ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

شاه بانو, ماه بانو, مهربانو ..توکه ای ؟

کجایی بانوی مهرآریا؟ مام وطن تو را می خواهد .. مهربان دخت آریایی خود را ... گویی که با رفتن تو عشق از این سرزمین کوچ کشیده است ..مهربانی ها رفته است .. گویی که خورشیدمهر دیگر نمی تابد . 
بگو کی می آیی ؟ بگو تا این بار قدرت را بدانیم .. بگو تا با خدای خورشید مهر پیمان ببندیم که دیگر قلب مهربانت را نخواهیم آزرد دیگر به خوشی ها پشت نخواهیم کرد . آری تا دیورا ندیده بودیم فرشته را باور نداشتیم . 
بویت را احساس می کنم . می دانم که می آیی .. تو جایی نرفته ای که بیایی .. قلبت با ماست . با ملتی که برای آنان کوشیده ای .. با ملتی که دوستشان داشته ای و به آنان یاد دادی که چگونه دوست بدارند و چگونه نیک باشند . افسوس که بهای سنگینی پرداخته ایم تا بدانیم چه را از دست داده ایم ؟! که را از دست داده ایم ؟!
شاه بانوی ما , ماه بانوی ما , مهربانوی ما تو که ای ؟!توکه ای که نمی توان دوستت نداشت ؟ توکه ای که نمی توان خوبی هایت را , نیکی هایت را , مهربانی هایت را شمرد ؟!گل های لبخند بر لبانمان پژمرده است . درخت عدالت مدتهاست که خشکیده , دیگر کسی برمزار دین فاتحه نمی خواند ..در این چهل سال آن چنان کرده اند که مغولان نکرده اند ..
 ایران ما تو را می خواهد ایران ما تو را می خواند ..وفرزندان شایسته اش را که مهر مادر را , مهر آریا را از یاد نبرده اند . به همان اندازه که دلتنگ توایم تو هم بیتاب ملتی هستی که برای دیدارت بی تابی می کنند .. بی تاب خلیج همیشه پارس , دماوند سرفراز و مازندران همیشه سبز .. 
کجایی شهبانوی ما ؟ به ما قول بده بگو که زاد روز آینده ات را کنار ما خواهی بود .. دروطن عزیزت , کنار آنان که دوستت می دارند و عاشقانه و با تمام وجود نامت را فریاد می زنند .. درقلب مهربانت جایی برای افشاندن بذرکینه و انتقام نیست ..
 می دانم دوران نادانی و ناتوانی ملت را فراموش می کنی وکرده ای ...امروزخورشیدبه گونه ای دیگر می درخشد و ماه به گونه ای دیگرمی تابد . به گونه ای که گویی دیگر جنگی نیست دیگر طبل بدآهنگی نیست ..وهیچ دل سنگی نیست .. امروز روزآتشین عشق است ..
بگو که درتولد دیگر می آیی ..مام وطن برایت بی تابی می کند بی قرار توست ..کاش تولد دیگرت را زیر ستارگان ایران جشن بگیریم .. و آن شب و آن روز خورشید روز و ستارگان شب کنارهم خواهند بود .. همه جا دست افشانی و پایکوبی خواهد بود .
 به من بگو بانوی من تو که ای که هیچکس نمی تواند بهانه ای بر بهایت داشته باشد ؟ و تو خورشید عشقی ..و خورشید مهر با خورشید عشق تابناک ترشده است .. و تو در قلب خورشید مهر جای داری .. 
بتاب ای همیشه فروزان .. بتاب ای اسطوره سرزمین پاکان ! ای آرزوی ملت خسته ایران !قلبت را آزرده اند اما می دانم تو آن قدرمهربانی که با آرامش و شادی دیگران دلشادمی شوی .. می دانم آن قدر بزرگی و بزرگوارو نیک اندیش که سعادت ملت و اعتلای کشورت اوج خواسته های توست .. دل بی تو به تنگ آمد وقت است که بازآیی تا به دیدن روی مبارکت آن چنان نیرویی بگیریم که اهریمن عمامه بر سر یارای نگریستن بر زمین و آسمان ایران زمین را نداشته باشد . 
پاییز دل انگیز از راه رسیده است تورا کم دارد بانوی ما , تو را که هدیه ای آسمانی برای ما بوده ای قدرت را ندانسته ایم و اینک می دانیم که چه گوهری را از خود دور نموده ایم . مهر عاشق و عاشق مهر,  بی قرار توست بیا شهبانوی ما .. این بار چشمانمان را گشوده ایم دیگر دیو را جای فرشته نخواهیم گرفت .
و من بوی تو را احساس می کنم .. بیش از همیشه .. تو را احساس می کنم .. نزدیک تر از همیشه .. آری بانوی من , بانوی عشق و محبت ! تو را نزدیک تر از همیشه می بینم با آن نگاهی که دل سنگ را هم آبش می کند و تن شیطان به خاک خفته را درگورمی لرزاند ... 
تولدت مبارک ای همه بوی آشنایی !ای همیشه با ما ازماجدایی !توهمیشه بانوی مهر و شاه بانوی مایی !بگو این غصه تلخ کی به پایان می رسد و توکی می آیی ؟ و توکی می آیی ؟
 یک بار دیگر تولد شاه بانو ,مهربانو , ماه بانو, سلطان بانوی ایران زمین را به جامعه نیکان وپاکان جهان به ویژه ایران زمین تبریک و تهنیت عرض نموده باشد که با بازگشت علیاحضرت به سرزمین مقدس مادری روزهای تلخ و شوم و نکبت بار و کابوس چهل ساله حکومت دیوان و ددان را در زباله دانی تاریخ دفن سازیم ... به امید آن روز ... پایان ..نویسنده : ایرانی 

