ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آسانسور هوس

بااین که ده سالی از مامانم کوچیکتر بود و سی سالش می شد ولی  خیلی با مامانم جیک شده بود . نمی دونم چرا بعد از پنج سال ازدواج هنوز بچه نداشتند . اون جوری که ازحرفای مامان متوجه شده بودم زن وشوهر هیشکدوم واسه درمان و این که ببینن علت بچه دارنشدن چیه نرفتن دکتر و آزمایش بد ن . خیلی خوشگل بود . اسمش بود تانیا . راستش اولین باری بود که این اسمو می شنیدم . سال آخر دبیرستان درس می خوندم و جز یکی دوبار اونم با دخترای اهل حالی که با همه حال می کردند با کسی حال نکرده بودم . تانیا وشوهرش مشترکا یه بوتیک بزرگ رو اداره می کردند . معمولا یکیشون بود مغازه و یکی دیگه بود دنبال جنس در کشورهای دیگه مثل تایلند و ترکیه و چین و گاهی هم امارات . منم که بچه بزرگ خونه بوده اسمم شهرامه و خواهرم هم شهره هشت سالی ازم کوچیکتره خیلی هم درس خونه . بابام هم  بنگاه معاملات ملکی داره همین دور و بر خونه خودم . مامان شهلا و تانیا که چونه شون گرم میشد می رفتم اتاق خودم یه گوشه ای سنگر گرفته و محو تانیا می شدم . از اون زنای خیلی خوشگل و نجیبی بود که خیلی اصول و مقررات حجاب در حد معمول و عرف رو رعایت می کرد . یک زن مذهبی و خشک نبود ولی جلوم با روسری ظاهر می شد و هروقت مجبور بودم برم تو جمع اون و مامان یه یاالله می گفتم و اونم روسری سرش می ذاشت .. بااین که روسری میذاشت ولی در پوشیدن لباسای فانتزی مراعات نمی کرد . یه لی استرچی پاش می کرد که کون برجسته و درشتشو در حال ترکیدن نشون می داد و حتی رو قسمت کوس و درزش طوری بود که آدم حس می کرد که جای کوس هم قالب کوس تانیا جونم ساخته شده . بااین که وقتی رو کاناپه می نشست زوایای کونش مشخص نبود ولی من کیرمو در می آوردم وبه یادش جلق می زدم . زن خوش صحبتی بود . باهام درمورد مسائل مختلف حرف می زد . وقتی باهام صحبت می کرد من فقط به آهنگ صداش توجه می کردم و دیگه به بقیه حرفاش کاری نداشتم . ما هردومون در یه طبقه از ساختمون ده واحدی پنج طبقه زندگی می کردیم . طبقه پنجم که از اونجا به پشت بوم راه داشتیم . .این که یه روزی اونو بکنم واسم آرزو شده بود . برای این کار باید پرروتر می شدم و اعتماد به نفس زیاد تری پیدا می کردم . یکی از دوستام که مثل من خیلی خوش تیپ و دلیر بود گفت که تمام زنای دنیا چه بی شوهر و چه با شوهر این آمادگی رو دارن که زیر هر کیری بخوابن همون جوری که ما مردا آمادگی داریم هر کوسی رو از خواب بیدار کنیم ولی این یه قلق می خواد و این که باور ها رو در یک زن عوض کنیم که اون بسته به هنر انسانی ما داره . می بینی بعضی پسرا نه قیافه دارن نه پول دارن و نه کیر درست حسابی اما خوشگل ترین دخترا و زنا رو تور می کنن حتی شوهر داراشو . واسه همین من خیلی زود اونم با شهامت پنح شش تا دوست دختر پیدا کردم هرچند با بیشترشون تلفنی حرف می زدم ولی همین اعتماد به نفس منو زیاد تر می کرد با این حال تانیا بهم توجهی نمی کرد . برخوردش بیشتر باهام مثل پسری که نداشت  یا داداش کوچیکش بود و من این طور نمی خواستم . اون خیلی به خودش می رسید . تازه رفته بود به مرز سی سالگی .  