ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پریان در غربت 53

در فضای داخل کس احساس گرمای شدیدی می کردم . دوست نداشتم از جام پا شم . دلم می خواست حتی وقتی هم که جیمی میاد اونجا  از جام تکون نخورم تا اون خود خواه منو در اون حالت ببینه . واقعا این مردای خود خواه و از خود راضی هستن که زنا رو مجبور به خیانت و دروغگویی و هزار جور حقه بازی دیگه ای می کنن . من که بیشتر از جیمی داشتم با جنس مخالف حال می کردم و اونم فقط دلش خوش بود به این که این چند روزه رو فقط متعلق  به اونم .  مهیار پاهامو انداخت رو شونه هاش اونم از عقب .
-خیلی خوشم میاد . چه حالی میده .
 -صبر کن الان خودمو می کشونم به سمت جلو
 -پس منم  کونمورو هوا میدم به سمت عقب .
-فکر خوبیه . اگه گفتی این جوری چه جور میشه .
-هیچی سر تو میاد رو کون من می چسبه خیلی با حال میشه . 
موهای سر مهیار کونمو قلقلک می داد .
 -جوووووووون مهیار چه حالی میده.
 -جای شوهرت خالی . اونم اگه اینجا بود از سکس گروهی خیلی لذت می برد.
 -اوووووووههههههه اصلا حرفشونزن . اون اگه سر سوزنی بدونه که من  از خط خارج شدم حتی رو سری از سرم بر داشتم کلی ناراحت میشه . اصلا نمی تونه تحمل کنه و فوری  طلاقم میده .
 -معلوم میشه با این همه بر نامه ای که اینجا داشتی هنوزم اونو دوست داری .
 -معلومه . مگه تو همسرت رو دوست نداری ؟
-دارم ولی من و اون چیزی رو از هم مخفی نمی کنیم .
-چیکار کنم مهیار . من الان در یه دنیای دیگه ای سیر میکنم . خودمو هماهنگ کردم که اصلا زندگی در این جا فرق می کنه . خیلی از کارایی رو که در یه دنیا نمیشه انجام داد در دنیای دیگه میشه انجامش داد . حتی شاید در بهشت یه مدتی همه لخت بوده باشن .  اینو میشه از گفتار های کلی و یا اشاراتی که به بعضی چیزا کرده میشه فهمید .
 -نمی دونم چی داری میگی زن ! فعلا که  بهشت لخت من این کون لختیه که وسطش یه کس داغ و خیس رو می بینم .  
-ببین ببین . زبونت رو بکن اون داخل .
 لب و دهنشو از همون پشت روی کسم می گردوند .. هوس کرده بودم که بازم کیرشو بکنه توی کونم . فقط همین چند دقیقه نمی تونست حالمو جا بیاره . من بیشتر از اینا می خواستم که با مهیار حال کنم و اون به من مزه بده .. ولی در همین حال مهدیسو دیدم که سراسیمه خودشو رسوند به ما .
-بچه ها زود باشین دارین چیکار می کنین .
مهیار: همسر گلم من و پریسا هنوز شروع نکردیم .
  حالت ما حفظ شده بود . همچنان سر مهیار از پشت وسط کون و لای پام قرار داشت .
مهدیس : مهیار چقدر این حالت خوشگل و هوس انگیزه ! حالا بذارین بعدا  ..
واقعا لعنت بر این شانس که تازه رفته بودم با این مهیار حال کنم .
 -مهیار جون . بیا لباتو ببوسم . به هتل  بانکوک که رسیدیم جبران می کنم . این جیمی رو ردش کنیم دیگه خودمونیم و خودمون .
یه سر و وضعی طبیعی گرفتیم . با اومدن جیمی سر و کله خواهرام هم پیداشون شد . دیگه تماشای کون لخت اونا با شورت یا بدون شورت فرقی نمی کرد . روی ما به هم باز شده بود و شورت اونا هم معمولا یه نخ نازکی بود که وجود اون شورت هوس بیننده رو بیشتر می کرد . گروه همه دور هم جمع شده بودن . می دونستم جیمی نمی ذاره من اون جا باشم .
مهیار : مهدیس جون . زن خوشگل من .. برو یه ساکی به کیر این جیمی جون بزن  سرحالش کن .  شما خواهرای پریسا جون بیکار نشینین .. پسرا شما هم بیایین . این قسمت از عرشه خیلی وسیعه . چه کیفی داره . هوا داره  گرم تر میشه .. عین اردیبهشت تهران خودمونه . هوایی سالم تر به نسبت خیلی از ماهها .. البته آخرای اردیبهشت نه .
 منم رفتم طرف جیمی . کف دستمو رو سینه  مردونه اش گذاشته و آروم آروم باهاش بازی می کردم . سعی داشتم با تحریک اون کاری کنم که اونو وادار کنم که با موندن من موافقت کنه . ولی ظاهرا تمایلی نداشت به این که  به بدن من دست بزنه . نمی خواست با این کارش بقیه رو تحریک کنه که نسبت به من تمایلی نشون بدن . مرد حسود . فقط می خواست که من با اون باشم . خود خواه دیوونه .  وقتی با ایما و اشاره حالیم کرد که از اون فضا برم و برم یه دوری واسه خودم بزنم اعصابم به هم ریخت . دوست نداشتم حرفشو گوش بدم می خواستم بزنمش .. حتی با چهره ای  بر افروخته سرش داد کشیده و حرفامو به زبون فارسی بر زبون آوردم . -ببینم عوضی هر غلطی که دلت خواست می کنی . جلو چشام میری و با چند تا زن دیگه هستی . اون وقت دوست نداری من در یه کیف گروهی و سکس ضربدری شرکت کنم  ؟
 مهیار : پریسا تو رو به جون خواهرات .. تو رو به جون شوهر و پسرت که عزیز ترین کسات هستند و می دونم دلت واسه اونا یه ذره شده قسمت میدم که امروزه رو کوتاه بیای به بانکوک که رسیدیم هر کاری که دوست داری انجام بده . ما فعلا مهمون اونیم .
-اون باید هوای مهمونو داشته باشه . مهمون نباید که ملاحظه صاحب خونه رو بکنه . رعایت احترام یه حد و اندازه ای داره .
 فکر نکنم جیمی فهمیده باشه که من واسه چی سر و صدا می کنم  تا این که مهیار یه چیزایی بهش گفت اما اون مرد سمج و لجباز انگلیسی گفت که مرغ یک پا داره و من باید غیبم بزنه .. در حالی که لبامو می جویدم از اون جا دور شدم .. یه چند متر که رفتم جلو بر گشتم سمت اونا .. یه سفارشی رو به خواهرا م و مهدیس کردم و دوباره از اونا فاصله گرفتم . هر چند در این پونزده تا بیست متر فاصله می شد بر نامه ها ی سکس دسته جمعی اونا رو دید ولی ترجیح دادم برم به کابین و اتاق استراحت مخصوص جیمی که مثلا برای خودش و ملکه سفرش که من باشم ردیف و مرتب و تمیزش کرده بود . با این بر نامه ای که اون داشت معلوم نبود کی می خواد بیاد سراغ من . با همون حالت کشتی غرق شده ها وارد کابین شدم .. مهندسی که دوست جیمی بود داشت با تاسیسات ور می رفت .. یه نگاهی به تاسیسات خودم کرده گفتم بهتره که با تاسیسات من ور بره . یه جیمی بهت نشون بدم که اون سرش ناپیدا .. جون خودت دوست داری که من فقط به تو بدم . عشوه گری یا همون طنازی رو  واسه  اون مردی که احتمالا هم وطن جیمی بود شروع کردم .. با یه تعجب و حسرت خاصی بهم نگاه می کرد . خمار شده بود . زار می زد .. مرد خوش سر و وضعی بود ولی در اون فضا و این که بخواد با دوست دختر جیمی حال کنه واسش یه رویایی شده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

همیشه طلبکار

از پشت پنجره اتاق حیاطش مشخص بود .  یک زن تنها که بیست سالی می شد که از شوهرش جدا شده بود . بچه هاش ازدواج کرده بودند و اون تنها زندگی می کرد . منم با این که سی سالم بود هنوز ازدواج نکرده بودم . آذر پنجاه سالش بود . فقط از اتاق من می شد توی حیاط خونه و تراس پشتی اونا رو دید زد . به من خیلی اعتقاد داشت و منو مثل پسرش می دونست . وقتی میومد خونه مون باهام خیلی حرف می زد و نصیحتم می کرد . در مورد زنا و روابط زناشویی و تفاهم بین زن و مرد مسائلی کلی رو بیان می کرد . تجربه اش زیاد بود و تعجب می کردم که با این همه اطلاعات چرا پس از چند سال شوهر داری از همسرش جدا شده و هنوز از دواج نکرده .. مردا رو اگه از چیزی منعش کنن بازم میرن دنبالش . وقتی هم زنی روبروی پنجره ای بیگانه برهنه میشه و مثلا تابستونو می خواد راحت توی خونه اش بگرده حتما یه جای تنش می خاره . ولی با  همه این  احوال من فقط آذر و بدن خوشگلشو دید می زدم . شبای گرم تابستون همش منتظر می موندم کی نیمه شب میاد تا اونو ببینم که اومده رو تراس خونه شون .. گاهی با دور بین نگاهش می کردم . شورت و سوتینی فانتزی پاش کرده و روی تراس طبقه اول خونه ویلایی اش دراز می کشید که خونه اش یه طبقه بیشتر نداشت و خونه  ما بالاتر قرار گرفته بود .  کون درشتش طوری برجسته و گرد نشون می داد که دلم می خواست از همون بالا بپرم روش .. ولی اون رو من حساب باز کرده بود . حتی وقتی که طاقباز می کرد اون سینه های درشتش انگاری که آزاد آزاد بودند . چون سوتینش فط دو سه سانتی از زیر سینه شو پوشش می داد . پوست تنش نشون نمی داد که پنجاه سالش شده باشه .. هر وقت  میومد خونه مون و با مادرم در مورد مسائل مختلف حرف می زد منو که گیر می آورد ولم نمی کرد و از این می گفت که حواسم باشه که این روزا گول زنا و دخترا رو نخورم .  فضای اطرافشو هم طوری روشن می ذاشت که من راحت می تونستم اونو ببینم . چند وقتی بود که دیگه  از شورت و سوتین هم استفاده نمی کرد .. .. بعد از این که اونو این طور برهنه دیدم دفعه بعد که با هاش حرف زدم این بار من از تنهایی زن گفتم واز تنهایی مرد . این که یک زن نیاز به مرد داره و یک مرد نیاز به زن .
-سورن جان .. یه مرد خوب این روزا پیدا نمیشه . خودت رو نگاه نکن که خیلی ساده و خوش تیپ ,  آقا و با شخصیتی که حتی خیلی از زنا و دخترا حتی زنای متاهل دوست دارن دوست پسرت باشن ..
می خواستم بگم شما اینا رو از کجا می دونی روم نمیشد . ظاهرا زنا که دور هم می شینن و حرف دیگه ای ندارن درمورد مسائل زیادی با هم حرف می زنن . اون شب پدر و مادرم رفته بودن ییلاق .. من خونه تنها بودم و اونم تنها .. .. ناگهان صدای کمک کمک شنیدم .
 -نه منو نکش .. هرچی بخوای بهت میدم آقا سورن .. سورن .. ..
 سریع خودمو از دیوار بین دو تا خونه پرت کردم پایین . پاهام درد گرفته بود .. من تنها همسایه اون بودم . سریع رفتم طرف اتاق خوابش .. اونو کاملا بر هنه دیدم که رو زمین افتاده . با وضعی آشفته که لباساش این طرف و اون طرف پرت شده ..
 -کو از کدوم طرف رفت
. -نه ولش کن .. می ترسم برات . جواب مادرت رو نمی تونم بدم ..
 -پدرشو در میارم .
 یه نگاهی به خودم انداختم تازه متوجه شدم که فقط یه شورت پامه . خجالت کشیدم
. -آذر خانوم اگه ناراحت نمیشی من امشبو این جا بخوابم یا شما بیا خونه ما .
 -نه من این جا راحت ترم
 -پس برم یه چیزی بپوشم
 -نه منو تنها نذار می ترسم . اگه سردت نمیشه همین جوری باش . جای پسرمی .
 کیرم عین سنگ سفت شده بود و اونم چشم ازش نمی گرفت .
 -من نمی دونم این مردا چه نقطه ضعفی دارن . دزده اومده بود دزدی تا دید مرد ندارم می خواست به من تعرض کنه
. من در تراس خوابیدم  . اون رفت روی تخت خوابید و پنجره رو هم باز کرد . خواستم بیرون بخوابم گفت بیا پیش من بخواب . بیچاره بد جوری ترسیده بود . .. فقط شورت و سوتینو تنش کرده بود . مگه اون هیکل و کون گنده اش می ذاشت خواب به چشام راه پیدا کنه . توی خواب داشت حرف می زد . یه حرفای عجیب و غریب .. -آه ..آههههههه سورن کمکم کن .. زود باش .. ..
 -خودمو بهش چسبوندم . اون خواب بود . دلم می خواست شورتمو می کشیدم پایین کیرمو به کونش می مالوندم . -سورن به من تجاوز کن . دوست دارم تو به من تجاوز کنی ..
 داشت پرت و پلا می گفت .. هذیون می گفت . یارو بهش حمله کرده بود و دیگه نمی دونست چی داره میگه .. شورتمو کشیدم پایین . می خواستم کیرمو خیلی آروم روی کونش بمالونم و آبمو خالی کنم . از بس هوس داشتم با سی ثانیه تماس آروم کیرم با پوست کونش آبم میومد .. وقتی کیرم به طور سطحی کونشو لمس کرد گفت آره همین خوبه . درش بیار . کمکم کن . می دونم تو هم می خوای . همش از پشت پنجره نگام می کنی . خجالت نکش . ببین منم خجالت نمی کشم . یکی باید پا پیش بذاره .. واااااااییییییی اون بیدار بود و در هوشیاری این حرفا رو می زد . نیاز , من و اونو به هم رسونده بود . باورم نمی شد . بیست سال که نه هیجده سال انتظار کشیده بودم . از دوازده سالگی منتظر همچین لحظه ای بودم که زن همسایه رو بکنم . به رویام رسیده بودم . سوتینشو در آوردم . دستی رو کمرش کشیدم . وقتی شورتشو در آوردم اون درجا روشو بر گردوند و کیرمو گذاشت دهنش .. آبم فوری توی دهنش خالی شد .
-اووووووههههههه بیست ساله رنگ کیرو ندیدم .. بذار بازم بخورمش .. ولی من به کونش اومون ندادم . با پنجه هام فشارش گرفته اونا رو به پهلو ها بازشون کرده کیرمو فرو کردم توی کسش .
 -آخخخخخخ سورن سورن جون .. فدات شم .. خیلی تنگه . تو باید گشادش کنی . فقط مال توست . چقدر خوبه  سایه یه مرد رو سر یه زن باشه . دیگه دزد به آدم حمله نمی کنه . بهش گفته بودم که من شوهر دارم . فکر کنم تو رو دید فرار کرد .. تو حالا شوهرمی منو بکن ..
 کس داغش به من امون نمی داد . اومد رو کیرم نشست . لبه های تختو گرفت و کونشو حرکت می داد تا کسش بیشتر حال کنه ..
 -ارضا شدم .. سورن نترس .. بار دار نمیشم بریز توش .. من می خوام .. سالهاست کسی بهم کیر نزده .
 بعد از رفتن شوهرم انگاری دنیا با هام قهر کرده
. -حتما نخواستی.
 -شاید . ولی وقتی تو رو می دیدم که پشت پنجره واسه من هیجان زده میشی حس کردم که بازم می تونم لذت ببرم و مفید واقع شم ..
 اون ارضا شده بود . این بار با همون فشار و تماس کیرمو طوری داغش کردم که چاره ای نداشت جز این که آبشو توی کس آذر خالی کنه . انگشت تو کونش کرده . حس کردم  که اگه کونشو نکنم نیمی از عمرم بر فناست . -بکن .. خیلی می چسبه نه ؟
 -نمی دونم چی بگم آذر جون باورم نمیشه
آذر فدای کیرت .. بکوبون بکون . با کونم حال کن
 -آخخخخخخخ دردم میاد دردم میاد تنگه تنگه تنگه ..
 آذر پنجاه ساله چه نازی واسم می کرد . صبح که از خواب پا شدم اونو ندیدم . فقط صداشو از اتاق بغلی می شنیدم که ظاهرا داشت با تلفن حرف می زد .
 - سمیه جون همون جوری که گفتی عمل کردم . فیلم بازی کردم و اونم فکر کرد یکی به من حمله کرده .تا صبح کنارم بود و الان هم خوابیده .. ولش نمی کنم . چی ؟ بفرستم بیاد سراغ تو .. عزیزم تو بچه هات خونه ان . نمیشه . اون مال منه . دست از سرش بر دار  .دستت درد نکنه راه حلو به من پیشنهاد دادی . از من ناراحت نشو به خاطر خودت میگم . تو همسر شهیدی . درست نیست .
 سمیه زن خیلی خوشگل و خوش پوستی بود . پس اونم طالب بود که با من باشه .  یه بهونه ای تراشیده و چند ساعتی رو از آذر مرخصی گرفتم و در خونه سمیه رو زدم . وقتی منو دید تعجب کرد . با چادر سفید گل گلی اومده بود دم در خیلی ناز شده بود .
 -سمیه خانوم میشه یه تک پا تشریف بیارین منزل ما ؟
 -چه خبر شده!
 -البته به شرطی که به آذر جون چیزی نگین
. -نمی فهمم .
 -ببینید من می خوام بدهی آذر خانومو بدم . یک ساعت پیش صحبتای تلفنی شما و اونو شنیدم . من خونه منتظرم . تا شب تنهام . فقط به اون چیزی نگو .. چون اون اگه بفهمه رابطه دوستی شما به خاطر من خراب میشه و اون سنگ اندازی می کنه ..
 -اصلا نمی فهمم .بفرمایید خواهش می کنم سورن خان ..... یعنی به من گفت که  بفرمایم اونجا رو ترک کنم .. زن ترسیده بود .. نا امیدانه رفتم خونه . دیگه گفتم خیلی پر طمع شدم همون آذر بس بود .. ولی صدای زنگ درمنو به خود آورد . سمیه بود ..
 -اومدم طلبمو بگیرم ...
اونو خوابوندم . ناز تر و گوشتی تر ازآذر بود . دونه دونه انگشتاشو لیس زدم . کسشو خوردم . خیلی تنگ بود و کونشو که می کردم حس کردم که اون کونایی که تا به حال گاییدم باید در مقابلش لنگ بندازن .. وقتی که می خواست بره ازش پرسیدم حالا طلبتو گرفتی ؟
 -نه سورن جون . با این چیزی که بهم نشون دادی من همیشه طلبکارم ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

