ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 35

پریسا ماتش برده بود ... خیلی چیزا بود که در اون لحظات فکرشو مشغول کرده بود . نمی دونست به کدومش فکر کنه . این که اون دو تا زن چه جوری راضی شده بودن در آن واحد با هم جور شن و بیان سراغ برادر شوهرشون .. پارسا چه جوری حاضر شده با زن داداشاش رابطه سکسی بر قرار کنه ... اونم که تا حالا جز فانتزی  هیج هیجان دیگه ای رو در این زمینه تجربه نکرده بود دچار خشم و هوس خاصی شده بود . دوست نداشت داداشش با اون  دو زن باشه . این که زن داداشاش دارن به داداشاش خیانت می کنن براش مهم نبود . بری اون این مهم بود که پارسا با بی توجهی به اون که یک دختر مجرد بود رفته به سمت زنای متاهل .. یعنی به تلکا و توسکا بیشتر اهمیت داده تا به اون . از یک نظر خودشو هم مقصر می دونست . به یاد شب عروسی توسکا افتاد .. و این که چه جوری این دو جاری خودشونو به پارسا می چسبوندن . انگار که عروسی توسکا نبود . عروس به جای این که دور و پر شوهرش پویا بپلکه همش سعی داشت خودشو به پارسا بچسبونه . نههههههه ..من اجازه نمیدم داداشمو خشکش کنن  .
 شلوارشو پایین کشید و دستشو فرو برد لاش و به آرومی با کسش بازی می کرد .. آهههههههه پارسا  .. دیوونه .. اگه بدونی چقدر می خاره . فکر نکن خواهرت دختر پر روییه .. چرا رفتی با اونا . اونا که دست خورده داداشات بودن . مگه یه چیز آک و تر و تمیز نمی خواستی ؟ یه چیز تازه که فقط مال خودت باشه ... نههههههه .. اون دو تا زن نباید کاری کنن که من داداشمو از دست بدم . پارسا که این جور راحت می تونه با اون دو نفر باشه پس باید بتونه با منم باشه ..
 می خواست خودشو بندازه وسط اونا ولی حس کرد که هنوز اون تسلط لازمو نداره . نگاهش به کیر سپید و تپلی داداش پارساش افتاد ... از نظر اون , اون دو تا زن با وقاحت و بی شرمی هر چه تمام تر خودشونو در اختیار پارسا قرار داده بودند . خشم و حسادت و هوس ... حالا باید به کدومشون توجه می کرد . اگه می خواست فقط خشمگین بشه فایده ای براش نداشت . حسادت هم دردی رو دوا نمی کرد . ولی وجودش سراسر آتیش بود ....
 تلکا و توسکا و پارسا سه تایی شون به اندازه کافی لذت برده بودند و می خندیدند .  دو جاری به کس و کون هم دست می زدند و انگشتاشونو می گرفتن طرف دهن پارسا .. پارسا هم اون انگشتا رو دونه به دونه می ذاشت تو دهنش و می لیسید . و پریسا بیشتر حرصش می گرفت . از این که چرا پارسا تا این حد باید خودشو کوچیک کنه .. با یه حرکت آروم بلوزشو داد پایین تر با دو تا دستاش یه طرف سینه شو آورد بالا و لباشو گذاشت روش و به آرومی نوکشو می مکید  حالا اون کیر پارسا رو واضح تر ازلحظات قبل می دید . یه لحظه پا هاش سست شد ... زود بلوزشو داد بالا ...
 پارسا : ببینم خوشگلا شما یه صدایی نشنیدین ؟
تلکا : نمی دونم . این توسکا تازه کونش گرم افتاده .   جاری من تازه به کون دادن عادت کرده . خواهر جان ! این کیر یه خورده باید به منم برسه .
 پریسا می خواست یه چیزی بگه زبون ودهنش قفل کرده بود .. پارسا  از تخت اومد پایین .. یه لحظه خواهرش متوجه شد که اون داره به سمت خروجی میره . می خواست خودشو پنهون کنه ولی دیگه دیر شده بود . حالا این پارسا بود که ماتش برده بود و نمی دونست چیکار کنه .. پرید سمت دو تا زن داداشاش ..
-بخوابین رو تخت .. زود باشین ..
یه ملافه انداخت رو اونا ..
تلکا : چی شده ؟
 پارسا : هیچی بد بخت شدیم  . دیگه همه چی لو رفت . همش تقصیر شماست .. پریسا این جا ست ... پریسا این جاست ..
سریع  و سه سوته لباساشو پوشید  و به سمت خروجی رفت .  پریسا رفته بود بیرون ... از راه پله خودشو رسوند به ورودی آپارتمانش .. مکثی که پریسا بابت پیدا کردن کلید داشت سبب شده بود که پارسا بهش نزدیک شه .. پسر خودشو نشون نداد گوشه راه پله پنهون شد تا خواهره درو باز کرد سریع خودشورسوند کنار در وارد آپارتمان شد ...
 پریسا : نهههههههه ولم کن .. ولم کن ... نمی خوام .. من نمی خوام ..  کثافت .. خجالت بکش . نمی خوام اون دست کثیف و آلوده ات رو به من بزنی .
 -تو که خوشت میومد داداشت نازت کنه . تو خواهر یکی یه دونه منی . حالا این قدر با هام لج نکن .. ببین تو که چیزی ندیدی ..
پریسا : حتما تو هم منو ندیدی . شما مردا همه تون همینین . فقط به یه چیز فکر می کنین ..
پارسا : خواهر ناز چشم و گوش بسته من اینا رو از کجا می دونه ؟ تا اون جایی که می دونم تو تا حالا با هیچ مردی رابطه ای  نداشتی ...... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 34

پارسا : اگه بدونی کونت چه شکلی پیدا کرده . دو طرف سوراخش عین یه ماری شده که یه موشی رو قورت داده باشه ..
 توسکا : آخخخخخخخخخ تو  داری جرم میدی ...
 پارسا : نگو خوشت نمیاد . دارم از حالت نگات می فهمم ..
 تلکا : ولی اون جوری که از کردن کون من لذت می بری توسکا بهت حال نمیده ... توسکا : پس حالا داره چیکار می کنه . تلکا : تو داری با اکراه بهش میدی .
پارسا : بس کنین دخترا . من که دارم با هر دو تاتون داوطلبانه حال می کنم ...
پارسا از قسمت وسط به بالای کیرشو هم کرم مالی کرد  تا وقتی که اونو بازم رو به جلو حرکتش میده با یه نرمی خاصی بره توی کون توسکا ..
 از طرفی پریسا  که کلید یدکی آپارتمان داداش پارساشو کش رفته بود اونو معلوم نبود کجا گذاشته و داشت دنبالش می گشت . چند دقیقه ای گشت و دلش طاقت نگرفت . رفت به سمت واحد پارسا ... به نظرش اومد که یه صداهای در هم و بر همی رو می شنوه .  انگاری برادرش تنها نبود . صدای رادیو و تلویزیون هم نباید بوده باشه . یعنی صدای یه زن میاد ؟ یه صدایی شبیه به ناله کردنه .  داداش دختر آورده خونه اش ؟ خدای من . برم به مامان بگم ؟ نه این درست نیست . دو تا زن داداشام هم که خونه نیستند یه جورایی با اونا مشورت کنم . نههههههه من نمی تونم تحمل کنم . کی ممکنه با اون رابطه داشته باشه . ممکنه اونو بیمارش کنن . پریسا از حسادت  به خود می لرزید . به شدت حرص می خورد . دوست داشت با مشت و لگد درو بشکنه وارد شه . ولی هنوز اطمینان نداشت و از طرفی می دونست اگه این کار رو انجام بده شاید اون تحقیر شه و پارسا بهش بگه چه ربطی به تو داشته ...
 بر گشت به خونه اش . دوست داشت کلید  رو پیدا کنه و بره توی خونه و یه گوشه ای مخفی شه . اون حدس زده بود که صدا از  اتاق خواب میاد . ..
حالا توسکا که یواش یواش خودشو به کون دادن عادت داده بود به تلکا گفت می تونی دیگه این قدر به من فشار نیاری ؟ منم می خوام راحت تر حال کنم ..
 تلکا : دو کلمه از مادر حوا ... من که اولشم بهت گفته بودم این کیر بر هر کونی که وارد شه در مان و شفاست .
 توسکا حالا دیگه از عقب کونشو به طرف بدن پارسا پرت می کرد و. با حرکات آروم چرخشی کیر رو توی کونش می گردوند . کف دست پارسا رفته بود روی کس توسکا  -اووووووووهههههه کسسسسسم کسسسسسسسم ... سوخخخخخخختم بمالوووووون ... وووووووووییییییییی ..
تلکا از این که می دید توسکا بالاخره تسلیم شده و داره لذت می بره کمی حسادتش شد . ولی می دونست پارسا طوری آتیشش تنده که از هر دو شون لذت می بره و امکان نداره یکی از اونا رو فراموش کنه .
پارسا کف دو تا دستاشو روی دو تا برش کون بر جسته توسکا گذاشته بود و اونا رو طوری می گردوند که در حرکتی رو به بالا تمام کیر و قسمتای بالایی اونو پوشش بده و داغش کنه .. و در همون حال کیرشو هم به طرف داخل کون حرکتش داده و می کشید عقب ...
 -وااااااییییییییی کیییییییرررررم  آتیش گرفتم .. آبم داره میاد ..
 توسکا : نهههههههه الان زوده زوده ... کونم تازه به کیر تو عادت  کرده .. هوس داره .. می خوام کونمو بکنی .. چاکم بدی .. پاره پاره ام کنی .. آخخخخخخخخ فشارش بده .. کاش این قدر بلند بود که نافمو پاره می کرد و از دهنم در میومد .. بکن بکن ..منم داره آبم میاد ...
پارسا سرشو خم کرد تا نوک سینه های توسکا رو میکش بزنه و تلکا هم با لب و دهنش افناد به جون کس توسکا ...
 هر سه تایی شون غرق لذت بودند و با کاراشون حال می کردند و تلکا هم از این لذت می برد که تونسته به اون دو تا حال بده  و می دونست بعد از جریان کون دادن توسکا نوبت حال کردن اونه . تلکا حس کرد که کس توسکا کمی رقیق تر به نظر میاد
 تلکا : جوووووووون خالیش کن رو سر و صورتم ..
توسکا هم احساس آرامش می کرد .. آبشو خالی کرده بود . و از این که کیر قلنبه برادر شوهرشو توی کونش حس می کرد لذت می برد .
-بکن ..منو بکن ..من کیر می خوام . می خوام . می خوام روده امو بترکونی ... بزنه از سوراخ کونم بیرون .... جونم ..جون ... حالا کونم آبتو می خواد .. آبتو می خواد ... آخخخخخخخخخ ...
 پارسا دیگه تاب نیاورد و توی کون توسکا خالی کرد .. کیرشو که کشید بیرون دو تا زن داداشا افتادن به جون کیرش و یه کیر قاپونی حسابی به راه انداختند ..
  اون طرف هم پریسا که کلیدو پیدا کرده وارد خونه پارسا شده بود  بدون این که توجه به کفشا بکنه رفت به سمت اتاق خواب .. شوکه شد  ..خودشو کنار کشید .. برای ثانیه هایی همه جا رو تیره و تار می دید . خشکش زده بود . هنوز نمی تونست باور کنه که تلکا و توسکا رفته باشن زیر کیر برادر شوهرشون یعنی زیر کیر داداشش ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 33

