کشید و فریاد می زد و اشاره به کیر چند تا مرد دیگه می کرد . چقدر از تصویر ورود و خروج کیر در کس این دو زن ایرانی لذت می بردم . چه با حال میشه  این فیلمها رو تماما بذارم در سایت های مختلف و مذاکراتشونولو بدم . افشا می کنم .رسواشون می کنم .  کاری می کنم که حاج آقا وافورشو ببره به کره ماه و اون جا شنگول بازی در بیاره . کور خونده .. نازی و شکوفه سر هاشون روبروی هم قرار داشت .
 نازی : شکوفه به سینه هام دست بزن !
شکوفه : منم می خواستم بگم تو هم به یه جای بدنم دست بزن .. باشه باشه ..
 نازی : منم این کارو می کنم .
دستای شکوفه و نازی رفت روسینه های هم ومنم رفتم کمکشون . اونا دیگه از حال رفته بودند . چشاشونو بستند و منم حتی رو کمر دو تایی شون دست می کشیدم . چند پرش و جفتک اسب مانند زدند و حس کردم که آبشون  از کس بیرون ریخت . وقتی مت و جک کیرشونو از کس اون دو زن مومن و با تقوا و مصلحت نظامی و هسته ای ایرانی بیرون کشیدند آب سفید کیرسیاهشون  طوری از کس های سفید  بیرون زده بود که  حس کردم فواره ای بلند شده یا آتشفشانی فوران کرده .. فکر کردم حتما اون دو تا مرد برای  دقایقی  استراحت می کنن . ولی ول کن نبودن . با کیرشون آبی رو که در حال پس ریزی از کس بود به طرف سوراخ کون کشونده و گذاشتن حسابی سوراخ کون نازی و شکوفه خیس بخوره .. مت و جک جاشونو عوض کردن . مت  کیرشو به کون شکوفه فشار داد و جک هم با سوراخ کون نازی بازی می کرد . یه فشاری به کون این دو نفر کافی بود تا جیغشون همه رو متوجه کنه که دو تافته جدابافته در حال حال کردن هستند . اتفاقا چند تا دیگه از زنای ایرونی گفتند چه ندید بدید .. ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

شیدای شی میل 75

کون جبار یه کون گنده و درشت بود . از اون کونهایی که بهش میگن آبدار . ولی شبیه به چشمه ای بود که دور و برشو علف گرفته باشه . پشم و پیله زیادی داشت یعنی از اون کون های مودار بود  . با این که از استیل و درشتی کون اون خوشم اومده بود ولی از این که بهداشت رو رعایت نکرده بود یه جوری شده بودم . تازه این ترس هم در من به وجود اومده بود که نکنه اون داره منو آزمایش می کنه  ببینه چیکار می کنم . کمی که با خودم فکر کردم  حس کردم که دارم اشتباه می کنم . اولا من که شخصیت مهمی نبودم که بخواد منو آزمایش کنه و در ثانی چه نفعی می تونست برای اونا داشته باشه . ظاهرا اونا هم از اون آدمایی بودند که ما در ظاهر   طور دیگه ایشون  می بینیم ولی باطنشون خیلی فرق داره با اون چیزایی که ظاهر می کنن . حالا من باید کون جبار رو می گاییدم . یه نگاهی به قسمت جلو بدنش انداختم  . وای اون جا جنگلی تر بود . خیلی سیاه بود . یه دستی به موهای انبوه قسمت جلو بدنش زدم . فقط قسمت جلو کیرش مشخص بود .
 سمیه : نترس وحشت نکن . استخاره هم نکن . من که خودم می دونم تو چه جور آدمی هستی ونیم ساعت پیش هم من و جبار شاهد بر نامه های هیجان انگیز تو با بقیه بر و بچه ها بودیم . پس پیش من فیلم بازی نکن ..
 نمی دونستم چی بهش بگم . آخه کیر من شیدا که مثل کیر مردا نبود به این راحتی ها اونم پس از انزال شق شه ..
- ببخشید این آقا جبار اونجوری که نشون میده از اون بسیجی ها و مکتبی ها و مذهبی های با ایمان و پیرو خط امامه ..  این پشم و موهایی که داره عبادتشوخراب نمی کنه؟ -نه ما پیرو مرجع تقلیدی هستیم که دراین مورد  ایرادی نگرفته  .. یعنی میگه درصورتی که بتوان موهای بلند بدن را تمیز نگاه داشت حفظ و نگه داری آن ایرادی ندارد .
می خواستم یه متلک هم بهش بندازم که گفتم ولش .. من که دلیر شده بودم و می دونستم این جاسوسان همه چی رو دیده کلی هم کیف کردند  با این زن قنداق پیچیده دختر خاله شده گفتم سمیه جان من این کیرم تازه آبشو خالی کرده به این نون و ماستها خالی نمی کنه و شق نمیشه . یه نیروی قوی و دوپینگ لازمه . بعد از گفتن این حرف مث بچه هایی که شیطونی می کنن ساکت شده و یه گوشه ای وایسادم .
- حالا من خودم برات ردیفش می کنم . بدون این که مقنعه و بند و بساطشو در بیاره دهنشو باز کرد و گفت بکن توش بذار توی دهنم . بذار .. تا می تونی کیرت رو فرو کن توی دهنمو بکشش بیرون . نرم می کنی .. سفت می کنی هر کاری می کنی بکن . من می خوام حال کنم . شوهرم کیف کنه . کون بده .. مگه ما از آخوندا کم تریم ؟ اونا هر غلطی که  دلشون بخواد می کنن و حالا به ما که رسید همش در پی اینن که ما رو ارشاد کنن .
 من می خواستم بهش بگم که شما و آخوندا هر دو تا تون سرتون توی یک طویله وآبخوریا آبشخورهست که گفتم ولش برای خودم شر درست نکنم و من فقط یک هفته ای این جا مهمون هستم  و بهتره که این هفت روز رو تبدیل به هفت سال نکنم . خیلی دلم می خواست صورت این جنده خانوم کیر ساک زن رو ببینم ولی ظاهرا به خاطر مصلحت نظام و مسائل امنیتی این کارو انجام نمی داد .
-سمیه جان . من که نا محرم نیستم . اگه اون رو بند خودت رو در بیاری بیشتر به من لذت میده . حال می کنم .
 -من به خاطر مصلحت نظامه که این کارو نمی کنم .  
کاش این کیرم جواب می داد و کس و کون این جنده خانوم رو هم می کردم .  مثل این که برای این جبار خیلی عقده شده بود که این آخوند ها با این که کونی هستند چرا دارن ارشاد می کنن که کون دادن بده . ولی اینا دلیل نمیشه  . تا یه آدم آمادگی کون دادنو نداشته باشه به دنبال این کارا نمیره . سمیه نقاب از چهره برداشت و منم کیرمو فرو کردم توی دهنش .. آخ که این زن چقدر خوشگل بود ولی یه حسی بهم می گفت که کس و کونش مو داره  . چون وقتی که  مرجع تقلید اونا همچه فتوایی صادر کنه حتما اونا حال می کنن که پشمشونو زیاد کنن . کیرم کاملا شق شده بود . سمیه ای که ناز داشت نقابشو برداره یعنی همون مقنعه و پوزه بندشو , یواش یواش خودشو بر هنه کرد و اومد سمت من .. وای حالا زن و شوهر دو تایی شون لخت بودند . حدس من کاملا درست بود .  سمیه با همه خوشگلی دور و بر کسش خیلی مو داشت . یه نگاهی به جبار کونی انداخته و گفتم ببینم مرد مومن تو از لاپای پشمکی زنت خوشت میاد ؟
 -نه راستش من زیاد خوشم نمیاد ولی برادرا خیلی خوششون میاد . اونا نمی ذارن که  سمیه کسشو برق بندازه ..
 -مگه توشوهرش نیستی  ؟ اختیار با توست .
-بعدا بهت میگم ..
سمیه : خب حالا بگو جبار . چیه پیش  این می خوای آبروی ما رو ببری ؟خانوم کیردار !  جبار هوای منو داره که منم براش مردایی رو ببرم که به کونش صفا و به خودش حال بدن . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 158

لبخند تلخی رو لبای فتانه نقش بسته بود . دلم می خواست فربد رو ازش دور می کردم . پسرم این روزا سراغ مادرشو نمی گرفت . برای اون بی قراری نمی کرد . نمی خواستم به دیدن اون فیلش یاد هندوستان بیفته . دلم می خواست هزار جور حرف بد بهش می زدم حالشو می گرفتم . ولی  بر سر شکست خورده لگد زدن رو دوست نداشتم . فقط می خواستم از این جا بره . بره و دیگه ریختشو نبینم . چرا اونو باید این جا می دیدیم . فتانه طوری اومد سمت ما که انگاری ارث پدر طلبکار باشه . واسم خیلی جالب بود که حتی فربد هم از این حالت اون ترس برش داشته و رغبتی نشون نمی داد به اینکه بره سمت مادرش .
-سلام بیتا .. تو این جا چیکار می کنی ..
رو کردم به همسر سابقم و گفتم به تو مربوط نیست . ولی معرفی می کنم . ایشون همسر آینده بنده هستند . با هم همون راهی رو میریم که در نیمه راهش  تو یکی عرضه همراهی با منو نداشتی .
 بیتا : بس کن فرهاد . اعصاب خودت رو خراب نکن..
 فتانه : چی می شنوم بیتا .. راسته ؟ دوست قدیمی من ؟ رفیق من .. اون داره مرد زندگی  منو برای خودش بر می داره ؟
 -چی داری میگی فتانه ؟ یک  بار دیگه به عشق من توهین کردی با دستای خودم همین جا میون چشم ملت خفه ات می کنم ..
 بیتا : فر هاد خواهش می کنم . فتانه ! این که آدما آزادند که  راهشونو انتخاب کنن و در انتخاب همسر و عشق آزادند   این آزادی نباید تجاوز به حریم دیگران باشه . من به حریم تو تجاوز نکردم . من به تو ظلمی نکردم فتانه .من اون چیزی رو که تو نخواستی خواستم . خواستم قدر کسی رو بدونم که تو ندونستی . خواستم دستمو بدم به دست کسی که تو دستشوول کردی ,  رهاش کردی  . خواستم قلبمو  بدم به کسی که تو قلبشو شکستی بهش بگم دل من و تو یکیه . خواستم بهش بگم آسمون همه جاش تیره نیست اگه ابر های سیاه زندگی از رو سر ما کنار نمیرن ما می تونیم از زیر ابر های سیاه کنار بریم . می تونیم به خوشبختی لبخند بزنیم . ما نباید صبر کنیم خوشبختی بیاد سراغ ما . ما بریم بریم سراغش . برای رسیدن به اون باید از مرز بد بختی گذشت . بخت بد اومده بود به سراغ من و فر هاد .  اما ما بهش لگد زدیم . ما تا چند روز دیگه ازدواج می کنیم . واقعا نمیشه گفت چه چیزی ما رو به هم پیوند داد ..  می تونی تصورشو بکنی که بد بختی یا بخت بد هم می تونه عامل پیوند آدما به هم بشه ؟ .. آدمایی که به ظاهر شکست می خورن و درد و عذابو با تمام وجودشون بین خودشون می بینن . آدمایی که حس می کنن  در میان زشتیها در میان درد و غم و رنج و نا امیدی ها میشه دل خوش کرد به فرار از اون چیزایی که ما رو از دل خوشی ها دور می کنه . نمی دونم این فر هاد بود که دست منو گرفت یا من بودم که دستاشو گرفتم . فقط می دونم که  دست یا دستای من و اون شده یه دست .. دلمون شده یه دل .. دستامونو گرفتیم . به سرنوشت تلخمون خندیدیم . به رویاهای شیرینمون لبخند زدیم .  حس کردیم که بد بختی داره ازمون فرار می کنه . هرچند بد جوری در کمین آدما می شینه . باید شوتش کنی .. باید تا می تونی اونو از خودت دور کنی . بد بختی از من و فرهاد ترسید . زورش به من و اون نرسید .  وقتی که حس کنی می تونی خوشبختی رو داشته باشی . قدر اونو بدونی .. نوازشش کنی در کنارش بمونی .. در آغوشش بکشی  تا اون حس کنه خونه دلت جای امنی برای زندگی اونه از پیشت نمیره .. اما گفتم خونه دل .. خونه  دلی که  دو تا دلو در خودش جا داده به یکدلی رسیده . به هم دلی . فتانه تو دوست منی . شایدم هنوزم بهترین دوست من باشی . با همه بدیهایی که در حق عشقم فرهاد کردی .. در حق همسر آینده ام . نمی تونی بگی من شوهرت رو از چنگت به در آوردم . تو نخواستیش .. می تونستی خیلی راحت بهش بگی من تو رو نمی خوام و ازش جدا شی . بالاخره یه بهونه ای می آوردی و ازش دور می شدی . تو با آبروش بازی کردی . من نمی خوام تو رومحکوم کنی ولی می خوام خودمو تبرئه کنم . فکر می کنی اگه من عاشقش نمی شدم اون به سوی تو بر می گشت ؟ بهت می گفت عاشقته و می خواد که باهات زندگی کنه ؟ یه بار  گذشت کرد ولی توجواب خوبی های اونو با بدی دادی . تو از گذشت اون گذشتی . تو از خود اون گذشتی ..تو حتی با انداختن خودت در گرداب زندگی از خودت گذشتی . فتانه زندگی گرداب نیست این ماییم که گاه گرداب رو زندگی می بینیم .  و این انصاف نیست که بیای و از حق خودت دم بزنی . درست فکر کن فتانه خودت رو این قدر آزار نده . شکست رو قبول کن . برای پیروز شدن باید شکست رو پذیرفت .  ما آدما عادت داریم که اشتباهات دیگرانو ببینیم ولی خودمونوفراموش کنیم . کاش می تونستیم خودمونوبه عنوان یک شخص دیگه می ذاشتیم روبروی خودمون. به کاراش یا همون به کارای خودمون نگاه می کردیم . شاید خیلی چیزایی رو که برای خودمون درست در نظر می گیریم واسه یکی دیگه اشتباه بخونیم . فتانه  دستاشو از جلو صورتش برداشت . می دونست دیگه به هم نمی رسیم ولی این انتظارو هم نداشت که خیلی زود بخوام خودمو از شر اون و خاطرات تلخش خلاص کنم . دیگه چه ارزشی داشت که زندگی خودمو به خاطرش تباه کنم . وقتی که خوشبختی میاد به سراغ آدم مگه آدم مرض داره بره به سمت بد بختی ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خار تو , گل دیگران 17