زن نامرئی 214

خلاصه نمی دونستم این جا کی به کیه ولی به هر حال هرچی بود باید زمینه رو آماده اش می کردم تا بتونم نقشه امو پیاده کنم . می خواستم معادلات جهانی رو بریزم به هم . همه جا رو به آشوب بکشونم و دست اینایی رو که دارن ما رو بازی میدن رو کنم . حالا اسمشو هرچی می خوایم بذاریم بذاریم . متولی حقوق بشر ..یا سردمداران دین راستین .. هر دو تاشون یک فاضلاب هستند . سگ زردی که برادر شغاله .. منظورم دولت امریکا و ایرانه که دو تایی شونم با بقیه کشور های گردن کلفت متحد شدن تا دمار از روز گار ملت ایران در بیارن و خونشو توی شیشه کنن . اما نادیا باید کسب اطلاعات بکنه تا جهانیان به این نمایش اینا بخند ن .. فقط غصه خوابو می خوردم .. دیگه غذا رو که می شد گرفت و برد یه گوشه ای خورد .  می خواستم خودمو با این چادر و مقنعه و بند و بساط نشون بدم و همه رو بندازم به اشتباه که گفتم ولش کن شاید متوجه بشن که یک عنصر زیادی هستم . این جا که مجلس عروسی یا عزایی نیست که گاه می بینی یکی از بیرون و یک رهگذری میره خودشو دعوت می کنه و دو طرف دعوت فکر می کنن که طرف از اون طرف دعوت شده و تازه کاری هم به کارش ندارن . این جا هر چی حسینقلی خانی باشه بازم یه چیزایی حساب و کتاب داره . یه دو سه تا از سیاستمدارا نشسته بودن کنار هم گل پوچ بازی می کردن .. گل اونا یه دونه تسبیح بود ..  ظاهرا شرط کرده بودند که هر دسته ای که برنده شد این دفعه که قصد دارن صادرات ماکارونی رو آزاد کنن روز قبلش تمام ماکارونی ها ی بازارو اونا بخرن و احتکار کنن بعد خودشون بفروشن ... وای عجب چیزی ! چرا تا به حال به فکرم نرسید . این می تونه خیلی هیجان انگیز تر از این بر نامه های مزخرف و کلیشه ای اتمی باشه که شبیه بعضی از داستانهای سکسی ما یک مدل  شده  . بهتره در این مورد بیشتر فکر کنم و ببینم چه میشه کرد . حالا که تا این جا رو اومدم  از این به بعد می دونم چیکار کنم . قبلا یه بار به مجلس رفته بودم و اونجا رو به هم ریخته بودم مثل این که بازم باید از این کارا بکنم . ولی برای این کار یه گروه متحد لازم دارم که بتونم اخبار رو به اطلاع اونا برسونم و اونا خریداشونو انجام بدن . .. دیوونه ها داشتن گل پوچ بازی می کردن . هر کدوم از این دو نفری که از یه دسته بودن یه بچه هم کنارشون داشتن که اونا رو راهنمایی می کردند .
 -بابا می گم گل تو اون دستشه .
-نه عزیزم توی اون یکی دستشه.
 -بابا نگاه کن صورتش زرد شده .
-پسر من یه عمریه تجربه گل پوچ بازی کردنو دارم .ازهمون وقتی که امام می خواست برگرده ایران .
 -بابایی اون موقعها گذشته .
-بچه جون نگاه کن
. آهاااااا این یکی گل بده به من .
-بازش کنم ؟
 -بازش کن .
 -می سوزی ها .
 -بابا اون پوچه نذار بازش کنه .
طرف مشتشو باز کرد و پوچ در اومد . حرف بچه درست بود .
 -دیدی بابایی گفتم که اون پوچه داره گولت می زنه .
 -لعنت بر این شانس . باشه این دفعه فروش سیب زمینی و ماکارونی با تو . ولی صدور روغن نباتی به ترکمنستانو باید بدی به من .
-باشه سگ خور . ولی حقشه واسه اونم گل پوچ بازی کنیم .
 در همین حال پسر کوچولوی اونی که باخته بود گفت بابا این دفعه سنگ کاغذ قیچی بازی کنین ..
 -تو یکی به من این چیزا رو یاد نده .
-بابا اگه حرفمو گوش می دادی برنده می شدی .
 از کنار اونا رد شدم . این کس خلا شده بودن نمایندگان ما در مذاکرات انرژی هسته ای و هرچند نمایندگان سایر کشور ها هم دست کمی از اونا نداشتند و بیشتر برای تفریح و چگونگی چاپیدن ملت ایران بود که مدام در حال نقشه چیدن بود ند. عادت به چادر و مقنعه نداشتم . حالا با این بند و بساط چه جوری می رفتم دستشویی معلوم نبود . یه ریشوی شپشو بود که کنار یه خواهر دیگه  نشسته بود . ظاهرا نسبت فامیلی با هم نداشتند . .صندلی اونا کنار هم طوری بود که می شد یه قلقلکی به اون مرد داد . دستمو گذاشتم رو شلوار اون شپشو و لاپاشو مالوندم .
 -برادر چشاتو باز نکن وگرنه دستمو می کشم .
مرد یه تکونی به خودش داد .. ولی چشاشو باز نکرد . ظاهرا لذت می برد از این که دارم از رو شلوار با کیرش ور میرم .
 -اوووووووههههههه .. اووووووهههههههه .. من بغل دستی تو هستم .. فقط به سمت من تکون بخور .
 صدام خیلی آروم بود و اونم احتمالا تشخیص نداد صاحب صدا رو به گفته من فکر می کرد که خواهر بغلیه .. رفتم زیر گوش اون زن گفتم خواهر آروم به برادر بغل دستی  نگاهی بینداز .. زن با تعجب و ترس  اول یه نگاهی به پشت سرش انداخت و کسی رو ندید .. منم که کیر مالی از رو شلوارو یه بار دیگه شروع کرده بودم اون مرد چشم بسته داشت خودشو  حرکت می داد . کیرش کاملا شق شده اومده بود جلو . -استغفرا.... برادر این چه وضعشه .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

شیدای شی میل 62

کار خوبی انجام داده بودم که شلوار جین یا به اصطلاح عام شلوار لی پام کرده بودم که  جلوی شق نشون دادن کیر رو بگیره . شایان خوش قیافه هم بازم صورتشو به صورت من نزدیک کرده بود .
 -چقدر عاشق بوسه ای !
-واسه اینه که صمیمیت من و تو رو زیاد می کنه .
-فدات شم عزیزم .
کیرم لحظه به لحظه ورم بیشتری رو از خودش نشون می داد . همین منو می تر سوند  از این که ممکنه  رسوا و خجالت زده بشم .اون در مورد من حساب باز کرده بود . به من اهمیت می داد و دوستم داشت . لبای شایان رو لبای من قرار گرفت . یعنی امکان داره که اون هم فقط از روی هوس بوده که  ادعای دوست داشتن منو کرده یا واقعا این ادعا نبوده  دوستم داره ؟
 یه حس عجیبی نسبت به اون داشتم . دلم می خواست کونشو بکنم . و اونم چیزی نگه اعتراضی نکنه .  ولی اون خیلی دوست داشتنی و مهربون بود . به من گفنته بود که دوستم داره عاشق منه . خیلی بده آدم رویا های یک نفرو که خیلی هم امید واره خرابش کنه . امید وار به این که یه روزی عشقش بهش پاسخ مثبت بده . ولی من که نمی تونستم عشقش باشم . دستشو دور کمرم حلقه زده بود . چقدر از بوسه های این مرد لذت می بردم . برای من لذت بردن از بوسه زمانی به اوجش می رسید که بخوام  اونو به مرحله سکس برسونم . هیجانی در من به وجود میومد که یا باید کون می دادم یا کون می کردم . یا باید دستامو به کونی می رسوندم و با هاش ور می رفتم یا این که یکی با کون من ور می رفت .
-شیدا ! دوستت دارم . تو هم به من بگو .. بگو دوستم داری.. بگو می تونی بهم عشق بدی .
 -منم دوستت دارم شایان .
 منو به هیجان آورده بود . شایان خیلی خوش تیپ و خوش اندام بود . اون لحظه طوری بی حس و بی خیال شده بودم که گویی یه پرده ای از فراموشی رو ذهنم کشیده باشن . فکرم دیگه کار نمی کرد . شده بودم مث یه حیوان شهوت پرستی که عقلش کار نمی کنه . از روی  منطق کاری انجام نمیده .. فقط شهوت و احساسش بر همه چی غلبه داره . من شده بودم همچین آدمی . ولی اون دیگه چرا . مگه عشقش همون لحظه نمایی از شهوت داشت ؟ هرچه بود منم همونو می خواستم . منم بهش نیاز داشتم . شورتمو هنوز در نیاورده بودم . مثل اون که تا اون نقطه بر هنه شده بود . وقتی  سینه های سفت و درشت منو دید دیگه همه چی رو فراموش کرد  . سینه هاشو به سینه هام چسبوند .. سراسر عشق و شور و حال و هیجان بود وقتی موهای سینه اش سینه هامو قلقلک می داد . این بار خودم لبامو رو لباش قرار داده شروع کردم به بوسیدنش .. -شیدا  ما تا این جاش هم زیاد رفتیم .. نمی خوام فکر کنی که عشق من نسبت به تو یه عشق ناپاکه .
 -شایان در آغوش هم بودن کجاش اسمش ناپاکیه ؟ تن من و تو اینو می خواد . ما که نمی تونیم به خودمون سختی بدیم . با یه در آغوش هم بودن دو نیاز رفع میشه .
دستمو گذاشته بودم رو شورتش و با کیرش بازی می کردم . خیلی شگفت زده شده بود که در اولین دیدار این چنینی  هوسمو نشون دادم و تا اونجایی که بتونم باهاش حال می کنم . یه لحظه حس کردم که پاش خورد به کیر داخل شورتم . این یه شوکی بود بر من که بدونم کجای کار هستم ولی دیگه کارو رسونده بودم به این جا . باید تا آخرش می رفتم حتی اگه اون متوجه همه چی می شد .. دستمو گذاشتم رو شورتش وخودمو یه پهلو کردم که اون تا اونجایی که جا داره و می تونم متوجه نشه که من یک شی میل هستم . شاید اگه از اول تسلط بیشتری بر خودم داشتم نمی ذاشتم کار به این جا بکشه ولی حالا که تا اینجا پیشرفت کرده بودم نمی تونستم زیاد ناراحت باشم . از عشق شایان که خیری به من نمی رسید شاید از سکسش می تونستم به جایی برسم  و اون وقت به تمام اما و اگر ها خاتمه بدم . جنگ اول به از صلح آخر .
 -دوستت دارم شیدا .
 -منم همین طور.
 -می خوام که عشق حاکم بر سر نوشت ما باشه .
 -منم دوست دارم که لذت ببرم .
 نمی دونستم وقتی که اون حرف می زنه چی بگم .
 -شیدا من بدون تو نمی تونم زندگی کنم .
 -ولی شایان عشق من و تو نمی تونه سر انجامی داشته باشه .
-چرا . چرا شیدا . من حس می کنم دنیا در آغوشمه .
-حتما حس می کنی که همه چی بر وفق مرادته .
 -می خوام فقط بهت ثابت کنم که هوس و عشق ما نسبت به هم به یه نتیجه می رسه و این که ما می تونیم عاشق هم باشیم .
دستش یه لحظه خورد به بر جستگی کیر من چشاش گرد شده بود .
-شیدا این چیه . غده در آوردی ؟
-نه شایان منم کیر دارم مثل تو .شی میل هستم .
 -نه شیدا ! باورم نمیشه .
-ولی من باورم میشه . چون عمریه که دارم با این باور زندگی می کنم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