بتاب ای خورشید مهر

بتاب ای خورشید مهر 
مهربانو از غرب می آید 
مهربانی ها را قسمت می کند 
عشق را قسمت می کند 
و برصورت جذامیان دست نوازش می کشد 
بتاب ای خورشید مهر 
شهبانوی شعر و قصه ها می آید 
قصه هایی که افسانه نبوده اند 
ملکه دلهای پاک می آید 
می آید به آن جا که باید بیاید 
اومی آید تا داستان راستین عشق را بنویسد 
بتاب ای خورشیدمهر 
خانه ها بر سر مردم ویران شده 
بازهم سیل آمده است 
بانوی ما به میان مردم می رود 
چکمه بلندی به پا می کند 
مهربانوی آریایی ویرانه ها را آبادمی سازد 
بتاب ای خورشید مهر 
ابراندوه برآسمان دلم نشسته 
لبخند بر لبان ملت نمی نشیند 
دیگر اشکی برای باریدن نیست 
دیگر ندایی برای نالیدن نیست 
شهبانوی ما با یک سبد گل محبت می آید 
بتاب ای خورشید مهر 
اشک یتیم را برگونه هایش بخشکان 
مهربانو با لبخند عشق می آید 
این را درنگاهش می بینیم 
ودرصدایش می شنویم 
والا فرشته عشق , فرشته کوچولوها رامی بوسد
بتاب ای خورشید مهر 
و تو ای زن بی سرپرست 
کودک بیمارت را به مهر بانو بسپار
این بار وقتی کودکت بزرگ شود
جلادی نیست که به دارش آویزد 
وشهبانو می آید و محبت را جای کینه می نشاند 
بتاب ای خورشیدمهر 
خورشید عاطفه ها می آید 
و با خود امید می آورد 
امیدی به زندگی و تولدی دوباره
آری شهبانو می آید , مهربانو می آید 
دختر آسمان ,گوهر(فرشته ) زمین می آید 
نفس عشق , بوی مهربانی می آید 
بتاب ای خورشید مهر 
دیگر زشتی از زشتی نمی نالد 
همه جا عشق است و زیبایی 
دیگر خانه محبت درهایش را نمی بندد 
دیگر کینه ها سبزنمی شود 
و گلها جای گلوله ها می نشیند 
بتاب ای خورشید مهر 
غنچه های نیکی را شکوفا گردان 
آری بانوی شاه می آید , بانوی مهرمی آید 
بتاب ای خورشید مهر 
غنچه های عشق و احساس را شکوفا گردان 
بتاب ای خورشید مهر 
که  بانوی آریایی درصور خود می دمد 
که رستاخیز نجات آمده است 
آری شاه بانو می آید , ماه بانو می آید 
و یک بار دیگر 
زندگی در سر زمین من به دنیا می آید 
وملت ایران دربهشت ایران زمین ...
به زندگی سلام خواهد گفت (می گوید)