-ماندانا خانوم ! زن داداش گلم از کی تا حالا غیبگو شدی . ما آدمای مریخی و فضایی که نیستیم . به ما میگن آدم زمینی . هوس داریم دل داریم احساس داریم . حالا زن هستیم و در این چند صد ساله اخیر در جامعه ما گفتن که باید ما رو در ویترین بذارن اونم پوشیده , دلیل نمیشه که ما از اون حس و حال و نیاز های خودمون دور بمونیم . اگه ما روتوی قفس هم بذارن  بازم تغییری نمی کنیم جز این که خواسته ها و نیاز هامون رویایی تر میشه . و اگر هم تغییری بکنیم همون جوری میشیم که مردای هوسباز می خوان نه به خاطر خواسته اونا بلکه به خاطر دل خودمون ..
 -ویدا جونم همه این حرفایی که الان بر زبون آوردی معناش این بود که اگه تو هم یه آبی ببینی شناگر خوبی میشی ؟
-نمی دونم . نه منظورم این نبود . من نمی دونم چرا این جوری شدم .
-ببینم مگه بین تو و رامین مشکلی به وجود اومده .؟ نا سلامتی تازه ازدواج کردی . هنوز به چند ماه نکشیده . الان باید همه چی طعم عسلو واست داشته باشه .
-اصلا از این بازیها خوشم نمیاد . دوست ندارم یکی منو یه زن هوسباز بدونه . از اونایی که اگه یه اشاره بهش بزنن فوری تسلیم میشه .
 -خب با یه اشاره تسلیم نشو . اصلا دوست داری تو اشاره بزن .
 -مثلا که چی بشه . فرض می کنیم من یا طرف من یه کدوممون تسلیم بشیم ..
 -ویدا بس کن دیگه . خودت میگی خودت جواب خودت رو میدی . اصلا تو مشکل روحی داری . یه دوش آب سرد خیلی آرومت می کنی . من که نمیگم  شوهرامونو دور بزنیم . در مورد من چی فکر کردی ؟ سایه داداش وحید تو به اون گلی رو سرمه . من غلط بکنم بخوام به یه مرد دیگه نظر داشته باشم . می خوام کاری کنم که مردای دیگه به من نظر داشته باشن که اگه یه وقتی داداش نسبت به من بی حال و سرد نشون داد خودمو به این خوش و دلخوش کنم که دوست داشتنی و خواستنی هستم و طرفدار دارم . خلاصه تو که ما خانوما رو خوب می شناسی . می دونی چه نازنینای ترگل ورگلی هستیم .
ماندانا مدتها بود که در دنیای مجازی واسه خودش دنیایی ساخته بود که نمی تونست ازش دل بکنه .  حتی پیش اومده بود که در خارج از این دنیا و در زندگی روزانه یکی دو تا دوست پسر بگیره و باهاشون حرف بزنه .. و یکی دوبار هم از مرز سکس چت و سکس تل هم گذشته بود . ولی طرف پسرش طوری در این بازی همراهش شده بود که  اون مرتب این تصورو داشت که وقتی داره با اون حرفای سکسی می زنه دلش می خواد که در کنارش باشه و همون کارا رو باهاش انجام بده ..  این فکر و تصور که نه تنها زشتی خیانت از بین بره بلکه به زیبایی و یک نیاز تبدیل شه تمام وجودشو می لرزوند . ازش فاصله می گرفت  چند روز با دوست پسرش گرم نمی گرفت ولی حس می کرد که نیاز داره به این که بازم  خودی نشون بده .. ودر این شرایط  پسرا هم وقتی که حال و روز ماندانا رو می دیدند سعی می کردند که باهاش همراهی کنن تا اونو از دست ندن ...
-ویدا عزیزم سعی کن خودت باشی . به حرف دلت گوش کنی . ببین چی می خوای . تو که می دونی من نسبت به تو چقدر صادقم و یه سوالی ازت می کنم صادقانه جوابمو بده . اگه یه وقتی هوشنگ هم واست حرفای سکسی بزنه چی جوابشو میدی ؟ چه عکس العملی نشون میدی .
 -تو چی فکر می کنی؟
 -حس می کنم تو هم باهاش همراهی می کنی .  البته نه به سرعت و تیزی اون . ولی می دونم به جایی می رسی که هم سرعتت بیشتر از اون میشه و هم قدرت و تندی و تیزی حرفات و کارات ..
 -مثل این که خودت این مراحلو گذروندی ها ..
 ویدا حس کرد که ازشنیدن حرفای مانی لذت می بره .
-عزیزم زن داداش نازم ! فرض می کنیم که هوشنگ یا یه پسر دیگه بخواد این حرفا رو پیش بکشه اون اولش من نمی دونم چی بگم .
 -ببینم تو اولین بار که می خواستی بری توی رختخواب و کنار رامین بخوابی می دونستی که باید چه کارایی انجام بدی ؟ یه چیزایی رو شنیده بودی و حتی ممکنه در فیلمها دیده بوده باشی ..  اما در این جور موارد حرکت رو به جلویی وجود داره که تو رو خود به خود آشنا می کنه به اون چیزایی که پیش روی خود داری و تا حالا در عمل باهاش روبرو نشدی . اینو یادت نره . پسرا وقتی که با دخترا حرف می زنن در ابتدای کار هیجان زده ترن . می خوان مخ ما دخترا رو به کار بگیرن برای انجام این کار دست به هر کاری می زنن . حالا اگه خوب وارد نبودی و نتونستی حرفای پر هیجانی بزنی و باهاش همراهی کنی واسش اون ابتدا زیاد مهم نیست همون که خودت رو به سمت خودش کشونده واسش یک پیروزی بزرگیه .. اما یادت نره طوری باهاش رفتار می کنی که نشون بدی یک  زن رئیسه و می تونه همیشه بر یک مرد تسلط داشته باشه .
 -مانی حرفات آدمو از راه به در می کنه .
-گاهی وقتا بیراهه همون راهیه که آدم نیاز داره واردش بشه . همون راهی که مارو به مقصد می رسونه . همیشه این جاده آسفالته و اتوبان نیبست که ما رو به هدف  می رسونه . گاه باید از جاده های خاکی هم گذشت .
-تو هم گذشتی ؟
-منم مث تو حالا کمی بی پرواتر ..
-می ترسم ماندانا . می ترسم آرزو های بزرگتری به سرم بیفته .
-اون دیگه با خودته .. تصمیمش با خودته . باید بسنجی که برای رسیدن به این آرزوها چه بهایی باید بدی .  بعضی آدما واسشون مهمه که پیش طرفی که بهش تعهد دادن شرمنده نشن .. بعضی ها وجدان خودشونوقاضی قرار میدن و اونایی هم که ایمان قوی دارن خدای خودشونو .. 
-تو جزو کدوم دسته ای؟
 -من زن داداشت هستم.
 -ولی صادقانه بگو . مثل من که صادقانه جوابتو میدم .
-نمی دونم ویدا من ایمانم قوی نیست .. سعی می کنم از فضایی که بخوام وجئانمو قاضی قرار بدم دور باشم ولی حس می کنم همون که دیگران ندونن که دارم چیکار می کنم برام کافی باشه .
.-مانی جون فکر می کنی هوشنگ هم از اون پسرایی باشه که از این بازیها خوشش میاد و این انتظارو داره ؟
-همه شون همه پسرا سر و ته یک کرباسن . همه شون لذت می برن . حتی اونایی که دم از ایمان و مذهب می زنن یه جای لغزش دارن و اصلا از اول هم لغزش داشتن که اومدن با یه نامحرم گرم گرفتن . .  
ویدا و ماندانا به صحبت تلفنی خودشون خاتمه دادند . ماندانا هم از این نقش دو جانبه اش لذت می برد . ساعتی بعد هوشنگ و ویدا مثل میلیونها نفر دیگه وارد دنیای مجازیشون شده بودند .. ویدا دلهره عجیبی داشت . اصلا نمی دونست چی داره میگه .. چی می خواد بگه . حس کرد که این حرفای معمولی دیگه آرومش نمی کنه . دوست داشت که هوشنگ سکس چتو شروع کنه .. و اونم اول ناز کنه ..  طوری بهش اعتراض کنه که اون عقب نشینی نکنه .. بازم خودشو روی تشک می مالوند .  یه فیلم سکسی رو از آرشیو آورده بود روی صفحه و همراه با چت و حرفای معمولی سرگرم تماشای اون بود و خودشو به آرامی روی تخت می کشید  . شورتشو در آورد . کسشو با فشار و گاهی هم به نرمی روی تشک حرکت می داد . حس کرد داره از حال میره . استرس خاصی برش حاکم شده بود . کمی هم خنده اش گرفته بود . با این که هوشنگ اونو نمی دید و هنوز بینشون حرفای معمولی رد و بدل می شد اون این تصورو داشت که هوشنگ داره اونو می بینه و متوجه شده که این زن چقدر حشریه .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

هوس اینترنتی 111 (قسمت آخر )