مامان بخش بر چهار 89

خونم به جوش اومده بود . فقط من و محجوبه مونده بودیم . همون جوری که حدس می زدم . سنگ اندازی های محجوبه شروع شده بود . این که اشکان پارتی بازی می کنه و ممکنه آهنگو در جایی قطع کنه که به نفع من تموم شه .
 -میگی چیکار کنیم یه کاری تو بگو که ما انجام بدیم .
خلاصه ساکتش کردن .. از اسحاق فاصله گرفتیم . اون همش از تازه نفس بودن و نیروی جوونی خودش می گفت .  یه جای کار که آهنگ قطع شده بود  سریع رفتم طرف کیر اسحاق تا روش بشینم که محجوبه خودشو انداحت زمین .
 -واسه چی این کارو کردی . چرا منو پرتم کردی . ازت انتظار نداشتم .
 اینو محجوبه گفته بود . دید که من ازش جلو زدم و دارم برنده میشم فکر دیگه ای به ذهنش نرسیده بود .
 -من این کارو نکردم . بی خود حرف تو دهن بقیه ننداز .
-ببین ارغوان خانوم به هر قیمتی که شده می خوای اول شی و با پسرت دست داری . من نمی ذارم .
-محجوبه عمروعاص نشو.
 -توهین نکن ارغوان .
-تو به هر قیمتی که شده می خوای انتخاب شی .
-من بهت اجازه نمیدم که این طور در مورد من قضاوت کنی .
 -من هر طوری که بخوام قضاوت می کنم . تو خودت رو پرت کردی . سر داورا که نریمان و نوروز و افشین  بودن داد کشیدم و گفتم که شما چیکاره این . این جا که زمین فوتبال نیست که بگین این گل آفساید بوده یا توپ از خط نگذشته و گذشته . حواستون کجاست . من الان رو کیر اسحاق نشستم . کار تموم شد . مسابقه رو برنده شدم .. محبوبه هم از من دفاع می کرد و ادعا داشت که برادر زاده اش از اون هفت خط هاست . ولی در این جا نریمان و نوروز رای به  تمدید مسابقه دادند .  کارد بهم می زدن خونم در نمیو مد . برای این که روی این دختره رو کم کنم خیلی حرص می خوردم . اونی که به خاطر سیزده چهارده سال اختلاف سن با من مدعی بود که تازه نفس تره و می تونه برنده بشه ولی پشم کس بی پشم منم نبود . این بار بازم من زود تر خودمو به کیر اسحاق رسوندم ولی محجوبه یه سکندری بهم زد که داشتم کله معلق می شدم ولی  از اونجایی که این افشین پسرم که یکی از داورای مسابقه بود و دید که داره ظلمی در حق من میشه و اون دو تا داور دیگه هم عین ماست خورده ها همش به نفع محجوبه رای می دن یه نیش پایی از پشت به پای محجوبه زد که تا رفت رو کیر اسحاق بشینه زمین خورد . من زود تر بلند شده و رفتم رو کیر پسرم نشستم . محجوبه سر و صدا کرد که یکی اونو از پشت انداخته در حالی که همگان شاهد بودند که اون منو اول انداخته بود . خلاصه این بار هم طوری رفتار کردند که منو به یاد جام جهانی فوتبال 2002  انداختند که در بازیهای کره جنوبی با ایتالیا و اسپانیا طوری  به نفع کره سوت زدند و گلهای حریفا رو قبول نمی کردند و تابلو بازیهای دیگه در می آوردند که کور هم اگه اون بازیها رو می دید متوجه می شد که این مسخره ترین جام جهانیه از نظر داوری که تا حالا بر گزار شده ... برای سومین بار مسابقه دادیم و این بار با قاطعیت تمام رو کیر اسحاق نشستم و دیگه سر داور لال شده بود و نوروز خان هم همین طور .. پسرام و محبوبه منو در آغوش کشیده به من تبریک گفتند .  حالا اگه به این محجوبه کارد می زدی خونش در نمیومد . شده بود بر ج زهر مار ..
 -خانومی عیبی نداره .. اینجا تجربه و قدرت و سرعت و دقت همه با هم شرطه .. اگه دوست داری در همچین مسابقاتی شرکت کنی و اول شی می تونی بیای من خودم واست کلاس بذارم . هیچ ایرادی نداره . از نظر سنی که ازت بزرگترم می تونم مربی خوبی برات  شم . انواع و اقسام رقص ها رو هم بلدم . فقط یادت باشه سه بار شکستت دادم و تا سه هزار بار دیگه هم این بازی انجام می شد بازم پیروز بودم . نریمان خان از شما دیگه گذشته ولی برای این نوروز خان دارم . که عدالت رو به خاطر دخترش برد زیر سوال .. حالا باید گوش به فر مان من باشید و هر کاری رو که من میگم انجام بدین . البته از اونجایی که تعیین نشده که من می تونم به زنا دستور بدم یا به مردا , در نتیجه به همه دستور میدم . به هر کی که دلم بخواد در حد توان .. که طرف از عهده اش بر بیاد ... محدودیت دستور هم نداریم . تا دو سه ساعت هر کاری که گفتم باید انجام شه .. برات دارم محجوبه خانوم . فقط واسه تو دارم . که سکندری می زنی که بخوای رو کیر پسرم بشینی و مسابقه رو ببری . اسحاق برو دو تا از اون قلاده ها رو بیار ببینم . اونایی که مال جو و پاپی بودنو بیار .. خدا رحمتشون کنه . چه سگای خوبی بودن . اونا رو تو ییلاقمون داشتیم .  قدشون اندازه قد این نوروز خان بود . .. قلاده ها رو آوردند .
 -نریمان خان ! یکی رو می بندی گردن محجوبه نوه گلت .. یکی دیگه رو هم می بندی گردن نوروز داور عادل مسابقه .. نوروز : آخه من ..
 آخه نداره .. می تونی در مسابقه مردا شرکت کنی و اول شی اونجا تلافیشو سرم در بیاری .
-آخه این عدالت نیست که همش به خونواده ما دستور بدی
-ساکت !
 قلاده رو به گردنشون بستم و افسارشونو گرفتم توی دستم و گفتم که حالا می تونین واق واق کنین .  زود باشین پارس کنین .. من دو تا از سگامو از دست دادم .. واق واق کنین .. طوری به خشم اومده بودم که شانس آوردن که شروع کردن به پارس کردن وگرنه پامو آورده بودم بالا که با لگد بکوبونم به سر هر دو تاشون .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 81

پشیمون شده بودم از این که چرا مراسم عروسی رو در تالار برگزار نکردیم . فقط به این دلیل که به اصرار بچه ها و این که خودمم دیگه مجبور شدم به خاطر عروسی استثنا قائلم شم  افسانه زن متارکه کرده و مطلقه خودمو دعوت کنم . وقتی که وارد شد و مانتوشو در آورد رو همون صندلی حیاط  آویزونش کرد اول نشناختمش . با خودم گفتم این زنه کیه .. عجب تیپی زده ! یه جنده لوکس غلط کنه همچه تیپی بزنه جلو این همه مرد ظاهر شه . دوست پسرشو هم با خودش آورده بود . طرف یه ده سالی رو ازش جوون تر بود .. چند ثانیه بعد شناختمش .. یه لباس نصفه و نیمه ای تنش بود به رنگ سبز پسته ای  که خیلی خوشگل ترش می کرد . از پشت  که پارچه فقط رو کونش قرار داشت . به عیر از قالب کون که شکافاش  مشخص بود کمر و پاهاش همه لخت بود .. از جلو هم که پاها لخت بود و پیراهن از یه وجب زیر زانو تا روی سینه ها رو پوشش می داد . مدل قشنگی بود ولی طوری همه رو تحریک می کرد که من یکی  فکر می کردم تمام مردا دوست دارن دستشونو از قسمت  بالای باسن بذارن داخل و با زن سابقم حال کنن . با این که اون دیگه همسر من نبود ولی تا یه حدی حسادت می کردم . به اون لحظاتی فکر می کردم که زندگی خوب و آرومی داشتیم . وقتی که وضعم خوب نبود اون خیلی مدارا می کرد ولی همین که دستم به دهنم رسید و چند دوست به اصطلاح با کلاس و با فرهنگ و امروزی و خانه خراب کن گرفت دیگه منحرف شد . این جور زنا زمینه هایی درشون هست .. بر خودم مسلط شده رفتم طرفشون .. دوست پسرش هم که خیلی شیک و پیک کرده کت و شلوارتنش کرده و کراوات هم بسته بود ازجاش پا شد و بهم دست داد .
-سامان جان ! آقا اردلان شوهر سابق من .. پدر دخترام و پدر سه تا عروسی که امشب میرن به خونه بخت .. اعصابم به هم ریخته بود .. -خب اردی ! سامان خان هم یکی از دوستای صمیمی منه .. دیگه نگفت که دوست پسرشه و رفیق رختخوابشه . افسانه از دوست پسرش اجازه گرفت که باهام خلوت کنه و گپ بزنه . راستش از این که اون با این لباس کنارم وایسه  شرمم میومد .
 -ببینم چیکار می کنی تو حالا .. هنوز زن نگرفتی ؟ تنهایی با این دخترا واقعا خیلی سخته ..
-تو هنوز شوهر نکردی ؟
 -از اولیش چه خیری دیدیم که دنبال دومیش باشم .
 اگه در یه اتاق خلوت بودیم دوست داشتم که اونو بگیرم زیر مشت و لگد . بسوزه پدر دلسوزی که با این که خودم اونو انداخته بودم تله و مامورا اونو گرفته بودند و خودم رضایت دادم که زندونی و سنگسار نشه  شکایت نکردم . دلم نیومد که در عروسی دختراش نباشه .
 -تو از من خیری ندیدی ؟
-راستش اردی  نمی دونم چرا اگه یه زنی بخواد با تو باشه من حسادت می کنم .
 -ببینم تو امشب مستی ؟
-راستش  با مردای زیادی آشنا شدم . با خیلی ها بر خوردم ولی متوجه شدم که هیشکی مث تو نمیشه .
 -آره هیچ کس خلی مث من نمیشه یا هیشکی مثل من کس خل نمیشه که از همه جور امکاناتش استفاده کنی و بعد بری خودت رو در اختیار دیگران بذاری . چیه فعلا سیر شدی دلتو زدن ؟ یا کفگیرت به ته دیگ خورده .
 -با من این طور تا نکن .
-تو مگه کی هستی .
 -من مادر چهار تا دخترتم .
 -تو اسم خودت رو می ذاری مادر ؟ یک زن هرزه که می خواست به دختراش درس هرزگی بده ؟
 -هیچ مادری دوست نداره بچه هاشو بد تر بیت کنه .
 -حتی اگه خودش بی تر بیت باشه ؟
  افسانه رو از وقتی که با زنای پر مدعا می گشت دیگه نمی شد به خوبی شناخت . حتم داشتم دلش واسه پول های مفتی که ازم گرفته بود تنگ شده بود .  سکوت کرده بودم ولی اون هنوز داشت به چرند گویی خودش ادامه می داد .
-با این که قلبمو شکستی و آبرومو بردی اما من هنوز نمی تونم اولین مرد زندگیمو فراموش کنم .
 چاره ای نداشتم تا واسه این که بیش از این مزخرفاتش حالمو به هم نزنه ازش دورشم ..ولی اون ول کنم نبود .. خیلی خوشگل تر و ناز تر شده بود . تاتوی متوسط بهش میومد . چهره اش عروسکی شده کمی لاغر تر شده بود .
 -تو هم هنوز دوستم داری نه ؟
 -ببینم افسانه  اون زیر شورت هم داری ؟
 -اگه دوست داری بریم یه جای خلوت خودت دست بزن جوابشو بگیر .
 -تو خیلی وقت پیشا جوابمو دادی . برو که دوست پسرت منتظرته . ممکنه حسادت کنه . ممکنه ناراحت شه از این که داری با شوهر سابقت گپ می زنی .
 در همین لحظه زیور زن همسایه رو دیدم که اونم یه تیپ درستی زده اومد سمت من . اون از وقتی که الهام ما رو گیر انداخته بود و متوجه کارمون شده بود دیگه خودشو به من نشون نداد و منم نخواستم برم سمتش .
-تبریک میگم . امید وارم عروسی خودت بشه .
-کی میاد زن  ما شه
- تو بگو آره . کاری نداره ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

گناه عشق 85

نادر احساس ضعف می کرد . با این که نوشینو ملایم تر از شب قبل می دید ولی  نگران بود . دوست نداشت که در این شرایط بخواد که  بازم مثل شب قبل اونو در اختیار بگیره . هرچند حاضر نبود اون لحظاتو  با چیز دیگه ای در این دنیا عوض کنه . حس می کرد که یه خواب یا یک رویا بوده براش .
- اگه منو می خوای وادعای دوست داشتنت در واقع یک واقعیته باید نشون بدی ..
-اون وقت به من بگی هوسباز ؟ بگی تو رو فقط به خاطر بدنت می خوام ؟
- چیه از خودت هراس داری ؟ می ترسی که  شب که خوابم برد بذاری و بری ؟
 -تو کی دیدی که من تنهات بذارم ..
 نوشین احساس می کرد که داره با نادر لجبازی می کنه . اون نمی تونست و شایدم نمی خواست که باور کنه که ممکنه یکی  باشه که اونو با تمام وجودش دوست داشته باشه یکی که به  خاطرش کتک خورده .. یکی که واسش اهمیتی نداره که اون دوشیزه نیست . یکی که درونشو می خواد . اون واسه این که خودشو در اختیار نادر بذاره عجله داشت . حس می کرد که این جوری می تونه بحرانشو کمتر کنه .. نادر یک بار دیگه اونو نیمه برهنه دید .. به شدت تحریک شده بود.
-ببینم نوشین انگار هرچی که میگی رو باید گوش کنم .
 -البته اگرم به حرفام توجه کنی دو  روز یا سه روز دیگه از این گوش می شنوی و از اون گوش در می کنی . آخه عشق آدمای مدعی در این دوره زمونه زود گذره .
-بس کن نوشین خیلی باهام کل کل می کنی
-مجبور نیستی تحملم کنی .
-کسی که عاشق باشه همه چی رو تحمل می کنه .
-عشق .. عشق .. عشق . .متنفرم از این کلمه ..
-حتی نفرتت هم یه نوع عشقه .
ولی انگار در یک لحظه نوشین کاملا تغییرکرد .   پسر یه نگاهی به نوشین انداخت و اونو خیلی مصمم تر و خونسرد تر از قبل دید هرچند سراسر التهاب و ناباوری بود . با خودش فکر کرد که باید رفتار و سیستمشو عوض کنه و این دختر با این نون و ماستها عقلش سر جاش نمیاد . چهره زیبای نوشین که آراسته تر شده بود ..پاها و قسمتی از نیمتنه بر هنه اش .دیگه حس و توانی واسش نذاشته بود .
 -حالا که خودت می خوای باشه .
-تو نمی خوای نادر ؟ تو چشام نگاه کن و بگو نمی خوای .
 -تو چته دختر ؟ وقتی که دوستت دارم یعنی همه چی تو رو می خوام .. جسم تو .. درون تو .. حس و وجودتو .. و شادی و لبخند تو رو می خوام . به هر قیمتی ..  به قیمتی که حتی در کنار تو نباشم ولی تو به زندگی لبخند بزنی .
 پس از گفتن این جملات زنو در آغوش کشید . بهش فرصتی برای گریز نداد . نوشین لبای نادرو رو لباش حس می کرد . نادر در حال بوسیدن نوشین با یه دست شروع کرد به در آوردن لباسای خودش .. اون که می خواد من چه کاره ام .. نوشین هم خودشو بیشتر به نادر می چسبوند ولی هنوز نتونسته بود خودشو قانع کنه که اون جوری که طرفش از بوسه لذت می بره خوشش بیاد .. عشق و شیرینی بوسه اون نیست که بخواد به خودش تلقین کنه که خوشش میاد .
 -نوشین .....
-چیه ؟
-مجبور نیستی .
 این بار زن لبای مردو بست . تا دیگه حرفی نشنوه . تا دیگه  به نظر خودش شاهد تعارفات اون نباشه . از نظر اون این حرفای نادر تعارفی بود برای این که خودشوخوب نشون بده . نادر کاملا بر هنه شده بود . نوشین هم همین طور . زن احساس می کرد که نسبت به شب قبل اضطراب کمتری داره .
 -نادر تمومش کن . تمومش کن . حس آخرو به من بده .
 -نوشین .. عشق من اینو که تو میگی حس آخر از نظر من حس اوله .. آغاز راهی که من و تو رو به هم می رسونه .
 -مگه الان من و تو در کنار هم نیستیم ؟ -من در کنار تو هستم ولی حس می کنم که فرسنگها ازم فاصله داری .. -اگه می تونی این فاصله ها رو پرش کن . اون حس اول یا آخرتو بده .
 نادر  در اوج هوس  دستاشو دور کمر نوشین حلقه زده بدنشو بیشتر به بدنش مماس کرد .. و با حرکتی دیگه کاملا نوشینو تسلیم خودش کرد . اون حسو بهش داد .
 -نادر من دارم می سوزم .
-عزیزم . من خیلی وقته که سوختم .
 نادر پس از شروع  کار , خودشو آروم روی نوشین حرکت می داد و زن حس می کرد که نادر خیلی خوب اونو درک کرده که از این شیوه آروم و احساسی داره استفاده می کنه .  چشای نوشین نشون می داد که  خیلی بیشتر از اونی که انتظارش می رفت داره لذت می بره .
 -اوووووووففففف نادر همین جور ادامه بده . من فقط می خوام به همین فکر کنم . به همین که لحظه های تلخمو از یادم ببره . فکر کنم که یک زن آزادم . فکر کنم مال توام . من مال توام . تنم , جونم ,  عشقم ,  هوسم همه مال تو .. همه برای تو .
 صدای نوشین بالاتر رفته و فریاد هوسش اوج گرفته بود تا رفت لب باز کنه که سریع تر نادر اینو زود تر حس کرده بود و حرکتشو تند تر کرده بود . از اون طرف ناصر ناراحت بود .. به این فکر می کرد که  زنش در تنهایی داره عذاب می کشه .. به این که اونو آزرده .. نلی رو آزرده  ولی حالا فقط نوشین براش مهم بود  و به این فکر می کرد که چطور می تونه اشتباهشو جبران کنه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

