ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانه رویا کجاست ؟

خدایا به من بگو خانه رویا کجاست ؟ نمی دانم رویای من به کجا رفته است ؟ در آغوش تو چه آسوده چشانم را بسته بودم رویای من ! از خود می گریزم از هر آن چه هست و نیست می گریزم تا رویای خود را بیابم ؟ چه خوش بود خفتن با خیال رویای خوبم . 
به ستارگان شب می نگرم .. خانه رویای من کجاست ؟ ستاره های آبی گونه هایم را می شوید .. چشمانم تار شده حتی بوی رویا را احساس نمی کنم . 
خانه رویای من کجاست . خانه آن که با اشکهای من می گریست و با خنده های من رویایی می شد . به من بگو خانه رویا کجاست ؟ می خوام باور کنم که رویا هنوز هم شیرین است هنوز هم مهربان است . 
به دریا نگاه می کنم .. به امواج خروشانی که شاید رویای مرا با خود برده باشد .. و آن خانه کاغذی که به دست طوفان زمستان سپرده شد تا قلب پاییزی مرا بخشکاند .
 به ابر ها می نگرم . خورشید هم در کنار ابر هاست . پرندگان عشق را می بینم که چه خوش بالانه درپروازند ... ای پرنده بال سیاه ! وقتی که از آسمان امید من گذر می کنی ببین که پرنده سپید بال سرگردانی  را در آسمان خوشبختی می بینی که در انتظار جفتش باشد ؟ شاید که اونیز در جستجوی من باشد ... به او بگو که بالهای من شکسته است . تنها صدای فریاد قلبش را می خواهد تا باز هم پرواز کند ... 
پاییز آمده است .. پرندگان سیاه بهار سپید می روند و مرا با اندوه خویش تنها می گذارند . 
آخر خانه رویا را نیافته ام . شاید آن شبهای سیاهی باشد که اشکهای من نورانیش کرده است . 
خانه رویا کجاست ؟ هنوز باورم نمی شود رویایی راکه  در آغوش داشته ام در آن لحظه  که خود را غرق خوشبختی می دانستم تنهایم گذاشته باشد . رویای خود را گمشده در باد می بینم ... 
به درختان هنوز سبز پاییزی می نگرم ... به آسمان سیاهی که شاید بالهای سپید رویای سپید خود را ببینم تا برایش دست تکان بدهم تا فریاد بزنم که من این جایم . باورم نمی شود که رویامرا ببیند و پاسخم را ندهد .
 بالهای من شکسته است . دستهایم بسته است .. غم بر دل شکسته ام نشسته است آخر بی رویا رویایی نخواهم داشت . خانه رویا کجاست ؟ ای باد های بد پاییزی ! آن لانه خالی , خانه دل من , خانه رویای من است ؟.. آن خانه !خالی نیست .. ..یاد رویای من همیشه آن جا خواهد بود .. مبادا ویرانش کنی ..
 قدم بر برگهای پوسیده و گریان جنگل می گذارم . زیر سایه درخت پیر جای رویای خود را خالی می بینم .  کهنه درخت پاییز چون من تنهاست . انگار قلب رویایی او هم شکسته است  . کجاست آن رویای من که در رویای خود زیر همین درخت باز هم در آغوشش کشم نگاهم را به نگاهش بدوزم و با اوپیمان ببندم که تا ابد از یادش نخواهم برد که به او وفادار خواهم بود که با او به آسمانهای رویایی خدا خواهم رفت آن جایی که در ان دلی شکسته نمی گردد و اشکی بیهوده جاری نمی شود . 
خانه رویا کجاست ؟ ببارید ای ابر های پاییزی ! چشمان تر مرا بشوئید و بالهای رویای مرا .. کاش می توانستید تیرگی دلها را هم بشوئید . 
ای شاخه های بی برگ ! ای اندوه بی مرگ ! خانه رویا کجاست ؟  تا در آن خانه را بکوبم و به رویای خود بگویم تو از کنارم رفته ای از خانه ام گریخته ای ولی تو زندانی عشق منی ..تو اسیر قلب منی .. بیا تا باز هم به جنگل رویایی خود برویم . 
غرش کنید ای ابر های پاییزی ! گریه کنید برای مرد تنهای غروب غمها .. فریاد می زنم تا چشمانتان راباز کنید و خون دل مرا بر سر زمین گرفته پاییز ببارانید . ببارانید و مرا با رویای خاک شده ام خاک کنید .. 