توسکا : نههههههه کونم .. کونم درد گرفته .. ولم کن .. این قدر فشار نیار ..
 تلکا : این قدر جیغ و داد نکش همه اینا همون اولشه . وقتی که بره و اون داخل جاشو پیدا کنه چند بار که عقب جلو شه یه کیفی بهت میده که خودت میگی همیشه می خوای و دوست داری که  کیر بره توی کونت و اون وقت حتی کس دادن هم بیشتر بهت حال میده .
-نه من نمی ذارم .
 پارسا : اووووووووههههههه حالا خانومی چقدر واسه ما ناز می کنه . این سوراخت چقدر تنگه ...
پارسا سر کیرشو می زد به سر سوراخ کون توسکا .. سوراخ کونش عین دهن ماهی کوچولو شده بود که با اشاره کیر باز و بسته می شد ...
 -آخخخخخخخخ . نههههههه .. بذار من در برم . تلکا حالت رو می گیرم . حالا شما دو تا دست به یکی کردین دارین حال منو می گیرین ؟ نوبت منم میشه که خد متت  برسم  تلکا : اوههههههههه کی میره این هنمه راه رو ؟  برادر شوهر نازم خودش به خد مت من می رسه . تو هم الان بی خودی زحمت منو زیاد کردی . در واقع خودت باید به این عشقمون حال می دادی ..
توسکا فشار زیادی به خودش می آورد . کف دستای پارسا رو دو تا برش کون توسکا قرار داشت .
 -اگه مقاومت کنی همین جور بهش فشار میاد و اون وقت مقعدت شکاف بر می داره . می سوزه و  نمی تونی جواب داداش پویای منو بدی . البته تو که اهل کون دادن نیستی باید بهونه بیاری  حالا به یه علت دیگه ای این جوری شدی .
 -خیلی بد جنسی ...
-هرچی تو مقاومت کنی این کیر بیشتر بهت فشار میاره .... دلم می خواد یه چراغ قوه ای می داشتم که تا ته اون سوراختو می دیدم .. همون راهی رو که کیر من طی می کنه .. می رسه به روده ات ...
 -نههههههه .. ولم کن .. خسته شدم ..
 تلکا : توسکا ! حالا داری مثل گربه پنجول میندازی ؟ پارسا جونم ! انتقام منو بگیر ... پارسا : چشم ! یه لب بده تلکا جونم .
تلکا در حالی که همچنان محکم توسکا رو به سمت خودش فشار می داد که در نره لباشو رو لبای پارسا گذاشت و پارسا هم کیرشو محکم به سمت جلو فشار داد تا بیشتر و بهتر توی کون جا بگیره .
-هرچی بیشتر تقلا می کنی و دست و پا می زنی خواستنی تر میشی . بیشتر حال می کنم . به من مزه میده . کیف داره . نگاهم که به قاچای بر جسته ات میفته بیشتر هوس می کنم که کیرمو بکنم توی کونت . این قدر تکون نخور .. اون وقت جر می خوری و بد جوری هم جر می خوری . تا چند ماه ازکار میفتی و من فقط باید تلکا رو بکنم ... تلکا : جووووووووون . حالا که این جور شد جرش بوده .. جر بده جورش با من . من کمبود توسکا رو برات جبران می کنم .
 توسکا : هر دو تا تون خیلی بد جنسین . دارم براتون . نمی دونم دیگه به شما چی جواب بدم . با هاتون چیکار کنم ..
پارسا : هیچکار نکن فقط بذار کونتو بکنم ..
-به همین خیال باش .
توسکا دو تا قاچ کونشو با فشاری که به عضلات کون و کپلش می آورد به هم چسبوند ولی این بار پارسا با فشار شدید دست , دو تا قاچو باز کرد و کیرشو با فشار شدید و بیرحمانه به سوراخ کون توسکا چسبوند و گذاشت که بره . تلکا هم محکم دستشو گذاشته بود جلو دهن جاریش و نمی ذاشت که جیغش  درآد .
پارسا : رفت رفت ببین سر کیر رفت .. یه خورده صبر کن . دندون رو جیگر بذار . چقدر می چسبه .. سر کیر که بره تو دیگه تنه هم میره .. ووووووووویییییی چه تنگ و چسبناکه ! چه لذت بخشه ! دیدی ؟ حالا داره روون تر میره ..
 تلکا : دست شما لفظ شما درد نکنه پارسا جون . حالا دیگه کون تلکا واست مهم نیست و کیف نمیده بهت ؟
 پارسا : هر گلی یه بویی داره . حالا مگه چی شده که فکر می کنی باید از من دلخور باشی ؟!
تلکا : چیزی که نگفتی با یه هیجان خاصی حرف زدی ..
 پارسا : چیزی که با زحمت خاص به دست بیاد آدمو به هیجان میاره ..
 تلکا : یعنی میگی از اون جایی که من راحت بهت کون دادم این کار برات لطف چندانی نداشت ؟
پارسا : بس کن . بذار من حالمو بکنم . داری کاری می کنی که اصلا قید هر دو نفرتونو بزنما ...
توسکا هم علاوه بر تلکا دیگه ساکت موند ... کیر چند سانت دیگه رفت توی کون ... چشای پارسا به کون توسکا خیره مونده بود . اون بر جستگی و حالت گردو وبرشهای قاچو به خوبی داشت دید می زد و حالت کیرشو توی کون می دید .
 پارسا : اگه بدونی اون کون گرد و وسوسه انگیزو خوبواگه  بگردونی چه هیجانی  داره !
 تلکا : این قدر به کمرم چنگ ننداز توسکا ..  اون وقت نمی دونم جواب پیامو چی بدم . پارسا : جااااااااان .. کیرم همین جور میلی به میلی داره میره توی کونت . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

اگر دوستت بدارد ...

اگر دوستت بدارد ..
هرگز تنهایت نمی گذارد 
اگر دوستت بدارد .. 
به امان خدا رهایت نمی کند 
اگر دوستت بدارد .. 
طاقت دیدن اشکهایت را ندارد 
اگردوستت بدارد ..
قلب شکسته ات را خاک و درخاک نمی کند 
اگر دوستت بدارد..
 غصه ات را می خورد 
اگر دوستت بدارد ..
آه تو را با ناله های خود پاسخ می دهد 
اگر دوستت بدارد ..
آرام جانت می شود 
اگردوستت بدارد ..
هرگز نمی گذارد که آرزوی نبودن کنی 
اگردوستت بدارد ..
هرگز بی خبر از حال تو نخواهد شد 
اگر دوستت بدارد .. 
تو را به دست طوفان غمها نخواهد داد
اگر دوستت بدارد ..
با تو از عشق خواهد گفت 
اگر دوستت بدارد ..
تو را به سیاهی شب اندوه نخواهد داد  
اگر دوستت بدارد ..
تو را با تمام وجود خواهد خواست 
اگر دوستت بدارد ..
اشکهای بیکسی ات را دوست نمی دارد 
اگر دوستت بدارد ..
بر چنگ چنگ انداخته بر قلبت چنگ خواهد زد 
اگر دوستت بدارد ..
هرگز تو را به سایه های غم نخواهد داد 
اگر دوستت بدارد ..
تا ابد دوستت می دارد 
اگر دوستت بدارد ..
سرش را بر سینه ات می گذارد 
اگر دوستت بدارد 
لاله های گوشش را به تو خواهد داد 
اگر دوستت بدارد ..
عاشق شنیدن نغمه های عاشقانه تو خواهد بود 
اگر دوستت بدارد ..
هیچ بهانه ای از تو جدایش نمی سازد 
اگر دوستت بدارد .. 
زندگیت را بیشتر از مرگت دوست می دارد 
اگر دوستت بدارد ..
دنیا را با توآشتی خواهد داد 
اگر دوستت بدارد ..
به تو وبه  خود پشت نمی کند 
اگردوستت بدارد ..
تو دیگر نخواهی گفت که من تنهای تنهایم 
اگر دوستت بدارد .. 
زندگیت را شیرین می سازد 
اگر دوستت بدارد ..
هرگز تنهایت نمی گذارد 
هرگز تنهایت نمی گذارد 
هرگز تنهایت نمی گذارد 
.......................




ایـــــــــــــــــــــــــــرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 32

تلکا : حالا دیگه بسه . خوبه دیگه .. بقیه رو بذاریم برای شب ..  اینو گفت و توسکا رو از پارسا جدا کرد . ..از اون طرف پریسا با مادرش پروین خلوت کرده بود و هر جوری بود با یه تر فند هایی فهمید که باباش کلید های زاپاس خونه ها رو داره ... برای دقایقی که پروین رفت دوش بگیره اون با دلهره و ترس و لرز رفت و کشو ها و سوراخ سنبه های خونه رو گشت و اتفاقا کلید های یدکوپیداشون کرد . زحمت زیادی هم نکشید تا متوجه شه کدومش کلید اتاق پارساست . چون همه شون شماره گذاری شده بود .
 از این زرنگی خودش خوشحال شده بود..
منو ببخشید یکی از روش درست می کنم و می ذارم سر جاش . تازه فکر نکنم به این زودی ها کسی بره سراغ کلید ها ... حالا بهترین کار اینه که کشیک بکشم .. نه اصلا کشیک هم لازم نیست . میرم می خوابم و هر وقت دلم خواست میرم می بینم چه خبره . حالا اگه داداش و دوست دخترش نخوان سر و صدا کنن چی . خدا کنه خبری نباشه و تمام این ها یک توهم باشه . من نمی دونم چی به چیه ؟ اصلا نمی دونم .
شب هنگام توسکا و تلکا که قبلا به مادر و خواهر شوهر خودشون گفته بودن دارن میرن خونه پدر و مادرشون خیلی آروم و بی صدا رفتن به واحد پارسا .. پسر هم به خونواده اش گفته بود که فردا رو امتحان میان ترم داره و سخت مشغول درس خوندنه و اگه سری به اونا نزده نگران نباشن ..
 پریسا حال و حوصله کشیک وایسادن رو نداشت . ولی از این که برادرش گفت که فردا رو امتحان داره و شاید نتونه بیاد و بهشون سر بزنه تعجب کرد . چون براش سابقه نداشت که اون از این حرفا بزنه . حتما یه موضوعی براش اهمیت داشته که تاکید کرده ...
و در سمتی دیگه پارسا و توسکا و تلکا سه تایی شون کاملا بر هنه شده بودند ... پارسا اون وسط و دو تا جاری هم دو طرفش دو تایی کف دستشونو دور یه قسمتی از آلتش قفل کرده بودند ..
 -جووووووووون .. چقدر کیف داره که آدم در آن واحد با دو تا مه پری مه پیکر که با هم رقابت دارن کیف کنه و لذت ببره ...
توسکا : هیچم این جوری کیف نداره خود خواه . ببینم تو باشی راضی میشی که دو تا مرد یهویی بیان سراغ من ؟
 پارسا : ما مردا فرق می کنیم دیگه .. می تونیم در یک زمان به دو تا زن حال بدیم و با هر دو تا شون حال کنیم ... حالا این قدر اخم نکن ....
 پارسا به هر شکلی که بود دوست داشت کیرشو بکنه توی  سوراخ کون توسکا ... یه چشمکی به تلکا زد و اونم آروم دستاشو دور کمر توسکا حلقه زد و با یه حرکت لز لباشو گذاشت رو لبای اون ....
توسکا  هم خیلی خوشش اومده بود . با این که دوست داشت زود تر به کیر پار سا برسه می دونست تا صبح وقت زیادی دارن که هر کدومشون به اندازه کافی به شکلهای مختلف حال کنن ..
 لبای تلکا رو به آرومی می مکید .
-جووووووووون خانوما . من که شما رو این جوری می بینم بد جوری به هوس میفتم  تلکا : زورت رو نگه داشته باش که باید دو تایی مونو تا صبح سر حال سر حال کنی پارسا: پس خواب چی ؟
 تلکا: دو سه ساعت آخرو می خوابیم . اصلا صبح می گیریم می خوابیم ... چقدر کسم می خاره ...
توسکا : فکر خارش منم باشین ..
 تلکا : من خودم ردیفش می کنم .
 پارسا از این فرصت استفاده کرد و به کون برجسته توسکا چنگ انداخت .. دو تا قاچاشو به دو طرف باز می کرد و جفت سوراخاش به خوبی مشخص می شد . ولی در اون لحظات توجهش فقط به سوراخ کون بود .. خیلی ریز و تنگ و سوزنی نشون می داد . تصورشو می کرد که کیرشو خیلی آروم داره فشار میده به سوراخ کون و با یه لیز خوردن میره توی کون ... عضلات تنگ و چسبناک مقعد توسکا کیر کلفتشو حسابی حبسش می کنه .. داغ داغش می کنه .. اون اگه آبشو توی کون خالی کنه بازم کیرش اون قدر کلفته که اون ایستادگی و شقی رو برای لذت بردن و لذت دادن و حرکت توی کون داشته باشه .. ولی از جیغ و داد های توسکا کمی می ترسید .. انگشتشو خیلی آروم کرد توی کون توسکا .. هنوز یه بندشو فرو نکرده بود که توسکا یه حرکت رو به جلویی کرد ولی فایده ای نداشت ..
 پارسا تنگی سوراخ کون زن داداششو به خوبی حس می کرد . انگار این سوراخ دستاشو گاز گرفته بود .
-آخخخخخخخخ .. چقدر تنگه ...
هنوز توسکا متوجه نشده بود که چی در انتظارشه ...
پارسا تیوب کرم رو برداشت و به آرومی روی سوراخ کون و سر مقعد توسکا مالوند .. زن تازه دوزاریش افتاد و می خواست خودشو خلاص کنه ولی تلکا که زورش زیاد بود اونو محکم نگه داشت که در نره .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 31