لبخند سیاه 91

رسیده بودم به خونه اول .. به همون جایی  که ازش شروع کرده بودم . همون فیلمبرداری .. به دقت اونو زیر نظر داشتن و توجه شدید به خوندن خاطراتش .. این که اونو بیشتر تنهاش بذارم تا اون کارایی رو که دوست داره انجام بده . جونم به لبم رسیده بود . چیزی که بیشتر از خود خیانت اذیتم می کرد وقتی بود که برای این کارا تلف می کردم . دیگه مثل سابق نمی تونستم  در امر تجارت و خرید و فروش ملک و ماشین موفق باشم . آخه بی خیال بودم و اهمیتی نمی دادم . قانع شده بودم . خیلی با خودم فکر کردم . بی خوابی رو تحمل کردم تا بتونم خودمو قانع کنم که بر خودم مسلط باشم . این جوری راحت تر می تونستم با فتانه مبارزه کنم . این بار مجبور بودم شکستش بدم . چون اگه این کارو نمی کردم خودم زمین می خوردم .. زمینشو که خورده بودم .. با خاک هم که یکسان شده بودم . اما مثل یک خاکی می شدم که می رفت تا زیر خاکهای دیگه دفن شه . صبح که شد دیگه اون تمایلی رو که روزای اخیر برای بیدار شدن و صبحونه دادن به من داشت بهم نشون نداد . منم شروع کردم به نازشو کشیدن . می خواستم بهش نشون بدم که دوستش دارم و از کاراش خبری ندارم . البته بازم زود بود که در این مرحله قضاوت صحیحی داشته باشم ولی به مصداق این که سالی که نکوست از بهارش پیداست این مسائلو واسه خودم تجزیه و نحلیل کرده اون نتیجه شومی رو که می خواستم می گرفتم  .
 -عزیزم خیلی خوشگل تر نشون میدی  این روزا.
 -چشات خوشگل می بینه فر هاد .
 -روز به روز بیشتر بهت علاقه مند میشم .
 -منم همین طور
-خیلی اذیتت می کنم ..نه ؟
 -بهت حق میدم فر هاد این یک امر طبیعیه .
 -نه نباید این قدر ناراحتت کنم .
-عشق من خودت رو ناراحت نکن . من اگه جای تو بودم شاید رفتارم خیلی سخت تر از اینا بود .
 -دوستت دارم فتانه
سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت . حس کردم که دیگه  وارد فاز شرمندگی وجدان نشده بلکه داره میره به بر نامه ای که براش آرامش خیال داشته باشه تا اگه می خواد با مهرام باشه بی خیالی بیشتری نشون بده و حس کنه که بازم می تونه راحت فریبم بده . اما این بار باید اونو به آخر خط برسونم . واسم مهم نیست که آدما در زمینه زندگی مشترک و روابط اجتماعی و خانوادگی و شکستن یا نشکستن تابو ها و بر خورداری از آزادی های فردی و اجتماعی چه تز خاصی دارن .. اون لحظه مهم این بود و هست که  حتی اگه به ازدواج به عنوان یک قانون نگاه کنیم در اینجا دیگه نمیشه آزادی اجتماعی و پای بند بودن به تعهدات زندگی مشترک رو فدای آزادی ها و هوسهای شخصی نمود . و بهترین انتخاب برای  این زنی که دارای چنین خصلتهایی میشه و یا مردی که هوسباز شده و عادت داره هر چند وقت با یه زنی سر کنه اینه که از همسرش جدا شه .. اون جوری می تونه به عنوان یک هرزه هر کاری که دلش می خواد انجام بده . فرقی نمی کنه این هرزه هم می تونه مرد باشه و هم زن . هیچ فرقی بین زن و مرد نیست .خودم شلوغش کرده بودم . نباید این قدر مسئله رو کش می دادم . آخه چقدر امتحان و آزمایش .. اگه می خواستم داستان زندگی خودمو به این صورت به روی کاغذ بیارم و یا در اینترنت بنویسم بدون شک حوصله خوانندگان سر می رفت و می گفتند بسه دیگه چه خبرته مگه داری هسته اتم می شکافی ؟ برو دنبال کار و زندگی خودت .. خودت رو از چنگ خاطره هایی که داره نابودت می کنه خلاص کن . چقدر رو یه نفر زوم کردی  .. یه حرکتی به خودت بده .. اگه دلت به حال خوانندگان نمی سوزه به حال خودت بسوزه . حالا این طور شده چیکار می تونی بکنی ؟    تو الان در جایگاهی نیستی که به دنبال علت درد بگردی . دندون که بیش از حد بپوسه و نشه ریشه شو درمان کرد باید اونو کند و انداخت دور وگرنه بقیه اعضای بدنتو فاسد می کنه .
 -به چی فکر می کنی فر هاد؟
 -به تو عزیزم . به تو بهترین همسر دنیا ..
 -پاشو برو سر کار این قدر خودت رو ناراحت نکن .
 رفتم سر کارم . چند دقیقه ای رو دور و بر خونه ایستادم تا ببینم آیا مهرام پیداش میشه یا نه .. خبری نشد . دیگه فایده ای نداشت تا این حد مراقبت کردن . ضبط  و هارد خونه  رو کار انداخته بودم . به اینترنت  و خاطرات فتانه هم که می تونستم دسترسی داشته باشم . استرس هم که نداشتم . دیگه چی می خواستم . رفتم به دفترم . موبایلم زنگ خورد .. شماره رو نشناختم . ولی دو سه رقم آخرش کمی برام آشنا بود .. حتی صدای زنی رو که از اون طرف پاسخ منو می داد هم به خوبی نشناختم هر چند اونم برام آشنا بود ..
-ببخشید شما ؟
-اشتباه گرفتم .
-بیتا ..ببخشید  بیتاخانوم شمایی ؟ پس برای چی میگی اشتباه گرفتی؟
-شماره ات این داخل بود رفتم شماره پایینی رو بگیرم دستم یه ردیف اون ور ترو هدف گرفت .
-درسته .. خوشحال شدم صدات رو شنیدم .
-ولی من خوشحال نشدم فرهاد!
 -چرا ؟!
 -به دوعلت . یکی این که تو خوشحال نیستی و اینو از ته صدات می فهمم و یکی دیگه این که تو منو نشناختی .من که خب مستاجر تو هستم ولی دیگه به عنوان یک دوست این انتظارو داشتم  که .... در این جا نمی دونست چه جوری ادامه بده .. مونده بود .
 -متوجه میشم بیتا خانوم .
-یه علت سومی هم می تونه وجود داشته باشه .
-چیه بفر مایید .
 -ببین فرهاد من خودم می دونم که خانوم هستم . زن هستم .  اون دفعه که منو بیشتر به عنوان یک دوست قبول داشتی و شناختن من از رو صدام واست امری عادی بود دیگه واژه ای به عنوان خانوم بین ما فاصله ننداخته بود .. من  الان حس می کنم که از چیزی رنج می بری .
-نه من ناراحت نیستم . به خاطر مسائل خصوصی زندگی من خودت رو ناراحت نکن . اینا به شما مربوط نمیشه .
من از بیان این حرفم منظور خاصی نداشتم . می خواستم بگم که زحمتت رو زیاد نکن خودت رو به دردسر ننداز ولی اون لحظه به خاطر م نرسید از چه واژگان و عبارت دیگه ای استفاده کنم .
 -ببخشید آقا فرهاد با کلاس و با فرهنگ .. من فضول نیستم که در زندگی مردم سرک بکشم .
من و اون یه بازی شطرنجو به راه انداخته بودیم . اون قبل از اسمم دوباره کلمه آقا رو به کار برده بود مثل همون دفعات اولی که همو دیده بودیم .می خواست بگه دیگه با من صمیمی نیست ولی من پاسخشو این جوری دادم.
 -ببین بیتا من منظوری نداشتم فقط می خواستم بگم نمی خوام این قدر خودت رو واسه من عذاب بدی به زحمت بندازی .
 -خداحاقط آقا فر هاد .
گوشی رو قطع کرد . هرچی هم واسش زنگ می زدم گوشی رو نمی گرفت . حوصله اینو نداشتم که نازشو بکشم . از یک طرف غصه فتانه .. از طرفی بی نظمی امور کسب و کار و حالا این هم واسه ما شاخ شده بود . ناز زنا رو کشیدن دردسریه  که خب گاهی ارزششو داره که بیاد سراغ آدم ولی با همه اینا  در اون لحظه حس کردم که نمی تونم حس کنم که اون ناراحته . مگه اون کی منه که این قدر بهش اهمیت میدم ؟خوشبختانه درو به روم باز کرد .
 -بیتا فکر نمی کردم درو باز کنی و بذاری بیام داخل  .
 -خیلی نیش می زنی آقا فرهاد . این جا خونه خودته -ولی تو داری اجاره شو میدی .. -من به اینش فکر نمی کنم .
 -فقط واسه همین درو باز کردی ؟
 -توهم مهمون بودی و هم صاحب خونه .
 -ازت معذرت می خوام . عصبی بودم و هستم . می خوام باهات حرف بزنم درددل کنم .. بغضم ترکید گریه امونم نداد .... ادامه  دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

هر کی به هر کی 246

خلاصه منصوره هم اومد به جمع ما .. دور ضلع جنوبی و غربی منطقه رو مامور گذاشتیم و حسابی هوای این دور و اطراف رو داشتیم ..
 اشرف : شما نگهبانا حواستون باشه که هیچ احد الناسی رو به این طرفا راه ندین .. بببینم آریا تو طرز کار با این مسلسل رو واردی ؟
 -مدرسه که بودیم رفتیم آموزش نظامی . یک درس دفاعی داشتیم .. البته فشنگهای ما مشقی بود ..
-نترس  اینجا هم از همون فشنگها استفاده شده ولی تا اونجایی که میشه اونو رو به مردم نگیر . چون ممکنه قبل از این که شلیک کنه طرف رو به  کشتن بده .. در ضمن هر دو ساعت پست عوض میشه .
 من  اون وسط بودم آرمیتا سمت چپ و منصوره سمت راست من قرار داشت . خود اشرف هم مامور نظارت شده بود . و به عنوان پاس بخش  از این طرف به اون طرف می رفت . که یه وقتی کسی تخلف نکنه . مثلا خود نگهبانان سکس نکنن .
 آنیتا : این دور و برا کسی نمیاد . این حالا چرا این قدر داره خودشو  نخود توی هر آش می کنه . هنوز یه روز نیست که اومذده اینجا .
 -چیکار میشه کرد . اون اگه بخواد همین حالا می تونه تمام این بر نامه ها رو بریزه به هم و باز داشتمون کنه . مملکت حالا این شده دیگه . هر کی  هرزگیش بیشتر باشه به جاهای بالاتر می رسه . اشرف اومد پیش ما .
-خوب حواستون جفت باشه . نباید موقع نگهبانی سکس کنین .. من گاهی هم یه سری به اون بالا روی تپه می زنم که ببینم همه جا امن و امان باشه . در ضمن به اهالی محل گفتم که اینجا بسیج قصد داره عملیات رز مایشی انجام بده . خیلی از سکنه اطراف اینجا محل زندگی خودشونو ترک کردند . گفتن که قراره که این جا آزمایش های هسته ای و اتمی انجام بشه و سلامت مردم در خطره .. چه شایعاتی این مردم درست کردند .
 -اشرف جان این کاری که ما داریم انجام میدیم دست کمی از شکافتن هسته اتم نداره . شاید در کشور های اروپایی و امریکایی هم به این عظمت این بر نامه ها رو پیاده نمی کنن .
 -آنی جون میشه از داداشت فاصله بگیری ؟
 - به شرطی که شما هم این فاصله رو حفظ کنی خانوم فر مانده .
اشرف متوجه لحن آنی که داشت اونو مسخره می کرد شده بود ولی خورد و دم نکشید - همین جا باش .. زیاد حرکت نکن شعاع دید تو خوبه .. من و آریا میریم این اطراف یه سرکی بکشیم و بیاییم .
-شما که تجربه ات زیاده می تونی همین جا بمونی و من و داداش بریم یه سرکی این اطراف بکشیم .
 ولی اشرف گوش به حرفای آنیتا نداد .. خواهرم خودشو به من نزدیک کرد و گفت صبر کن این دو ساعت تموم شه بعدا حالیش می کنم . معلوم نبود وقتی که نگهبانی ما تموم می شد اون بالا چه خبر می خواست بشه . قرار بود عفت پاس بخش بعدی باشه .. اون از همین حالا باید به فکر نگهبانای بعدی می بود . مامان الیا رو هم واسه این که یه بهایی بهش داده باشن گذاشتن به عنوان پاس بخش شماره 3 .. خلاصه من و اشرف رفتیم پایین تپه ها و جایی که دیدی نسبت به نگهبانا نداشتیم .
 -درش بیار .. درش بیار آریا .
 -چی رو درش بیارم .
 - ببینم داخل شلوارت چی داری که باید درش بیاری . خب معلومه دیگه همونی که سرش عمامه داره و مجتهد و ملای خانوماست رو درش بیار . مجتهد اعلم کیرت رو در بیار .
 -خوشم میاد به کیر میگی مجتهد اعلم .. البته با این تشبیه آبروی کیر رو می بری و کیر بی شخصیت میشه . چون جهان داره روی این کیر می گرده . کیر داره نطفه پخش می کنه و تولد با حرکت کیر انجام میشه ولی این آخوندای گردن کلفت شکم گنده ما چه خاصیتی دارن ؟!
 -اووووووهههههه آریا این قدر تند نرو .. من اگه دارم یه چیزایی میگم مجوز دارم .. کیرمو در آورده و گفتم دهنتو باز کن و یه مجوز هم به من بده . دهن شما بسیجی ها رو باید این جوری بست .
-ببند هر جوری دوست داری ببند.
 -می بندم . تو رو زیر کیر خودم له و لورده ات می کنم
 -ماکه خودمون هستیم و خودمون. هر جوری که دوست داری منو له کن .
 -آههههههههه چقدر حال میده اشی جون . وقتی آدمو از یه چیزی منع می کنن آدم بیشتر هوس می کنه که بره طرف اون چیز . بیشتر به آدم حال میده .
 -به منم همین طور . فقط این آنی رو بگو که حواسش باشه پا رو دمم نذاره .
 -اشی جون کاری به کار اون نداشته باش . بذار هر کاری دوست داره انجام بده . به موقعش یه بهانه ای بیار  ما با هم میریم این اطراف می گردیم .
 -فدای تو .. تو رو باید استخدامت کنم . خودم واست معاف می گیرم  . تو باید بیای پیش خودم کار کنی . بیشترین حقوق رو هم برات ردیف می کنم . قول میدم که بشم معشوقه اختصاصی تو . فقط به تو بدم .
 -بر من منت میذاری اشرف جون .
-تمام تن و بدنم مال تو . فقط مال تو میشم .
-مثل زن خونه ؟
-کنیزتم آریا .
-فدای تو اشرف .
-پیش مرگ تو و اون کیرت شم . فقط آنی پیداش نشه .
-مثل این که خیلی ازش حساب می بری . .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