خودمو رو فرنود خم کرده و این بار به جای بوسیدن لباش شروع کردم به بوسیدن نرمه گوشش . هیجان زده شده بودم .  نرمه گوششو گرفتم توی دهنم و خیلی آروم میکش می زدم ..
-عزیزم من خیلی هوس دارم . هر وقت دیدی که دیگه دست ازمیک زدن بر داشتم بریز توی کسم . همون سر بالایی هم بریزی ایرادی نداره . لذت می برم .  من دارم ارگاسم میشم .. جووووووون . آخخخخخخخخ کیررررررت جادومی کنه .. بزن ..
شروع کردم به میک زدن نرمه گوشش . این فشارو کم و زیادش می کردم .  تمام بدنم سست شده بود . انگار دیگه جایی از تنم حس نداشت . فقط می خواستم لذت ببرم . حال کنم . کیر مهرداد هم توی کونم داشت بهم جال می داد ولی حالا فقط فکر این بودم که کس من کی منفجرم می کنه . به لحظه انفجار و اوج هوس رسیده بودم . نزدیک بود گوش فرنود رو بکنم ولی دیگه شل شده بودم . حس کردم که آب کس ریخته شده .. فرنود یه چند ثانیه ای مکث کرد .  مهرداد همچنان با هیجان سر گرم گاییدن کونم بود . آب کیر فرنود همچین به سقف کیرم می خورد و اون داخل پخش می شد که حس کردم دیگه جونی برام نمونده . جوووووون جوووووووووون .. جوووووووووون .. ..فرنود هم با صدایی آروم به مهرداد گفت که می تونه آبشو خالی کنه توی کونم . مهرداد هم با هیجان این کارو انجام داد . با این که رفته بودم به یه حالت خماری و بی حسی ولی انگشتامو فرو می کردم توی سوراخ کونم و کسم و آبو می کشیدم بیرون و فرقی هم نمی کرد که از کونم خارج شده باشه یا از کسم .. اونو می ذاشتم توی دهنم . حس می کردم که این جوری خیلی لذت بخشه که بخوام به عنوان یک زن پاکدامن واسه شوهرم بمونم و اونم فکر کنه که من به خاطر خوردن اون معجون رفتم به عالم بی خبری . فرنود از حال رفته بود .. خوابش برده بود . مهرداد از جاش پا شد . به دور و برش نگاه کرد . من فوری چشامو بسته خودمو زدم به خواب . ظاهرا رفت به اتاقی دیگه و قسمتی از اون محلول قلابی هوس رو ریخت توی یه قوطی و مثلا پنهونش کرد که فرنود نفهمه . سر در نیاوردم ..فرنود رفت و من و مهرداد تنها شدیم . خودمو زدم به بی  خیالی و خستگی . چشامو بستم . در حالی که مهرداد داشت با هام ور می رفت و نفهمیدم کی خوابم برد . وقتی بیدار شدم مهرداد بیدار بود.
 -طناز خیلی ناز شدی .
-مهرداد من یه حس عجیبی دارم . یه خوابای عجیبی می دیدم . همش حس می کردم که یه مرد دیگه ای غیر از تو داره منو اذیت می کنه ..
 وقتی که داشتم این حرفا رو بر زبون می آوردم مهرداد کیرش شق کرده بود  . کف دستشو گذاشته بود روی کون فمبل کرده من  ..
-طناز یعنی این که تو خواب می دیدی که یه مرد دیگه کیرشو کرده توی کس یا کونت و داره باهات ور میره ؟ این جا جاش بود که من به او می توپیدم که چطور غیرتت  قبول می کنه که این حرفو بزنی ولی اون خودش زود تر به حرف اومد و گفت تعجب می کنم چطور این خوابو دیدی مگه از این فکرا توی کله توست .. می دونستم کرم اونو .
 -مهرداد تو خودت می دونی من یک تار موی تو رو به تمام مردای دنبا نمیدم و تا به حال هم جز تو با هیچ مرد دیگه ای نبودم .
 ولی با خودم گفتم از حالا به بعد دیگه مخ به کار گیری شروع شد . هر مردی رو که دلم بخواد میارم سمت خودم و هر کی رو که دلم بخواد کاری می کنم  تو و اون منو به اشتراک بذارین  و اگه از کسی خوشم نیاد اون معجونو جلوی چشات می ریزم دور . نوشیدنی قلابی رو که مثلا به عنوان آرامش اعصاب باید به من انداخته شه  .. بر نامه رو طوری ردیف کردم که بتونم از آیدی فرزاد براش پیام بدم . خلاصه اون شب بازم رفتم در قالب فرزاد اولین مردی  که با اون رابطه  نا مشروع داشتم و کیرش هم کلفت تر و دراز تر و با حال تر از کیر تمام مردایی بود که تا به حال با هام سکس داشتند . ... چت خودم با مهرداد رو در قالب فرزاد قلابی شروع کردم .. مهرداد طوری هیجان زده بود که در جا گفت
-فرزاد جون بالاخره موفق شدم .. 
و ماجرا رو برای من کاملا تعریف کرد . همون چیزایی رو که می دونستم .
-فقط فرزاد جان این فرنود دوست داره که این محلول رو زمانی به خورد طناز بده که خودش اون نزدیکی باشه و خودش باهاش سکس کنه ولی من دلم می خواد که خودمم اینو یعنی این محلول رو در اختیار داشته باشم وهر وقت که یه موردی روپیدا کردم دبگه معطل نکنم . اومدیم این فرنود هم مرده کس دیگه ای نباید پیدا شه که زنمو بکنه ؟
-مهرداد جان اتفاقا منم شنیدم از یکی از دوستام که همچه معجونی درچین هست . قرار بود تا دو سه روز دیگه براش برسه .. باهاش خیلی صمیمی هستم برات یه چهار لیتری ردیف می کنم .
 -ببینم مگه عرق سگیه ؟
 خلاصه از این آت و آشغالا رو که خودمهرداد مقداریشو از فرنود کش رفته بود و چند لیتر شو هم دادم به یکی بیاره برسونه به ما و بنویسه از طرف فرزاد .. خلاصه با این تر فند ها دیگه کاری کردم که شوهرم با فریب دادن من سر خودش کلاه بذاره و منم عشق و حالمو بکنم . ولی این طور نبود که هر مردی رو که اون انتخاب کرد منم قبولش کنم . به این فکر می کردم که در بعضی موارد به طرفی که منومی کنه نگم موضوع چیه و بعضی وقتا هم بگم . گاهی ممکنه  فرصت پیش بیاد  و گاهی هم چون مهرداد وارد سکس می شه  من نمی تونم  چیزی بگم و خودمونولو بدم . به غیر ازفرنود سعی می کردم که خودمو وابسته به معشوق دیگه ای نکنم . اگرم می خواستم مهرداد رو راهنمایبی بکنم باید از طریق فرزاد قلابی و چت کردن این کار روانجام می دادم و از اون جایی که حرفای فرزاد تا حالا همش درست بود و در جهت خواسته های مهرداد ,  اون هر حرفی رو که از فرزاد قلابی یا من می شنید بهش توجه می کرد . ..شوهرم مهرداد  اولین موردی رو که بعد از فرنود ,  ردیف کرد تا سه تایی مون با هم حال کنیم یکی از دوستاش بود که پزشک بود و در خارج طبابت می کرد و برای مرخصی اومده بود ایران . صحبتای اونا رو می شنیدم که پزشک باورش نمی شد همچه محلولی وجود داشته باشه و از مهرداد خواست که نمونه ای از اونو بده بهش تا ببره آزمایشش کنه که مهرداد گفت این آخریش بود .. خوشم اومد . چون مهرداد از نظر خودش نمی خواست دردسر درست کنه .. اسم دوستش بود فرشا د. خیلی هم بی رحمانه کار می کرد ... دستاشو روی کس من مالوند و خوب که خیسم کرد کیرشو با فشار کرد توی کونم . قبل از این که من بگم آخ آخ مهرداد آخ و واخش در اومده بود . حالا این مهرداد بود که رفته بود زیر و من خودمو انداختم رو کیرش تا کیرش وارد کسم شه .. دکتر همین جوری حرف می زد . چون واقعا مشکوک بود ..
-آخخخخخخ کیرم .. مهرداد طلاقش بده من بگیرمش ..
 -هر وقت خواستی و در ایران بودی میای همین جا پیش من . من زنمو دوست دارم و به هیچ قیمتی ازش جدا نمیشم .
-حالا من یه چیزی گفتم چرا می زنی ؟
 خودمورو کیر مهرداد حرکت می دادم و فرشاد هم کونمو با فشار می کرد . فرشاد با دستمالی های خودش داغم کرده بود و مهرداد هم کسمو بسته بود به رگبار .. لذت می برد از این که می دید مرد دیگه ای جلو چشاش داره زنشو می کنه .. دو تایی شون ارضام کردند . چند شب بعدش که رفتم اینترنت دیدم واویلاست .. در اون سایت سکسی که مهرداد عکسای  بر هنه منو گذاشته بود و فرزاد هم به در خواست و ترفند خودمون همین کارو کرده بود .. عکس های سه نفره خودم و ومهرداد و فرشاد و در مورد دیگه من و مهرداد و فرنود رو دیدم که چهره هامون تا حدی پوشونده شده بود که شناسایی نشیم .  این مطالب زیر عکسام نوشته شده بود ..
-ببینید این زن منه .. دو نفری داریم می کنیمش . این تقلب نیست . فتوشاپ نیست ..اینا همه عکسای واقعیه .. هر کی دوست داره با زن من باشه سایز کیر وسایر  مشخصاتشو   بده و یه سری کارای دیگه تا ببینم قبول می کنم که به من و زنم بپیونده یا نه ؟  در نهایت مهرداد اینو نوشته بودنه سیخ می سوزه نه کباب . بالاخره به آرزوم رسیدم...... ولی حیف که من نمی تونستم همه چی رو آشکار کنم وگرنه می نوشتم هم سیخ می سوزه هم کباب ..بالاخره به آرزومون رسیدبم ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

هوس اینترنتی 110

مهرداد کارش رسیده بود به اون جایی که داشت کون منو می بوسید . زبونشو گذاشته بود روی سوراخ کونم . می دونم خیلی دلش می خواست حرف بزنه . احساسات خودشو در قالب حرف زدن نشون بده ولی انگاری یه چیزی مانعش می شد .  می ترسید که من متوجه دو صدایی شدن شم . بذار در همین حال و هوا باشه . این جوری  کمتر به این فکر می کنه که همه این کارا ممکنه یک حقه باشه .
 -اووووووففففففف کونمو بخور . زبون بزن .. زبون بزن . بگو بگو بگو خیلی دوستش داری . بگو همشو می خوای .  همش مال تو . مال تو .
مهرداد کونمو بیشتر بازش کرد و کف زبونشو کشید روی اون . دلم می خواست بیشتر بازش کنه ولی دیگه دچار سوزش شدید و قاچ گرفتگی و پارگی می شدم . هر چند این کارش به من لذت شدید می داد .
 -جوووووون جووووووون ولم نکن . ولم نکن . من می خوام اون کیرت رو . آروم آروم .. بخورش .. داغم .. داغم .. چه جوری هم زبون می زنی هم منو می کنی ؟!
 اینو که گفتم مهرداد دیگه ترس برش داشت زبونشو بر داشت .
 -کی بهت گفته زبونتو از رو کونم بر داری . باید گازش بگیری . مگه خودت نگفنی که کون من به درد مجسمه سازی می خوره ؟ تو خودت دوست داشتی عکس اونو به همه جا نشون بدی . .. این طور نبود ؟
مهرداد که دیگه پاک قاطی کرده بود رفت زیر گوش  فرنود و یه چیزی بهش گفت . به نظرم گفته باشه که من دارم قاطی می کنم و پرت  و پلا میگم . ترس برش داشته بود . حالا دیگه کمی شجاع تر شده و به خودش این اجازه رو می داد که با فرنو د راحت تر حرف بزنه بدون این که این ملاحظه رو بکنه که من دارم متوجه جریان میشم . با صدایی خیلی آروم و آهسته گفت
-ببینم نکنه اون به حالت عادی بر نگرده و بیچاره شم ..
 فرنود هم گفت آقا مهرداد اون تا یک ساعت دیگه به حالت عادی بر می گرده هر کاری دوست داری از همین حالا شروع کن به انجامش . من یه ساعت دیگه میرم . حداقل دو ساعتی رو اثر داره می تونی بیشتر بهش بدی و اون ریسکه . نگران نباش . اون گاه فکر می کنه که هر دو نفر ما یه نفریم و اون شوهرشه . گاه هیشکدوم از ما رو نمی شناسه و در عالم خودشه .
 -پس این حرفایی که می زنیم چی ؟
- شهوت زده به سرش . و فقط هر بار که در همچه وضعیتی گیر می کنه چند دقیقه لازمه تا قلق گیری کنی و بدونی که در هر زمینه ای فکر و روش اون به چه صورته . -فرنود ! به نظرت من می تونم بکنم توی کونش ؟
 -امتحانش ضرری نداره . فقط یه چیزی بمالون .. بمالون .. به سر کیرت و سوراخ کون اون . ولی منم دلم می خواد کون اونو بکنم.
-حالا تو از همون طرف اونوداشته باش تا هر وقت که ار گاسمش کردی ..
 مهرداد با لذت و هیجان کونمو خوب چربش کرد . با کف دستش مرتب می زد روی اون . با این که اون و فرنود مثلا به این نتیجه رسیده بودند که حرف زدنای ما نمی تونه تاثیری در من داشته باشه بازم صداشو خیلی آروم کرده و پایین آورده بود . فرنود هم با اون هم صدا شده بود . مهرداد کیرشو فشار داد به سوراخ کونم . با یه حرکت وقتی که قسمتی از کیرشو کرد توی کونم با یه فشار بیشتر به طرف عقب کمکش کردم تا قسمت بیشتری از کیرشو بکنه توی کونم . فرنود هم کمرمو داشت و کیرشو مرتب و به سرعت می کوبوند به ته کسم . صدای ضربات کیر دو مرد بر بدن من فضای اون جا رو پر کرده و هر سه تامونو غرق در لذت و شادی کرده بود . مهرداد انگار داشت می رقصید .
 -فرنود جات خالی که باشی جای من . .
دستشو گذاشته بود روی کون من و اون دو تا قاچامو به سرعت باز و بسته می کرد و بعد ولشون می کرد .
 -فرنود اگه بدونی این دو تیکه چه جوری می لرزن .  یه حالت ژله ای خیلی خوشگلی داره . بعد دو تا کیر اون وسط کاملا مشخص میشه .. جووووووون جووووووووون ... آخخخخخخخخ چه لذتی داره . چه کیفی داره .. من چه حالی می کنم . خیلی خوشم میاد   کسم جوش آورده بود . جوش آوردنی با لذتی شدید .  گاهی از هیجان و هوس به حدی می رسیدم که دلم می خواست به مهر داد بگم که من هوشیارم .من می دونم که تو داری لذت می بری از این که زنت جلو چشات توسط یه نفر دیگه داره گاییده میشه . ولی دوست داشتم این امتیازو برای خودم قائل شم که به عنوان یک زن نجیب و فدا کار برای اون باقی بمونم ودر واقع هر دو مون از این وضع راضی باشیم . داشتم ارضا می شدم .. حالا من نمی دونستم واقعا چی بگم که مهرداد شک نکنه . واسه همین سعی می کردم هوسمو کمتر با حرف زدن نشون بدم که اون مشکوک نشه  .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 157