یه میکاپی رو صورتش انجام می داد که اونو عین بیست ساله ها نشون می داد . ولی نمی دونم چرا روسری رو از سرش نمی گرفت . یه بارکه محو صورت زیبا و کشیده اش شده بودم اون مطلبو گرفت و نگاه معنی داری بهم انداخت و لباشو ورچید که یعنی متوجه ام شده . یه بار رفتم خونه شون کانالای ماهواره رو براش ردیف کنم و اون چند تا کانالی هم که در مورد مد لباس بود کنار هم گذاشتم رفتم رو یکی از اونا .. وای عجب زنایی رو نشون می داد با مایو و سوتین و با اون هیکل مانکنی در حال مانور بودند .. -آقا شهرام .. خوب نیست یه پسر اینا رو ببینه -تانیا خانوم ببخشید ایرادش درچیه .. شما که تو بوتیکتون جنسای مد روز و ماهواره ای هم می فروشین پس دیدنش چه اشکالی داره . از طرفی زنا که خودشونو مرتب می کنند فقط برای این نیست که  پیش زنای دیگه جلب توجه کنن .. .. یه اخمی بهم کرد و گفت خب بسه دیگه نمی خواد ادامه بدی . مثل این که من باید یه تغییراتی در رفتار خودم بدم . دلم می خواست  اعماق اون تن و بدنو دید بزنم . کون خوشگل و تپلشو ببینم و حال کنم . یه فکر عجیبی به سرم افتاده بود مهندسی خونه طوری بود که  از پشت بوم مسکونی می شد به زحمت خودمو برسونم به فضای خلوت پشت توالت وبرگشت یه خورده سخت بود . بالای دیوار توالت یه پنجره کوچیک داشت . اگه من خودمو به اون فضای خلوت و اون پنجره می رسوندم معرکه بود . می تونستم یه نردبون بذارم ولی کاملا قد نمی داد و برگشتن سخت بود . اگر هم می فهمیدن و در این فاصله کسی میومد بالا که یه انگولکی به این دیشش بکنه و هوایی بخوره باید حال بگیری می شد . ولی دلو زدم به دریا و این کارو کردم . خوبی پنجره شیشه ای این بود که عرض خوبی داشت و تهویه هم به یه قسمتش چسبیده بود و ارتفاع بلند نمی ذاشت که تانیا حوصله کنه بیاد اون فضای خلوت یا داکتو دید بزنه . لزومی هم نداشت ولی اگه منو می دید چی .. ولی تا اونجایی که دقت کرده بودم جهت لگن و پنجره طوری بود که راحت می شد دید زد . همین حالتو خونه ما هم داشت .. نردبونو گذاشته بودم مسیر خونه خودمون و به محض این که رفت دستشویی منم رفتم پشت پنجره . اخلاقشو می دونستم خیلی وسواس بود به این زودیها بر نمی گشت دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . هرچند آخراش رسیدم ولی رو همون نردبون شلوارمو کشیدم پایین و جق زدنو شروع کردم . کون درشت و سفیدشو که  روی لگن توالت نگه داشته بود . شلنگ آبو گرفت و رو کوسش آب پاشید . اونو نتونستم ببینم اون طرف بود فقط کونشو می دیدم . طوری حشری شده بودم که اگه می تونستم این دیوارو می شکستم و می افتادم روش .. نمی دونم چرا چند بار رو کوسش دست مالید و کف دستشو به چشاش نزدیک کرد شاید می خواست ببینه چقدر هوس داره یا کوسش خیسه و  دوری از شوهره چقدر روش اثر گذاشته . قربون کوست تانیا . شوهرت که نیست من هستم . چرا این قدر احساس کمبود می کنی . بازم هوس داشتم که یه جق دیگه هم بزنم ولی دیگه نگهش داشتم برای بعد . اومدم بالا و نردبون رو هم به سختی کشیدم بالا . البته پس از این که تانیا رفت . از اون به بعد من دیگه نمی دونستم چیکار کنم . بد جوری رفته بودم تو نخ زن همسایه . فقط به این فکر می کردم که اونو بکنم . نه به درس فکر می کردم نه به دانشگاه نه به آینده . زندگی من فقط شده بود یک رویا . رویای گاییدن اون و همه چیزو خلاصه شدن در اون می دیدم . اونم از حرکات و رفتار های من فهمیده بود که یه نظر