پارسا : میگم تو هم خیلی تپل شدی ها . بزنم به تخته همه جات رشد کرده ...
 پارسا خودشم حس می کرد که خیلی هیز شده . چون یه لحظه چشم از ساپورت مشکی و بسیار چسبون پریسا بر نمی داشت و همش منتظر بود تا یه دور برگرده و بتونه یه دیدی به کونش بندازه . سکس با دو تا زن داداشاش اونو بی پروا کرده بود ...
 -خواهرم خیلی خوشگل شدی ها ...
پارسا هر چی رو که می دید و حسش می کرد بر زبون می آورد . پریسا هم دوست داشت که تمام این حرفای داداشش از ته دل باشه وهم  اون  و هم پارسا لذت ببره و هم  از شنیدنش خوشش بیاد ولی حس می کرد که شاید در نبودن اون دسته گلی به آب داده شده که داداشش  این جوری داره به نوعی پاچه خواری می کنه تا ذهن پریسا رو از اون فضا دور کنه .
پریسا : ببینم آفتاب از کدوم طرف در اومده که تو امروز همش داری از خواهرت تعریف می کنی ؟ ..
پارسا بد جوری کیرش شق شده بود .. حالت چشای خواهرش که درشت تر از همیشه به نظر می رسید .. عطر خوشبو و وسوسه انگیزش ..همه و همه اونو  برای پار سا خواستنی کرده بود .. چرا این قدر گستاخ شدم من . اون خواهرمه نباید این حسو داشته باشم . اون باید از دواج کنه ... یعنی بعد از از دواجش همون جوری که با تلکا و توسکا بودم با اونم می تونم باشم ؟
 کمی به سمت جلو حرکت کرد تا بتونه بر جستگی های باسن خواهرشو ببینه ... خط درز کونش کاملا مشخص بود ... پریسا متوجه حالت برادرش شده بود .. اونم یه هیجان خاصی بهش دست داده بود . نمی تونست باور کنه که پارسا یه نظر خاصی بهش داره . پریسا در فانتزی های خودش  می دید که لخت توی آغوش برادر برهنه اش قرار داره و ازش می خواد که هر کاری که دوست داره با هاش انجام بده توچشای خوشگلش نگاه می کنه و اونم کارشو انجام میده ...  با این افکار و کلمات ذهنشو مشغول کرده بود . داداش تو فقط بگو آره . بگو آره ..من اصلا شوهر نمی خوام . تو باش شوهر من .. ولی حس می کنم با یکی از زنای آرایشگاه باید رابطه داشته باشی ... پریسا بدون این که چیزی دستگیرش شه  رفت و پسر هم مدام به کون خواهرش فکر می کرد .... خیلی هوس اینو کرده بود که کیرشو فرو کنه توی سوراخ کون ... اول انگشتشو فرو کنه توی کون و حسابی اون جا رو باز و آماده اش کنه .. با یه کرم مالی حسابی کیرشو نرم نرم فرو کنه توی سوراخ کون ... خیلی هم کیف داره که صدای جیغ و ناله های هوس خواهرشو بشنوه .. اما نباید به کسش کاری داشته باشه ... در همین افکار بود که دید توسکا اومد خونه اش ... پشت سرشم تلکا اومد ..
 تلکا : بذار من بگم ..
 توسکا : من زود تر اومدم من میگم ...
 پارسا : چه خبر شده که این جور با هم کورس گذاشتین . ؟ با هم بگین ..
دو تایی با هم گفتن که شوهراشون بازم برای دو سه روز رفتن ماموریت ...
پارسا : چه عالی ! ولی مامان پروین و آبجی پریسا رو چیکارش کنیم ..
 تلکا : من اینا رو نمی دونم . می خوام امشب بیام پیشت ..
 توسکا : منم میام ..
پارسا یه دستشو گذاشت دور کمر تلکا و دست دیگه شو هم دور کمر توسکا قرار داد و گفت هر دو تاتون بیاین که من کشته مرده دو تایی تونم .  
از اون جایی که حواسش بود پیش کون خواهرش .. ساپورت دو تایی شونو پایین کشید و انگشت وسطیشو به سمت سوراخ کونشون گرفت ...
 تلکا : اوخ جون چه کیفی داره . کاش  جای انگشتت کیرت رو می کردی توش ... پارسا : امشب ترتیبشو میدم .
 توسکا : نکن .. دردم میاد ...
 -مگه خون تو از خون تلکا رنگین تره ؟
 پارسا کف دستشو طوری باز کرد که به دو طرف کون توسکا چنگ انداخت و گفت  سوراخ این کون تپل کردن داره ...
 -سخته .. درد داره ...
تلکا یه چشمکی به پارسا زد  بدون این که توسکا که روش به سمت دیگه ای بود متوجه شه آروم زیر گوش پارسا گفت درستش می کنیم .. نگران نباش .
 اون واسه این که خودشو تو دل پارسا  بیشتر جا کنه هر کاری می کرد ...
تلکا : عزیزم اگه بخوای همین حالا هم تقدیم توست ..
-نه .. حالا نه من از این خواهرم می ترسم . اون خیلی آب زیر کاهه . زاغ سیاه منو چوب می زنه . معلوم نیست داره چیکار می کنه . هر لحظه امکان داره ما رو توی تله بندازه . ولی خیلی دلم می خواد این من بشم که اونو به دام میندام ...
توسکا : چه خبرته ! ما دو تا سیرت نمی کنیم ؟ تازه همون یکی من برات کافیه ... 
-آره دیدیم .. از کون دادن می ترسی ...
اینو که گفت توسکا واسه این که از دل پار سا در بیاره  شاوار برادر شوهرشو پایین کشید و شروع کرد به ساک زدن کیرش .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

فرشته ای می آید

فرشته ای می آید پاک تر از شبنم سحرگاهان , فرشته ای می آید لطیف تر از برگ گل .. فرشته ای می آید از ریشه و ساقه و احساس فرشته من ...
 و خدا زیباست .. فرشتگان من زیبا هستند و شادیها زیبایند ...
سپاست می گویم ای خدای مهربان ! وقتی که عشقم را به من دادی انگار فراتر از دنیا را به من عطا نمودی ..
خداوندا ! به من بگو با چه قلبی ! با چه زبانی و با چه احساسی سپاست گویم که بتوانم ذره ای سپاسگزار بی نهایت نعمتی باشم که به من ارزانی داشته ای .
 خداوندا ! عشقم را به من بخشیدی و آرامش و خوشبختی را به سراغم فرستادی و اینک آن نعمتی را به ما داده ای  که میوه شیرین عشق ماست .
تو را فریاد می زنم ای خدای بلند مرتبه که عشقی و عاشقی بالاتر از تو نیست .. تو را فریاد می زنم که خالق من و فرشته منی .. تو را فریاد می زنم و سپاست می گویم که میوه شیرین پیوند من و فرشته ام را در وجود عزیزدل من می پرورانی ...
 نمی دانم که را خطاب گویم با که سخن گویم  در این لحظات که احساس خوشبختی می کنم  و احساس آرامش ..
می خواهم با فرشته کوچولویم سخن بگویم . با آن که بهشت زیر پای اوست . آخر بهشت زیر پای مادران است و او با مادرخویش است .. و بهشت زیر پای فرشتگان من است .
 فرشته کوچولوی من ! کاری به آن ندارم که روح لطیفت اینک به چه درجه از رشد رسیده است ..
 من با فردا و فر دا های تو کار دارم . آن گاه که دیده به جهان خاکی می گشایی و آرام آرام با خوب و بد و خوشی و نا خوشی های دنیا آشنا می گردی ...
 فرشته کوچولوی من ! شاید روز گاری بیاید که تو آرزو کنی ای کاش همیشه کوچولو می ماندی ! اما دنیای ما دنیای خوبی هاست . دنیای عشق و مهربانی هاست . دنیای ما دنیای قشنگی هاست .
هستند انسانهایی که دلشان پر از درد و اندوه است اما دوست دارند شادیهای دیگران را ببینند و شریکشان شوند .
 فرشته کوچولو ! تو نعمتی از نعمتهای خدایی .. باید قدر تو را بدانم . تو میوه عشق منی .. تو ناز منی .. تو نازنین منی .. تو جان من و هستی بر خاسته از هستی منی ... در آغوشت خواهم کشید و خواهمت بوسید و  در کنار عشقم یعنی  مادرت  و به یاری خدا پرورشت خواهیم داد .
 تو آرام جان ما خواهی شد . تو بوی ما را خواهی داد .. بوی عشق و محبت و مهربانی ها .. کوچولوی من ! خدای مهربان پس از یک سال زندگی مشترک , تو را به ما داده است تا خوشبختی ما را کامل کند . تو به دنیا خواهی آمد و همگان دوستت خواهند داشت و تو باید بیاموزی چگونه دوست داشتن و چگونه عاشق شدن را .
من امروز شادم و مادرت , فرشته مهربان و سمبل عشق پاک و پاکی نیز شادانه با من از تحقق آرزوهای فردا می خواند .
زندگی زیباست اگر به سوی خدا و به خدا بنگریم .
خداوندا ! فرشته های مرا در پناه خود گیر ! به آنان سلامت عنایت فرما ! سپاست می گویم  به خاطر نعمتهایی که به من ارزانی داشته ای ...
بوسه ای بر پیشانی فر شته مادر مهربانت ! عشق پاک خود می دهم .. نگاه عاشقانه ام را به چشمان مادر تو کوچولوی نازم می دوزم ..
همسرم همان معشوقه ام می داند راز نگاهم را .. می داند که با تمام وجودم به او می گویم که دوستت دارم و از خدا می خواهم  که نیاید آن لحظه ای که بی آن دو فرشته باشم ..
کوچولوی من ! خنده هایت ! گریه هایت ! لحظه هایت به ما  زندگی می بخشد , امید می دهد .. به زندگی ما رنگ و بویی دیگر می بخشد ... جز آن که بگوییم خداوندا سپاس چه می توان گفت ؟! خداوندا ! متشکریم و تنها تو را می پرستیم .. پایان .. نویسنده ... ایرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 30

چند روز به همین منوال گذشت .. مسافران از سفر بر گشتند و شرایط برای برادر شوهر و زن داداش ها کمی سخت تر شد ..
اونا دیگه مثل سابق نمی تونستن شب تا صبحو در آغوش معشوق سپری کنن . از طرفی پریسا و مادرش یعنی خواهر و مادر پارسا تعجب می کردند که چرا پارسا در مدت چند روز تا این حد لاغر شده ...
 پریسا وقتی تلکا رو تنها گیر آورد ازش پرسید
 -ببینم  داداش من هم مثل داداش شما .. توی این مدت هوای اونو نداشتین ؟
 -منظورت چیه ..
-یعنی گذاشتین غذای حاضری بخوره ..
 تلکا : نه به جون خودم و به جون پیام .. من همیشه بهش سر می زدم و اگه چیزی می خواست واسش آماده می کردم . هر غذایی هم که درست می کردم واسش می بردم . هواشو داشتم . حالا من چه می دونم اون چرا لاغر شده ..
 -من به این مامانم گفتم دلم نمی کشه بریم سفر .. پارسا نباید تنها بمونه . اونم تا حدود زیادی به من حق می داد و می گفت تو درست میگی ولی دیگه موقعیت پیش نمیاد ... ببینم  ندیدی دختری , زنی بره توی اتاقش ؟
-راستش من تا اون جایی که حواسم بود صدای زنگ اضافه ای رو نشنیدم . تازه من که همیشه حواسم به خروجی خونه که نیست . چه می دونم همه چی امکان داره .  البته این پارسا جون همش سرش به درسش گرم بود و خیلی استرس داره بابت این که بتونه  موفق شه و آخر ترم کم نیاره . احساس مسئولیت می کنه . مثل خیلی از دانشجویای شب امتحانی نیست . واسش اهمیت داره که از همون اول درساشو انباشته نکنه ...
-در هر حال تلکا جون اگه چیزی ازش دیدی حتما بهم بگو ..
 -یعنی تو برای داداشت این قدر نگرانی ؟ اون که دیگه بچه نیست ..
 -اتفاقا از هر بچه ای بچه تره . توی عروسی توسکا و پویا کلی دختر دورش کرده بودند و اون با همه شون گرم گرفته بود . از اون جایی که خیلی خوش تیپ و خوش اندامه و چشای خوشگلی هم داره میون دخترا طرفدار زیاد داره و اونم حداقل کار این که  لبخند همه شونو با لبخند جواب میده و فکر می کنه تموم شد رفت ولی بقیه چی فکر می کنن ؟ ادامه میدن .. اولش می خوان عشقش باشن .. و بعد یواش یواش عقب نشینی کرده یه جوری ازش کام می گیرند و اگرم شکمشون بالا بیاد که واویلا میشه . حالا خر بیار و باقلی بار کن .
 -این قدر حرص نخور پریسا جون .. نگران نباش . من و توسکا حسابی هواشو داشتیم . حتما می خوای از توسکا هم در مورد اون بپرسی ؟
 -نمی دونم .. نه .. اونو مامان رفته سراغش و می خواد چند تا سوال ازش بکنه .. پروین هم خیلی ناراحت بود .. براش جای تعجب داشت که چرا پارسا در این چند روزه تا به این حد آب رفته ... پروین هم همون سوالاتی رو کرد که پریسا از توسکا کرده بود ...
مادر و دختر که تنها شدند از نگرانی هاشون در مورد پارسا گفتند  .. هر دو یه حس و گرایش خاصی به پارسا داشتند .. گرایشی که واسه خودشونم قابل قبول نبود و سعی داشتند این علاقه رو به نوعی توجیه کنند و علاقه طرف رو به نوی محبت خونی نسبت بدن ..
پریسا خیلی ناراحت بود .. همش به این فکر می کرد که نکنه پارسا با یکی از زنای مطلقه و یا حتی متاهلی که میان به آرایشگاهش رابطه داشته باشه . اونا خیلی راحت و پوست کنده بهش می گفتند که خیلی  دوست داریم با داداشت دوست شیم و حال کنیم . اگه یه کاری کنی که با هم جور شیم هواتو داریم و پریسا اکثرا خشمشو از شنیدن این حرفا پنهون می کرد . ..
 پریسا چاره ای  ندید جز این که با خود پارسا حرف بزنه ...
-داداش چه طوری ؟!
-چی شده پریسا از دیروز تا حالا خیلی خبر ما رو می گیری و هوای ما رو داری . ببینم بازم کاری پیش اومده که باید انجامش بدم ؟ آخرش تو هوای منو نداشتی .. بفرست چند تا از اون دوستای خوشگلت رو سمت ما ..
 -چند بار باید بگم از این حرفا با هام نزن .
- از نگات معلومه که می خوای یه چیزی بهم بگی ..
-من اون دفعه هم بهت گفتم حواست به دخترا و زنای این دوره و زمونه باشه  که این روزا پدر سوخته بازی زیاد شده و خیلی از اونا هم بیمارن . میرن تفریحشونو می کنن و خودشونو کشته و مرده اونی نشون میدن که صاحب یه خونه و زندگی و کس و کاری هست ..
 -اینایی که داری میگی چه ربطی به من داره ؟!
-هیچی فقط خواستم بگم که این چند روزه خیلی لاغر شدی .. تا اون جایی که می دونم وضع تغذیه ات هم که مرتب بود ..
-پریسا جون از کارات عقب نمونی ؟ حالا به نظر تو اگه من بهت بگم داری بیش از حد تپل میشی و این اصلا بهت نمیاد اون وقت تو حرف منو گوش میدی و کاری می کنی که لاغر تر شی ؟ اصلا می دونی چرا داری تپل میشی ؟ حالا من از کجا بدونم لاغر شدم . حتما درس خوندن زیادیه.. ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