خسته ام از جست و جو ..خسته از رفتن ها و نرسیدنها .. در دایره سرگردانی ایستاده ام . نمی توان گفت که راه را گم کرده ام .. من راه را نمی دانم ...
خدایا به من بگو خانه رویا کجاست .. می خواستم با او به خانه تو بیایم . با لبخندی پاک و عاشقانه . با دلی سرشار از عشق و مهربانی . خداوندا مگر مرا و رویای مرا از روح خود خلق نکرده ای ؟ تو می دانی که اوکجاست . انگشتانم در میان برگهای تکیده و پوسیده بر زمین ریخته پاییزی گم شده اند . چون رویای سبز,  گمشده ام . 
خانه رویا کجاست ؟ شاید پرستوها از کنارش بگذرند .من در آن خانه لانه ساخته ام .. آشیانه عشق ... 
ای خورشید غمزده غروب ! بگو با کدامین طلوع رویای مرا می آوری تا با فانوس ستارگان,  شب اندوه و بارانی خود را چراغانی کنم .. 
ای غروب نفرت انگیز پاییز! بگو رویای من کی می آید تا یک بار دیگر طلوع عشق را در چشمان خسته تو ببینم . تا تورا به زیبایی طلوع روزهای بهار ببینم . 
ای صخره های سخت ! ای از جنس دل رویای من ! شاید که خانه رویای من در دل شما باشد ...
به کجا بروم ؟ به آن سوی کوهها ؟ بالاتر از ابر ها ؟ آن سوی دریا ها ؟  زیر آسمان شهر ؟ خانه رویا کجاست ؟ رویای من کجاست ؟ دیگر خون دلی ندارم تا بر بستر عشق بریزم .. 
رویای من نمی آیی ؟ شاهزاده من ! به اسب سپید خود می نازی ؟ یادت هست که روزی با هم بر فراز ابرها دردل آسمان یکرنگی های عاشقانه پرمی کشیدیم و بال می گشودیم ؟ و تو می گفتی  دل تو با دل من به هر جا که بخواهیم پر می کشد .. یادت هست که چگونه با نغمه های عاشقانه مان , دل سنگ رود خانه های جنگل نرم می شد تا هر سپیده دم با لالایی آب در آغوش هم به خواب رویم ؟ یادت هست قصه ناتمام جنگل را ؟ هنوز از جنگل بیرون نیامده ایم .. اما نشانی از تو رویای من نیست ... 
آهای آدمهای رویایی ! این است سرنوشت آدمهایی که با رویای پاک خود زندگی می کنند و آشیانه های عشق پاک خود را بنا می سازند ؟ آهای آدمهای روبایی که رویایتان قالتان نگذاشته است به من بگوئید  با کدامین حیله می توان با خیال خوش خویش زندگی کرد .
 شاید ماه بداند خانه رویای من کجاست ؟ آخر هنگام شب تنها یک جاست روشن تر از خانه ماه .. و آن آنجاست که رویای من در آن ماوا گرفته  تا که شاید یک بار دیگر بیاید و وجود تاریک مرا پر از نور امید سازد . 
نگاهم را به سقف می دوزم .. به خیابان , به آدمهایی که می آیند و می روند . می خواهم سراغی از او بگیرم از کسی که دیگر سراغی از من نمی گیرد .. باز هم به کوه و جنگل و دشت و دمن و دریا و صحرا می نگرم ... به آسمان سرد پاییز . 
و چشمانم را به صدای خواننده ای می دوزم که نمی دانم چه می خواند تنها همین را می دانم که از غم می خواند . حس می کنم که او هم به دنبال رویای گمشده خود باشد .
 می خواهم از آدمها سراغ رویایم را بگیرم .. می ترسم از خشم رویا , می ترسم از اخم رویا ... 
خانه قلبم می لرزد . دلم دردش می گیرد .. دلم آبستن اشکهای من است . مروارید غلتانی که گونه ام را می شوید و دلم را آرام می سازد . بوی رویا را احساس می کنم .. گویی که در وجودم زلزله  آمده ولوله برپا شده است . قلبم همچنان می لرزد .. چشمانم همچنان می بارد مثل دل خواننده ای که نمی دانم چه می خواند . 