خاصی نسبت بهش دارم . می خواست اذیتم کنه .. روسریشو از سرش در می آورد . دیگه دگمه های بلوزشو تا آخر نمی ذاشت ولی حرفاش و حرکاتش همون بود . یه بار که مامان رفته بود آشپز خونه چایی بیاره و منم به یه بهونه ای اونجا بودم نگاهمو به سینه هاش دوخته بودم که قسمت بالاش به خوبی مشخص بود اون یه اخمی بهم کرد که جا نرفتم ولی  دگمه بالایی بلوزشو بست و منم از ناراحتی تا صبح خوابم نبرد از ترس این که دفعه دیگه  این جوری نیاد ولی وقتی دو روز بعد دوباره اومد و اونو با همون شرایط دیدم دیگه آروم گرفتم . مانتوهایی که تنش می کرد هم حرف نداشت . وقتی که حرکت می کرد بر جستگی های باسنشو به خوبی نشون می داد .یکی از شب جمعه ها  به عروسی  یه زوجی دعوت بودیم که  از بر و بچه های همین ساختمون بودند . پسری از یه واحد با دختری در یه واحد دیگه و همه هم دعوت بودند . در یکی از تالار های بزرگ شهر و تا صبح هم قرار بر بزن و بکوب بود . یه پول و پله ای هم تو جیب اماکن ریخته بودند و مجوز گرفته بودند که آزاد باشن . مامان همش از این ناراحت بود که چرا تانیا هنوز از تایلند بر نگشته . ظاهرا اون دو ساعت بعد از شروع مجلس می رسید .. جفت پاشو کرد تو یه کفش که تا این تانیا نیاد من نمیام -مامان شاید هواپیماش تاخیر داشته باشه .. شوهرش خودش داره میاد عروسی -اون از خداشه . ازبس چش چرونه -مامان پشت سر مردم این قدر حرف نزن خوبیت نداره . -الان باید رسیده باشه .. اون جاشو نمی دونه کجاست . یکی باید بهش بگه . موبایلشم بر نمی داره -مامان داخل هواپیما ؟/؟ از اون حرفاست . هیچی مامانه رو فرستادم و از کل ساختمون فقط من موندم و من که مثلا راهنمای تانیا جونم شم . خیلی خودمو شیک و پیک کرده بودم . وقتی تانیا اومد همراش میرم طبقه بالا و دیگه یه جورایی مخشو کار می گیرم . شده بودم یه بچه سوسول تمام عیار . یه شلوار سفید با یه بلوز قرمز شیک آستین کوتاه .. این هشت ده روزی که تا نیا نبود یه ریش پرفسوری هم گذاشته بودم .. جااااااان حتما قبولم می کنه .. نکنه اون تو تایلند زیر این ماساژها کوس و کونشو میده هوا و سیر بر می گرده .. نه بابا اون انصاف داره و از این کارا نمی کنه . فقط دعا می کردم که اهل خونه همه برن و بعد تانیا بیاد . همین طور هم شد یه ساعت بعد از رفتن همه حدود ساعت 9 شب تانیا اومد .. -تو این جا چیکار می کنی . -هیچی منتظر شمابودم -من ؟/؟ واسه چی ؟/؟ -جریانو واسش تو ضیح دادم . -حوصله ام نمی گیره خسته ام ولی باید خیلی باحال باشه . حالا برم بالا ببینم چه خبره . چند تا چمدون بار باهاش بود . شانس آوردیم این آسانسور هم از اون آسانسور های بزرگ و جا دار بود . که بیست  نفر هم داخلش جا می شدند . کمکش کردم و چمدونها رو گذاشتیم داخل آسانسور -خوب تیپ زدی ها .. امشب دیگه حسابی دل دخترا رو می بری . ولی حواست باشه ها . این روزا دخترا خیلی پررو تر از پسران . -شما هم این طور بودین ؟/؟ -تو دیگه پررو نشو شهرام جان من جای خواهر بزرگتم . دیگه آدم با یه زن متاهل که از این شوخی ها نمی کنه . سوار آسانسور شدیم سه طرف آسانسور آینه داشت . دلم می خواست همونجا لختش می کردم و تر تیبشو می دادم . ولی با همه هارت و پورت هایی که با خودم داشتم می دونستم بازم یه چیزی مانع این کارم می شه . چقدر منو تشنه تا لب چشمه می برد و بر می گردوند ولی باید یه جوری ردیفش می کردم . من به این سادگی ول کنش نبودم . رفته بودم تو کوکش .. چقدر خوشگل شده بود .