آینه آخرین ساعات

-دلم درد می کنه .. نه من نمیام .. من دیگه نمی خوام برم بیمارستان  ... دکتر قلب گفت که  بهتری
-نه بیا بریم رنگ و روت سفیده ..
 -من فقط نفسم نمیاد . اکسیژن بهم وصل شه خوب میشم ..
-الان چی می خوری ..
-نمی دونم .. من که وضع دندونام خرابه ..
 -سوپ می خوری .؟
-نمی دونم برام بیار ..
 مرد کمی سوپ واسه زن نحیفش گرم می کنه . قاشق قاشق می ریزه توی دهنش ... بی خوابی این چند روزه و کم غذایی زنو از پا انداخته ... ساعت حدود یازده شب :
-حالم خیلی بده ... 
-بریم بیمارستان .
 -نه منو بستری می کنن ..
 -خب بکنن ..
 -نههههه منو ببر در مانگاه . با اکسیزن و سرم خوب میشم . تازه از بیمارستان اومدم .. رگهام سوراخ سوراخ شده تحملشو ندارم .. خواهش می کنم .
 ساعت حدود یازده و نیم شب :
-چقدر این جا پله داره .. نفسم ..وایییییی دارم می میرم ...
 حدود دوازده شب .مرد همسرش را بر روی تخت در مانگاه می بیند که به در حال اکسیژن گرفتن است ..
دوازده و چهل و پنج دقیقه ...
پرستار : این رگش ول کرده .. یه کمی از سرم رفته .. جواب کرده ... اصلا تمام رگهاش قفل کرده ...
به وقت برگشتن زن بیمار که هیچوقت نذاشته شوهرش کولش کنه با ناتوانی گفت که اونو بذاره رو پشتش  .. مرد زنشو کول کرد و دو تا پله آورد پایین تر .. کاش از همون جا اونو می رسوند بیمارستان .. زن و شوهر به خونه رسیدند ... ساعت یک و خوردی نیمه شب ...
زن : می خوام برم بیمارستان حالم خوب نیست ... منو ببر بیمارستان ..من دارم می میرم ..
مرد دستپاچه از خونه میره بیرون ..اورژانس  و آمبولانس همون نزدیکی بود . هر چی در می زنه کسی درو باز نمی کنه .. به مرکز زنگ می زنه .. بر می گرده خونه ساعت یک و نیم نیمه شب ....
 زن حالش بده ... یکی از بستگان داره میاد ... ساعت دو و چند دقیقه نیمه شب .. زن لحظه به لحظه صورتش سفید و پیت تر می شه .. جیغی می کشه ..
-آههههههههه ..من دارم می میرم .. آهههههههههه ... به ناگهان سرش به طرفی میفته .. چشاش می گرده .. تراز فک و دهنش به هم می خوره ..شوهرش سعی می کنه در عین ترس و دستپاچگی خونسردی خودشو حفظ کنه .... لباشو می ذاره رو لبای زنش .. تنفس مصنوعی ماساژ قلبی ... یه حسی بهش میگه اون همین حالاشم مرده ... اما نمی خواد نا امید شه . منتظر یه معجزه هست . نمی خواد باور کنه که تمام امید ها و آرزو های یک انسان در لحظه ای باد هوا میشه ...
 امدادگران این نوشداروهای پس از مرگ سهراب در همین لحظه رسیدند .. زن مرده رو به بیمارستان انتقال دادند و مرد بیست دقیقه تا نیم ساعت چشم به پرستارا و دستگاه دوخته بود .. شوک ها تاثیری نداشت .. وقتی گفتند تموم کرده .. انگار قلب اونم می رفت تا واسه همیشه از کار بیفته ..
 چه راحت آرزو های آدمی خاک میشن ! چه راحت آدما ادما رو تنها می ذارن !.. زن رفت و مرد رو تنها گذاشت . مردی که رو پیشونیش حک شده که از همون سالهای ابتدایی زندگی مشترکت باید عذاب بکشی تا آخر عمرت . حالا چه جوری میشه از زندگی شیرین نوشت وقتی که تلخی ها یکی پس از دیگری میان به سراغش ؟! جز این که به اون مرد بگیم تو تنها نیستی خدا با توست چی می تونیم بگیم ؟! آی آدما ! اونایی که رفتن دیگه رفتن ... کاری از دستشون بر نمیاد .. شما که زنده اید سعی کنید دلی را نیازارید ... امروز عاشق نشید که فردا عشقتونو رها کنید ... خیلی تلخه آدما اسیر زندان خاطرات باشن .. خیلی تلخه .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

دیگه تنها نیستی مادربزرگ !

دلم واست یه ذره شده واسه بوسیدنات واسه بوییدنات ... حالا میشه خیلی زود زود بهت سر زد . یک تیر دو نشون می کنم .
مادر بزرگم ! یادته منو خیلی بیشتر از خواهرم دوست داشتی ؟ عروستو , زنمو هم خیلی دوست داشتی ..آخرین و گران بها ترین طلاتو دادی بهش . مال نیمه دوم قرن نوزدهم میلادی .. حالا کی اونو دست عروسم , به دست زن پسرم کنه ؟
 مادر بزرگ مراقبش باش . اون خیلی سختی کشیده . رگهاش همه خشکیده . سنگ و رسوب پدرشو در آورده .
 حالا دو تایی با هم پرواز می کنین . با یه اشاره از این سر دنیا میرین به اون سر دنیا .. یعنی از این سر برزخ به اون سر برزخ . منو می بینین و نمی تونین بیاین سمت من
دلم گرفته مادر بزرگ . از دنیایی که زنده هاش مثل مرده ها رفتار می کنن . از دنیایی که آدماش یه روز آدمو می برن به اون بالا بالاها و یه روز از همون جا با مخ می زنن به زمین گرمش تا صدای شکستن کمرش و قلبشو بشنون و لذت ببرن .. خیلی خالصانه دوستم داشتی مادر بزرگ ..
حالا اونو به دست تو می سپارم . خیلی وقته این جا خونه توست . نذار احساس غریبی کنه . آخه این جا خیلی تاریک و سرده . این جا فقط بوی خاک میاد .  شایدم بوی بهار نارنجی بیاد که با قطرات باران ریخته رو لباس آخرش ..
مادر بزرگ ! منم هوس مردن کردم .. انگاری اون طرف آب و هواش بهتره . یه قبر خالی کنار قبر تو ست .. اونو هم خریدیم . عروس نوه ات یعنی زنم , قبر بابامو یعنی پسرت رو صاحب شده .. حالا اون قبر خالی میشه قبر بابام .. ولی من دیگه نمی خوام زنده باشم و مرگ عزیزی رو ببینم .
یه کاری کن که منم بیام پیش شما . تو که منو بیشتر از همه دوست داشتی .. چیکار میشه کرد که خدا قهرش نگیره منم بیام سمت شما .. خیلی خوش می گذره . به یاد اون دقیقه ای میفتم که تو اون دستبند پنج مناتو می زدی به دستش . اون طرف دیگه از این چیزا خبری نیست . منو با خودت ببر . بالاخره یه جایی برای بابا پیدا میشه . شاید اونم بعدا بیاد بالا سرم ..
دیگه دنیا و آدمای دورنگش واسم شدن یه رنگ ...
نمی دونم چیکار کنم . بهترین راه واسه مردن چیه ؟ مادر بزرگ ! این جا گنجشکها هم آواز می خونن . خیلی قشنگه ... پر از درخته .. دلم برات خیلی تنگ شده ...
 یه طالع بینی بهم می گفت تو نود و پنج سال عمر می کنی .. خدای من ! هنوز یه عمر از زندگی من باقی مونده ؟! دهها سال دیگه باید عذاب بکشم ؟! خدا کنه درست نباشه ..ولی دو نفر اینو گفتن ..
دلم می خواد فریاد بکشم .. طوری که صدامو بشنوی مادر بزرگ .. ولی میگن اگه آدمای این دنیا با قلبشون هم حرف بزنن آدمای اون دنیا صداشونو می شنون . مادر بزرگ ! اینی که پیشته نیومده مهمونی . اومده تا واسه همیشه پیشت بمونه . تا اون وقتی که اسرافیل دو مین بوقشو بزنه . همه باید بریم . ولی اون خیلی زود اومد به مهمونی تو . مراقبش باش .
 یادم رفت اون چند هزار قرصشو بفرستم .چند هزار تا ست .
  حس می کنم دیگه منم به آخر خط رسیدم . حال و حوصله ای برام نمونده . دنیا خیلی زشته با همه قشنگی هاش .. ما آدمای زشت کار زشتش کردیم . به هم دروغ میگیم .. همو فریب میدیم , وقتی یکی بهمون نیاز داره تنهاش می ذاریم . حالا من موندم ویه  دنیا تنهایی .. یه دنیا عذاب , من دیگه نمی دونم دلم به چی خوش باشه ؟ می خوام بمیرم مادر بزرگ ... بیام پیش شما ها .. چشای آبی و خوشگلتو باز کن ... مهمون داری .. خیلی لاغر شده ... تنهاش نذار .. اون ,  اون قدر خوبه که وقتی چشاشو بست و دیگه باز نکرد چراغای بهشت روشن تر و روشن تر شدند ...
مادر بزرگ خیلی دلم می خواد اون یه تیکه خاک خالی خدا رو که کنارته زود تر بقاپمش .. هر چند ما آدما وقتی که به اون ور خط می رسیم پرنده هایی میشیم که به هر جا که دلمون می خواد پرواز می کنیم .. پایان ..نویسنده ... ایرانی 