یکی یکی تمام کارایی رو که  در رابطه با فرزاد انجام داده بودم در خاطرم مجسم می کردم .  راستی من برای  اون چیکار کرده بودم ؟ جز دردسر واسش چه ارمغانی داشتم ؟ اصلا اون چرا باید تا این حد به من توجه می داشت که تمام زندگیشو به پای من می ریخت . حالا کاری به مادیات ندارم چرا باید محبت خودشو نثار من می کرد . حرفای قشنگشو .. کارای قشنگشو .. این که براش مال دنیا بی ارزش بود این که صمیمیت و یک رابطه و پیوند زیبا و محکم رو بر همه چیز ترجیح می داد . چرا باید این طور می شد .  یعنی راستی راستی باورم شده بود که اون منو دوست داره ؟ مردی که با اون همه زن و دختر در داخل و خارج ایران کیف کرده بود میاد و منو می گیره  ؟ اون علاوه بر چشم طمع بر اموال من داشتن می خواست به خودش ثابت کنه که اگه اراده کنه می تونه عشق و محبت و هوس هر زنی رودر کنترل خودش داشته باشه .. ولی حالا من چیکار کنم . هویت از دست رفته خودمو چه جوری به دست بیارم . من عادت کردم به این که عنوان یک زن متاهل رو داشته باشم . حالا باید با تمام این سختی ها می ساختم. آلبوم ازدواجو عکسایی رو که با اون داشتم با خودم آوردم . عکسایی روکه هرکدومش واسم یه خاطره ای بود . شاید تا حالا به اون لحظات فکر نکرده بودم ولی حالا از هر عکسم خاطره ها داشتم . صحنه های قبل و بعد اونو به خاطر می آوردم . انگاری حافظه ام قوی شده بود . هنوز نمی دونستم آیا خبر جدایی من به در و همسایه ها و مغازه دارای دور و اطرافمون رسیده یانه ؟ به بنگاه محل سپرده بودم که یه آپار تمان می خوام . شاگردش که شاید  از نظر سنی تفاوت زیادی هم با من نداشت و کم سن تر نشون می داد با نگاههای عجیب و غریبش داشت منو می خورد . وقتی تیمور بنگاهی خبر فرزادو می گرفت و منم گفتم خوبه و بد نیست و به چند تا پرسش پاسخ دادم  شاگرد ه که می خواست با من بیاد و یکی دو تا آپارتمانونشون بده می خندید .  راستش اونا واسم  تا حالا چند جا رو پیدا کرده بودند . از همون خونه هایی که فرزاد ازم پسش گرفته بود . تیمور ازم سوال  کرد به اسم خودم می خوام یا شوهرم ؟ منم گفتم خودم .. اما از پوزخند های شاگرده در امان نبودم . چند تا تیکه پروند که من حال و حوصله کل کل کردن با اونو نداشتم . فقط همینو حس کردم که اون از یه کانالی با خبر شده که من و همسرم از هم جدا شدیم . در این دوره و زمونه هیچ چیزو نمیشه از هیچ کسی پنهون کرد . این لو رفتن اسرار دیر یا زود داره ولی سوخت و سوز نداره . می دونستم تا چند وقت دیگه این آبرویی رو که به واسطه همسر فرزاد بودن به دست آورده بودم از دست  میدم . یک زن تنها که اگه مستقل شه نمی دونه با تورم و گرونی و هزینه های زندگی کنار بیاد . من تا حالا اصلا نمی دونستم خرید چیه ..منظورم خرید ارزاق و نیاز های خوراکی خونه و کارایی در همین مایه هاست . همه اونا رو فرزاد معمولا خودش انجام می داد و گاه کارگری می گرفت که انجامش بده . حالا چه طور می شد که من جند تا خرید معمولی انجام بدم .  اصلا جنبه آزادی و استقلال رو نداشتم . اسیر رویا هایی شده بودم که به نظرم میومد می تونه واقعی باشه . دور و بر کس وکونم می  سوخت .. بازم نه به اندازه قلب سوخته ام که داشت تمام وجودمو آتیش می زد و از دست من کاری بر نمیومد .  حالا باید فرزاد رو از دست رفته بدونم.نمی دونم اون داره چیکار می کنه . بعد از من با کی می خوادازدواج کنه . مردا خیلی راحت بعد از همسرشون , میرن یه زن دیگه می گیرن . مخصوصا این که زن تقصیر کار باشه . خیلی دلم می خواست زن مهران می شدم . فقط به این خاطر که فرزاد و خونواده اش .. حتی خونواده من حس نکنن  یا فکر نکنن که من  اشتباه کردم . حداقل کار من یه نتیجه رو باید داشته باشه . همون کاری که مثل یه بمب در میون خونواده مون تر کید . تمام این ننگ هارو تحمل کردم به این امید که بتونم بازم با مهران در تماس باشم شاید بتونم اونو روزی به چنگ بیارم . وادارش کنم که عقدم کنه . ...............دراینجا با صفحه خاطرات اخیر فتانه یا همون فرزانه داستان خداحافظی کردم هرچند مطالب زیادی رو در ابتداو یکی دو صفحه رو در انتها نخونده بودم.. با همه این ها به حال اون تاسف می خوردم که چرا باید به این ذلت دچارشه . بیتا از خونه پدرش برگشت و چند روزی رو صبر کردیم تا بتونیم جو رو آماده کنیم واسه وارد آوردن شوک یا همون خبر ازدواج من و بیتا . دوست نداشتیم شلوغش کنیم . بیتا هم با این موضوع موافق بود . از دواج اول ما که نبود و از طرفی هر دو مون حال و حوصله اینو نداشتیم که یک کلاغ چهل کلاغای مردمو در مورد زندگی و همسر قبلی خودمون بشنویم .
 بیتا : بچه رو کجا می بری ؟
 -می برم پیش مادرم ..
-فرهاد من مراقبشم . نگران نباش . اون باید بهم عادت کنه . بچه که نیست .
 -بچه که هست نوزاد نیست . الان چهار سالشه .. ولی خوب تونستی اونو با محبت های خودت رامش کنی .
-خودمم خوشحالم ولی دوست دارم بدونه که من دوستش دارم و اینو وقتی هم که بزرگتر شد و اگه عمری واسم باقی موند بازم درکش کنه . با عقل و احساس و قدرت تشخیص خودش .
 -می دونم اون می دونه و متوجه میشه که بهترین مادر دنیا رو داره ..
 -و تو؟
 -خب منم تا چند روز دیگه بهترین همسر دنیارو خواهم داشت ..
 سه تایی مون رفتیم بیرون .. ماشینو جایی پارک کردیم تاچند صد متر  بریم اون طرف تر واسه خرید .. وارد پارکی شدیم .. چند بار من و فربد و فتانه اومده بودیم این جا . اوه خدای من .. بیتا بیا بریم زود باش .. به این نق زدنهای فربد توجه نکن .. ولی صدای گریه فربد که دوست داشت بمونه  و با وسیله های پارک بازی کنه توجه فتانه رو به خودش جلب کرد . نگاهشو به نگاه من دوخت . بیتا هم متوجهش شد . پارک برام شده بود قبرستون .. فتانه اومد سمت ما .. حالتش طوری بود که انگار می خواد فربدو ببینه .. ولی شایدم این یه مانوری بود که بتونه خودشو به من نزدیک کنه . اونی که می دونستم از همه جا رانده شده .. با این که آدم بد جنسی نبودم و خودم رضایت داشتم که مادر ماهی دوروز بچه شو داشته باشه ولی در اون لحظه یه نفرت خاصی در من شعله زده بود و با اون حرکات لجنی که دو تا مرد باهاش بودند و شرحشو نوشته بود چندشم می شد که به فربد دست بزنه . -بیتا اون حق نداره حالا اونم بعد از چند روز با فربد ور بره .. من این شیطانو هدفشو می شناسم . وقتی این حرفو با صدای بلند بر زبون آوردم که فتانه فاصله زیادی باهامون نداشت . حرفمو شنید .. -بهت حق میدم هرچی میگی بگو .. هرچند می دونم بد ذات و بدجنس نیستی . ولی شیطان هم بچه شو دوست داره و شیطونک هم مامانشو .. مثل این تازه حواسش جفت این شد که بیتا این جا چیکار می کنه ؟و با من چیکار داره !... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 36

عرفان لذت می برد از این که می دید سارا توجه زیادی به اون داره و ازش می خواد که بیاد به سمت اون . ساناز رو که دید کمی خجالت کشید از این که چرا اول به اون توجهی نداشته . خیلی حرص می خورد از این که ای کاش از همون اول توجه خودشو به ساناز نشون می داد تا حالا این قدر خجالت نکشه .. با این حال سارا ول کن نبود . برای اون فرقی نمی کرد که عرفان رو به عنوان دوست پسر خودش دعوت کنه که بیاد و بپره توی آب و اول صبحی با اون و خواهرش شنا کنه . هر چند پدرش سامان خان از اون تیپ ایرونی های مثلا غیرت نما بود ولی با توجه به این که سالها در خارج تعلیم دیده بود و با فر هنگ اون جا آشنایی داشت و از طرفی دخترش به سن بلوغ رسیده بود شاید این یه تیکه رو کوتاه میومد و می تونست که با اون مدارا کنه و چیزی بهش نگه . با این حال تمام تلاششو به کار گرفت تا بتونه عرفانو به طرف خودش بکشونه . اون هنوز ازاین موضوع که یک جوان ایرانی تا چه حد می تونه معذب و اسیر قید و بند های اجتماعی و خانوادگی باشه چیزی سردر نمی آورد  . عرفان از مامانش خیلی حساب می برد . همش با خودش می گفت برم نرم .. برم .. نرم .. بالاخره  یکی از اون مایو های خیلی چسبون و فانتزی خودشو پاش کرد و دلو به دریا زد و بعد از این که با سارا هماهنگی کرد که اون در خونه رو باز بذاره  از طریق در ورودی وارد شده با ترس و لرز از خونه خارج شد  رفت به خونه خوش خیال ..
-سارا اگه خونواده ات بیدارشن ناراحت نشن ..
-میگم عرفان جون دوست منه . چه اشکال داره ! اونا که تا چند وقت پیش نمی ذاشتن دوست پسر بگیرم . یا وقتی که بودیم امریکا و دوست پسر می گرفتم همش مراقب کارام بودن که به کارایی نکنم . ولی حالا من دیگه بزرگ شدم می تونم مراقب خودم باشم .
ساناز : آقا عرفان شما شنا کردن بلد نیستی ؟
 -چرا خیلی واردم .
-پس معطل چی هستی ؟ ببینم نکنه از ما  دو تا دختر خوشگل خجالت می کشی .. عرفان نمی خواست بگه که من مادر بزرگاتونو گاییدم که  روش نشد . یعنی فقط واسه یه لحظه تصورشو کرد که این حرف بر زبانش جاری شده . ساناز خیلی دلش می خواست سر به سر عرفان بذاره  . نه این که دستش بندازه بلکه از اون جایی که می دید صورتش سرخ شده لذت می برد که یک جوون ایرانی هنوز احساس شرم می کنه . اون از مادرش سحر خیلی چیزا در مورد حجب و حیای پسرا و دخترای ایرونی شنیده بود ولی هنوز  با این شرم زیبا روبرو نشده بود . پسرای ایرونی مقیم امریکا که همه شون واسه خودشون کلی دوست دختر  ایرونی و امریکایی داشتند و با همه شون هم سکس می کردند و این قانون که زیر هیجده باشی و بالای هیجده باشی مثل دموکراسی یه قانونیه که فقط حاکم بر یک گروه خاصیه و  برای عموم معنایی نداره . ساناز یه اشاره ای به خواهرش سارا کرد و ازش خواست که بپرن رو عرفان و یه جورایی اذیتش کنن . سانازکه کیفش کوک بود و دوست داشت هر طوری که شده یکی رو اذیت کنه و سر به سر یکی بذاره و از این کارا با مردای فامیل زیاد می کرد رفت به طرف سکوی استخر و به سمت عرفان . یه نگاهی به شورت ورم کرده عرفان و لاپاش انداخت .  عرفان با این که تقریبا لخت شده بود حس کرد که خیلی داغ شده .. سارا و ساناز آب پاشی به سوی عرفانو شروع کرده بودند  . عرفان دست و پاشو گم کرده بود . به فکر لحظات اولیه عشقبازی با سوسن و ستاره افتاده بود . که چقدر اون اول خجالت می کشید ولی بعدش همه چی واسش عادی شد و تازه خیلی راحت هم می تونست قدرت خودشو به اون دو زن نشون بده . ولی اونا جوون تر بودند و شور و حال خاصی داشتند . هنوز عرفان نمی دونست که تا چه حد می تونه با اونا حال کنه . اگه اون دو تا مادر بزرگا رو کرده بود در اتاقی در بسته بود که می دونست کس دیگه ای نمیاد و اگه سهیل هم اونجا بود دیگه  اونم شریکش بود و تونسته بود اعتمادشو جلب کنه . ..عرفانو انداختن توی آب  .. ساناز یه دستی رو مایو و کیر ورم کرده و قایم شده عرفان کشید .
-این دیگه چیه ..
 سارا : خواهر .. واااااییییی نکن این کارو زشته .
 -سارا من که می دونم توی دلت چی می گذره .
-چی داری میگی .. عرفان که دید دو تا خواهرا دارن سر اون  بحث می کنن کمی شجاع تر شد . حالا بیشتر به مادرش فکر می کرد که ممکنه متوجه غیبت اون شه یا پیش اون لو بره تا خونواده آقای خوش  خیال . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