اتوبوس هوس 64

-مینا دست از سرم ورد دار .. ماریا خسته ام .. من کیرم دیگه شق نمیشه . اگه نشد دیگه تقصیر من نیست
-خوبه حالا تو هم . طوری برات شقش می کنیم که می تونی با اون گردو بشکنی .
 می تونی اونو یک دور دور کمرت  یا گردنت بپیچونی .
 -چیه حالا دو تایی تون متحد شدین دارین منو دست میندازین ؟
 ماریا رفت سراغ کیرمم و اونو گذاشت تو دهنش و از اون طرف هم مینا نوک سینه هامو میذاشت توی دهنش . نلی و شیلا و فریده هم پیداشون شد .
 -خانوما شما دیگه دست از سرم وردارین .
 رویا و هما هم اومدن .. فقط داشتن می خندیدن
-چیه به حال زار من می خندین ؟  
رویا : آدمی که خوش اشتها باشه و خودشو همه جا نشون بده  آخر و عاقبتش همین میشه دیگه .
 مینا : چیه خانوما اون قبل از این که با شما باشه عشق من بوده  با من بوده به گردن من حق داره .
 نلی : از کی تا حالا به کس میگن گردن ؟
  مینا: چه خبره که همش می خندین . 
 رویا  : آخه چیکار کنیم همش داری حرفای خنده دار می زنی  .  اون به گردن همه ما حق داره . حالا شما هم دارین حق خودتونو ازش می گیرین .. یه چند تا دیگه هم هنوز موندن که حقشونو از ایمان جون نگرفتن . آخه بنده خدا خیلی آدم با ایمان و اهل ثوابیه . رو کردم به رویا و گفتم چیه خانومی . نمی تونی ببینی که ما این همه طرفدار داریم . این خانوم خانوما همه شون دوست دارن که با من باشن و به من حال بدن . مثل زرگرایی هستند که قدر زر رو می شناسن .
 وقتی ماریا اومد رو کیرم نشست مینا طوری وسوسه شد که اومد سمت ماریا و زبونشو گذاشت رو مرز بین کیر من و کس ماریا .. این حرکت اون لذت جنسی در منو به اوج رسونده بود .. یه لذتی که وقتی آب آدم نمیاد لذتی که  داره تو  هر دقیقه حس می کنی که دوبار یا سه بار سکس انجام دادی . اگه این لذت ادامه داشته باشه تو به اندازه چندین سکس حال می کنی . این حالتا زمانی پیش میاد که پس از چند انزال باشه و تو هم بر خودت تسلط داشته کیرت شق شده باشه و من در این شرایط بودم . حتی اگه یکساعت هم با کیرم ور می رفتن آبش نمیومد و یا اگه می خواست انزالی صورت بگیره سه چهار قطره هم نمی شد  .
 -آخخخخخخخ مینا .. مینا .. خیلی خوشم میاد .
 ماریا : چی ؟ داری کس منو می کنی و اون وقت مینا رو تشویقش می کنی که از لیس زدن اون خوشت میاد ؟
 -نههههههه ماریاااااا اگه حرکت تو نباشه که مینا نمی تونه لیسش بزنه .
 بقیه زنایی که اونجا جمع شده بودن هیهات هیهات می کردند . از این که می دیدن تا این حد گرم و آتشین هستم ذوق زده شده بودند .. خیسی کس ماریا هم تمومی نداشت . هر قدر هم این مینا زبونش  می زد و اونو می خورد بازم می زد بیرون .
 رویا : مینا جون حالا تو برو سرت رو بذار روی دهن ایمان تا کس لیسی یادش نره من کیرشو لیس می زنم . رو کیرش نشستنو که دیگه ماریا جون در بست در اختیارش گرفته .. ..
 ماریا  : بس کنین دیگه . به اندازه کافی اونو به حال خودش گذاشتم ببینم چیکار می کنه . از اول سفر تا حالا با کلی زنای دیگه بوده انگار نه انگار که ما هم وجود داریم . خسته شدم دیگه .
 بعد از مینا رویا زبون زدن رو کیرمو شروع کرد . زبونشم طوری پهن و دراز می کرد و اونو روی کیر می کشید که  حس می کردم از حالت قبل که مینا اونو می خورده بیشتر به من حال میده .. شیلا و نلی هم اومدن جلو تر و پاهامو بوسیده و دو نه دو نه انگشتاشو میک می زدند . با این کارشون حس می کردم کیرم توی کس ماریا سفت تر شده .
 -وووووووییییی وووووووییییییی ..  سرعت کردن ماریا رو زیاد ترش کردم و پس از چند لحظه کوسشو از بدنم جدا کرد و یهو با فشار آبی از کسش ریخت بیرون ... وقتی نیم متری رو از من فاصله گرفت  مینا اومد روی کیرم نشست .. رویا همچنان به کارش ادامه می داد . زبون زدنش کیرمو یه جوری می کرد ..گویی قلبمو داشت می شکافت .. یعنی این حس فوق العاده شهوانی خیلی خوبه ؟ این جوری که تا ابد سیر نمیشم . دوست دارم همش در همین حالت لذت و سستی بمونم .
 -آخ کسسسسسسم .. ایمان من کیر می خوام .. زود نباید بری هنوز داد کسی در نیومده  -رویا عزیزم .. تو که به اندازه کافی این روزا کیر منو خوردی و توی کس و کونت حسش کردی .
 -ولی هر لحظه حس و حال خودشو داره . هیجان خودشو داره . من می خوام سیر نمیشم ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 23

اونا دوست داشتن  از مشتریان آرایشگاه تحقیق بکنن ولی  ظاهرا کسی رو دم در ندیده بودن  و مجبور شدن در بزنن .
 عرفان یه لبخند ملیحی زد و گفت بفر مایید خانوما امرتون .
-ما افتخار آشنایی با چه کسی رو داریم ؟
 -عرفان که خیلی راحت با یه شلوارک و لباس زیر اومده بود دم در هر لحظه حس می کرد که کیرش داره شق می کنه .  کوچه اونا اختصاصی بود و سحر و سپیده هم در یه حالت رکابی پوش با یه شلوار پارچه ای چسبون و کون گنده شون خودشونو رسونده بودن به اون فضا .
- من پسر فیروزه خانوم  هستم . مادرم بهترین آرایشگر شهره .. اون وقتی که انگشت رو صورت کسی میذاره همون اول ده سال جوونش می کنه .. قراره منم برم کمکش .. وردستش بشم . گفتم از فردا میرم .
 عرفان طوری هیجان زده شده بود که نمی دونست داره چیکار می کنه . نمی خواست که این زنا رو از دست بده . دوست داشت هر طوری شده  کاری کنه که با اونا جور شه  و رابطه بین دو تا خونواده به خاطر مسائل آرایشی مستحکم شه .
 سحر : ما همسایه بغلی شما هستیم . اتفاقا تابلوی شما رو دیدیم و به خاطر همون  اومدیم این جا .
 -آره دم  در خونه ما هم نصبه ولی گفتم شاید ندیده باشین .
 -الان مامانت کجاست .
 -اون سخت مشغول کاره . بفر مایید . بفر مایید داخل .
 -اگه اجازه می فرمایید  ما بریم به سالن انتظار یه خوش و بشی با خانومایی که منتظر نشستن بکنیم .
 -اگه راجع به کار مامان می خواین تحقیق کنین باید بگم که جز در موارد خاصی که مامان  عروس داره وقتش تا یک ماه بعد پره .
 سپیده دستشو رو صورت عرفان کشید و گفت حالا یه آقا پسر گلی مثل تو نمیشه که پار تی ما بشه ؟ .
 وقتی سحر هم همین دست کشیدن رو روی صورت عرفان انجام داد پسر حس کرد  که کیرش داره همین جور رو به جلو حرکت می کنه . کیرش شق شده بود و شلوارکو داده  بود جلو .. صورت عرفان از خجالت سرخ شده بود . خودشو یه پهلو کرد  و از خانوما خواست که با اون برن به طرف سالن انتظار .
 سحر : سپیده این چرا این جوری راه میره ؟ انگاری تیک عصبی داره .
 سپیده : پسر خوش تیپ و خجالتیه . یه نگاهی از پهلو به داخل شلوارش بنداز .. مردای ایرونی از بس توی منگنه بودن دیگه تا یه زنو با یه خورده لباس سکسی می بینن دست و پاشونو گم می کنن . خوشم میاد  کیر این پسره به دیدن ما راست میشه .
سحر: ولی دلم می سوزه .. سهیل من یه خورده ازش کوچیک تره ولی اون حالا داره به اندازه کافی لذت می بره و عرفان  در سختیه .
 سپیده : ببینم سحر مثل این که خیلی دلت واسش می سوزه . این جوری که معلومه خودت باید بیای این جا یه سرویس باهاش بر نامه بری.
 سحر: دیوونه شدی سپیده . ما خودمون با این هشت ده تا مردی که داریم نمی تونیم یه بر نامه کامل انجام بدیم و همش کارای ما نصفه و نیمه هست . یواش یواش دارم از خونه نشینی خسته میشم . یادش به خیر .. اون ور آب گاهی که حوصله مون نمی گرفت فکر کنیم که چی باید تنمون کنیم بریم بیرون خرید یا رستورانی جایی زیر   مانتومون چیزی نمی پوشیدیم وقتی چند تا دگمه شو باز می کردیم و طرف تن لختمونو می دید با این که سیر خورده بود ولی کیرش راست می شد
سپیده : ببینم سحر جون . مثل این که سرت به تنت زیادی کرده . این جا اون جا نیست . ما رو می گیرن چوب تو کونمون می کنن .
 سحر : فکر کردی اونایی که تن لخت ما رو ببینن اجازه میدن که ما رو ببرن به جایی که چوب تو کونمون کنن ؟ همونجا کیر تو کون ما می کنن قال قضیه رو می کنن .
 خلاصه رفتن و تحقیقشونو شروع کردن .. البته کمی اون طرف تر هم فیروزه مشغول کار بود . دیده نمی شد ولی بین  منتظرین و فیروزه دری نبود ولی حالت ساختمون طوری بود که اونا همو نمی دیدن .. فیروزه قصد داشت که بعدا دکور بندی رو طوری تغییر بده که همه در یک فضا باشن .. ولی عرفان که حالا به این موضوع فکر می کرد حس کرد که این کار درست نیست ..  دو تا زن تحقیقاتشونو شروع کردن ..
سپیده : میگم این سی نفر ی رو که این جا نشستن این فیروزه خانوم چه جوری می تونه جواب بده .
 سحر: من چه می دونم . حتما به کارش وارده .. میگم زلیخا گفتن و یوسف شنیدن .. شنیدن کی بود مانند دیدن .. من میگم یگی رو که نوبتش میشه میره داخل نشون می کنیم وقتی که بر گشت مقایسه می کنیم با حالت قبلش ..  در دو سه مورد این کارو می کنیم و نتیجه رو می بینیم .
سپیده : موافقم .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