اشک و باران

هنوز باور ندارم رفتنت را ... هنوز باور ندارم خفتنت را .. هنوز باور ندارم دیگر نگفتنت را .. همه جا پر آشوب و بلواست .
باورم نمی شود دیگر حرکتی نداری . چقدرصورتت جمع و کوچک شده است ! چشمهایت هنوز باز است . انگار امید واری که نفسهایت برگرددو من جانی دوباره به تو دهم .
چقدر درد ناک است دانستن این که تا لحظاتی دیگر با جسم تو هم وداع می گویم . باورم نمی شود این ها برای تو آمده اند برای من آمده اند . دلم پر از اندوه است . چشمانم را به بدن پیچیده ات می دوزم. شاید حرکت نفسی را احساس کنم . اما باید باور کرد که با چشمانی باز , چشمانت را برای همیشه به روی دنیای دنی بسته ای . بیدار شو ..  این همه میهمان داری .. بیدارشو که هیچ برای خوردن ندارند  بی خوابی , ناباوری یک کابوس واقعی مرا از پای انداخته ..  دوازده ساعت دوندگی و از این پزشک به آن پزشک وبه  در مانگاه رفتن و سرانجام هیاهوی بسیار برای هیچ , رمقی برای من باقی نذاشته است .
 فرصت فکر کردن ندارم حتی نمی توانم خاطراتم را مرور کنم . زندگی چهره زشت خود را به من نشان داده است .
بد بیاری پشت بد بیاری .  چشمانم پر اشک است ... دلم پر خون است . نیست خدایی جز خدای یکتا ..محمد رسول خداست ... به نظر می آید که این یک نمایش باشد .
 باید باور کرد که تو رفته ای .. یکی یکی می روند و تنهایم می گذارند . کجا می روید نازنینان ! مرا در آتشکده غمها نسوزانید .. مرا به سیل ویرانگر ماتم نسپارید . آخرین کلماتت یکی یکی به دهنم می رسند ... حالا اسیر اگر ها و مگر هایم . یعنی باورم بشود این چاله ای که در حال کندن آنند برای توست ؟ هنوز یادم نمی رود ساعتها قبلش گفته بودی که از بوی بهار نارنج مست شده ای ..حالا هزاران بهار بر سر توست .
 باران می بارد ... بارانی تند ... چشمانت همچنان باز است ... آنان که اولین سنگ را بر روی مدفنت گذاشتند می گفتند که تو در همان لحظه چشمانت را بستی .. انگار دیگر نا امید شدی از این که به زندگی برگردی .
 باران اشک چشمانم را می شست .. اشک بهاران نارنج هم در آمده بود .. قطره قطره از بهاران سپید نارنج بر صورت پوشیده از پارچه سپیدت می ریخت .. باران بوی بهار را ,بوی بهار نارنج را به مشام تو رساند شاید می خواست تو را برای استشمام بوی بهشت آماده سازد ..
 نمی خواستم باران ببارد ..دلم پر از اندوه بود ..انگار باران تمام غمهای عالم را دروجودم انباشته کرده بود ..  
می خواستم تنها باشم تا فریاد بزنم تا آدم و حوا و شیطان را لعنت کنم .
 چه سخت و جانگداز بود به دهها و شاید صد ها تن پاسخ سلام و پیام را دادن !
 تو را در آن چاله نهادند . خاک را , گل را بر آن چاله ریختند وسیمان بر سر آن گل نهادند تا دیگر نگریزی و به دنیا بر نگردی .
و من به لحظه ای می رسم که همه به خانه های خود برگشته اند .
 من مانده ام و اشک و باران ..من مانده ام و دنیای تنهایی خودم . مانده ام و خدایی که نمی دانم حرکت بعدی او چیست ؟!
 زیر درخت پر بهار نارنج می ایستم .. بر چند بهار بوسه می دهم همین ها بودند که پیام مرا از چاه به چاله رسانده اند .. نویسنده ... ایرانی 

آخرین بوسه (بوسه مرگ )

لبانم را بر لبانت می نهم .. تو باچشمان  خویش می بینی که جانت می رود .. می دانم که بوسه مرا احساس نمی کنی ... بگذار نفست باشم تا زندگی  به تو برگردد .. اما خدا چنین نمی خواهد ..
چشمانت را گردان و چشمان خود را گریان می بینم .. فریاد می زنم یا فاطمه زهرا کجایی ؟!  اما خدای فاطمه زهرا چنین نمی خواهد ..
لبانم را بر لبانت می گذارم .. این آخرین بوسه هاییست که می خوام  باآن و با نفس خود زندگی را تقدیم تو دارم .
آخرین بوسه ها بر لبانت .. بوسه ای که نفسهایم را به بدنت برساند ..
خواستم زندگی را تقدیم تو دارم  اما من چه کاره ام تا خدا نخواهد !
 انگار آسمانها اشک مرا می خواهند و روح تو را ...
چشمانت را به سقف دوخته ای .. بدنت گرم است ... نمی دانم چرا نازنینان می روند ..؟! رفتی و من,  تنهای تنها در وادی بی مرامی ها سر گردانم .. هیچ کس صدای مرا  نشنید نه تو , نه خدا , نه ....... هیچکس نخواست که خنده های مرا ببیند .. با آخرین توان هوای جمع شده در دهانم را به دهان تو می فرستادم .. شاید تو در عالمی دیگر به من می خندیدی ...
فریاد زدم . .. گفتم که شاید این شوخی تقدیر باشد .. اما سر نوشت با کسی شوخی ندارد . سر نوشت را خدا با اراده ما نوشت ..
 تو رفتی ... تنها خداست که راز دلها را می داند .. تنها خداست که می داند چقدر افسرده و نالانم ..
آخرین بوسه , تلخ ترین بوسه زندگی من بود ...
لعنت بر تو زندگی , لعنت بر تو زندگی که مرگ خود را باور نداری .. لعنت بر تو که عشق را بازیچه خود قرار داده ای .. لعنت بر تو که  ما را وابسته خود کرده ای . لبانت هنوز گرم بود .. دیگر حرکتی نمی کرد ...
 فریاد می زدم .. غرق نا باوری ها بودم .. چقدر زندگی تلخ است ! چقدر زشت است ! آخر ما زنده ها چند بار باید بمیریم ! چرا به بوسه من پاسخی ندادی ؟! این صدای نفسهای من بود که می خواست تو را به زندگی بر گرداند ..
 و من اینک در دنیای غم و اندوه خود سرگردانم .. کابوس آخرین بوسه , کابوس بوسه مرگ رهایم نمی کند .. ..
نگاهم را به دستگاهی که از بی تپشی قلبت می گفت دوخته بودم ... شوک ها ی قلبی ادامه داشت حدود بیست  انترن و دکتر  و پرستار برای نجاتت تلاش می کردند . نا امیدانه منتظر معجزه ای بودم ..
 خدا را , فاطمه را صدا می زدم .. هیچکس به نجاتم نیامد .. هیچکس به نجاتت نیامد .. چه لحظه درد ناکی بود ! وقتی که گفتند تو به آخر خطت در دنیا رسیده ای ... تو در خانه مرده بودی .. بر روی تخت .. در آغوش من .. در بیمارستان , همان نوشداروگاه پس ازمرگ سهراب , ناگهان قلبم گرفت ... همه جا را سیاه می دیدم .. حس کردم که من هم دارم به تو می رسم ... لیوانی آب یخ به من دادند و پوست کلفتانه به زندگی برگشتم ..  
هنوز نگاه ملتمسانه ات را از یاد نبرده ام . انگار می خواستی به تو زندگی ببخشم .. به خدا آن که می بخشد خداست ..من که کاره ای نیستم .. اما همچنان اشک می ریزم . همچنان غمگینم ..
 تو دیگر نمی آیی ... نتوانستم که نجاتت دهم .. کاش یکی بیاید که نجاتم دهد .. کاش یکی بیاید که با من از مرگ غمها بگوید .. کاش .. کاش .. کاش ! ..پایان ... نویسنده ... ایرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 29

هر دو شون داغ داغ شده بودند . پارسا چون چند بار انزال شده بود خیلی راحت می تونست جلو گیری کنه و تا اون جایی که توان بدنی اون که زیاد هم بود , اجازه می دادتوسکا رو بکنه و بهش لذت بده ..
-ولم نکن ولم نکن . من می خوام .. می خوام ادامه بده ..
 برای لحظاتی توسکا دیگه ساکت شده بود و فقط ناله های آرومش فضای اون جا رو پر کرده بود  . پار سا هم چشاشو بسته بود تا از سکس و هماغوشی با زن داداشش نهایت لذتو ببره . و چیزی که هیشکدومشون بهش فکر نمی کردن این بود که دو تا زن شوهر دار دارن با برادر شوهرشون عشقبازی می کنن .. پارسا که سکوت و آرامش و نهایت لذتو دید دونست که باید آبشو توی کس توسکا بریزه تا لذتشو تکمیل کنه . همون حرفی رو که توسکا می خواست بر زبون بیاره ولی از بس غرق در لذت و آرامش بود دوست نداشت که لباشو باز کنه و حرفی بزنه ... ولی پرشهای قبل از انزال کیر پارسا رو که حسش کرد دیگه دونست که پسر درکش کرده . دستاشو محکم دور کمر پارسا فشار داد ودر حالی که  چشاشو  آروم باز و بسته می کرد به منی های داغی می اندیشید که به کس داغ و تشنه اش می رسیدند .
 پارسا با هر جهش آب کیر حس می کرد که کمرش سبک تر شده و سر انجام دو تایی شون رو همون کاناپه دست دور کمر  و در آغوش هم چشاشونو بستن .  مدت زمان عشقبازی اونا کمتر از مدتی بود که تلکا و پار سا  با هم بودند .
 پارسا : خیلی زود ار گاسم شدی ..
-به خاطر عشقیه که به تو دارم .  آغوش گرمت ضربات برق آسای کیرت خیلی زود در من اثر کرد . من با تمام وجودم خودمو تسلیم تو کرده بودم .  آدم به وقت عشقبازی نباید حواسش پرت باشه .
 تلکا : من تونستم بیشتر حال کنم نه این که مثل توی بی حال خیلی زود ار گاسم شم ... کل کل کردنای اون دو نفر ادامه داشت .. پارسا دیگه خسته شده بود . اما زن داداش ها دست از سرش بر نمی داشتند . حتی وقتی که  پسر به حمام رفت زنا هم با هاش رفتند  -خانوما حالا نوبت شماست که با یه ماساژ و مشت و مال حسابی حالمو جا بیارین . این قدر هم دیگه در سکس زیاده روی نکنین که وقتی آقاتون بر گشت کار میدین دستتون ..
توسکا : طوری حرف می زنی که انگار ما می خوایم بریم پشت کوه قاف .. تو که همین جایی و ما هم همین جا
 پارسا : فراموش نکنید که مادر و خواهرم وقتی بیان به این سادگی ها نمی تونیم با هم خلوت کنیم . حالا یه دو سه ساعتی رو توی بغل هم می خوابیم تا بابا بر گرده .. خیلی خسته ام . فراموش نکنید خانوم خوشگلا که چند روز دیگه هم می تونیم با هم خوش باشیم ...
تلکا : من دوست دارم  با هات تنهایی سکس کنم ...
 -حالا اگه بخوام عدالتو رعایت کنم  باید از توسکا شروع کنم که پیشش بمونم .. امشبو پیش اون می مونم فرداشبو پیش تلکا .. درضمن زن داداش بزرگه نمی خواد قهر کنی که من اصلا از این اخلاقا خوشم نمیاد ...
 توسکا : راست میگه تلی جون .. تا فرداشب این پارسا جون حسابی سر حال و با نشاط میشه و میاد سراغ تو ..
-البته اگه تو بهش این اجازه رو بدی  .. دیگه چیزی برای من نمی مونه .
 پارسا : شما دو تا زن همش به فکر خودتون و سهمیه خودتون هستین . اصلا به من فکر کردین که چه جوری باید حریف شما دو نفر بشم ؟!
-ما به تو اطمینان داریم تو خیلی خوب از پس هر دو نفر ما بر میای ..
تلکا : چون حالا نفر اول شدی داری این حرفو می زنی ؟ ..
پارسا : شایدم حق با تلکا باشه و من نباید به این صورت تصمیم گیری می کردم . مثلا باید قرعه کشی می کردم .. واسه این که حق کسی تضییع نشه  پس از این که فرداشب با تلکا جونم بودم برای شبای باقیمونده قرعه کشی می کنیم ...
 پارسا خیلی خسته شده بود ولی زن داداشا دست از سرش بر نمی داشتند . به نوبت واسش ساک می زدند . می بوسیدنش و خلاصه می خواستن کاری کنن که پارسا بیشتر خوشش بیاد ..
 تلکا :  اون که امشب با توست .. پس بذار من بیشتر حال کنم و ما رو به حال خودمون بذار ..
-که دیگه حالشو بگیری نذاری امشب هوامو داشته باشه ؟
 تلکا : مگه الان داریم چیکار می کنیم ؟! ..
 وقتی پرویز خان اومد و اونا برای ساعاتی دور هم بودند  لحظات استراحت و آرامش پارسا بود ..
 پرویز : پسرم خیلی خسته به نظر میای . این قدر زیاد درس نخون . چشات قرمز شده . صورتت پاف کرده . کمی هم بخوابی بد نیست . سلامتی تو مهم تر از درس خوندنته  -چشم بابا !
 پرویز : عروسای گلم ! دخترای نازنینم !شما مگه هوای پارسا جونو ندارین ..
 تلکا : چرا بابا مگه میشه اونو فراموش کنیم ؟
توسکا : هر کم و کسری که داشته باشه خودم در خد متشم ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 28