پایان 
نویسنده : ایرانی 





من همانم 64

مغازه ای که چسبیده باشه به خونه همین دردسرا رو هم داره که اگه بخوای یه تکون بخوری همه متوجه میشن ...اون جوریام که فکر می کردم طناز ضعیف نبود .. با این که دستای ظریقی داشت ولی  نشون می داد که قدرت خوبی داره یا حداقل می خواد این طور نشون بده که می تونه مثل یک مردکار کنه . منتها اوایل کار زیاد باید باهاش سر و کله می زدم .. یواش یواش باید آماده اش می کردم .. تازه گرم تعلیم شده بودم و یه چند دقیقه ای هم فکر ترانه از سرم خارج شده بود که دیدم یه صدای پیس پیسی میاد ... سرمو برگردوندم دیدم خواهرسیزده ساله ام کتی از در متصل به خونه وارد شده و اشاره می زنه که این کیه ؟ در همین لحظه طناز هم سرشو بالا گرفت ... ازجاش پا شد -کتی جان از امروز من و طناز خانوم با هم کار می کنیم . اون اومد کمکم ...
 کتی دست طنازو که به طرفش دراز شده بود رد نکرد ولی خیلی رک گفت داداش شاگرد گرفتی ؟اونم یه دختر ؟! 
-شاگرد چیه .. اون اوساست ..
 -ولی آخه .. شروع کرد به خندیدن ..
 -میگم دلم واسه ترانه جون تنگ شده . پس اونم بیار بشه دو تا شاگرد ...
 -کتی شوخیت گرفته ها .. تو مگه درس نداری ؟ اون رفته و دیگه هم بر نمی گرده ... کتی : حالا می فهمم واسه چی رفته و واسه چی تو دیگه اونو نمی خوای ...
 یه اخمی به طناز کرد و بدون خداحافظی رفت ..
 -ناراحت نشو خانومی ..بهش حق بده .. آخه کدوم دوچرخه چی سالمی رو دیدی که بیاد شاگرد زن بگیره و کدوم زنو دیدی که بیاد توی دوچرخه سازی کارکنه ؟. یعنی هردومون بی کله ایم ..
 طناز : اگه بدونی من از بی کله بازی چقدر خوشم میاد ...
 -خدا کنه با این بی کله بازی ها سرمونو به باد ندیم .. 
هردومون  از این حرف من خندیدیم .. برای چند ثانیه بهش خیره شده بودم . حس می کردم که این ترانه هست که داره می خنده ..   چهره ام تو هم رفته بود . به این فکر افتادم که حالا اون داره واسه یکی دیگه می خنده .. شاید یه چند روزی از جدایی مون ناراحت باشه ولی وقتی که اون همه تجملات و زندگی تشریفاتی رو ببینه دیگه بی خیال من میشه .. بی خیال روزایی رو که عاشقانه توی جنگل و در آغوش هم خوش بودیم . می خواستم فکرشو از سرم بیرون کنم ولی خیلی سخت بود .. انگار با خودم درگیر بودم .. به خودم می گفتم کامی !  اون ترانه صاف و ساده ای که فکر می کردی هم تیپ خودته مرده . تو اونو دوست داشتی نه اینی رو که باید بری بندگی پدر و مادر و حتی خودشو بکنی .. هرچی که گفتن باید بگی چشم ! تازه اینا در صورتیه که قبولت کنن . شاید ترانه تحت تاثیر هیجان و تنوع اون روزایی که در قالب یه دختر ساده با من بوده هنوزم فکر می کنه که دوستم داره ... 
طنازدستشو گرفته بود جلوی صورتم و بهم می گفت بیداری استاد ؟ بازم داری به ترانه فکر می کنی ؟
 اصلا خوشم نمیومد که طناز با من در مورد ترانه حرف بزنه ... می دونستم که بعد از کتی نوبت مامان همای منه که وارد گود شه ... مادربا یه حالت اخمویی وارد شد ...ملتمسانه نگاش کردم ...لبامو گاز گرفتم که یعنی یه حرف تند و بد به طناز نزنه ... می دونستم طناز متوجه این حرکتم و علتش میشه ولی چاره ای نداشتم میون حالات بد و بد تر باید بد رو انتخاب می کردم تا برای مادرم توضیح بدم .. از مغازه اومدم بیرون و مادرو کشوندم یه  گوشه ای 
-کامی دیوونه شدی ؟ این کارا چیه ؟ واقعا حق با ترانه بود ..دختر به اون خوبی رو ردش کردی که بری دنبال تفریحت ؟ پس بگو واسه چی با اون دختر بیچاره لج کردی -مامان اون شرایطش فرق می کرد .
 -این شرایطش خوبه ؟ 
-من که نمی خوام بگیرمش . اون وضع مالی خوبی نداره . به کار نیاز داره . تازه نگاه کن عین یه مرد داره کار می کنه .. خیلی چیزا رو هم باید بهش یاد بدم ..
 -اگه دوست داری بسپرش به من تا من بهش یاد بدم ..
 -مامان داری متلک میگی ؟ چرا ما هر جا دو تا جنس مخالف کنار هم می بینیم باید فکرای بد کنیم ؟ چرا باید جامعه ما این جوری باشه ؟!
 -قربون پسر دلسوزم ..کاش همه مث تو فکر می کردن .. ببین کامی امروزکه تموم شد بهش میگی فردا رو نیاد . مگه شاگرد قحطیه ؟
 -مامان یواش تر می شنوه ؟ 
-خب بذار بشنوه . اصلا من خودم میرم بهش میگم ...
 دست مامانو گرفته صورتشو بوسیدم ..
 -به خدا اون جوری که فکر می کنی نیست .... ادامه دارد ... نویسنده : ایرانی 
 

ابزار وبمستر