مگر جزاین است که رویا در قلب من است ؟ یادش همچنان در قلب من است . خانه او همین جاست . کانون وفا را می گویم . مگر من او را از قلب خود رانده ام ؟! تو در خون منی رویا ! درجان و هستی منی ! تو عشق منی , تو همه چیز منی . تو را باورت کرده ام . باورت دارم .. اگر باورت نمی داشتم که همچنان در انتظار تو نمی بودم و نمی ماندم . تو هستی و واقعیت منی . و من هر روز خانه ات را با اشک و خون خواهم شست . تو نفس منی , زندگی منی ..
 آن روز که به هم گفتیم تا آخرین نفس در کنار هم خواهیم بود می دانستم که بر این عهد خود پای بند خواهم بود و به تو وفادار . و تو اینک در کنار من نیستی اما من همیشه در کنار توام در کنار یادی که رهایم نمی کند ..
 آری رویای من ! قسم به شبهایی که رویاهای خود را یکی کرده بودیم , قسم به شیرینی قصه های جنگل ,قسم به قلب شکسته ام ,  قسم به سکوت و فریاد های عاشقانه ام , که تا ابد دوستت خواهم داشت . 
مرا ببخش که خانه ات شکسته است ..من آن خانه را نشکسته ام . تو می دانی چه کسی آن خانه شکسته است . تو همیشه درخانه قلب من خواهی بود حتی اگر مرا از خانه ام , از خانه قلب خود رانده باشی .. و من با قلب شکسته ام با یاد تو به سوی خداخواهم رفت .. رویای نازنین من ! تو همیشه در خانه قلب من خواهی بود حتی اگر مرا از خانه قلب خود رانده باشی ...پایان ... نویسنده ... ایرانی 

من همانم 40

اصلا معلوم نبود چه جوری رسیدم خونه . هنوز سلام و علیک نکرده رفتم یه گوشه ای و به ترانه زنگ زدم .. 
-چیه عصبی نشون میدی کامی ...
 از این که می دیدم اون این قدرداره خونسرد حرف می زنه خیلی بهم بر خورد .. خندیدم و گفتم کی من ؟! من عصبی هستم ؟ نه خواستم حالت رو بپرسم ببینم خونه رسیدی یا نه . حالت چطوره .. الان باید حسابی بخوابم و خستگی این دوروزه رو در کنم .
 می خواستم به اون نشون بدم که منم بی خیالم .. 
ترانه : همین ؟! بی احساس ! یعنی این قدر خسته شدی که خیلی راحت می گیری می خوابی ؟ اصلا به خودمون فکر نمی کنی ؟ به این فکر نمی کنی که شب گذشته در این لحظات کنار هم بودیم و حالا نیستیم ؟ این قدر راحت خوابت می گیره ؟ 
مونده بودم که بهش چی بگم . اصلا نمیشه دخترا رو شناخت . گاه فکر می کنی همونی شدی که اونا می خوان  . یا فکر می کنی که همراهشونی یا باید طوری باشی که حس می کنی اونا می خوان . اما در اون لحظه فهمیدم که من باید خودم باشم همونی که دوست دارم . همونی که شخصیت منو می سازه . شاید اون عاشق همین خصلت من شده .. 
-ترانه ! عزیز دلم منم عاشقتم . منم دوستت دارم . منم می خوامت . تو که می دونی من برای لحظات با تو بودن چقدر ارزش قائلم . شاید باورت نشه ولی هنوز یک ساعت نشده که ازت دورم اما حس می کنم سالهاست که ندیدمت . این قدر لحظات بی تو سخت می گذره ... 
-خراب کردی حالا می خوای از دلم در بیاری ؟
 -نه این جوری نیست ترانه .. من دوستت دارم 
-نه تو منو دوست نداری . فقط جو گیر شده بودی
 -این جوری در موردم قضاوت نکن
-حالا این قدر حرص نخور شیرت خشک میشه . می خواستم اذیتت کنم . خوشم میاد سر به سرت بذارم 
-خیلی بد جنسی ترانه 
-نه به اندازه تو .. 
-ببینم با خونواده حرف زدی ؟
-در مورد تو ؟
 -به همین زودی ؟  اون که از خدامه هر چه زود تر منو به اونا معرفی کنی .. ولی اول باید به فکر کارت باشی ... 