پارسا به چشای تلکا نگریست و در اون لحظات که می خواست آبشو خالی کنه  خودشو غرق این حس کرد که اون تنها عشق زندگیشه و زن دیگه ای به نام توسکا این جا نیست . آروم آروم کیرشو توی کس تلکا حرکت می داد تا سرانجام تلکا منی داغ رو با یه حس آروم ,  عاشقونه توی کسش حس کرد .
 پارسا به خوبی تونسته بود احساسی همراه با عشق و هوس رو به تلکا منتقل کنه . طوری که اونم فکر می کرد زنی به نام توسکا و یک رقیب سرسخت کنارش قرار  نداره ...
 پارسا بدون این که کیرشو بیرون بکشه چشاشو بسته بود و در یه حالت خماری قرار گرفت  و تلکا به خواب رفته بود ...
 توسکا : ببینم شما دو تا طوری رفتار می کنین که انگاری عاشق و معشوقین . تمومش کنین دیگه .. حالا که تموم شده ..
دستشو گذاشت دور کمر پارسا و اونو کمی به سمت عقب کشید کیر پارسا که از کس تلکا بیرون کشیده شد منی های خالی شده توی کس با سرعت زیادی به عقب بر گشتند -نمی دونم باید چیکار کنم که تو فقط مال من باشی ...
- فعلا که فکرم کار نمی کنه و باید فقط این لحظات  رو در نظر داشته باشم ...
 پارسا که هنوز طعم شیرین سکس با تلکا رو در زیر کیرش حس می کرد می خواست اونو ببوسه و آروم آروم نوازشش کنه که توسکا اجازه این کارو بهش نداد و اونو به سمت خودش کشید . توسکا حتی دیگه به این مسئله توجهی نداشت که این کیر قبلا وارد کس رقیبش شده ... اونو فرو کرد توی دهنش .. کیر بوی کس تلکا رو می داد ولی توسکا طوری اونو با اشتها میکش می زد که بتونه پار سا رو سر حالش کنه و یک بار دیگه هوس رو بیاره به سراغش ..
 -میای بریم رو کاناپه ؟
پارسا : این جا مگه چشه ؟!
توسکا : دوست دارم تنها باشیم . فقط من و تو . خیلی حرفا واسه گفتن دارم . ..
-باشه بریم .. بریم .
 دو تایی رفتن به هال ..
توسکا : ببینم من خوب سیرت نکردم ؟ اون چیزی رو که می خواستی بهت ندادم ؟! چرا رفتی دنبال تلکا ؟
 -اونم مثل تو زن داداشمه . اونم احساس داره . تمایل داره . من که نباید بین شما تفاوت قائل شم .
 -چه تفاوتی !  مگه ما خواستیم دو نفری به مهمونی بیاییم که تو بین ما تبعیض قائل نشی ؟ دریچه قلب و وجود من به روی تو باز شده بود ...
پارسا : تو خودت هم مقصری که رفتی همه چی رو به تلکا گفتی ..
-چی ؟! متوجه نمیشم .. یک بار دیگه بگو .
 تلکا که خودشو به اون جا رسونده بود این جملات آخر رد و بدل شده بین اونا رو به خوبی شنید و متوجه شد که هوا پسه ... تر جیح داد موضوع رو عوض کنه و خیلی هم شلوغش کنه ..
-ببینم بد نگذره توسکا خانوم . من که داشتم با پار سا جونم سکس می کردم جنابعالی تشریف نبردین و ما رو به حال خودمون نذاشتین . حالا چه راحت دو تایی تون میاین این طرف .. پارسا جونم دست شما هم درد نکنه ..
 پارسا : چی شده عزیزم ..
-هیچی  به کارتون برسین ..
تلکا با این که دوست نداشت شاهد سکس پارسا و توسکا باشه ولی ترجیح داد همون جا بمونه  که اگه موضوع رو به جاهای حساس کشوندن فوری بپره وسط ... اون اصلا دوست نداشت که پارسا متوجه شه که یکدستی خورده و توسکا اصلا از سکس اولش با پارسا چیزی به اون نگفته ..
پارسا و توسکا رفته بودن رو کاناپه یک نفره .. توسکا پاهاشو دو طرف قرار داده  و به طرف بالا گرفته و پارسا هم از روبرو کیرشو فرو کرد تا انتهای کس توسکا .. چشمان تلکا که به کیر پارسا افتاد حرصش گرفت . حس می کرد که این کیر حالا جون دار تر شده  و با شور و اشتیاق بیشتری داره توسکا رو می کنه .. سرشو به سمت دیگه ای بر گردوند . حالا فقط صدا ها رو می شنید ..
 توسکا : خیلی حریصی .. خوشم میاد که وقتی توسکای خودت رو می بینی با شور و حال بیشتری می تونی عشقبازی کنی .. بیا جلو تر تا بخورمت .. بیا بغلت بزنم . سر تا پاتو بلیسم ...
سرشو در همون حالت آورد جلو تر لباشو گذاشت رو سینه های پارسا و موهاشو به آرومی توی دهنش می جوید . توسکا با این کاراش پار سا رو سست سستش کرده بود  توسکا : یادت باشه که منم آبت رو می خوام . فراوون .. خیلی زیاد .. بیشتر از اون مقداری که توی کس تلکا  ریختی ..
 پارسا خودشو بیشتر و بیشتر به توسکا چسبوند ..
-آهههههههههههه آخخخخخخخخخ کسسسسسسسم کسسسسسسسم آتیشم زدی ..نهههههههه مههههههههه دارم می میرم ... سوختم .. سوختم .. آتیش گرفتم ...
تلکا : بس کنین دیگه ..چه خبره !
 توسکا : حواس عشقمو پرتش نکن بذار کارشو بکنه ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 40 (قسمت آخر )

پونه : آقا سیامک ! خسته نباشی . میگم تو و مامان سیما خیلی با هم حال کردین . خسته شدی .. بهتر نیست که یه تنوعی داشته باشی ؟ من و پرستو جون منتظر توهستیما ...  اگه کون مامان سیماتو آزادش کنی بد نیست . آقا پرویز هم از اون آدمای با حال و با شخصیته . قول میدم که هم حسابی به مادرت حال بده و هم این که خوب با کونش مدارا  کنه  و جنتلمنانه کونشو  بکنه ..
 پرستو لباشو گاز می گرفت که نخنده . سیامک یه نگاهی به پرستو انداخت و پرستو هم که دید پیمان از زیر بدن سیما داره نگاش می کنه عکس العملی نشون نداد . سیامک  هم خوشش میومد که با اون  دو زن باشه و هم از این که مادرشو بده به دست دو نفر دیگه ناراحت بود . ولی می دونست کاریه که انجام شده . مادرش که زیر کیر پیمان بوده .. حالا یه پرویز خان هم می خواد  با اون باشه . دیگه چاره چیه ؟ بخواد نخواد اون دیگه زیر کیر اون دو تا مرد رفته . در عوض اون با دو تا زن دیگه حال می کنه  . با پونه که قبلا سر کرده بود و پرستو می تونست واسه اون تازگی داشته باشه ...  پیمان : پرستو جون یه دقیقه میای این سمت ؟
 پرستو : چی می خوای بگی ؟
 پیمان : هیچی ..
اما پرستو منظورشو گرفته بود . می دونست که پیمان بی اندازه دوستش داره و اون هنوزم عاشق پیمان بود . با این حال فضا , فضایی نبود که  فقط به رمانتیک بودن و احساس عاشقانه داشتن فکر کرد ..
سیامک رفت به سمت پونه و پرستو ..
پیمان : پرویز جان  بیا جای من و از زیر کس بکن من میرم پشتش و کونشو می کنم ... پیمان یه دستی به کون و کپل سیما کشید ...
- پسرت حسابی سوراخت رو آماده کرده راهشو باز کرده ... خوب حال کن .. کیر که وارد کون میشه به کلفتی و لاغری و درازی و کوتاهی اون اهمیت نده . مهم اینه که اون طرف با کیرش چه جوری تو رو بکنه و چه احساسی بهت بده که از وجود کیر در بدنت لذت ببری ...
پرستو هم که در اون سمت حسادتش گل کرده بود گفت
-راست میگی آقا پیمان ؟ ببینیم و باور کنیم ...
پیمان : نوبت شما هم میشه که تشریف بیارید این طرف ..
پرویز : ببینم شما دو تا با هم کل کل دارین ؟
 پیمان : نه بابا داریم کری می خونیم ..
 سیما کیف می کرد از این که  کیر پیمان رو توی کون و کیر پرویز رو توی کسش حس می کرد . دو تایی قفلش کرده و از پایین و بالا اونو به رگبار کیر بسته بودند ... اون طرف هم پرستو در جا رفت رو کیر سیامک نشست ... سیامک هم دستشو دور کمر پرستو حلقه کرده و صورتشو به صورت خودش چسبوند و شروع کرد به بوسیدن لباش . حس کرد که سکس ضربدری خیلی با حاله . مادرشو داده و دو تا زن دیگه روداره می کنه . ارزششو داشت  . پرستو خوشش میومد ولی از ترس و به احترام پیمان چیزی نمی گفت . پیمان باز هم نگاهشو به شکاف کس پرستو و جایی که کیر  دو تا لبه رو باز و بسته می کرد .. دوخته بود و از این که می دید پرستو حسابی خیس کرده حرص می خورد ..
 سیما : جااااااااان دو تایی تون بکنین .. بکنین  .. آب هر دو تا تونو می خوام . باید به من حال بدین . بچه های با صفا .
سیما چشاشو بسته بود تا با تمرکز و حس گرفتن , حرکت و لمس دو تا کیر بهش لذت بیشتری بده .
 -آخخخخخخخخخ فدای شما دو نفر و جفت کیراتون بشم .. حالا آب ..آب .. سیما آب می خواد ... جااااااان ...
 پرویز و پیمان و سیما خیس عرق شده بودند .. صدای تلنبه زدنهای اونا فضای اون جا رو تحت الشعاع خود قرار داده بود.
 در سمت دیگه سیامک در همون حالت زمین به هوا آبشو توی کس پرستو ریخت و رفت سراغ پونه , همسر پرویز خان . اونو به صورت طاقباز می کرد ... در همین لحظه جفت کیر یعنی کیر های پرویز و پیمان به ترتیب ازکس و کون سیما بیرون کشیده شد  و سیامک شاهد  پس ریزی های منی از کس و کون مادرش  بوده که رو پا هاش می ریخت .. دیگه شش تایی شون حسابی با هم جیک شده بودند . طوری که سیامک مادر خودشو به اون دو مرد حواله می داد و مردا هم از سیامک می خواستند که به زناشون حال بده . بعد از دو ساعت دیگه سکسو تعطیل کرده و کنار هم دراز کشیدند ...
پرویز : خیلی خوش گذشت ..
 پیمان : به منم همین طور ..
سیما : ولی به هیشکی به اندازه من خوش نگذشته ..
 سیامک : راستش اول میانه خوشی با سکس ضربدری نداشتم ولی حالا که لذتشو چشیدم نظرم اینه که تضمین کننده تفاهم و صمیمیت بین زن و شوهره .
 پونه : خیلی عالی بود .. خوشم اومد ...
پرستو : پس با این حساب موافقید که اگر زوج های مناسب دیگه ای پیدا کردیم وارد گروهمون بکنیم ؟
 شش تایی شون کنار هم قرار گرفته و دست بغل دستی رو گرفته و یک آن تمام دستها رفت بالا و همه با هم یکدل و یکصدا این شعرو خوندن ... فرار کن از در به دری ..بیا تو سکس ضربدری ... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 39

پیمان دیگه طاقت نیاورد . اون حالتی که سیامک داشت از کون,  مادرشو می کرد اونو خیلی هیجان زده کرده بود . دیگه تصمیمشو گرفته بود . هر چه باداباد . میرم زیر بدن قمبل کرده سیما می شینم و از زیر فرو می کنم توی کسش . هر چی میشه بشه . .. وارد اتاق شد و پشت سرش هم پونه اومد ...
 پونه : خوب مادر و پسر خوش می گذرونن . خبر ما رو اصلا نمی گیرین . دیگه پاک ما رو فراموش کردین سکس ضربدری حالش به اینه که همه در کنار هم باشن و مدام دست عوض کنن . تنوع پشت سر هم . حال کردن و عشق کردن . چه کیفی داره ! پیمان تو برو زیر سیما جون دراز بکش .. کسش حالا داره بیکار می گرده ..
پیمان : اون وقت تو چی  ؟ اگه دوست داری بگم سیا جون بیاد سراغت ..
پونه  یه نگاهی به سیما انداخت و با اشاره ابرو طوری که پسرمتوجه نشه متوجهش کرد که بگه نه .یعنی سیا همون جا بمونه که سیما جفت کیر بخوره .  دوزاری سیما خیلی زود افتاد .. تازه اون خودشم دوست داشت که دو تا کیر رو توی تنش  حس کنه  -اگه پونه جون رضایت میده و پسر گلم راضی باشه  دو تا آقایون رو من کار کنن ... سیامک چون دید اون سه نفر موافقن دیگه نتونست حرفی بزنه و پذیرفت . پیمان رفت زیر سیما دراز کشید و از زیر فرو کرد توی کسش .. حالا سیامک وقتی که به کیرش که  فرو می رفت توی کون مادرش و میومد بیرون نگاه می کرد بی اختیار چشاش به کیر پیمان هم می افتاد که در حال حرکت توی کس مادرش بود ... لباشو از حرص گاز می گرفت . مخصوصا وقتی که سیما با هیجان از این می گفت که دو تا کیر با هم چه حالی میده ! سیامک  سعی داشت با ماساژ دادن و مالوندن شونه ها و گردن و کمر مادرش  اونو بیشتر به طرف خودش جلب کنه ... پیمان هم جفت  کف دستای خودشو گذاشته بود رو جفت سینه های سیما ... سیما داغ داغ شده بود .. از بالا و پایین امونش نمی دادن ...  سیما لباشو به لبای پیمان چسبوند  که از دید پسرش پنهون نموند و اونم از حرص کیرشو با فشار بیشتری  توی کون مادرش حرکت می داد . یه لحظه درد شدید باعث شد که سیما لبای پیمانو گاز بگیره ...
پونه هم خودشو به اونا رسوند و گفت بچه ها من اومدم ..
 اونم دستاشو گذاشت دور کمر سیامک و در حالی که با سینه هاش بازی می کرد کسشو به کون سیامک می مالوند و از این کارش لذت زیادی می برد ..
 -آخخخخخخ .. جونم جونم ... این جوری هم خیلی حال میده ..
  موهای ریز کون سیامک در تماس با لبه های گوشتی کس پونه اونو حالی به حالی کرده بود ...
 صدای ناله هوس و بکن بکن و فشارم بگیر و محکم بزن و .. فضای اون جا رو پر کرده بود .. در همین لحظه صدای زنگ در همه رو لرزوند البته پونه کمتر یکه خورد  پونه : اومدن . بالاخره اومدن ..وووووویییییی چه کیفی داره !
 پیمان : چی داری میگی پونه . مگه قرار بود کسی بیاد ؟ مبادا درو باز کنی . همه مونو دار می زنن .
 -چی داری میگی بابا .  اینا باید پرستو و پرویز باشن ؟
در همین لحظه گوشی پونه زنگ خورد
 -عزیزم چرا درو باز نمی کنی ..
-الان .. ای به چشم !
سیما : اینایی که گفتی کی هستن ؟
 پونه : صبر کن درو باز کنم .. با هاشون آشنا میشی ....
 پونه درو باز کرد و بر گشت روی تخت ..
-اونا که بیان ما میشیم 6 نفر . چه حالی می کنیم . چه کیفی داره ! اگه بدونی پرویز خان چه حالی میده ! سیامک جون هم می تونه حسابی با پرستو که تن و بدن خوبی داره حال کنه .
وقتی که این حرفو زد پیمان به شدت حرص خورد و از این که احتمالا عشقش باید بره زیر کیر سیامک لجش گرفته بود .نههههههه هر طوری باشه پرستو عاشق منه . اون نباید لذت ببره . اون فقط از من لذت می بره . هر چی باشه اون روح و وجود و احساسش برای منه ..
پونه : چرا اینا دیر کردن . کجان ؟ ااااااااییییییی چه هیجانی ! دیدین ! گفتما .. چه سور پرایزی !
 دو تایی شون همون دم در اتاق لباساشونو در آورده و کاملا بر هنه شده بودند . پرویز تا چشاش افتاد به هیکل توپ سیما کیرش به صورت خود کار اومد جلو ...
پرویز: عجب تن و بدنی .. افتخار آشنایی با چه کسانی رو دارم ؟ شنیدم که  این دو عزیز مادر و پسرن . خیلی حال داره آدم کیرشو فرو می کنه توی کون مادرش .. سیامک : امید وارم قسمت شما هم بشه و شما هم کیرتونو فرو کنید توی کس و کون مادرتون و بعدشم بیاریدش این جا برای سکس ضربدری .. .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 38