پریان در غربت 52

ما همین گروه خودمون وارد قایق یا بهتره بگم مینی کشتی جیمی شدیم تا یه دوری درآبهای درخشان پاتایا زده و قرار هم بر این شده بود که بعد از ظهرو بریم ساحل و شبو  در شهر و خیابوناش یه دوری بزنیم . با این که خیلی هم خستگی داشت ولی می ارزید . چون یه حسی بهم می گفت که شاید نتونم دیگه به اینجا ها بر گردم . پس بهتره از این لحظات نهایت استفاده رو ببرم . چقدر حرکت آروم این قایق بزرگو دوست داشتم . همه امکانات فراهم بود .. روی کشتی آفتاب موج می زد .. یه چند جایی می شد یه سایه ها و سایه بونهای کوچیکی دید .. حال و حوصله پیاده شدن در جزایر زیبای مرجانی رو نداشتم ولی با همون حال و وضع یه دوری زدیم . به غیر از گروه خودمون یه چند تا خدمه در این قایق بودن .. رفتار جیمی نسبت به من مثل رفتار مردای دویست سال پیش ایران بود . اون کنار بقیه با هام حال می کرد .. سکس می کردحتی با خواهرام عشقبازی می کرد و با مهدیس .. با مهدیس هم که جلو شوهرش سکس می کرد ..
پریناز :  پریس جون من نمی دونم این جیمی چرا این قدر غیرتیه جون خودش . اصلا حرف حساب حالیش نیست .
پریزاد : تمام دل و جیگر خواهرمون ریخته بیرون عین خیالش نیست ..
 -راست میگین خواهرا .. من اگه لخت باشم عین خیالش نیست . ولی کیر یکی دیگه نباید وارد کسم بشه .. یا بدن یک مرد دیگه نباید لمسم کنه .
 پریناز : بهت  هدیه داده و این جورم باید چوبشو بخوری .
-ولی من حالشو می گیرم .
 پریزاد :  زن ایرانی صبوره . من تو رو می شناسم . حداقل واسه اون دستبند خوشگلی که دستته کوتاه میای.
-چیه هدیه پس از داده شدن پس گرفته نمی شود .
ولی تا یه ساعتی رو همه چی ردیف و همه جا امن و امان بود .. دو سه تا از کارگرا با حسرت عجیبی به ما خانوما نگاه می کردن . بازم خوب بود که در منطقه ای بودیم که فراوونی زن بوده و اونا باید چشم و دلشون سیر می بود .  رفتم یه گوشه ای که سایه بود و می شد دراز کشید و به دریا و آسمون آبی نگاه کرد . چقدر همه جا زیبا و رویایی بود و من در این فکر بودم که ای کاش می تونستیم چند روز دیگه هم همین جا بمونیم . ولی  همراه با تور بودن دیگه بلیط بر گشتن هم مشخصه مربوط به چه زمانیه . یواش یواش نسیم ملایمی رو حس می کردم . انگار هوس و حشر و شهوتو با خودش می آورد و در تمام وجودم پخش می کرد . دریای بهشت .. قایق بهشت و ما آدمیان بهشتی زندگی رو بر خودمون سخت نمی گرفتیم . ای کاش جیمی هم با هام کاملا بهشتی گونه رفتار می کرد . منتظر اون بودم که بیاد و با هام حال کنه .  ولی یه خوبی اون این بود که   توجه خودش به منو خیلی بیشتر از توجهی که به سایر زنا داشت نشون می داد وهمه به خوبی متوجه می شدن که علاقه خاصی بهم داره . .. دو تا کف دستو رو کونم حس می کردم . مثل این که خوش تیپ خان هوس منو کرده بود . ولی بوی عطر خاصشو نمی داد . اون حسی رو که دستای جیمی بهم می داد این دوتا دست نمی داد . چشامو بستم تا بهتر فکر کنم مثلا می خواستم بدون تقلب متوجه شم که اون کیه .
 -مهیار تویی ؟
 -از کجا متوجه شدی ؟
 -حالا ما رو خنگ گیر آوردی ؟
 -از دست این جیمی دارم دیوونه میشم .
 -ببینم اون که تو رو ندیده داری میای این سمت .
 -نه .. اون حالا اون پایین داره با دو نفر مشروب می خوره . نمی دونم کی هستن .
-ایرانی هستن ؟
 -نه ..ولی فکر کنم مهندس یا تعمیر کار باشن .
 -اگه میومد ن رو عرشه   خیلی با حال می شد .
 -اونا ترک پست نمی کنن .
 -ولی اگه یه چیز خاصی بهشون نشون داده شه چی .
 -مثل من که دیدمت و ترک پست کردم ؟
 -من می ترسم اون بیاد.
 -نگران نباش . اخلاق اونو می دونم . تا مزه نگیره و نرم نرم دو تا گیلاس نزنه و داغ نکنه نمیاد .
 -اگه بخواد بیاد گیرم بده چی ؟!
-نه اون تا تو رو نبینه به یادش نمیاد که فقط مال اونی .
-این طورا هم نیست و اون مرد خیلی حسودیه .. به نظرت من باید چیکار کنم .
 -هیچی پریسا دلت رو خنک کن .
-راست میگی . درست نیست مستقیما با اون در گیر شم .
-اتفاقا مهدیس و خواهرات بهت حسادت هم می کنن که ای کاش جیمی ما رو تا این حد دوست می داشت و در مورد ما غیرتی بود .
 -اگه می خوای کاری کنی زود باش که  حوصله آبرو ریزی رو ندارم . در همین لحظه مهدیس اومد و شوهرشو کنار من دید .
-مهیار تو این جایی ؟ می خواستیم دسته جمعی حال کنیم .
-ببین یه چند دقیقه ای صبر کنین جیمی بیاد .
-خوب دوستم پریسا رو یه گوشه خلوت گیر آوردی.
 -عزیزم . زن خوشگلم برو مراقب جیمی باش . وقتی دیدی داره حرکت می کنه میاد طرف بالا فوری به من اطلاع بده تا دست از سر پریسا جون ور دارم .
 -اوه چه حرفا ! شوهرم می خواد با یه زن دیگه باشه اون وقت من باید کشیک وایسم که هیچ خطری تهدیدش نکنه  . کدوم خطر از خود من خطر تر ؟ خندید و رفت تا به حرف شوهرش گوش کنه .
-پریساچقدر استیلت در این قایق بهت میاد !
 -مگه چه فرقی با بیرون قایق داره ؟
-یه جلوه خاصی بهت داده . هر جایی یه زیبایی خاصو منحصر به فردی داری .
-زود باش وقت تلف نکن . کیرشو چکشی فرو کرد توی کسم . دلم می خواست روبروش قرار می گرفتم و حالت نگاه و اون کیرشو وقتی که بر می گشت عقب رو ببینم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 59

-اوخخخخخخ بیشتر بکن توی کونم
-خیلی آتیشی هستی آتنا.
 -عاشق حال کردن از راه کونم .
 -اگه بدونی چقدر به مردا لذت میده که یه زنی دختری عاشق کون دادن باشه .
 -جون من ؟ به نظرت کونم چطوره ؟
-جون میده که آدم واسش جون بده.
 -یه مرد واسش کون بده.
 -شاعر هم که شدی .
کف دست و انگشتاشو که روی کسم می مالوند خیسی اونو فرو می برد توی دهنش و انگشتاشو لیس می زد .
-جوووووووون .. آخخخخخخخ فدات شم . چقدر خوشمزه هست .
 -پس میگی اگه شوهر کنم اون خوشش میاد .
 -میگم تو با این علاقه ای که به این داری که کونت همش زیر یه کیر باشه و سوراخ مقعدت رو نوازش بده چطور می تونی بعدا شوهر کنی .
 -کاری به اونش نداشته باش .
-اگه شوهرت نخواد تو رو از کون بکنه؟
 -سیا جون  به نظرت مردی هست که از کون من فراری باشه ؟
 -نمی دونم شاید مردای زیادی باشن . من یکی رو می شناختم . الان خیلی وقته که اونو نمی بینم .  -
دوستت بوده ؟
-آره چند ساله نمی بینمش . یعنی چند سال بود که نمی دیدمش.
  -کون مجانی هم اگه گیرش بیفته نمی کنه ؟
-نمی دونم ..  کلاس میذاره و میگه زن از کون راضی نمیشه و من اگه این کارو بکنم با یه حیوون چه فرقی دارم . با این مدل حرف زدناش پاک آبرو آدمو می بره . خب می خوای کون نکنی نکن . اصلا کی بهت خواسته کون بده . واسه چی آبروی اونایی رو که می خوان کون بکنن  می بری ؟
 -فدات شم عزیزم که این تز رو داری . خیلی فر هنگت بالاست عزیزم . سیاوش قشنگ من .
 -چقدر کونت داغه .. اون داخل به نظرم آتیش سوزی شده .
 -اگه کیرت رو بیرون بکشی  همه جا رو دود می گیره .
-خیلی هم از بوی دود خوشم میاد .
-منم همین طور به شرطی که بوی دماغ سوختگی نباشه .
-من که دماغتو نسوزوندم .
 سیاوش همچنان داشت انگشتاشو رو سر کس من می گردوند . خیلی قلقلکم میومد .
 -پسر حواست هست  که یه وقتی انگشتتو نکنی توی کسم اون وقت شر درست میشه .
 -حواسم هست . آتنا جون من برات شر درست نمی کنم .
 -تو خیلی خوبی.
 -کاش یه زنی مث تو داشتم .
 -اون وقت هر شب کونشو می کردی ؟
 -کاری می کردم که از کون دادن توبه کنه .
-باید حواست می بود که اون کاری نکنه که تو از کون کردن توبه کنی .
-با من از دواج می کنی آتنا ؟
 -شوخیت گرفته ؟
 -نه عشق و دوست داشتن دیگه این چیزا رو نمی شناسه .
-آخه من الان پیش چند نفر دیگه دارم بهت حال میدم . اونا هم شاید منو بکنن .
 معین : شاید که نه حتما تو رو می کنیم.
 -ببینم شما خودتون کار ندارین  ؟ همش فالگوش وایسادین ؟
 سیاوش : نگفتی که دوست داری زنم بشی یا نه ؟
 -راستش دوست دارم ولی ..؟
-ولی چی راستشو بگو .
 -راستش من دوست دارم آزاد باشم . دیگه مشکلی به اسم شوهر نباشه که از این کارا نتونم بکنم .
 -این جوری حالش خیلی بیشتره ؟
-خیلی بیشتربه آدم می چسبه . تازه بعد از از دواج آدم باید همش با یه کیر حال کنه .
-اینو راست میگی دختر .. شاید واسه همینه که ما مردا همش در جستجوی زنی تازه و جدید هستیم .
-چقدر حرف می زنی .. کونم همین جور می خاره .
 -کیر کلفتشو داخل کونم می گردوند و و در یه حالت چرخشی داخل مقعد این کارو کرده آروم آروم بیرون می کشید . داشتم به این فکر می کردم که قبلا کدوم یک از این بر و بچه ها این شیوه لذت بخشو رو من پیاده کرده که دیدم یادم نمیاد .
-بگو چی می خوای  ؟
-تورررررررررو فقط تو ررررررو .
-بگو کجات می خارررره عزیزم؟
 -کونننننننم همون جایی که الان داری کیرت رو داخلش می گردونی .
 یک لحظه کیرشو کشید بیرون .
 -اوووووخخخخخخخ نههههههه سیا سیا دوباره بکن .
 -الان همین کارو می کنم .طوری که کیفت بیشتر ازهر وقت دیگه ای شه .
 -امید وارم متوجه شده باشی که چرا من زنت نمیشم ؟
-آره می خوای آزاد باشی و آقا بالا سر نداشته باشی .
-آفرین به پسر چیز فهم .
 -جایزه من چیه ..
-می تونی بعد از این که این سه تا پسر گل منو از کون کردن تو هم یه بار دیگه کونمو بکنی .
-من یه جایزه دیگه می خوام .
-ماچ می خوای ؟ خودم الان لبمو میذارم رو لبات .
 سرمو بر گردوندم و اونو بوسیدم .
-ولی منظورم چیز دیگه ای بودا آتنا !
-هر منظوری که داشته کیرت رو همین جوری توی کون  من بغلتون و بعد بگو که این بهترین کون دنیاست .
 -مگه من چند تا کون کردم ؟
 -نمی دونم چی می خوای ولی هر چی که بخوای و در توانم باشه تقدیم تو می کنم .
 کیرشو که فرو کرده بود توی کونم بازم بیرون کشید یه لحظه حس کردم که کیرش خیلی نرم و روون رفت توی سوراخ کونم .. ولی نه این کسم بود . اون نامرد کیرشو تا ته فرو کرده بودتوی کسم . به چه حقی ! ولی من لو رفته بودم . متوجه شد که من به دروغ میگم که یک دخترم .. ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

لز در زندان زنان 26

-من که باهات کاری ندارم . واسه چی اومدی این جا
 -پس سر به تنم نباشه ؟ اصلا فکرشو کردی واسه چی اینجام ؟
-واسه این که بازم دل منو بشکنی .. با لگد بزنی به سر آدمی که زمین خورده .. من مهمون شما هستم .
 -تو صاحب خونه دل من هستی .
 -فعلا که خونه خراب شدم .
 -اشکاتو پاک کن .
 -تو بخند . به اشکام بخند
-خانوم نفیسی که می گفت تو  به خاطر من داری دیوونه میشی .
-اون گفت ؟
-به خاطر این گفت که دوستت داشت .
 -حتی زندانبان دلش به حالم می سوزه
-فکر کردی من واسه تو ناراحت نیستم ؟
-خوب نشون دادی .
-باشه مهتاب من دیگه میرم . دیگه بهم نگو که خورشید زندگی توام .. ..
باورم نمی شد که اومده باشه این جا . می خواستم واسش ناز کنم . خودمو واسش لوس کنم . اون دوستم داشت . وگرنه واسه چی میومد این جا
-دیوونه کجا می خوای بری . شاید این آخرین باری باشه که همدیگه رو می بینیم .
-تو که تحویلم نمی گیری
-نمی خوای بغلم بزنی ؟ .
 اومد به سمت من .
 -دلم می خواست یه دوش می گرفتم بعدش بغلم می زدی
-ببینم مگه این جا هتله ؟ خیلی خوش می گذره ؟
-حاضرم با تو تا جهنم هم بیام . دلم می خواست خودمو ارتیستی بندازم توی بغلش . ولی اون پیشدستی کرد .
 -نههههه تنم بو میده .
. - هربویی داشته باشه بوی تو رو میده همون بویی که  به خاطر اون اینجام . هنوز نمی تونم باور کنم که تو اینجایی .
 گریه امونم نداد . به یاد این افتادم که  چند وقت دیگه نیستم تا بتونم از لحظه های عشق و در کنار عشقم بودن لذت ببرم . چه تلخه ندونی آن سوی زندگی چه خبره .
-میری ازدواج می کنی ؟ -اومدم تا این حرفا رو بشنوم ؟ تازه کی گفته که تو رو دیگه نمی بینم ..من که الان زن دارم .
  -من که جزو مرده هام .
 -تا وقتی که زنده ای باید که زندگی کنی . باید که امید به زندگی داشته باشی .
-من دیگه امیدی ندارم . می دونم یکی دیگه بهتر از من میاد که به اونم میگی که صاحب خونه دلته .
-من دلم می خواد تو سر سفره  عشقم باشی . 
-حتما دوست داری بچه هم داشته باشیم .
 -اون که عالی میشه ..
-بهنانم تو هم که مث من داری گریه می کنی .
-نمی دونم من تقاص چه اشتباهی رو دارم پس میدم . منو ببخش تا حالا خیلی بهت بی توجهی کردم . همه خونواده ام بهم میگن که ازت جدا شم .
-تا آبروی از دست رفته ات رو به دست بیاری ؟
-آره .. . از نظر اونا همین طوره . ولی من که در حقیقت این حسو ندارم . آخه من که برای مردم زندگی نمی کنم . مردم از سر بیکاری واسه این که چیزی برای گفتن داشته باشن یه حرفی بر زبون میارن و میرن . فراموش می کنن چی گفتن .. چی شده .. فقط هر کی می خواد یه اظهار فضلی کرده باشه . غصه شو فقط ما آدمای حساس می خوریم .
 وقتی فشار لبهامونو حس کردم به نظرم اومد که این شیرین ترین بوسه ای بوده که تا حالا بهم داده ..
-دلم می خواد وقتی که زندگی منو ازم می خوان بگیرن تو در کنار من باشی . میگن روح آدم به همه چه پر می کشه . می خوام کنار من باشی . وقتی جسم من درد رو تحمل کرد و روحم از قفس تن آزاد شد بپره تو بغل تو .. کنار تو از مردن نمی ترسم . بگو دوستم داری .. بگو .. -تو که الان بهم می گفتی می تونم یه زن دیگه بگیرم .
 -دلت میاد ؟ ..
-نه ..حتی دلم نمیاد باهات شوخی کنم .
 -دلم برای فکر کردن به آرزو های شیرینم تنگ شده ..
بهنام شوهرقشنگ من در آغوش من بود . اصلا به این فکر نمی کردم که با سایر زنا لز داشتم . شاید اینو یک گناه نمی دونستم . اون اگه متوجه می شد ازم دلخور می شد . ولی اونا زن بودن و منم در محیط زندان چاره دیگه ای نداشتم . نفیسه و افسانه شاید بزرگترین عاملان من برای تشویق به این کار بودند
-به چی فکر می کنی ؟
-به تو عزیزم .به تو مهتاب قشنگ تر از ماهم .. تو به چی فکر می کنی
-به خورشید خودم .
 تا حالا باهاش سکس نداشتم ولی دلم می خواست واسه اون شب حس کنم که دارم زندگی می کنم . حس کنم دارم با مرگ می جنگم و شکستش میدم . حتی اگه منو در آغوشش بگیره .
 -بهنام من می خوام واسه امشب مال تو باشم با تو سکس کنم . به من زندگی بدی . عشق بدی .. حس کنم که با تو به همه چی رسیدم . می خوام که امشب عروسی کنم . عروس تو باشم . نمی خوام فردا دختر باشم . می خوام امشب شب زفاف من باشه
-مهتاب معلومه چی داری میگی
-آره من می خوام به آرزوم برسم همون چیزی که در این چند ماهه خیلی بهش فکر کردم . همه کارامون واسه همین بود . که در کنار هم باشیم . می خوام مرگو بازیش بدم . اونو بگریونم . شایدم به ما بخنده .. .. ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 86