خار تو , گل دیگران 16

خیلی زود و هول هولکی و یک ساعته به کارای خونه اش رسید .  حس کرد که نه تنها حوصله اش سر نمیره بلکه وقت به راحتی آب خوردن می گذره و حتی دلش می خواد که رامین اضافه کاربگیره و دیر تر بیاد خونه . خوب که به این موضوع فکر کرد متوجه شد که نباید خودشو وابسته به این مسائل کنه . به اونایی فکر کرده بود که جنبه هم صحبتی با جنس مخالفشونو در دنیای مجازی نداشته و حالا اگه با خود همونا رابطه واقعی بر قرار نکرده بودند واسشون عادی شده بود که  دوست مرد یا پسر بگیرن و شیرازه زندگی اونا از هم پاشیده شده بود . ویدا نمی خواست که اونم یکی از این زنا باشه .. تصمیم گرفت  که نسبت به لپ تاب و روشن کردن اون و ورودش به دنیای اینترت بی خیال شه .. باشه .. باشه حالا نمیرم فیسبوک ولی به سایتهای سکسی که می تونم سر بزنم . داستانهاشو که می تونم بخونم . می تونم فیلم ببینم .. اون دوباره خودشو مشغول این کارا کرده بود .. به مانیتور و صحنه هایی نگاه می کرد که زن و مرد در حال آمیزش بودند . کاملا سست و بی حال شده بود . حس می کرد که دختر بچه ای شده که  دسترسی به امکاناتی نداره که بتونه  خودشو با اون ارضا کنه .. یکی دیگه بیاد و بهش حال بده . کاملا دراز کشیده و با گوشه چشمش به صحنه های سکسی نگاه می کرد . ... از اون طرف ماندانا زن داداش ویدا خیلی دلش می خواست بفهمه که چه اثری روی خواهر شوهرش گذاشته . لذت می برد از این که اونو به راهی بکشونه که تا حالا ادعاشو می کرد که اصلا دور و بر این مسائل نیست . و مهمتر از اون دوست داشت یه عاملی باشه که اون و ویدا رو به هم پیوند بده . اصلا دوست نداشت که ویدا واسش شوهر خواهر بازی در بیاره . با این که کاری به کار هم نداشتند و همیشه رابطه گرمی بین اونا وجود داشت با این حال بازم ماندانا یه فکرای عجیب و غریبی  می کرد  از این که نکنه یه وقتی  ویدا بخواد رابطه اون و شوهرشو به هم بزنه ..هر چند حس می کرد که ویدا ساده تر از این حرفاست و کمتر از اونیه که بخواد اینکارو انجام بده . .. زنگ تلفن ویدا به صدا در اومد . .. لعنتی این دیگه کیه . نمی ذاره من به حال خودم باشم . تاره رفته بودم توی حس .. خودشو رو تشک می کشید . لبه های کسش به هم می خوردند .  این تصوررومی کرد که یه کیری رفته توی کسش و لبه های اونو به هم می چسبونه و بازشون می کنه و این کار مرتب و پی در پی انجام میشه ..
-الو مانی تویی ؟
-چرا گوشی رو نمی گیری دختر؟!
 -بودم دستشویی تا بیام دیر شد.
 -چیکار کردی ؟
-چی رو چیکار کردم ؟
-هیچی دوست پسرای فیس بوکتو ..
 -وای مانی چی داری میگی .. من شوهر دارم .. حالا گاهی از سر سیری وارد این جور جا ها میشم دلیل نمیشه که خیلی پاپی این مسائل شم .
-عزیزم تو حالا از سر سیری وارد این دنیا میشی ولی بعضی ها از سر گرسنگی وارد میشن.ولی یه مدتی که سیر هم وارد شی اشتهات باز میشه .
 - با عسل عسل گفتن که دهن شیرین نمیشه .
 -اگه بدونی گاهی یه جوری شیرین میشه که نه تنها دلت رو می سوزونه بلکه همه جاتومی سوزونه . دلت می خواد از همه چی فرار کنی .. خودت رو از یه بلندی پرت کنی .. اون وقت تو دیگه  فقط خودت رو می بینی . همون دنیایی رو که دورت رو گرفته . فقط اون چه رو که خودت می بینی می بینی . فکر نمی کنی که آدمای دیگه ای هم تورو می بینند . اگه بدونی چه آرامشی بهت دست میده . تمام این کارا رو طوری باید انجام بدی که شوهرت بهت شک نکنه .
-مگه من می خوام بهش خیانت کنم ؟
 -خب حالا .. بعضی ها ممکنه یه بر داشت دیگه ای بکنن . بگو ببینم چیکار کردی؟
 -نمیدونم این هوشنگ هم کنه شده ولم نمی کنه .
 -تو چی .. تو ولش می کنی ؟ اتفاقا میون پسرا اون واقعا حرف نداره.
 -اونم لنگه بقیه . اگه آب ببینه شناگر خوبی میشه .
-ایرادش چیه عزیزم ؟ دو نکته رو فراموش نکن .. من و تو یک زنیم .. آیا خودمون دوست نداریم لذت ببریم ؟ کیف کنیم ؟ اگه شوهرمون بهمون نرسه هزار جور فکرای بد به سرمون میفته .
-نه من این جوری نیستم .
-فکر می کنی این جوری نیستی . چون می خوای حس کنی که با بقیه فرق داری . ببینم وقتی می خوای بری مهمونی .. یه تولدی یا مجلس عروسی و از این جور جا ها سعی نمی کنی که خودت رو به بهترین شکلی آارایش کنی تا بقیه به دیدن تو لذت ببرن ؟ لب به تحسین باز کنند و حتی تو رو از بقیه خوشگل تر ببینن ؟ این خودش شروع خیلی چیزاست . نمیشه گفت زنگ خطریه که ما صداشو نمی شنویم . این یعنی ما زندگی رو سخت نمی گیریم و نباید که سخت بگیریم .
 ویدا  یه نگاهش به صحنه های سکسی بود و یه نگاهش به حرفای مانی ..
-به نظرتو هوشنگ هم ممکنه از اون حرفا بهم بزنه ؟
-چه حرفایی ؟!
-چه می دونم .. از اونایی که بهش میگن سکس چت و آدمو توی خماری می ذاره .. حتی ممکنه  دو نفر که با هم از این حرفا می زنن یه روزی راستی راستی هم با هم برنامه بذارن ..
 -ویدا این قدر ساده نباش .. این قدر جدی نگیر .. اصلا تعجب می کنم تو چه جوری فوق لیسانس گرفتی ..
-اگه اون بخواد پارو از گلیمش دراز تر کنه  و منو با حرفای اون جوری سرگرمم کنه چی ؟
-تو هم پاتو از گلیمت دراز تر کن و نشون بده که  زن جامعه ایرانی عقب افتاده نیست و پا به پای مردا داره پیش میره .
 ویدا از حال رفته بود ..  دستشو گذاشته بود رو کسش .. با صدای لرزون و آرومی گفت مانی من برم خیلی کار دارم .. رامین اگه برسه باید همه چی مرتب باشه .
-ویدا ! طوری داری حرف می زنی که آدم فکر می کنه همین حالا دو تا مرد لختت کرده و دارن با همه جای بدنت ور میرن ..
 -از کجا می دونی که این واقعیت نداره مانی؟
-خوب می زنی توی خال شوهر خواهر عزیز . تو هم خوب می تونی مخ آدمو به کار بگیری .  تو جون میدی واسه این که یه پسری باهات سکس چت کنه .. اگه بدونی چه هیجانی داره !
-آره مانی به شرطی که وقتی صحبتات با اون طرفت تموم شد  یا حتی همون موقع یکی رو در کنار خودت داشته باشی که سرش باشه لای پای تو کستو لیس بزنه همه جاتو بخوره و بعد تو رو بکنه .. این جوری حال میده .
 -میگم ویدا تو با این که اهل این جور چت کردنا نبودی ولی خیلی خوب می دونی حس و حال خانوما رو به وقت این جور حس گرفتنا . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

شیطون بلا 56

سامان دیگه ول کنم نبود . منم هنوز کاری واسش نکرده اون سنگ تموم گذاشته بود . 
-چیکار می کنی آقا پسر خیلی خیلی  داری گل می کاری .
-گلستان توروهر چی گل توش بکارم بازم کمه.
 -راست میگی . راست میگی . من فقط می خوام تودرش گل بکاری . گل بی خار . گل بی خارو خوشبو .
 معلوم نبود چند بار این فکر مزاحم می خواست بیاد به سراغم که چرا من باید این قدر زود تسلیم اون می شدم.
-سامان بازم بگو بازم بگوکه من جادو گر تو هستم ..
-هستی هستی مگه تو اینو حس نمی کنی ؟ ببین من چقدر افسون تو شدم و چه طوری ؟ خیلی  دلم می خواست همین حالا می تونست از پول وام استفاده کنه .
-سامان بیشتر .. تند تر ..
 -منم دارم با آخرین فشارم تو رو می کنم ..
-نه .. نه .. کسسسسسم این قبول نیست . تند تر .. بازم تند تر ..  من عسلت رو می خوام . شیرینی اونومی خوام .
-می ترسم قندت بره بالا .
 -آخخخخخ تو چی ؟ تو که اون قندو پیش خودت نگه داشتی چی .. بگو سامان بگو که این آخریش نیست . بگو بازم می تونم ببینمت . بگو . من تنهام . عشق من .
 بازم از اون حرفای الکی زده بودم . می دونستم که این روزا عشق کیمیا شده و  این کیمیا شدنهاش بیشترشو  مردا مقصرهستند ولی زنایی هم هستند که کل کل کردن با اونا جز درد سر و پشیمونی چیزی در بر نداره و من دوست داشتم که اونی که خودمو بهش وابسته می کنم نه تنها لیاقت منو داشته باشه بلکه منم لیاقتشو داشته باشم و بتونم خواسته ها و نیاز هاشو رفع کنم اونو به اون چه دوستش داره برسونم . براش لذت بخش باشم . تنوع داشته اونو خسته نکنم . یکی از معدود دفعاتی بود که در بیشتر وقتای سکس خودمو به دست طرفم سپرده بودم و هر چند لحظه در میون فقط به این فکر می کردم که طرفم داره چیکار می کنه .
 -آههههههه بازم کلفت نشون میده بازم داغ داغه .. سرمو بالا تر آورده و خیلی راحت می تونستم کیرشو وقتی که به عقب کشیده میشه ببینم و لذت ببرم .
 -شراره جون فدات شم تو چقدر خواستنی و دوست داشتنی هستی  . ببینم قول میدی که بازم از این بر نامه ها داشته باشیم ؟
-به نظرم میاد این حرفو من قبلا بهت زده باشم . این شما مردا هستید که خیلی زود همه چی رو فراموش کرده و به دیدن یکی دیگه به فکر عشق و حال و لذت دیگه ای میفتین .
 -من بهت چی بگم شراره . آینده نشون میده که اصلا از این بر نامه ها نیست . باور کن .. بهت نشون میدم که چقدر دوستت دارم .
آدمایی مثل سامان بهم اعتماد به نفس می دادند که شراره , زنی که  از همسرش جدا شده می تونه این امیدو داشته باشه که هنوزم طرفدار داره .هنوز م مردا با یه حس خریدارانه ای به اون نگاه می کنن . بازم داغم کرده بود .. یه جوری کیرشو مماس با دو تا لبه های کسم قرار داده بود که فکر می کردم کسم داره آب میشه . وقتی کیرشو به طرف عقب فشار می داد دو تا لبه های کسم به کناره های کیرش می خورد . کیرسفت و لطیفی داشت .
-خوشم میاد خوشم میاد .
-دوست داری همین جوری اونو بکشم به طرف عقب ؟
-آره .. خیلی حال میده  آروم بکشش عقب بعد محکم بفرستش داخل ..
این کارو به سرعت انجام می داد تا این که واسه دومین بارم منو ارضا کرد .
 -دراز بکش روم .. آرومم کن .
کیرشو از توی کسم بیرون نکشید. حس کردم که آبشو داره همین جور توی کسم خالی می کنه . بدون این که ازم بپرسه که اینو می خوام یا نه . راستش می خواستم . ولی اگه می خواستم اونو به عنوان دوست پسر خودم داشته باشم باید خیلی مراقب می بودم که ازش بار دار نشم . .. طوری بغلم زده بود که دلم می خواست چند روزی رومرخصی بگیرم و یه ماه عسل کوچولویی رو با هم در خونه مون داشته باشیم .. خلاصه سامان رفت و با هم قرار گذاشتیم که برای چند روز دیگه که شرایط مادرش مساعد شد بازم بیاد و بهم سر بزنه . این صفیه رو نمی دونستم چیکارش کنم . نمی خواستم در مورد سامان چیزی بهش بگم .  اون یه زن حسودی بود . شاید نسبت به این که یکی شوهرشوتو رکنه این قدر حسادت نمی کرد که  در مورد من و دوستام حساسیت به خرج می داد . روزبعد کاری یه آرامش خاصی داشتم . کار سامانو انجام دادم . بازم این تیموری نسناس اومده بود و ازم می خواست که با تقاضای وامش موافقت کرده و کارشناسی قلابی بکنم .
-چند بار بگم من موافق نیستم ..
 -اگه شیرینی سنگینی به شما بدم چی ؟
-من اهل رشوه نیستم .
-شما اهل رشوه نیستید ؟ اگه ثابت کنم که هستید چی ؟
-چه جوری ؟
 -هم به صورت تصویری و هم ویدیویی .. من اگه خودمو نابود کنم تو رو هم نابود می کنم . هنوز مادر نزاده که با تیموری در بیفته . مردای قلدرشو سرجاش می نشونم . تو یک زن نصفه و نیمه می خوای حالمو بگیری ؟
 چند تا عکسو گذاشت جلوم .. رنگم به شدت پرید . اون سامان بود که داشت یه پاکتی رو می داد به دستم .
 -اون از کارمندان منه .. این عکسو اگه در اختیار رئیس شعبه و مسئولین بانک بذارم چی میشه ؟ می تونم بگم من در جریان نبودم . جناب سرمدی خود سرانه اقدام به این کار کرده ..البته  اگه دستشون بهش برسه و نرفته باشه اون ور آب ..
 سرم داشت گیج می رفت . رودست خوردن از سامان .. این که منو فریب داده بود . و از طرفی کنار اومدن اجباری  با تیموری و پذیرفتن خواسته اون ..
 -فقط بگو آره  .. بهت قول میدم هیچ خطری تهدیدت نکنه ..
 نمی تونستم قبول کنم که شکست خوردم . اونم از دو نفر و در دو زاویه .. حساب اینجاشو نمی کردم . هنوزخام و بی تجربه بودم . ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