سیامک ,  کس سیما را آماج ضربات موشکی کیر خود قرار داده بود و زن همچنان بدون توجه به این که این اطراف دو نفر دیگه هم هستند همچنان فریاد می کشید و می گفت بده .. بده ... طوری فرو کن که از دهنم در آد . زود باش می خوام می خوام ... باید آب فراوون به من بدی ..
-مامان یواش تر الان می شنون ... میان این جا ...
پیمان که پونه رو زیر کیر خود داشت و ول کنش نبود بالاخره صداش در اومد و گفت -سیا جون ما همین جا هستیم . خجالت نکشین . خیلی حال میده آدم سکس پسر و مادرشو ببینه . چه مزه ای داره . هیجان انگیزه ....
 سیما همچنان عشوه می کرد و موهاشو هم از این سمت به اون سمت افشون می کرد تا این جوری هوس انگیز تر به نظر برسه . سیامک از هر تر فندی استفاده می کرد تا مادرشو زود تر به ار گاسم برسونه  .
-همه بدنم داغ شده ... عزیز دلم ... چه کیفی داره آدم زیر کیر پسرش قرار می گیره . -حالا مامان پات که به  خونه باز شد واسه در و همسایه تعریف نکن که آبرو مون میره .ممکنه اون لذتی که تو می بری یکی دیگه نبره . همه آدما که یک جور نیستند .. -اووووووفففففففف من تجربه شو دارم .می دونم زنای دیگه اینو نمی دونن .
سیامک : حالا نظرت راجع به سکس ضربدری چیه ...
 -اگه تو خوشت بیاد منم خوشم میاد ...
سیامک خنده اش گرفته بود و با خودش گفت ای کلک . سیمای کلک .. خودت کم کیف نمی کنی از این که کیر های متنوع به بدنت برسه ولی شبا مال خودمی . توی خونه از این به بعد دو تایی مون کاملا لخت می خوابیم . توی بغل هم . بدون لباس . پوست تنمون به هم می خوره . به هر دو مون لذت میده .. غرق در این افکار بود که مادرش داد زد که پسر چرا شل شدی ...
 -الان .. الان تر تیبت رو میدم ..
 سیامک با سرعتی فوق العاده کیرشو توی کس مادرش حرکت می داد .. یه لحظه کیرشو کشید بیرون چون حس کرده بود که آب کس فواره مانند مادرش در حال خارج شدنه و لحظاتی بعد سیامک در حالی که لبای مادرشو می بوسید و دستاشو از پایین دور کمر سیما حلقه زده بود کیرشو به آرومی به سمت جلوی کس مادر می فرستاد و می کشید عقب و این کارو اون قدر انجام داد تا آب کیرش به نرمی  توی کس سیما خالی شد ..
 -آخخخخخخخخ مااااااماااااان سبک شدم
 سیما : اگه بدونی چقدر احساس آرامش می کنم ... چه حالی میده .. وااااااییییی .. دوست دارم بازم کیرت رو توی تنم حس کنم .. اگه دوست داری برو پشتم و بکن توی کونم ... اون کرم رو از رو میز آرایش بر دار و بمالون به سوراخ کونم . خیلی تنگه .. -اوووووووووخخخخخخ مااااااماااااان دلم نمیاد کونتو درد بیارم . من بی رحم نیستم . 
-هرچی می خوای باشی باش .. من واسه دل خودمم می کنم . من می خوام . من می خوام کیرت رو توی کونم حس کنم . این به من لذت میده . کیف داره . خوشم میاد یه چیز قلنبه رو توی کونم حس کنم ....
 سیامک همین کارو انجام داد ... کیرشو کرد توی کون تنگ  مادرش ...
-مامان خوشت میاد؟ .. میگن زنا نسبت به کون دادن دید خوبی ندارم ...
-بسته به اینه که به کی کون میدن . من دارم به پسر خودم میدم .
 سیامک چشاش گرد شده بود . چه کون ناب و بر جسته و بزرگی داشت مادرش !
-مامان به همین زودی برگشتم عقب
-یعنی چه ؟!
 -یعنی این که هوسم زیاد شده انگاری بازم می خوام ببارم ...
-عزیزم . پسرم . منم آبتو می خوام . بکن کونمو .. نمی خوام ضعیف شی . حال می کنی ؟  بگو می خوام بشنوم که کون من هوست رو زیاد می کنه .
 -آره .. مامان سیمای من . کون تو خیلی لطیف و سفیده ... تپل ... ..
پیمان : این جوری که این مادر و پسر دارن با هم حرف می زنن من هوس کردم که برم سراغشون . البته سراغ مادره ..
پونه : پسره عصبانی نشه ..
-به درک .. به اسفل السافلین . عوضش دو تایی میاییم تو رو می کنیم . بعد از این که ننه شو کردیم .
 پونه : چه هیجان انگیز ! این جوری که تو میگی خیلی حال میده ... فکر کنم قبلا طعمشو چشیدی ..
پیمان :  ولی این که جلوی چشم پسره کیرمو فرو کنم توی کس مادرش یا توی کونش , این خیلی حال میده . به آدم می چسبه ...
 پونه : ای بد جنس . من دعا می کنم که یه همچین بلایی هم سر مادر شوهرم بیاد ..
 در همین لحظه موبایل پونه زنگ خورد . پرستو بود ..
 -بی معرفت خبر ما رو نمی گیری ..
پونه : اتفاقا الان به فکر تو بودم ..  به فکر تو و پرویز .. میگم اگه پرویز اون دور و براست  می تونین دو نفری بیایین این جا ؟
 -چه خبر شده ؟!
-راستش یک مادر و پسر رو آوردیم توی خط ضربدری . جای شما خالی ..
-واقعا بی معرفتی . اگه من زنگ نمی زدم نمی خواستی زود تر منو در جریان بذاری -حالا که گفتم سعی کن زود تر خودت رو برسونی . پرویزو هم با خودت بیار که ما زنا کم نیاریم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خواهر .. مادر یا زن داداش ها ؟ 27

تلکا خونش به جوش اومده بود . هم از این نظر که در اوج لذت و هوس , پارسا کیرشو بیرون کشیده بود و هم این که حس می  کرد پیش  توسکا بورشده و نمی تونه سرشو بالا بگیره ...
پارسا غرق هوس دیگه یادش رفته بود که بعد از دو دقیقه همین کارو هم برای توسکا انجام بده ...
 تلکا یه دستی به شونه پارسا زد و اونم متوجه شد که جریان از چه قراره . به خوبی می دونست که خیلی سخته این دو رو به هم نزدیک کردن ولی چاره ای نداشت . اصولا  کمتر دو زنی پیدا میشن که در همچین شرایطی با هم کنار بیان و به خوبی می دونست که اونایی که در فیلمها می بینه همون در حد فیلمه و مسائل تجاری و مالی درش نقش داره . این بار دیگه تصمیم گرفته بود که تلکا رو تا اون جایی بکنه که ار ضاء شه . دیگه به حرفای توسکا توجهی نداشت . پارسا تلکا رو که هنوز دلخور بود غرق بوسه هاش کرده بود . می دونست که حالا سکان  در دست خودشه و می تونه مدیریت کنه . حالا که به این جای کار رسیده بود همون جوری که تلکا می خواست عمل کرد ..
 -آخخخخخخخ پارسا .. پار سا عشق من .. ولم نکن ولم نکن ... زود باش ...
-نمی تونم .. آبم داره میاد .. خیلی تنگه کست ..  بد جوری به کیرم چسبیده قفلش کرده .. داره آبشو از همون بالا از همون سر چشمه می کشه
-جووووووووون فدای اون آبت بشه تلکا .. منو ببوس .. ولم نکن . غرق بوسه هات کن . بذار تو آتیش هوست بسوزم ..
 توسکا : نمی خوای ولش کنی ؟
 -حواسمو پرت نکن توسکا . نوبت تو هم که شد تا آخرش با هاتم ...
توسکا : وقتی که دیگه نه جونی واست بمونه نه آبی ؟
 پارسا : بهت نشون میدم که  وقتی که به تو برسم هم واسم جون می مونه هم آب . توسکا به اون دو نفر نگاه می کرد .. به این که پارسا چه جوری داره با لذت انگشتای دست تلکا رو می مکه ... دیوونه . می خواد که من دست دوم  شده اونو بگیرم . لعنتی ... ولی وقتی که نوبت من شد جونشو می گیرم . بهش نشون میدم که توسکا بیشتر حال میده یا تلکا ...
 انگاری که یه حسی به تلکا می گفت که توسکا در چه فکریه . واسه همین از جاش پا شد  روی پارسا قرار گرفت . با کف دستش شروع کرد به مالش سینه های پارسا .. پسر از این حرکت لذت می برد ..
 پارسا : عزیز دلم خسته میشی ؟
 -نه عشقم تو خوشت بیاد اینا واسه من مهم نیست . خستگی واسه من مفهومی نداره .. توسکا حرص می خورد از این عشوه گری و ناز و کرشمه اومدن تلکا ... وقتی تلکا کونشو انداخت سر کیر پارسا و کیر تا آخرش رفت توی کسش شروع کرد به حرکت روی بدن پارسا ..
توسکا دلشو نداشت این صحنه رو ببینه .. کیر کلفت و دراز پارسا ..کون خوشدست و کس تنگ تلکا لجشو در آورده بود و از حرص خوردن نمی دونست چیکار کنه .. پارسا : توسکا جون اگه سختته این جا باشی می تونی واسه خودت بگردی شاید تا یک ربع دیگه کارمون تموم شه و نوبت توشد ...
 توسکا : من تر جیح میدم همین جا کنار عشقم بمونم و لذت بر دن اونو ببینم . کسی که کسی رو دوست داره خوشی و لذت و تفریح اونو هم می خواد .
 تلکا : خدا از دلت بشنوه ...
 توسکا : حالا می بینیم صبر و تحمل بعضی ها ر و .
جنگ و دعوای زرگری  دو جاری ادامه داشت .
 -خیلی با حالی تلکا ...
 -کاش فقط مال تو بودم . و تو هم فقط مال من بودی ...
 و تلکا دیگه به این توجهی نداشت که رقیبش کنار اونه . خیلی راحت حر فاشو می زد . از این که تونسته بود شرم و حیا ی خاص خودشو زیر پا بذاره تعجب می کرد . ولی می دونست که اگه از این کارا نکنه از توسکا عقب می مونه . توسکایی که لباشو گذاشته بود رو لبای پارسا و اونو به آرومی می بوسید و تلکا حق اعتراض هم نداشت . چون پارسا گفته بود که فضا برای یک لذت سه نفره تر کیبی آماده شده و از اون جایی که خانوما هنوز به اون آمادگی مطلوب نرسیدند که پذیرای چنین شرایطی باشن پس به همین سبک فعلی عمل شه .
 جیغ زدنهای تلکا اوج گرفته بود و می دونست که تا ثانیه هایی دیگه ار گاسم میشه .. -وووووویییییی وووووویییییی  سوختم .. سوختم بکشش بیرون ..
 پارسا کیرشو کشید بیرون و قسمتی از آب هوس تلکا ریخت بیرون ... این بار پارسا تلکا رو خوابوند و از روبرو کرد توی کسش ...
 -یه بار دیگه داره میاد ..ولم نکن .. ولم نکن .. بذار حال کنم .. جوووووووون .. بازم خالی شد ... کس من آب کیرت رو می خواد .. تشنه تشنشه ... آب بده .. زود باش ... توسکا داشت دیوونه می شد ...
 توسکا : اون دیگه چیزی واسش نمونده . به اندازه کافی ضعیف شده ..
پارسا : نگران نباش توسکا جون . برای تلکا دارم .. شاید به تو برسم کم بیارم که تو هم چون دلت واسه من می سوزه می دونم کوتاه میای و رضایت میدی که توی تنت خالی نکنم ولی تا دلت بخواد تو رو به ار گاسم می رسونم ...
پارسا با این حرفاش داشت توسکا رو اذیت می کرد و مثلا می خواست حالشو بگیره .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 37