سینا خیلی زود دوزاریش افتاد . یعنی اون فهمیده ؟ از قفل بودن در ؟ نه این نمی تونه دلیل قانع کننده ای باشه برای ساناز . اون حتما به یه شکل دیگه ای بوبر دار شده . پس بهتره خونسردی خودمو حفظ کنم و از اونجایی که نمی دونم جریان چیه خودمو خیلی بی خیال نشون داده  تا اون فکر نکنه که هر حرفی رو می تونه بزنه . نتونست که به تصوراتش ادامه بده  .
 -ساناز چی شده . من اگه به مامان توجه دارم یا توجه خودمو نشون میدم به خاطر اینه که اون واقعا این روزا اعصابش خرده .. راستی رودابه کجاست ؟
-اون رفت .. ولی اگه مامان اعصابش ناراحته پس چرا وقتی خودشو میندازه توی بغل تو اعصابش ناراحت نیست .
-عزیزم ساناز خوشگل من .. خواهر یکی یه دونه من . خوشگل ترین دختر دنیا ! ببین منم الان دارم نوازشت می کنم . خب ایرادی داره که عشقمو به مامام نشون بدم ؟ .. ساناز با تعجب و چشمانی اشکبار یه نگاهی به برادرش انداخت و می خواست از لحن کلامش متوجه شه که تا چه اندازه می تونه ازش بوی صداقتو حس کنه . خونسردی سینا و حالت مظلومیت اون طوری بود که به خودش گفت حالا ساناز این قدر بد بین نباش .. ولی حالت اونا .. بغل توی بغلشون و بر جستگی های بدن که شاید تا حدودی از برهنگی اونا می گفت همه و همه داشتن داد می زدن که این مادر و پسر یه کارایی رو که نباید بکنن انجام داده بودند ..
سینا  دستشو گذاشت رو شونه های خواهرش و خیلی آروم نوازشش کرد .
 -خوشگله چند سال ازم کوچیک تری اون وقتا که دختر کوچولو بودی و من داداش بزرگت خیلی خوشت میومد که به کمرت دست بکشم . خوابت می برد .. دستمو که ول می کردم می گفتی داداش بازم می خوام ادامه بده .. خیلی حساس بودی ولی اگه ده ساعت تمام هم یک ریز نوازشت می کردم و دستمو نمی کشیدم تو چشات به همین صورت بسته می موند .  دیگه ما آدما که سنمون میره بالا یه سری باید و نباید ها یه تابو هایی ایجاد می کنه که رعایت اون خیلی جا ها قشنگه   . یعنی من حالا خیلی دلم می خواست مث اون وقتا که  ساناز کوچولوی من بودی نوازشت کنم .
 -چرا فکر می کنی که حالا نتونی این کارو انجام بدی ؟
 -واسه این که تو واسه خودت خانومی شدی .. و منم یه مرد ..
 -ولی هنوزم ساناز کوچولوی تو هستم . نیستم ؟
سانازهنوز به صحنه ای  که مادر و برادرشو در آغوش هم و زیر ملافه دیده بود فکر می کرد .یه دامن کشی و یه تی شرت شده بود تن پوش ساناز .
 سینا گفت پس اگه داداش بزرگ دستشو بذاره زیر تی شرت خواهر کوچولوش اون اعتراضی نمی کنه ؟
 -من یه اعتراضی دارم .
 -چیه عزیزم
 -من دیگه کوچولو نیستم .
 -وووووییییییی حالا چقدر به حاج خانوم بر می خوره .
-حاج خانوم مامانته
. سینا می دونست که خواهرش  در یه حالت عادی نیست و نسبت به اون هم یک احساس عادی نداره . با این حال لذت می برد که اونو سر حالش کنه و رو احساساتش انگشت بذاره .. لذت می برد که ببینه خواهرش با چه شور و حالی خودشو به اون می چسبونه و انتظار خاصی ازش داره .. اما می دونست که حساب ساناز از مادرش جداست . اگه با مادرش بود به خاطر این بود که غریبه ای اونو به گناه آلوده نکنه .که اون جوری دردش حداقل دو برابر بود .
-ساناز چه پوست نرمی داری .. مثل بچگی هات لطیفه .. نمی دونم کمرت هنوزم مثل اون وقتا پوستش سفیده یا نه .
 -سینا چی داری میگی صورتمو ببین اونجا رو هم ببین .. می تونی تی شرتمو بزنی بالا .
 سینا همین کارو کرد و دختر تازه یادش اومد که سوتین نبسته . خجالت کشید . صورتش سرخ شد . نمی دونست باید چیکار کنه . اون وقتی که کوچیک بود و هنوز به سن رشد و بلوغ نرسیده بود و هشت سالش بود سینا دستشو می ذاشت رو سینه های خیلی کوچولو و دخترونه اون و فشارش می گرفت .. گاهی هم دهنشو می ذاشت رو اون سینه ها .. بدون منظور و از روی علاقه این کارو می کرد ولی ساناز خوشش میومد . یه روز مادرش اونا رو در این حالت دید و خیلی هم به سینا توپید .. -سینا اون دختر بچه هست و حالیش نمیشه . این کارا چیه زشته ..بده .. اگه یکی ببینه فکرای بد می کنه . اون روز ساناز منظور مادرشو از فکرای بد نمی فهمید اما یکی دو سال بعد که بالغ شد و حتی از تماس دست خودش با سینه هاش لذت می برد متوجه شد که منظور مادرش چه بوده .
حالا  حس می  کرد نوک سینه هاش تیز شده . دلش می خواد که سینا این بار به سینه های رسیده اش چنگ بزنه .. کسش هم خیس کرده بود . ولی سرخی شرم رو گونه هاش نشسته نمی ذاشت حتی چشاش باز شه .. سینا حس کرده بود که ساناز حالا داره به چی فکر می کنه . از اونجایی که حرفای بین اون و رودابه رو شنیده بود به میزان علاقه مندی و التهاب و هوس خواهرش نسبت به خود پی برده بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 90

کیرمو که حس می کردم با هیجان خاصی  رفته توی کس فتانه به سرعت می کوبوندم به کسش  و خیلی آروم شونه هاشو می مالوندم . انتظار داشتم مثل این چند وقتی هیجان خودشو نشون بده . ولی اون سکوت کرده بود .
 -عزیزم خوشت نمیاد ؟
 -چرا لذت می برم .
 -پس چرا این قدر ساکتی .
-خب چی بگم همش که نمیشه حرف زد .
 به کارم ادامه دادم . با چند ضربه دیگه حس کردم داره به صورتش چین میندازه .  کاملا حالتشو زیر نظر داشتم . در شرایطی نبود که بشه گفت داره لذت می بره .
 -فتانه چته ؟
-نمی دونم چرا زیر شکمم دور رحمم اطراف نافم یه درد خاصی داره شاید علائم قبل از پریود باشه
 -ولی تو که قرص می خوری ..
 -آره یادم نبود . نمی دونم چرا این روزا حواس پرت شدم .
 -شاید بد غذایی کرده باشی و درد معده و روده داری .
-فکر نکنم .
با خودم گفتم حالا که درد روده نداری میشه  کیرو کشید بیرون و اونو فرو کرد به جای دیگه . همین کارو هم کردم . دو طرف کونشو باز کردم . تا اونجایی که می شد . قبل از خیانت و دوست پسر گرفتن فتانه سوراخ کونش حتی در حالت خوابیده و یکی دوباری که دو تا قاچای کونشو به دو طرف باز کرده بودم یه حالت خیلی ریزو مگسی داشت ولی الان که این کارو می کردم به اندازه یه سکه طلا و شایدم بزرگتر حفره ای رو می دیدم که اونو محصول کار معشوق زنم می دونستم .  بازم به یاد درد ها و رنج های زندگیم افتادم . انتظار اینو نداشتم که به این زودی شروع شه . هر چند هنوز واسه قضاوت زود بود و شاید برای بازگشت و برگردوندن ورق دیر نبود ولی چه کاری می تونستم بکنم ؟ این جور مواقع یک مرد چه کاری باید انجام بده ؟ یعنی برم به فتانه بگم که من می دونم تو و مهرام پریشب توی ماشین اون با هم  حرف زدین و اون تو رو بوسیده و تحت تاثیرت قرار داده ؟ با این کارم چند روز می تونم زنمو از معشوقش که حالا ازش نفرت داره و یا حس می کنه که نفرت داره دور داشته باشم . این دور نگه داشتن از اون چه فایده ای داره . اون عشق و محبتو در من پیدا نمی کنه .. من باید چیکار کنم . . با این که کون فتانه در همون حالت در میان دو تا دستای من بود ولی اون اصلا حرفی نزد که ولم کن و دردم گرفت و از این حرفا . انگشتمو فرو کردم توی کونش .. یه لحظه یه تکونی خورد
-داری چیکار می کنی
 -چی شده مگه
 -هیچی فکر کنم خوابم برده بود .
 اون خواب بود و من در غرق در دنیای خودم و اندیشه هام بودم . انگشتمو همین جوری توی کونش حرکت می دادم  . خسته شده بودم از این فکرا وکارای تکراری . چند روز پیش هم همین کارا رو کرده بودم . کونشوطوری چک کرده بودم که انگاری می خوام یه جنس اصل و فابریک بخرم . من اونو نخریده بودم . اون جزیی از وجود و زندگی من بود که طی پیوند مقدسی به نام از دواج در کنار هم قرار گرفتیم . ولی زندگی و تلخیهای اون , منو از همه چی بیزارم کرده بود .. دستمو از پهلو رو کس فتانه گذاشتم .
 -عزیزم دردت بهتر شد ؟
 -نه هنوز ..
 -برات قرصی چیزی بیارم . خودت این جور مواقع چه دارویی بیشتر بهت می سازه .
-بخوابم خوب میشم .
 اینو که گفت لجم گرفت . لعنتی این کون بر مهرام حلاله و بر من حرام ؟ حالا می دونم چیکارش کنم . کیرمو یه ضرب کردمش توی کون فتانه .. با همه رنجهام اون لحظه اول یه حالی کردم که انگار دارم برای اولین بار در زندگیم کون می کنم . حالا بیشتر از روزای قبل گشادی رو حس می کردم . فتانه هم دیگه اصراری نداشت که دردش می گیره . یکی دوبار خودشو جمع کرد . چون هر چی باشه  و هر چقدر هم گشاد باشه واکنش در یه حدی  طبیعیه . خونم به جوش اومده بود و. دوست داشتم جیغ بکشه . فریاد بزنه ..  به طرف جلو فشار آوردم . دوست داشتم دیواری رو بشکنم و برم . ولی نمی شد ..
 -حالت خوب نیست فرهاد ؟
-من حالم خوبه . خیلی هم خوبم .
 -چیکار می کنی . گفتم هر جوری که دوست داری با من حال کن ولی نه این جوری.
 -چیه ؟  کیرم که خیلی راحت داره توش حرکت می کنه .
 -مگه من گفتم سخت میره .یه جوری بزن که دردم نگیره .
-ببینم بذارم توی دهنت درد نمی گیره ؟
  صحنه فیلمهای اون و معشوقشو مجسم می کردم .. اون غلتیدنهاش .. وقتی که دستا و پاهاشو به دو طرف باز می کرد و با تمام وجودش می خواست که عشقش روش دراز بکشه و از وجودش لذت ببره . عوضی در مدت کوتاهی چه بلایی بر سر کون زنم آورده بود ! دیگه به درد من نمی خورد . تصمیم گرفتم آبمو توی کونش خالی کنم .  احساس داغی شدیدی هم می کردم . فتانه هم کونشو می گردوند تا با پیچوندن کیر من بیشتر تحریکم کنه و زود تر آبم بیاد و از شر عشقبازی خلاص شه .. خودمو به پشتش چسبوندم و با حرکات کیر من و گردش کون اون می رفت  تا یک بار دیگه مثل دفعات قبل با تمام حس و توان توی کونش خالی کنم .. این کارو کردم . دستمو گذاشتم رو شکمش و اونو به طرف خودم فشارش دادم .. ولش کردم و رفتم به سینه هاش چنگ انداختم . گاه این فشارو با یه غیظ خاصی انجام می دادم .
 -اوووووفففففف داره میاد .. فتانه تکونش بده .
-می دونم چیکار کنم . کونمو می چسبونم و حرکتش میدم .
 تا می تونست آبمو کشید .. این حرکتشو با مهرام هم دیده بودم . بعد از دقایقی اون خیلی راحت خوابید و من با اعصابی ناراحت و از این که فردا چی میشه و چه باید کرد به بدن برهنه اش نگاه کرده به این فکر می کردم که آیا اون بازم خیلی راحت خودشو در اختیار مهرام می ذاره ؟ و اون وقت دو تایی شون می شینن و به ریش من ساده لوح می خندن ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