هوس اینترنتی 109

من شده بودم مثل یه پیانو و فرنود با انگشتاش آهنگ هوسو رو من می نواخت . آهنگی که مهرداد رو غرق لذت کرده بود  . دست وپام سست شده بود . دقایقی بعد حس کردم که روی تختم و سرمو رو سینه لخت و مردونه فرنود گذاشته و اونم داره با سینه های من ور میره .  بوی مهرداد رو حس می کردم . البته هم بوی خودشو هم بوی عطر ملایم و هوس انگیزی رو که به خودش زده بود . می خواستم کاری کنم که هر سه تا مون لذت ببریم. هم من ..هم مهرداد و هم فرنود .
-عزیزم چراغا رو روشن کن . می خوام صورت قشنگتو ببینم . نمی دونم ما حالا کجا هستیم . ولی دوست دارم با من ور بری . دارم پرواز می کنم .. پرواز می کنم ..
دست به کیرش که خیلی تیز شده بود زدم و به اون دو تا تخماش ..
-دوست دارم سوار این هواپیما شم .. دو تا موتور خوب داره ..
-این بالهای اون هواپیماست ..
 دهنمو یاز کرده و با اشتها کیر فرنودرو فرو کردم توی دهنم .
 فرنود : آه عزیزم عزیزم .. ساک بزن ساک بزن .. من خودم تو رو سوار هواپیمای خودم می کنم . فقط رو بالهای اون نمی تونی بشینی .
کیرو یه لحظه از دهنم در آوردم .
-می شینم می شینم . هر جا که بگی می شینم . جووووووون . مال خودمه. پرواز می کنم . به من بگو بنزین داره ؟
-واسه تو داره . بنزین سفید و تمیز.. آهههههههه حس ندارم . ندارم . زودباش به من حس بده . جون بده .. کونمو ببوس .. هیچی حالیم نیست .
من و اون رو در روی هم قرار گرفته و هر دو مون یه پهلو بودیم .  بازم سعی داشتم به نوعی دیگه مخ مهردادو به کار می گرفتم . فرنود هم به دستورات من عمل کرده بود . اون به مهرداد گفته بود که این دارو ممکنه طوری منو از خود بی خود کنه که در موارد بسیاری نتونم متوجه بسیاری از مسائل منطقی بشم .
 -منو بکن .. موشکتو بفرست به پایگاه من .
-آخه خیلی تنگه . من چه جوری اونو بفرستم .
-بذار تو خودش میره  .
-می دونی به پایگاه تو چی میگن ؟ میگن کس ؟
-پس بفرست توی کس من . ناامیدم نکن . منتظرم نذار  . مگه نمی بینی چقدر هیجان دارم و برای لحظه ورودش ثانیه شماری می کنم ؟ وقتی هم که کیرت رو کردی توی کسم باید خودت رو از پهلو یا بالا طوری ردیف کنی که بتونی کونمو ببوسی . دو طرفشو باز کنی . روش دست بکشی . مگه تو خودت از کون من تعریف نمی کردی ؟ حالا باید نشون بدی که چقدر دوستش داری و با هاش حال می کنی . بذار توی کسم زودباش .. وقتی فروکردی داخلش باید کونمو ببوسی .. بازش کنی . نازش کنی .. .. می دونستم مهرداد خیلی دوست داره با کونم ور بره .  زبونشو رو تمام قسمتاش بکشه . انگشتشو فرو کنه توی سوراخم . اون خیلی هیجان زده می شد ار این که من کونمو بگیرم طرف صورتش و اونم صورتشو بمالونه به کونم . راستش منم از این حالت و حرکت اون خیلی لذت می بردم . وقتی اون این کارو با من شروع می کرد اصلا دوست نداشتم تمومش کنه . بالاخره مهرداد هم خودشو وارد کارزار کرد . از اون جایی که حس کرده بود من دیگه منطقی تصمیم نمی گیرم اومد جلو تر منم روی تخت بزرگ و چند نفره خودمون طوری اون وسط دراز کشیده بودم که مهرداد هم می تونست بیاد و پشت من قرار بگیره .. می دونستم که فرنود خاطرشو جمع کرده از این که من چیزی رو متوجه نخواهم شد اگه اون با من ور بره .
-آخخخخخخخخ پسسسسسر بالاخره فرستادی رفت رفت . کسسسسسسم اوووووووفففففففف کسسسسسسسم بذار بره .. بکن .. تا ته بکنش .. فقط با لبات کونمو بخور . گازش بگیر . گازش بگیر .
 بالاخره عروس پشت پرده یعنی شوهرم خودشو هر چند که آفتابی نکرد ولی به همون جایی رسوند که من می خواستم و انتظارشو می کشیدم . جووووووووون .. همینو عشق است .. دستاشو گذاشته بود روی کونم . اون می دونست که چه جوری با کونم حال کنه . هم خودش لذت می برد هم تا اونجایی که من دلم می خواست به من حال می داد . حالا هر دو تا مرد رو با هم داشتم . کیر فرنود و دستای مهرداد رو . مهرداد فکر می کرد که من  فکر می کنم که این فرنوده که دو تا قاچ کونمو به دو طرف بازش کرده و داره با سوراخ کون و چاک وسطش بازی می کنه ..  شوهرم از ترس این که من به دو صدایی شدن شک نکنم حرفی نمی زد . و این که من متوجه  این نمیشم که دو نفر دارن به من حس میدن اینو به حساب حواس پرتی من در اثر خوردن اون معجون گذاشته بود . و دیگه این اطمینان رو نداشت که ممکنه در تشخیص صدا ها هم اشتباه کنم .
-خوشم میاد .. خوشم میاد .. بکن .. انگشتتو بکن توی کونم . اووووووفففففف .. خیلی می خوام .. یه خیلی باید بذاری توی کونم .
 اینو هم می دونستم که فرنود راضی تر بود به این که تنهایی منوبکنه . ولی خب دیگه مهرداد شوهر من بود و معشوق من  نباید به شوهرم  حسادت می کرد ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

لبخند سیاه 156

دیگه کسی واسه من دل نمی سوزونه . اگرم کسی نشون بده که دلسوز و دلسوخته منه در صورتیه که من نشون بدم چقدر می تونم حشریش کنم و با کارای اون حشری میشم .  مهران به گوشه ای پناه برده شاهد اون بود که ایرج چه جوری داره منو می کنه . دیگه هیچی اونو وادارش نمی کرد که حس حسادتش تحریک شه که غیرتی شه . غیرت یا حسادت .. چه فرقی واسم می کرد که مهران کدومشوداشته باشه که هیشکدومشو نداشت . من از اون دنیای خوش گذشته هام فاصله گرفته بودم و حالا فقط داشتم مثل یک سگ مثل یک  حیوون از سکسم لذت می بردم . من یک خوک کثیف بودم . داشتم به این فکر می کردم که فرق بین من و خوک کثیف و آلوده و آشنا به لجن ها چی می تونه باشه ؟ اون فکر کردن بلد نیست ؟ اون نمی دونه عشق چیه ؟ چشامو بستم و لحظاتی رو فقط به سکوت و تاریکی فکر کردم . ضربات کیر اون مرد بیگانه مردی که هنوز یک ساعت از اولین دیدارمون نمی گذشت لذت جنسی منو به اوج رسونده بود .. خواستم دنیا رو از دید اون ببینم . ایرج گناهی نداشت . اونم یه آدمی بود مثل من . منو بغلم کرد ... لباشو روی لبای خودم حس می کردم .. با این که هیچ احساس دوستی ومحبت خاصی نسبت به اون نداشتم  ولی با این حس که کیرش داره فضای صوتی کسمو می ترکونه و تمام تنمو می لرزونه لحظه ها رو سپری می کردم . لبامو گاز می گرفتم و زبونمومی دادم عقب که مبادا چیزی بگم و این مهران بهم بخنده و بگه ببین بالاخره تونستم نشون بدم که تو هم یک زن حشری و هوسبازی .. ولی می تونستم حس کنم خیسی کسمو .. اون ترشحی رو که کیر ایرج توی کس من به وجود آورده و هر لحظه مقداری از اونو از کسم بیرون می کشید . -خوشت میاد فرزانه ؟ حرف بزن .. یه نگاهی به مهران انداخته و وقتی دیدم که چشاشو بسته و ظاهرا رفته به خماری سرمویه تکونی دادم . آخه اون خیلی خسته شده بود و نامردی بود اگه همین یه پاداش کوچیکو  هم براش در نظر نمی گرفتم حس کردم که با این کارم تمام خستگی از تنش به در رفته . با توان بیشتری کمرمو نگه داشته و منو می کرد . سینه ها و لبامومی بوسید و آروم آروم کف دستشو در قسمت بالای کسم حرکت می داد . و من برای دقایقی فقط به این لحظات فکر می کردم . این که اینی که داره با من حال می کنه و به من لذت میده اونی نیست که منو به نابودی کشونده . اون نسبت به من ریاکار نیست و اون ذات و خصلتش همینه و از اولشم هم همینو به من گفته . ظاهرا اون متوجه شده بود که من دارم ارضا میشم .. تکون خوردنای من شدید تر شده و چند بار زانوهامو به طرف بالا پرت کرده و بعد ساکت شدم . اون با این حرکاتم متوجه شد که من دیگه کارم تمومه .. دلم می خواست  وقتی که چشاموگذاشتم رو هم واسه ده دقیقه هم که شده بخوابم تا احساس سبکی بیشتری بکنم. اونم مثل هر مرد دیگه ای دوست داشت قدرت خودشو به من نشون بده . و هوسشو توی کسم خالی کنه . چشامو به چشاش دو ختم تا ببینم چه احساسی داره وقتی که آبشو توی کسم خالی می کنه . اونم چشاشو خمار کرده بود . با پرش کیرش و بعدش آب داغی که توی کسم خالی کرد یه سکس دیگه به آخرش رسید با این تفاوت که دیگه می دونستم اون دو تا مرد دیگه  هیچ شور و هیجانی نسبت به من ندارن وقتی که کارشونو پیش بردن . ولی فرزاد وقتی عشقبازیش با من تموم می شد تازه حرفای عاشقونه اش گل می کرد . بغلم می زد . بازم منو می بوسید . دلم واسه اون نفس کشیدنا اون بو کشیدنای بعد از سکسش تنگ شده بود . همه چی رو خواب و خیال می دیدم . چقدر رسیدن به گذشته هایی که ازش فاصله گرفته بودم دشوار به نظر می رسید . فرزاد ! فرزاد ! تو منو سوزوندی .. کاش منو مث یک سگ هار می کشتی .. لیاقت من همین بود .. کاش منو زیر ضربات مشت و لگدت از خونه بیرونم مینداختی .. کاش به همه می گفتی که من چقدر بد و کثیف هستم . من واسه یکی که خودشو چند روز اونم به خاطر چشم طمع داشتن به اموالم و لذت زود گذر عاشقم نشون داد این همه غصه خوردم و خودموتا به این جا رسوندم که می دونم خیلی ها هنوز باورشون نمیشه . چطور فرزاد تونست من و کارای منو تحمل کنه ؟! چطور تونست  بازم دوستم داشته باشه و بخواد فرصت دوباره ای به من بده ؟! روزی هزار بار اینو به خاطرم می آوردم .  دیگه من با اون دو تا مرد کاری نداشتم .خیلی راحت کارمونوتموم کردیم .  نمی دونستم که آیا منم شدم مثل اونا یا نه . فقط همینو می دونستم که از سکس با ایرج خوشم  اومده و مهران هم کارش بد نبود ولی اون نفرتی روکه ازش داشتم نذاشت که اون جور که باید و شاید ازش لذت ببرم . ایرج کارت تلفن خودشو داد به من . ولی من شماره مو بهش ندادم . -فرزانه دست و بالم خیلی بازه -منظور؟ -مردای زیادی هستند که می دونم ازت خیلی خوششون میاد . .مهران : منظورش اینه که می تونه کاری کنه که تو احساس تنهایی نکنی .. -آشغالا شما مردای هرزه همه زنا رو به چشم خودتون و مثل خودتون می بینین . مهران : واسه ما راهبه و قدیس نشو . تو تا همین حالاشم یک زن هرزه ای .. تا یه مدت دیگه میشی لجنی .. یعنی بوی گندت بیشتر از حالا همه جا رو می گیره .. حرفی برای گفتن نداشتم . آخه کسی که قبول کنه خیلی پسته و به یه آدم پست دیگه ای بگه بد کاره و هرزه و کثیف و حرف حسابو بزنه دیگه این حرف که جوابی نداره .. . وقتی که رسیدم خونه مادرم اومد سمت من . نگرانم بود . ولی من رفتم به اتاق خودم و درو از داخل بستم . درجا خودمو انداختم رو تختم . صدای گریه ام فضای اون جا رو پر کرده بود . هرچه مادر به در می زد جوابشو ندادم . پدر می گفت ولش کن زن این تازه اولشه . حوصله شو ندارم . بذار هر غلطی که دلش می خواد بکنه .انگار که از روز اول دختری نداشتم . خیلی لی لی به لالاش میذاری .. -چی میگی مرد . من بد تر از تو دلم خونه . دیگه کجا می تونم دامادی به اون خوبی گیر بیارم .. -آره داماد خوب و دیوونه .. یک مرد باید خیلی دیوونه باشه که با زنی مثل فرزانه ازدواج کنه . فکر نکنم توی اون دنیا و میون بهشتی ها بشه آدمی مث فرزادو پیدا کرد . .. وقتی حرف های رد و بدل شده اونا رو شنیدم جیگرم بیشتر آتیش گرفت .. قطرات اشک دلم بیشتر شد .. صورت و بالشم کاملا خیس شده بود . از هیشکی انتظار نداشتم که واسم دل بسوزونه حتی از خدا . چون می دونستم همین که خدا و فرزاد تا حالا بهم اجازه دادن که زنده بمونم بزرگ ترین لطفو در حق من انجام دادن ولی نمی دونم چرا با همه اینا بازم از خدا آرزوی مرگ می کردم .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