نمی دونستم چه جوری با پدر و مادرم حرف بزنم .. خلاصه به هر مکافات و جان کندن و تته پته ای بود این موضوع رو که بقالی به درد نمی خوره و می تونم این جا رو تبدیل به تعمیراتی دوچرخه کنم به پدرم گفتم ...
 -بابا من استعدادشو دارم . تازه این منطقه  از بچه هاش گرفته تا بزرگاش کلی دوچرخه دارن . و این نزدیکی ها هم تعمیرات دوچرخه نداره . کارم خیلی می گیره .. -چی شده که یهو این قدر علاقه مند به کار و فعالیت شدی . تو که همش توی  بقالی داشتی چرت می زدی . واسه تهیه چند تا جنس باید کلی  منت حضرت آقا رو می کشیدیم 
-بابا گرونی بیداد می کنه . من و کتی بزرگ شدیم . دیگه این دور و بری ها نمیان که از من خرید کنن . میرن صد متر اون ور تر .. دویست متر اون طرف تر سر خیابون ... مغازه ای که   با خشت و آجر درست شده و چهار گوشه اشو باید تله موش بذاریم .. -پسر این کاری که میگی سر مایه می خواد . 
-بابا سر مایه زیادی هم نمی خواد . به نسبت خیلی کارا شاید سر مایه خیلی کمتری بخواد . 
-تو که می دونی من اصلا پس اندازی ندارم . هرچند خیلی دلم می خواست این شغلو عوض می کردم و یه کار بهتری راه مینداختم . ولی تازگی ها فضول زیاد شده خیلی زود میرن گزارش میدن .
 -جواز می گیریم .
 -به این سادگی ها هم نیست .  دیگه همه چیز از حد قانون گذشته . اگه یه چیزی قانونی باشه باید دم خیلی ها رو ببینی تا بتونی به حقت برسی . ولی حالا باید یه جورایی سرمایه جور کنیم برای خرید لوازم اولیه . 
-چیز زیادی نمی خواد ... 
حرصم گرفته بود . می دونستم پدر راست میگه . 
-راستی بابا این چند وسیله مثل یخچال داخل مغازه رو می فروشیم .
 -دست دوم مفت هم نمی خرن  . تازه باید تعمیرش کنی یه چیزی هم دستی بدی ببرنش .. خلاصه اون شب نشستیم و یکی دومیلیون جور کردم اونم بیشترش با فروش ذهنی جواهرات مامان .. تمام فکر و ذهنم این شده بود که چه جوری می تونم از این  مرحله رد شم . طوری که  وقتی فردای اون روز  توی پارک نشسته بودم  اصلا متوجه نشدم که کی ترانه اومد بالا سرم .
-اوهووووووووییییییی حواست کجاست همسفر ؟ به همین زودی فراموشم کردی ؟ چه خبرته ! چه چیزی مهم تر از من رفته توی دلت ؟
 موضوع رو براش تعریف کردم ..
 -می تونم کمکت کنم .. البته یه چیزی حدود دو سه میلیون ..
 -تو این قدر پول داری ؟ نه .. 
-چیه بهم نمیاد این قدر پول داشته باشم ؟ یعنی این قدر شندری هستم ؟ خب یه مقدار وام دانشجویی گرفتم و یه کمی هم پس انداز دارم زیاد نیست . ولی خب می تونی قسط واممو بدی البته اگه کاسبی ات بگیره ..
 -من دلم نمیاد ترانه این پولو ازت قبول کنم ..
 -بعدا این قدر واست خرج تراشی می کنم که جبران این روز ها بشه ... 
دلم می خواست همون جا توی پارک بغلش می کردم و می بوسیدمش
 -ترانه همه اینا به خاطر توست . وگرنه من اصلا حوصله نشستن توی بقالی رو هم نداشتم چه برسه به این که یکریز بشینم سر یه کار و مجبور باشم که تمام روز رو دقت کنم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

عید قربان بر مسلمین مبارک باد

با تبریک و تهنیت به مناسبت فرا رسیدن عید خجسته قربان .. امید است که با قربانی کردن نفس اماره و سرکش خویش و اعتماد به نفس و با پیروی از فرامین الهی در مسیر تکامل و رسیدن به خدای یگانه موفق و موید باشیم . از طرف مدیریت سایت امیر و نویسنده , ایرانی 
 

ابزار وبمستر