سیامک حس می کرد که هرگز تا به این اندازه از سکس لذت نبرده . کیرشو توی دهن مادرش به آرومی حرکت می داد کف پاشو کمی بالاتر آورد و دوست داشت که اونا رو به وسط کس مادرش بماله ...
-اووووووووهههههه مامی ..مامیییییییی ..وااااااایییییییی ...
 وقتی سیامک   هوس و احساسات خودشو به این سبک نشون می داد سیما دوست داشت با هیجان بیشتری واسه اون ساک بزنه ...
 -اووووووووهههههههه مامان .. سیما جون فقط همینه یا میشه ... میشه ...
سیما منظورشو گرفته بود ... سرشو مرتب تکون می داد . زن  دوست داشت که در آتیش لحظه هابسوزه تا به اون جایی برسه که روح و روانشو به یکباره تازه کنه . سیامک  کف دستاشو گذاشته بود رو سر و گردن سیما و آروم آروم نوازشش می کرد . می دونست مادرش از این کارش لذت می بره ....
 پشت در باز,  پونه و پیمان که به شدت هیجان زده شدند خیلی آروم  با هم عشقبازی می کردند . هم مراقب بودند که اون مادر و پسر متوجه نشن و  هم حواسشون به اونا بود که در کجای کارن و با تمام وجود از هم لذت می بردن .
 -جوووووووون می بینی پونه ؟ مادره داره با چه لذتی واسه پسرش ساک می زنه ! یاد بگیر ..
 -دیوونه یواش تر اونا اگه متوجه بشن ما این جاییم شاید سختشون باشه ادامه بدن . 
-بالاخره که باید خودمونو به اونا برسونیم .
 سیامک خودشو عقب تر کشید . کیر از دهن مادرش اومد بیرون . دوست داشت اونو در یه حالت سگی  بکنه . کون قشنگشو ببینه و از پشت بذاره توی جفت سوراخاش . به نوبت  هم کونشو بکنه و هم کسشو . می دونست که زنا از کون دادن لذت زیادی نمی برن . اما وقتی که هیجان زده میشن و این هیجان از حد و اندازه های معمولی می گذره حاضرن کیر رو در هر نقطه ازبدن   بپذیرن و این کارو با لذت و با تمام وجود انجام میدن ..
 اما سیما که حس می کرد تابوی بین اون و پسرش خیلی راحت تر از اونی که فکرشو می کرد شکسته و هنوزم جا داره بیشتر از اینا بشکنه دوست داشت که وقتی زیر کیر سیامک قرار می گیره نگاهش به نگاه اون باشه . چش تو چش هم بدوزن . سیامک هم از حس و حالت مادرش متوجه این قضیه شد . با خودش گفت باشه مامان وقت زیاد داریم . از این به بعد همیشه پیش تو می خوابم تو میشی زن من ... واسه چند لحظه به یاد این افتاده بود که بازم باید شاهد این باشه که کیر پیمان از مرز کس و کون مادرش و حتی دهن اون رد میشه ... خیلی زود از اون فکر خارج شد تا از زمان حال و لحظه های سکسش با سیما لذت ببره . سیما طاقباز روی تخت دراز کشیده بود و سیامک هم روش قرار گرفت .زن پا هاشو دور پهلو ها و کمر پسرش قفل کرد ..سیامک چاره ای نداشت جز این که کیرشو بذاره رو سر کس مادرش ...
-ماااااامااااااان می بینی چه جوری به هم چسبیدن .. داغ داغ شده .. هیچوقت کیرم تابه این اندازه داغ نشده ..
-می تونی بگی چرا عزیز دلم ؟!
-تو بگو سیما خوشگله من
-واسه این که کس به این داغی رو حس نکرده بودی ...
سیما این حرفو زد ولی واسه لحظاتی ازاین که کس زن دیگه ای رو در این لحظات حواله پسرش کرده خودشم دچار نوعی حسادت شد . اونم با این که با پیمان سکس کرده بود ولی به نوعی دوست داشت که سیامک تمام کاراش واسه اون باشه .به نوعی حس خود خواهی داشت ..
-سیامک .. سینه هامو بمک ....سر کیرت رو هم بگیر پایین تر .. اون وقت کافیه یه فشار بیاری بهش .. سر می خوره میره داخل ... خیلی قشنگ سر می خوره ...
هر دو شون از این که به روی هم نیاورده بودند  که چطور شد این جا همو غافلگیر کردن خیلی خوشحال بوده و احساس آرامش می کردند . از این نظر که این امر مانعی برای پیوند داغ سکسی اونا نشده بود .
سیما دستشو دراز کرد و سر کیر پسرشو گذاشت وسط کسش ..
 سیامک هم در حال میک زدن نوک سینه مادرش بود که کیرش با یه حرکت و تلنگر سر خورد توی کس سیما و تا انتها رفت توی کس .
-آخخخخخخخخ .. چه کلفت و بلنده ... جووووووووون ... بکن .. بکن منو ..  توی دهنم که بود نشون می داد  خیلی کلفته .. حالا که رفته توی کسم بیشتر حسش می کنم ... داغ شدم ..نههههههه نههههههه نمی خوام زود ار گاسم شم .. آخ جووووووووون .. سیامک از این ابراز هوس خالصانه مادر خیلی خوشش میومد ... پونه و پیمان هم فوق العاده هیجان زده شده و دیگه یه متری از پشت در فاصله گرفته و پیمان , پونه رو رو زمین خوابوند و از همون مسیر کیرشو کرد توی کس زنش ... ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

از عشق تا ضربدری 36

نوک انگشتای سیامک با شونه های مادرش در تماس بود .. خیلی آروم اونو رو پوست تنش می کشید .
 سیما به تنها چیزی که فکر نمی کرد این بود که اونی که داره این کارا رو  , رواون پیاده  می کنه پسرشه .. اون حالا  کیرشو می خواست که حالشو جا بیاره .. بره توی کس خیس اون ... کناره های اونو به دو طرف باز کنه و با ایجاد شکاف در شکافش راهشو تا انتهای کسش بگیره و  بر گرده عقب . تا اون روز مدتها بود که این هیجانو حس نکرده این طعم شیرینو نچشیده بود .. سکس با سیامک یه هیجان خاصی واسش داشت .. لذت بخش تر از سکس با پیمان بود .
مادر و پسر هر دو هیجان زده بودند . سیامک می دونست که اگه خودشو به مادرش بچسبونه اون صدای تپش قلبشو می شنوه و سیما هم همین حسو داشت ... هر دو شون ترجیح داده بودند که سکوت کنند . پسر برای دقایقی ترجیح داد که با همون پشت مادر بازی کنه . یه حس خوبی داشت .. حسی همراه با تشویش و هیجان .. می دونست که بالاخره می تونه به هدف و خواسته اش برسه . چون اگه مادرش می خواست اعتراضی بکنه تا حالا این کارو کرده بود . به یاد ماساژ دادن های مادرش افتاده بود . اون که همیشه خوشش میومد و چشماشو با یه حالت خاصی می بست .  پسر نگاهشو به سینه های درشت مادرش انداخت  که نوکشون تیز شده بود . دلش می خواست لباشو بذاره رو اون سینه ها و به آرومی میکشون بزنه .. ولی می دونست که هنوز زوده و فرصت برای این کار داره . بهتره که کاراشو نرم نرم پیش ببره . بعد از دقایقی دست سیامک روی باسن مادرش قرار گرفت . بازم نوک انگشتاشو روی کون سیما می کشید ..
 زن لحظه به لحظه تپش قلبش بیشتر و رسا تر می شد ... هنوز سکوت بین مادر و پسر شکسته نشده بود . دو تایی شون می دونستن که از هم چی می خوان و اینو هم می دونستن که شاید هر حرفی که در این لحظات رد و بدل شه یه مانع و اما و اگری باشه بر سر راه سکس اونا .. ولی وقتی که دو بدن بر هنه و آتیشی کنار هم قرار بگیره جرقه ای زده میشه و آتیشی به وجود میاد که هیچی نمی تونه جلو شو بگیره و هر دو شون این آتیشو می خواستن .
 سیما لباشو به آرومی گاز می گرفت . سیامک دیگه تصمیم گرفته بود که انگشتاشو بکنه توی کس و کون مادرش ... سیما حرکت انگشتا رو به طرف سوراخای حساس بدنش حس می کرد ... نوک انگشتای پسر حالا دیگه رسیده بود به سر کس مادر ... سیامک خیلی نرم با هاشون بازی می کرد و یه فشار نرمی هم  به روی کس و لبه های اطراف وارد می کرد . از این که خیلی خیس شده لذت می برد .. دور و بر کس هم کاملا خیس شده بود ...  یه بند,  یه بند و نیم ازسه تا انگشتای وسطی دست راستشو  وارد کس سیما کرده بود . سیما آروم آروم ناله می کرد ... به نوعی می شد گفت که این شکست سکوت بود .. برای لحظاتی پسر به این فکر می کرد که کیر پیمان از مرز این سوراخ گذشته به مادرش لذت داده . همین طور کون مادرشو هم کرده ... به فکر فریاد های هوس مادرش می افتاد . در اون لحظات حس کرد که دلش می خواد سیما فقط مال اون باشه . فقط اون باشه که می تونه با سیما عشقبازی کنه . از وجودش لذت ببره  و سیما هم فقط پسرشو بخواد و به کس دیگه ای راه نده . اما حالا باید عشق ضربدری رو تجربه می کردند ... سیامک با خودش کلنجار می رفت تا دیگه به این موضوع فکر نکنه که کیر پیمان از این سوراخ گذشته و به مادرش لذت داده .. حالا اونا در کنار همن ... انگشتا رو بیشتر و بیشتر توی کس سیما فرو کرد ... و طوری اونا رو به عقب می کشید که جیغشو در آورده بود ... فریاد سیما دیگه فضای اون جا رو پر کرده بود ..
 اون طرف وقتی که  زن و شوهر با هم تنها شدند هر کدوم شروع کردند به انتقاد از هم .. ولی پونه پیمانو محکوم کرد ... از اون جایی که پیمان نمی دونست که زنش و سیامک قبلا با هم رابطه جنسی داشتند دیگه سرش پیش پونه خم شده بود ...
پونه : حالا مگه چه فرقی می کنه ! همون حالتی پیش اومد که توی خونه پرویز پیش اومد .. یه ضربدری دیگه ... اما کارت درست نبود پیمان ...
 پیمان : بگذریم میگم حال میده بریم ببینیم این پسر و مادر چیکار می کنن . تا حالا از  داستانهای سکس پسر و مادر زیاد خوندم یا در فیلمها دیدم که مادر و پسر تخیلی با هم رابطه داشته باشن اما یک واقعی اونو حس نکرده بودم . اونا وقتی به پشت درباز اتاق خواب رسیدند که انگشتای سیامک توی کس مادرش قرار داشت و داشت تلاش می کرد که شستشو فرو کنه توی سوراخ کون سیما .. زن مرتب جیغ می کشید .. 
-آخخخخخخخخ ... کشتی منو تو ..
-می خوای مامان ..می خوای ؟ آره ؟
 سیما سرشو به سمت پایین تکون می داد ... سیامک انگشتاشو بیرون کشید تا کیرشو بذاره جای اون .. ولی به ناگهان سیما روشو بر گردوند و کیر پسرشو همچین قاپید و دهنشو گذاشت سرش و اونو فرو کرد توی دهنش که سیامک خودشم از این غافلگیری و غافلکیری تعجب می کرد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 
 

ابزار وبمستر