هفت هشت ساعت سواری هوایی و خستگی راه هنوز اونو سر پا داشته بود دلم می خواست بهش بچسبم ولی این آسانسور لعنتی طول و عرضش خیلی زیاد بود . منو به یاد آسانسور های بیمارستان مینداخت . دگمه طبقه پنج رو فشردم . کاشکی پنجاه طبقه بود اینجا ولی.. می دونستم وقتی برسیم عرضه ای ندارم . این مانتوی کیپی هم که تنش بود خیلی کونشو گنده تر نشون می داد می دونم مخصوصا پشتشو کرد بهم تا  دلمو ببره ولی چیزی بهم نده . منم با کمال گستاخی دیدش می زدم . اونم از تو آینه منو می دید . نمی دونم چرا هنوز نرسیده بودیم .. وای آسانسور وایساده بود . از کار افتاده بود . تکون نمی خورد . برقش قطع نشده بود . یعنی اون برقی که داخلش بود و روشنایی قطع نشده بود . نمی دونم چه چیزش از کار افتاده بود . من که این چیزا رو وارد نبودم . اصلا هم نمی دونستم آیا از جایی هوا میاد یا نه . هیشکی هم در این ساختمون نبود . پس باید چیکار کرد . ولی من زیاد خیالم نبود .. جووووووون با این تانیا جونم چند ساعتی تنها می مونم . حداقل تا سه ساعت دیگه شام نمیدن و یک ساعت هم بر گشت چهار ساعت . اگرم بخوان تا رقص و آواز صبح بمونن که هفت هشت ساعت دیگه هم نمیان . تانیا داشت سکته می کرد -شهرام جان یه کاری بکن . ما این داخل خفه میشیم . یه زنگی بزن .. موبایلم شارژنداره . تازه نمی دونم آنتن شاید نده . هرچی این کلید های اضطراری رو می زدیم خبری نبود . مشت و لگد های الکی هم به در می زدم می دونستم کسی اون دور و برا صدا رونمی شنوه اگرم بشنوه فکر می کنه یکی داره خونه چکش کاری می کنه . -تانیا خانوم غصه نخور حداکثر تا صبح میان .. ما تا اون موقع هوا داریم . خفه نمیشیم .. بعدش چیزی نیست اگه اکسیژن کم بیاریم هم تا چند ساعت فقط ممکنه بعضی قسمتهای بدنمون فلج شه .. البته به نظر میومد از یه جاهایی هوا میاد . تانیا هنوز هیچی نشده از حال رفته بود . کلی اکسیژن داشتیم تنگی نفس گرفته بود . -شهرام یه کاری بکن . ما خفه می شیم .. دیگه تانیا خانومو تبدیل به تانیا جون کرده بودم . -تانیا جون عیبی نداره کنار هم خفه شیم نمی دونی این جوری مردن چه حالی میده .. نه ای وای راستی راستی از حال رفته بود . نکنه این بمیره کار دستمون بده . آسانسور با این فضای به این گندگی . کفش هم موکت کاری شده بود . ما تو راه گیر کرده بودیم و دیگه اونو رو زمین خوابوندم . راستش این کارش منو هم ترسونده بود حس می کردم نکنه منم نفس تنگی بگیرم . دهنمو پر از اکسیژن کرده و دماغشو گرفتم و تنفس دهن به دهنو شروع کردم تا حالش جا بیاد . عجب لبایی ! خوردن داشت . هنوز هوش بود . حتما فهمیده بود که همراه با تنفس دهن به دهن دارم اونو می بوسم دگمه های مانتوشو باز کردم مانتو رو در آورده گذاشتم رو چمدوناش . بلوزشم هرچی دگمه داشت رو باز کردم . یه خورده هوشیار تر شد و زد پشت دستم .. -بی تربیت چیکار می کنی -تانیا جون موضوع مرگ و زندگیه . من نمی تونم بی تفاوت بشینم و ببینم که جون یک انسانی در خطره . وای جون یه سوتین بنفش از اون تایلندی ها بسته بود که به سینه ها ایستادگی خاصی می داد . دیگه از این بهتر نمی شد . دستمو گذاشتم رو همون سوتین و همراه با