مامان بخش بر چهار 111

خوشم میومد از این که حس می کردم اون با لذت هر چه تمام تر داره با بدنم ور میره . ازاین کارش تعجب کرده بودم . باورم نمی شد . ولی شاید اون هدف خاصی از این کارش داشت باید حواسمو خوب جفت می کردم . با دستش کس منو می مالوند .. من دیگه رفته بودم به عالم بی خیالی . تمام بدنم گرم افتاده بود . درست مثل حالتی که انگاری یکی اونو ماساژداده باشه . خیلی کیف می کردم . در یه بیداری دیگه اونو کاملا حس می کردم که رو من دراز کش شده و کسشو داره روی کس من می گردونه .. .. ازحال کردن سیر نشدم . با این حال چشامو باز کردم تا ببینم که داره چیکار می کنه .  اون یواش یواش داشت از جاش پا می شد در همین لحظه بود که قلی اونو از پشت گرفت و اسحاق هم از جلو خودشو چسبوند به اون . دو تایی شون اونو بردن رو هوا .. قلی فرو کرد توی کون زنش . لیزا جیغ می کشید و به زبون انگلیسی فحشهایی رو نثار شوهرش می کرد .. قلی هم که تا حدودی با زبون زنش آشنایی داشت جوابشو داد . اسحاق هم فرو کرده بود توی کس نا مادریش .. این لیزا هم خوب سواری مفت می خورد . سرمو خم کردم تا بتونم صحنه رو بهتر ببینم .  دو تا مردا حسابی لیزا رو بسته بودن به کیر .  زن با اون چشای آبیش وقتی که می خندید دندونای سفید و یکرنگش چهره شو خیلی هوس انگیز تر می کرد .
 قلی : پسر  تو یکی داری به خودم میری . بیشتر از اون سه تا برادرات قدرت داری .. مادرت هم که رفته به عالم کما . اصلا هوش و حواسش نیست ..
چشامو بستم . حدس زدم که می خواد یه چیزی بگه که من  نشنوم . چون قبلا از این اخلاقا زیاد داشت گاهی اسحاق رو می کشید گوشه ای و حرفایی می زد که مثلا من نباید می شنیدم و اونم به وقتی بود که من به خاطر مسائل خاصی با هاش قهر می کردم  اسحاق : بابا چیزی می خواستی بگی ؟
 -نمی دونم چی بگم . راستش اصلا فکرشو نمی کردم که شما پسرا این دو تا زنو با پدرتون شریک شین . هر چی که فکرشو می کنم شما پسرای من هستید و غریبه که نیومده با زنم طرف نشده ولی  من از این مادرت می ترسم که نکنه بره با  غریبه ها باشه .. اون چه از من جدا شه چه نشه یه چیزی رو توی برق نگاش دیدم و اون یه بی حیایی خاصی بود که داشت از این می گفت که  من عاشق اینم که با مردای دیگه ای هم باشم . داشت از این می گفت که اگه یه مرد خوش تیپ و خوش کیر بیاد سراغش اون خیلی راحت میره سمتش . شما پسرا باید حواستون به اون باشه . همیشه یکی رو باید مامور مراقبت از اون کنین که دیگه سر و گوشش نجنبه ..
 چشامو باز نکردم و چیزی نگفتم . ای قلی نامرد و کثافت . تو حالا هم که سرت به سنگ خورده داری اختیار داری منو می کنی ؟ کور خوندی . فکر کردی . اگه یه زنو هفت طبقه  زیر زمین زندونی کنن اگه بخواد کارشو بکنه می کنه . این اسحاق هم با کمال پررویی می گفت چشم بابا ..
 قلی : پس حواست باشه . الان اگه من دو تا زن دارم در واقع شما ها علاوه بر این که دو تا مادر دارین دو تا زن هم دارین .
 -بابا خیلی خوش سلیقه ای .
 -آره اسحاق جون .. اون کشته مرده منه . میگه محبت مردای ایرونی خیلی زیاده . اونا قدر عشقشونو می دونن .
-بهش گفتی که زن داری؟
 -آره . خیلی هم از ارغوان   پیشش تعریف کردم که این جوری بر عکس در اومد . فقط پسرم اگه یه کاری کنی که  مادرت ازم جدا نشه خیلی ثواب کردی . اون وقت  دست و بالم بازه و می تونم هر وقت دوست داشتم یکی از این خوشگلا با خودم بیارم -بابا شوخی می کنی ؟ پس این لیزا رو چیکارش می کنی ؟
 -اونم دارم . یه جوری همه چیزا رو با هم حلش می کنیم . پسرم مردا رو آفریدن واسه حال کردن . می بینی که . پدرت هنوز پیر نشده . یه عمره که مادرت رو دارم . با زنای دیگه هم حال می کنم .
-ولی بابا کار درستی نبوده .
-می دونی اسحاق چه چیزی کار درستی نبوده ؟
 -نه بابا خوشحال میشم از تجربیات شما استفاده کنم .
-پسر از من به تو نصیحت اگه تمام دنیا رو به نام تو بزنن با خورشید و ماه و ستاره هاش .. حتی یک دونه سوزن ته گرد رو هم به اسم زنت نمی کنی .یعنی نکن .  پدرم به من این نصیحتو کرده بود و اونم از پدر بزرگش اینو شنیده بود  ولی من یکی گوش نکردم . رفتم یه زنی گرفتم که خیلی از من جوون تر بود . مادرت خیلی هم خوب بود و منم دیگه رو حساب اعتماد و صمیمیت  تقریبا تمام اموالمو به اسم اون کردم . حالا می بینی که به چه روزی دچار شدم.
 -بابا قبول کن تقصیر خودته ...
 قلی لعنتی .. قلی لعنتی حالا داری تحریک می کنی بچه ها مو ؟ اگه بتونم همین چند قلم ملک و جنسو هم از دستت در میارم ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 103

-بابا از اون قوطی کرم هایی رو که روی زمین افتاده هر کدومو که دوست داشتی می تونی بمالونی دور و برکونم و روی سر کیرت .
-باشه عزیزم ..
ولی خیلی هم هیجان زده شده بودم .  از این که می دیدم دخترا با حضور شوهراشون کمی آروم تر شده کون من کون تو نمی کنن خیلی خوشحال بودم . چه مزه ای می داد وقتی می دیدم کیر دامادم داره میره توی کس دخترم .. و حلقه کسشو باز و بسته می کنه . داشتم اونو با کیر خودم مقایسه می کردم . حس می کردم که قدرت کیر من بیشتره .. هم دراز تره و هم کلفت تر و هم تحرک و هیجان بیشتری برای گاییدن نشون میده . شاید به این دلیل باشه که مثلا امیر یکی رو به اسم زن در کنار خودش داره ولی من که دارم دخترامو میگام زن ندارم و این جوری بیشتر هیجان زده میشم و قدر اونا رو می دونم . جوووووووون چقدر با حاله . چقدر به من لذت میده .. المیرا : بابا داری چیکار می کنی .. زود باش . کونم منتظره  ..
کیرمو چسبوندم به کون دخترم المیرا .. . عجب شقی شده بود . خیلی هم لذت می داد دو کیره صحنه رو دیدن . قلبم از هیجان نزدیک بود از حرکت وایسه . صحنه هایی رو که دو تا کیر وارد دو تا سوراخ یه زن بشن رو در فیلمهای سکسی دیده بودم ولی این که یه روزی بخوام خودم مجری یکی از این حرکات  باشم رو هر گز تصور نمی کردم اونم با دختر خودم .
-المیرا: خیلی حال میده ..
 -ولی دخترم انگار آبی ندارم که خالیبش کنم ولی خیلی لذت می برم .
-اتفاقا این جوری بهتره .. بابا من حس می کنم کیرت همون سفتی رو داره ..
امیر : من نمی دونم بابا چی می خوره که کمرش این قدر سفته و کیرش هم هر وقت اراده کنه می تونه بره به جنگ .
 المیرا : چی گفتی ؟ گوشتو بکشم ؟ یعنی گاییدن من حالا شده به جنگ رفتن ؟
امیر : دست کمی از جنگ نداره . یه جنگ با میدون خیلی وسیع  .
المیرا : حیف که دلم نمیاد تنبیهت کنم .
 امیر : دلت نمیاد یا دلت نمی خواد ؟
-نمی دونم . فرقش چیه . تازه اگه تو نباشی و قهر کنم خونه بابام هست که برم اون جا ..
-آشتی صفاش بیشتره دخترم .
 -اوووووفففففف کسسسسسم .. با با کونم .. بیشتر فشار بده .. الهام جون برو ببین کیر بابا تا کجا رفته توی کونم ؟ من که نصفشو هم احساس نمی کنم .
-عزیزم مگه کون چقدر جا داره . همون نصف کیر هم بره داخلش کفاف می کنه .
 الهام : این با ارفاق میشه یک سوم . یک سوم کیر بابا توی کون توست .
 المیرا : بابا فشار بده نترس .. نترس ..
دهن المیرا رو گرفته وبا یه فشار دیگه حس کردم سه سانت دیگه از کیرم رو به جلو حرکت کرده . با چین هایی که به صورت و دور وبر چشمان المیرا افتاده بود فهمیدم که اون چقدر داره درد می کشه .  به این فکر افتادم که آیا بقیه هم با بقیه سکس می کنن ؟ یعنی هومن و منان هم می کنن توی کس و کون المیرا که خواهر زن و زن داداششون حساب میشه ؟  یا این که رعایت تابو ها رو می کنن . و فقط به احترام من این امتیاز رو فقط برای من قائل شدن .  هر چند ته دلم حس می کردم مردی که درحضور داداشاش زنشو داده به دست پدر زنش و شاهد گاییده شدن اونه پس فرقی هم نمی کنه که برادراش زنشو بکنن .. با این حال می خواستم از الهام بپرسم که آیا بقیه مردا هم وارد گود میشن یا نه که دیدم هومن اومد جلو و کیرشو مالوند به دهن المیرا .. دیگه جواب سوال نکرده مو گرفتم ..
-بازش کن .. بازش کن جنده ...
 واااااییییی به دخترم می گفت جنده . اونم در حضور من و داداشش که شوهر المیرا می شد .. المیرا لبخند می زد . ولی خب این تکیه کلام اونا بود که از گفتن و شنیدن اون لذت می بردند .. المیرا قبل از این که دهنشو باز کنه و کیر برادر شوهر یا دامادشو فرو کنه توی دهنش گفت
-ببینم واسه این جنده چقدر پول خرج می کنی ؟
امیر : داداش دیدی حریف زن جنده من نمیشی ؟ اون هر چی که دیروز کاسبی کردی رو از چنگت در میاره . اصلا عادت نداشتم که این جور بی پروا و تا این حد با هاشون حرف بزنم .. به کار خودم ادامه دادم . حالت دو تا کیر که وارد سوراخ دخترم شده از اون جا خارج می شدند  لحظه به لحظه هیجان منو زیاد تر می کرد .
 -اوووووفففففف نهههههههه .. من نمی تونم وووووویییییی ..
این سر و صدای امیر شوهر المیرا بود که مثل کیرش به هیجان اومده بود . المیرا می خواست یه چیزی بگه که کیر توی دهنش بود و نتونست .  حس ششم من می گفت که دخترم چی می خواد بگه .. برای همین من پیشقدم شدم .
 -امیر جان حالا که این قدر هیجان زده ای پس چرا وقتی تو رختخواب کنار خودشی این قدر بی حال نشون میدی  -بابا بابا من به هیجان اومدم . وقتی می بینم که تو داری اونویعنی زنمو  می کنی . کیرت رو فرو می کنی توی کونش و اونم داره حال می کنه .. خیلی کیف داره .. ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