همزیستی مسالمت آمیز

وقتی نگار دوست زنم بهم گفت که دوست داره با من باشه  پاک گیج شده بودم . مدتی بود که   زمینه شو درش می دیدم ولی باورم نمی شد . نگار و زنم نادیا دوستان قدیم بودند و از بچگی همو می شناختن . شوهرشم متخصص جراحی عمومی بود . من وکامران شوهرش هم همکلاس بودیم . اون درسش خوب بود و من از اونجایی که تیپ بهتری داشتم و دخترا ول کنم نبودن همش دنبال عشق و حال بودم و به هزار و یک کلک و پارتی شدم کار مند . این  جریان درست زمانی اتفاق افتاد که  من وکامران سی سالمون بود و خانوما مون سه سالی رو ازمون کوچیک تر بودن . نگار خیلی زیبا بود . راستش موافق نبودم که با اونا رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم ولی نادیا می گفت کیوان جونم  چه ایرادی داره .. شوهرش دکتر باشه که باشه .. از کره مریخ که نیومده ولی من خجالت می کشیدم و سرم پایین بود و یک دلیلشم این که نادیا بیشتر وقتا حسرت خیلی چیزا رو می خورد . ما حتی یک پراید هم که اون موقع قیمتش زیر ده میلیون هم بود نداشتیم در حالی که دکتر و زنش سوار ماشینی می شدند که اسمشو هم نمی دونستم . خونه شون خیلی شیک تر بود ..اون روز نادیا پسرمون نیما ی  سه ساله رو گرفته رفته بود دوسه روزی رو به شمال خونه یکی از اقواممون .اون سابقه نداشت تنهام بذاره . می ترسید که سر و گوشم بجنبه . با این که از تماشای فیلم سکسی بدش میومد ودر واقع دوست نداشت من اون فیلما رو ببینم ولی تازگیها ازم می خواست که فیلم سکسی بیارم خونه و قبل از آمیزش بشینیم و ببینیم
  به محض رفتن اون سر و کله نگار پیدا شد . وقتی مانتوشو در آورده بود و یه بلوز دامن تنگ و چسبون و کوتاه رو اون زیر دیدم یه چیزایی دستگیرم شد . شوکه شده بودم . دیده بودم خیلی از زنایی که این جور در رفاه باشن ممکنه دلشون خیلی چیزای دیگه بخواد
 -نگار من نادیا رو دوست دارم
 -منم شوهرمو دوست دارم
-پس این دیوونگی ها برای چیه
-من نمی تونم چیزی بگم . بذار به حساب هوس .. یا عشق به یه مرد خوش تیپ .
-کامران دوست منه
-نادیا هم دوست منه
 -آخه نگار .. من نمی تونم.
 -نگو نمی تونی . من از چشات می خونم
 -ببین نگار یه مرد خیلی چیزا دلش می خواد آره اون تنوع طلبه ولی نه این که به این  راحتی بخواد به همه چی پشت پا بزنه ..
 وقتی نگار بلوزشو در آورد و متوجه شدم که ایستادگی سینه هاش بدون سوتین بوده و اون شکم و سینه های قشنگشو انداخت توی دید من زبونم بند اومد .
 -چیه هوش از سرت پرید .؟ اومد به طرف من .
. -نههههههه خواهش می کنم .
 -نترس بهت تجاوز نمی کنم . حالا من شدم پسر تو شدی دختر .
 -درست نیست .. شرمنده وجدانم میشم ..
 ولی نشون به اون نشون که این مرد وفادار کیوانی که در کابوس هم نمی دید که به همسرش خیانت کنه نگارو برد  رو همون تختی که روی اون با زنش عشقبازی می کرد .. نگار زیبا تر از تصور شده بود . از فرق سر تا  کف پامو طوری می بوسید که نمی تونستم بگم کدوم قسمتش بیشتر حال میده . کیرمو با ناز و عشوه ساک می زد . -نگار من خوابم ؟  در حال ساک زدن سرشو رو به بالا حرکت می داد ...
 -باورم نمیشه .. به خودم گفتم کون لق نادیا و کامران .. این لحظه رو عشق است . لاپاشو باز کرد ازم خواست که بکنم توی کسش .
-نگار من کونتو می خوام
 -پنجه ها تو از زیر بذار زیر کونم . کسم کیرت رو می خواد . از بس حشری و عجول بود کاری کرد که همون اول کیرمو بذارم توی کسش . پس از سالها داشتم یه کس تازه رو می کردم . اعتماد به نفس و نشاط فوق العاده ای در من ایجاد شده بود . گاییدن زن دکتر کامران خیلی حال می داد . دکتر این دوست و هم کلاس قدیمم  به همه چی رسیده بود ولی بزرگترین سر مایه اش زیر کیر من بود .. اون سینه های ناز و سفت و درشتشو گذاشتم توی دهنم و با چشایی بسته و پرواز در عالم رویا کس دوست زن و زن دوستمو می کردم .
 -اووووووفففففف .. سوختم سوختم .. کیوان محکم تر منو بکن .. دوستت دارم . دوستت دارم . با همه جام حال کن . لذت ببر . منو ببوس ..
 پوست سفید تنش سرخ شده بود .. خیلی نرم و آروم اونو ارضاش کردم .. کیرم داشت از بدنم جدا می شد . انگاری در عالم خودش نبود .
 -نگار ..  بفرستمش بیاد
-اوووووههههههه چقدر معطل می کنی . نگار کوسوی تو منتظر آب کیرته .
 با هر قطره ای که روونه کس نگار شده یه روحی تازه در من دمیده می شد .. اون کون سفید و تپلشو انداختم رو کیرم ..
 -آخخخخخخخ .. تو هم مث کامران .. عاشق سوراخ کونمه .
 -حال میده .. آخه می چسبه . وقتی کیر اون داخل می چسبه یه لذت خاصی داره .
 توی کون نگار هم خالی کردم .. اون شب نگار پیش من موند .. می گفت شوهرش رفته ماموریت .. ولی روز بعد  به طریقی متوجه شدم که شبش بیمار ویزیت می کرده .. شاید بعد از تعطیلی مطب رفته باشه . من و نگار چند بار دیگه تو خونه شون با هم سکس کردیم . یه بار که ازش پرسیدم مگه شوهرت بهت نمی رسه یا دوستت نداره و ارضات نمی کنه این بار گفت چرا اتفاقا خیلی دوستم داره کشته مرده منه به خاطر من هر کاری می کنه .. دیوونه ام کرده بود با این جواب دادنهاش . رفته رفته نگار رفتارش عوض شد اون نسبت به من سرد شده بود .
 -چی شده چرا یه مدتیه که خبر ما رو نمی گیری.
 -من و کامران تصمیم گرفتیم که بچه دار شیم .
 -بار دار شدی  بازم میای با هم باشیم ؟
-نمی دونم .. نمی دونم باید شرایطو ببینم .
ظاهرا اون و کیوان موفق شده بودن که  بچه دار شن . یعنی نگار بار دار شده بود .. خیلی بهش عادت کرده بودم .  نگاهش داد می زد که دوس داره با من باشه ولی انگاری از یه چیزی می ترسید .یه روز یکی از زنای بیوه ای که در دوره های زنونه زنم و نگار چند تن دیگه شرکت داشت و اونم اتفاقا از دوستای قدیم  اونا و دوست دختر دوران مجردی من بود اومد سراغم .. قبل از این که با نگار رو هم بریزم دوست داشت که با هم باشیم ولی من وفاداری به زنمو علت رد درخواستش اعلام کردم ..شیلا اومد محل کارم .
 -آقای وفادار چه طوری ؟ ببینم حالا با خانوم دکترا سر و کار داری و ما منشی شرکت به دردت نمی خوریم .
 -من و دکتر ؟
-نخیر همسر دکتر .. فقط تو رو هالو گیر آوردن .. حتی زنت .. البته زنت بهت خیانت نکرده ولی آزادت گذاشته .. به اینم میگن خیانت .. تو رو .. اسپرم تو رو فروخته ..  دکتر کامران بچه اش نمیشه .. اون عاشق زنشه .. زنش تهدید به جدایی کرده بود .. دکتر حاضر شد که اون از یکی بار دار شه  ولی همه فکر کنن که بابای بچه خودشه.
 -تو اینا رو از کجا می دونی
 -من فضول نیستم .. گاهی می بینی آدم یه جایی ایستاده .. آدمای دیگه بی احتیاطی می کنن حرفایی رو که نباید بزنن می زنن .. اونا به زنت پول دادن که چند روز بره سفر ..وقت و بی وقت خونه رو خالی کنه .. چند روز دیگه هم قراره پشت پراید بشینه . اون بچه ای هم که توی شکم نگار کاشته شده همون از آب تو و تخم اونه . زنت پول می گیره تا نسبت به کارای تو بی تفاوت شه .  حالا بیا و امروز یه صفایی بهمون بده .. تا آخر وقت حال خودمو نمی دونستم . نمی دونستم به خاطر چی باید ناراحت باشم . هزار و یک دلیل برای ناراحتی من وجود داشت . چرا با من بازی شده بود ؟ چرا زنم بی خیال بود ازاین که من با یکی دیگه رابطه داشتم ؟ چرا اون به تجملات اهمیت بیشتری می داد و چرا نگار هم منو به بازی گرفته برای کامران هم غیرت بازی معنایی نداشت .. و به این هم فکر می کردم که منم باید یه پولی دریافت می کردم . شیلا به خواسته اش رسید . حالا دیگه اون شده بود معشوقه من و منم بی خیال شده بودم از این که نگار دیگه به سکس با من توجهی نداره .همون جوری که شیلا می گفت یه پراید رفت زیر پای زنم و دروغ گفتن های اون شروع شد . پسرم کامبیزکه مامانش نگار بود ونمی تونستم به بقیه بگم که جریانو می دونم  به دنیا اومد .. اون سه نفر می دونستن و من خبر نداشتم .. و اما پس از این که کا مبیز یک سالش شد نگار هوس بچه بعدی به سرش زد . جریانو با شیلا در میون گذاشتم این بار با هم نقشه ای چیدیم که اون بره از نگار اخاذی کنه به این بهانه که حرفای اونا رو بابت بچه قبلی شنیده بدون این که از این جدیدیه حرفی به میون بیاره . بعد از این جریان بود که دیگه وضع من و شیلا توپ شد . حالا من سه تا زنو می کردم . مردی با سه تا زن و نیازی هم نبود که اضافه کاری کنم .زنم نادیا با این که عاشق تجملات و بریز و بپاش بود ولی نسبت به من بی توجه نبود . هنوزم نفهمیده بودم چرا اون  این قدر راحت پذیرفته که من و نگار با هم سکس کنیم و من پدر بچه های اون زن باشم و به اسم دکتر تموم شه . بچه دوم من و نگار اسمش شد کتایون . می ترسیدم که این بچه بازیها و بچه راه اندازی ها آخر کار دستم یده . یه روزی شیلا یه چیزی بهم گفت که ترسیدم. گفت که نادیا ممکنه بخواد دوست پسر بگیره شایدم الان داشته باشه .... این فکر منو ترسونده بود .. چون وقتی زنی به این صورت تابو ها رو در جهت عکس شکسته باشه و نسبت به خیلی از مسائل بی خیال باشه می تونه در زوایای دیگه هم این بی خبالی خودشو نشون بده . شایدم حق با شیلا بود . تازگی ها هم خیلی سر سنگینی می کرد . گستاخ شده بود . پولای مفتی که به دست می آورد اونو هار کرده بود . درسته که منم یک خیانتکار بودم . منم به غیر از همسرم با زنای دیگه رابطه داشتم ولی اون شروع کرده بود و اساس زندگی مشترکمونو بر پایه دروغ قرار داده بود .. قلبم بد جوری به درد اومده بود .  اون به خودش خیلی می رسید . وقتی پرایدش تبدیل به پژو شد فکر کرد کاره ای شده .. صبحها که من بودم سر کار نیما رو می ذاشت مهد کودک .. پس همون موقع باید یه کاری می کرده ..برام خبر آوردن که یه پسر سوسول نزدیک خونه مون از ماشینش پیاده شده .. هنوز نمی شد قضاوت کرد .. ولی من و شیلا جایی رو در اتاق خواب ردیف کردیم که اگه  خبری شد بتونیم از صحنه فیلم بگیریم . امید وار بودم که این طور نباشه .. ولی وقتی که از همون روزنه نادیا و اون پسره رو دیدم که بدون لباس خودشونو انداختن رو تخت و  زنم کیر اون پسره رو گذاشت دهنش سرم گیج رفت ولی به زور جلو مو داشتم که نیفتم تا شیلا تا اونجایی که راه میده بتونه از صحنه فیلم بگیره .. یه دست شیلا رو دور بین بود و دست دیگه اش رو کسش . این صحنه ها اونو به هوس می آورد و تازه خوشحالم بود که بین من و زنم فاصله میفته .. نادیا سر تا پای اون پسره رو می لیسید . حالا یه دست شیلا رو کیر من قرار داشت ... دلم می خواست برم وسطشون و هر دو تا شونو بکشم .
-هر مز هر مز بکن توی کونم .. حال کن ..
 اونی که اهل کون دادن نبود  با لذت داشت به دوست پسرش کون می داد .. هر مز کیری رو که می کرد توی کون زنم می کشید بیرون و فرو می کرد توی دهن اون و از اون جا می کرد توی کسش .
 -اوووووفففففف تند تر بکن .. زود باش .. زود باش .. ..
 صورت و چشای نادیا نشون داد ار گاسم شده.
-هرمز حالا وقت چیه ؟
 -حالی کردن آب کیر توی کسته .
 وقتی آب کیر هرمزدر حالت قمبلی نادیا وارد کسش شد و بر گشت اونو می دیدم که چه جوری داره رو پاهای نادیا  خالی میشه حرصم می گرفت .
-خسته نباشید ..
 نادیا جیغی کشید و رفت عقب .. هرمز رفت فرار کنه که حریف من قوی هیکل نشد .. شیلا خودشو نشون نداد .. از چپ و راست پسره رو گرفتم زیر مشت و لگد .. شیلا از تمام این صحنه ها فیلم گرفت . و بعدا در اختیار من گذاشت .. موهای سر نادیارو تودستام جمع کرده اونو به طرف خودم می کشیدم ..
 -مثل یک سگ میندازمت بیرون .
 -تا صد تا سکه مهر منو ندادی من جایی نمیرم .
 -صد تا سکه سیاه هم بهت نمیدم .. هرمز فرار رو بر قرار ترجیح داد در حالی که زنمو  رو زمین می کشیدم از پشت به شیلا اشاره زدم که بره .. حالا من و اون در اتاقی دیگه بودیم .
 -چیزی نمیگم . فقط باید گورت رو از زندگی من گم کنی .. مهرت رو ببخش منم این فیلمهایی رو که گرفتم رو نمی کنم .
 خیلی پررو بود . مثل یک قهرمان پیروز لبخند می زد .
-عزیزم .. کیوان من .. من تو رو می شناسم . دو تایی مون کنار هم زندگی می کنیم به خیر و خوشی .. شاید جنگ سرد داشته باشیم ولی میشه همزیستی مسالمت آمیز داشت . تو از من فیلم گرفتی ؟ بچه می ترسونی ؟ من از تو و نگار فیلم دارم .
 -عوضی تو اونا رو رو نمی کنی . اونا دوستاتن بهت پول دادن .
-توهم اطلاعاتت قویه . نمی دونم اینا رو از کجا فهمیدی برای من مهم نیست . من که دارم غرق میشم واسم مهم نیست چند نفر دیگه رو بکشونم زیر .
 نادیا  خیلی زرنگ تر از این حرفا بود و من شکست خورده بودم . پول حرام اونو هار کرده بود و منو هم وادار به سازش کرده بود .. حالا من و نادیا داریم در کنار هم زندگی می کنیم . به روال سابق ..اون به روی نگار نیاورده که من از جریان با خبرم . شیلا هم داره کیفشو می کنه .. نادیا هم هر وقت کسش زیاده از حد می خاره دیگه توی خونه خارششو نمی گیره .. آدمایی که این جور پول در میارن این جور آخر و عاقبت داشتن هم براشون قابل پیش بینیه .. خیلی از زن و شوهرا رو می شناختم که خوشبخت بودن ولی به خاطر طمع زیادی افتادن توی قاچاق مواد مخدر .. خیلی راحت به هم خیانت می کردند وهر وقت هم عشقشون می کشید کنار هم می خوابیدند .. حالا حدود یک ساله که از تولد کتایون می گذره . نمی دونم دکتر کامران و نگار بازم هوس بچه دیگه ای به سرشون افتاده یا نه ؟ .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 
 

ابزار وبمستر