گناه عشق 107

اون حتی با تر فند هایی فکر ناصرو به این سمت کشوند که تودر حال حاضر باید از  هم صحبت شدن با پدر و مادر نوشین دوری کنی و از این حرفا .. ممکنه سوال پیچت کنن .
 -ولی اونا عادت داشتن که هفته ای چند بار منو ببینن . من باید گزاررش هایی رو تحویلش بدم .
 -من خودم همه این کارا رو انجامش میدم . بذار چند روزی وضع به همین منوال باشه . دیگه چاره چیه . ..
 نقشه به خوبی پیش می رفت . از اون طرف هم دیگه نوشین معطل نکرد اون و نادر از این فرصت نهایت استفاده رو کردند .
-عزیزم میگم یکی دو روزو اصلا دانشگاه نریم .
-ببینم نوشین پنجشنبه و جمعه رو که تعطیلیم . شنبه رو نمیریم .
 -باشه عزیزم .. سه روز کاملا پیش همیم . نکنه از من خسته شی و دلت رو بزنم .
 -نوشین تو اینو بهم نگو . مگر این که خودت ازم خسته شی .
 نوشین و نادر رفتند به ساختمون پدر و مادر نوشین . تمام این کارا واسه این بود  که اگه  یه وقتی ناصر وارد ساختمون شد به اونا دسترسی نداشته باشه . زن ماشین خودشو هم از خونه برد بیرون و در جایی امن قرار داد و از نادر هم خواست که ماشینشو نیاره اونجا ..
 -حالا اینجوری خیلی بهتر شد نوشین.
-آره فقط شب که شد اون اوایلش خیلی باید مراقب باشیم  سر و صدا نکنیم . میشه پشت در هم کلید انداخت ولی این جوری ممکنه گندش در بیاد ..
 -نه تا همین جاش طبیعیه . اوخ جون . باورم نمیشه چند روزو می تونیم با هم باشیم . کی میشه ازش جدا شم و این قصه تلخ من و ناصر بره به خاک سیاه  و همون جوری که حس می کنم با تو دارم سبز میشم به سبز شدن خودم ادامه بدم ؟
 -نوشین  یه حالی داری . انگار گاهی سخت به فکر فرو میری .
-خب آره . حالم به هم می خوره از کاغذی به نام قباله ازدواج . چه مسخره ! این چی می تونه باشه .  . چرا باید این تیکه پاره نذاره عشق و رابطه خودمونو علنی کنیم . چرا باید اسم اون نامرد هنوز به عنوان یک شوهر رو من باشه . من دوستش ندارم . من اونو نمی خوام . بین من و اون تفاهمی وجود نداره .  اون اگه صد بار بخشیده شه همونی بود که هست . همون پستی روداره . حس و حال هوسباری و. تنوع طلبی درش هست . نادر من دوستش ندارم . من تو رو دوست دارم .من تو رو می خوام . تو رو .فقط تورو . من عاشقتم . من به تو احتیاج دارم . کمکم کن . خواهش می کنم .
 -من هر کاری از دستم بر بیاد انجام میدم . من بیشتر از تو می خوام که تو رو از چنگش نجات بدم . و اون وقت من و تو میشیم زن و شوهر . مثل بمب همه جا می ترکه .
-آره نادر همه تکون می خورن .هیشکی باورش نمیشه . ولی من حالیشون می کنم که باید باور کنن . که  عشق با  پستی و خیانت آخر و عاقبت خوشی نداره .
 -اگه بگن پس تو هم به ناصر خیانت کردی چی ؟
 -راستش من معنای این کارو خیانت نمی ذارم . حتی اونو به عنوان یک تلافی هم نمی دونم . شاید در ظاهر حالت تلافی رو داشته باشه . ولی در اصل این طور نیست . این طور نیست . من اون کاری رو که دوست دارم ..دارم انجام میدم . شاید بگی ناصر هم داره این کارو انجام میده .. آره اگه اون دوستم داشت این کارو نمی کرد . پس چه فایده ای داره دو نفر که همدیگه رو دوست ندارند و هیچ عاملی برای پیوند اونا وجود نداره در کنار هم باشن .
 -نوشین خواهش می کنم این قدر خودت رو ناراحت  نکن . ولش کن .  بیا آرومت کنم . بیا بهت بگم دوستت دارم . عزیزم من منتظر شنیدن حرفای قشنگتم . حرفایی که از ته دلت زده شه .دوستت دارم . بیا تو هم به من همینا رو بگو . می دونم که از ته دلت میگی .. .. 
-واسه همین حرفای دل و نیاز دلمه که سعی می کنم آینده رو روشن ببینم .
-فقط سعی می کنی ؟
 -نه می بینم.
 -حالا چی می چسبه نوشین ؟
 -یه بوسه ..
-بعد ؟
 -اونو دیگه  باید نشون داد . به جواب دادن نیست .
-منو ببوس .. به من بگو همه چی درست میشه . آرومم کن . آرومم کن . .....
 از اون سمت  نلی خیلی دلش می خواست که سر و گوشی آب بده و ببینه که توی خونه نوشین چه خبره .. . یک روزاز رفتن نریمان و نرگس به مشهد گذشته بود و هنوز نلی کاری نکرده بود .  نلی و ناصر در محل شرکت سرگرم رسیدگی به کاراشون بودند که برای لحظاتی ناصر از اتاق خارج شد . فکری مث برق از سر نلی گذشت . دستشو کرد توی جیب کت ناصر که آویزون بود .. یه دسته کلیدو بر داشت . سریع از شرکت خارج شد .. خودشو رسوند به کلید سازی اون سمت .. به غیر از یکی دو تا کلید که می دونست ربطی به خونه نداره از رو بقیه یکی ساخت .. دلش مث سیر و سر که می جوشید .. کلیدا رو با خودش به اتاق نبرد .همش از این می ترسید که نکنه ناصر متوجه غیب شدن کلیدا شده باشه .. چند ساعت کشید تا به هر ترفند و موش و گربه بازی بود تونست کلید های اصلی رو بر گردونه به جیب کت ناصر .. یه لبخندی رو لباش نقش بسته بود که بی اختیار خودشو تحسین کرد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خار تو , گل دیگران 15

هوشنگ ادامه داد .
-اونا هم مثل آدمای دیگه ان . حق دارن از زندگیشون لذت ببرن . چه زن و چه مرد همه ما یکسان آفریده شدیم . شوهرانی هستند که قدر زنشونو نمی دونن . نمی دونن که چه جوری با هاشون تا کنن . واسه اونا ارزش قائل نیستن . شاید اهل خیانت و دروغ هم نباشن ولی رفتارشون و توجه اونا به همسرشون و نیاز های اونا طوریه که زن حس می کنه واسه رفع خواسته هاش باید یه راه دیگه ای رو انتخاب کنه ..
 -ولی من با توموافق نیستم . زن می تونه شکیبا باشه.
 -اگه نتیجه نداد چی ؟
-نمی دونم . ولی خیلی راههای دیگه ای هست . می تونه از همسرش جدا شه .. می تونه دوباره عاشق شه ..
 -به نظر تو اگه این شرایط برای تو رقم بخوره تو می تونی یکی از این کارا رو انجام بدی . به این فکر نمی کنی که جامعه چی میگه ؟ خونواده پدری تو فامیلات و دوستات در مورد تو چه عقیده ای پیدا می کنن ؟
 -اگه بخوام قدم کج بردارم چی ؟
-اولا این قدمی که میگی کج رونمیشه به حساب کج بودن گذاشت و در ثانی انسان باید همگام با جامعه بره جلو . زرنگ باشه . بدونه داره چیکار می کنه .  کسی نمی تونه بهش ایرادی بگیره . انسانها از زندگی یه توقعی دارن .  اون زن می تونه لذت خودشو از زندگی ببره بدون این که شوهرشو  و دیگرانو از این کار متوجه کنه و قاعده این کار هم همینه چون اونا اگه بخوان چیزی بفهمن  نتیجه ای خیلی بد تر از جدایی رو داره . ولی خوبی قضیه در اینه که وقتی یک مرد یا فرقی نمی کنه حتی یک زن وقتی به همسرش بی توجه باشه و چشاشو به روی خیلی از مسائل ببنده پس نمی تونه متوجه باشه و بشه که همسرش داره چیکار می کنه .. گاهی باید زندگی و کانون خانواده رو به خاطر چیزای دیگه حفظش کرد .. مثل زنی که به خاطر بچه هاش نمی تونه از همسر سرد و شایدم بی وفاش جدا شه ولی می تونه به سمت اون قسمت از زندگیش که بهش لذت بده و اعصابشو هم آروم کنه بره و خیلی راحت با مشکلات زندگی بر خورد کنه .. .. حرفایی که هوشنگ می زد به نظر ویدا خیلی منطقی و پخته میومد . تعجب می کرد از این که چه طور یه پسری که هنوز ازدواج نکرده می تونه احساسی داشته باشه که انگار سالها زندگی متاهلی داشته و تجربیات زیادی اندوخته . یعنی ممکنه اون یه مرد پیری باشه که داره بازیش میده ؟  ولی ماندانا که اینو نگفته .. یادش نمیومد که  زن برادرش گفته باشه که اونا رو از نزدیک دیده . ویدا ! ویدا ! این قدر بد بین نباش . دلیل نمیشه که تو از درک بعضی مسائل اجتماع عاجز باشی بقیه هم یه حال و هوایی مثل تو رو داشته باشن . شاید اون همه اینا رو با مطالعه کردن یاد گرفته و می خواد پیش من اظهار فضل کنه. ولی هر چی هست به شرایط امروز من می خونه .. نمی دونم چرا دلم می خواد بازم برام حرف بزنه . برام بنویسه . حرفاش آرومم می کنه . چقدر راحت از خیانت کردن حرف می زنه . طوری توجیهش می کنه که انگاری اگه اون آدم زیان دیده , خیانت و تلافی نکنه و از زندگیش لذت نبره گناه بزرگی مرتکب شده . وقتی اون و هوشنگ خداحافظی کردند بازم رفت به سمت تصاویر سکسی .. و بازم این حسودر خودش به وجود آورد که اگه یکی از این زنا باشه چی میشه؟!  اگه زنی باشه که در آن واحد با دو تا مرد سکس کنه چه حالی بهش دست میده و اون دو تا مرد چه احساسی راجع به اون دارن ؟ به چشم یک زن بد کاره بهش نگاه می کنن  از سکسشون لذت می برن ؟ این لذت تا چه اندازه می تونه با عشق و لذتی طبیعی همراه باشه . آیا یک زن وقتی بدنشو در اختیار مردی قرار میده تا لذت جنسی در هر دو شون به اوج برسه این اوج گیری همیشه باید با  عشق و محبت همراه باشه ؟ مگه دل یک آدم  واسه چند نفر پر می کشه ؟  رامین  همسرشو دوست داشت . واسه این که اونو راضی نگه داشته باشه تا می تونست باهاش مدارا می کرد . در سکس هم تا اون جایی که توان داشت سعی می کرد طبق خواسته اون عمل کنه و به خیال خودش سنگ تموم هم می ذاشت ولی خستگی ناشی از کار روزانه اش دیگه این توانو ازش گرفته بود که اون جوری که ویدا می خواد باشه .. و ویدا هم همیشه  یه حس سنگینی رو در پایان سکس داشت . اون وقتی از کنار شوهرش بلند می شد و می رفت به دنیای سر گرمی های بی نتیجه اش , رامین خسته هم پلکاشو رو هم می ذاشت و درجا می خوابید . حرفای هوشنگ رو فکر و وجود ویدا خیلی اثر گذاشته بود .  زن دیگه بی خیال این شده بود که درصورتی که  صبح زود به وقت رفتن شوهرش بیدارباشه چشاشو باز کنه  و بهش صبحونه بده و اونو واسه رفتن آماده اش کنه .. در عوض خودشو می زد به بی خیالی و خواب .. ثانیه شماری می کرد تا رامین از خونه بره بیرون و اونم پناه ببره به دنیای هم صحبتی با دوستان مجازی خودش و رفتن به سمتی که جز خود ارضایی نمی تونست معنای دیگه ای داشته باشه . از نظر اون هوشنگ خیلی درکش می کرد بدون این که اونو بشناسه . از شرایط زندگی اون چیزی بدونه . .. ادامه دارد .... نویسنده.... ایرانی 
 

ابزار وبمستر