سینه اونو می گردوندم . -نهههههه شهرام زشته .. -اینم جزیی از عملیات بیدار سازیه . -نه نکن .. این کارو نکن . -تانیا جون این لحظه های آخر زندگی رو بذار خوش باشیم . این مهمونا تا صبح از تالار بر نمی گردند و ما هم خفه میشیم . پس بذار با لذت از این زندگی و دنیا خدا حافظی کنیم . تانیا دست و پا می زد و می خواست حودشو خلاص کنه -کجا می خوای در بری . تو که جون نداری .. -ولم کن خفه شدم . -خودم خنکت می کنم . بازم استرچ پاش کرده بود داشتم از همون روبرو از پاش در می آوردم که یه دور خودشو بر گردوند . بد تر کرد چون دیگه  وقتی کون بر جسته شو در یه حالت استرچی دیدم طاقتم طاق شده بود . سرمو انداختم روش و زبونمو کشیدم رو شلوارش . -جاااااااان تانیا کونتو .. -نکن کثافت . میندازمت زندون .. آخ نفسم نمیاد . الان یه کاری می کنم که نفست بیاد . با حرص و سرعت شلوارشو کشیدم پایین و کلی هم لگد خوردم . کون سفید و گنده شو همین جوری زیارت می کردم و نمی دونستم دیگه با چه زبونی اونو بلیسم . تکون نمی تونست بخوره . واسه این که زیاد تنش درد نگیره مانتوشو از زیر رد کرده تا روش دراز بکشه . آخه موکت اذیتش می کرد . منم دست به کار شدم . کون تانیا جونمو از وسط بازش کرده و زبونمو از کناره های شورتش رو کوسش کشیدم . هنوز خشک بود . باید اونو حشریش می کرد . شورت نازکو و فانتزی اونم همرنگ سوتینش بود . از پاش کشیدم بیرون . اونم به زور و چپوندمش تو دهنم و حال کردم . خیلی کیف داده بود . بلوز شو که در آوردم ازش تنها چیزی که با قیمونده بود سوتینش بود . کمرلخت و سفیدش تو دید من قرار داشت . . از جام پاشدم و خودمو تا بخوام لخت کنم اون از جاش بلند شد . خنده ام گرفته بود . فکر کرد می تونه درو باز کنه و فرار کنه . اونو ته آسانسور گیر انداختم . پشت کرده بود به من و جفت دستاشو گذاشته بود رو کوسش منم خودمو چسبوندم بهش و گفتم تانیا جون کجا می خوای در بری -خدمتت می رسم -تو که تازه از مردن حرف می زدی .. اینو که گفتم یه خورده دوباره نفسش گرفت -تانیا جون دوروز دنیا ارزش این حرفا رو نداره . اگه مردیم با خوشی از این دنیا میریم . اگه جون سالمم به در بردیم یه خاطره خوش واسه هردومون میشه . -نه من نمی تونم تو روی شوهرم نگاه کنم . دستامو گذاشتم رو کمرش تا آخرین چیزی رو هم که تنش مونده بود درش بیارم . سوتینو هم یه گوشه ای انداختم و و جفت دستامو رسوندم به سینه هاش . چهره خوشگلشو تو آینه می دیدم . سرشو انداخته بود پایین . ولی چشای خوشگلش مشخص بود . با سینه های درشتش بازی می کردم . -تانیا از لحظه هات استفاده کن . پشیمون می شی . زمان از دستت در میره . زندگی شکار لحظه هاست . -نه درست نیست .. -درسته روتو بر گردون این طرف . حس کردم تنش داغ شده . -نهههههه خواهش می کنم . متوجه شدم که یه خورده رام شده . وقتی که روشو تنشو طرف خودم بر گردوندم  سرشو انداخته بود پایین . - یه پاشو بلند کرده و انداختم رو شونه هام و کف دستمو گذاشتم رو کوسش و اونو چنگش گرفتم . تند و تند این کارو انجام می دادم . یواش یواش داشت آب اولیه اش  در میومد و همراه با آبش ناله هاش هم همین طور .-دیدی نگفتم چقدر مزه میده ؟/؟ خودمو بهش چسبوندم و لبامو گذاشتم رو لباش تا با بوسه هام داغش کنم . نفسهای تندش نشون می داد که هوس داره . و کوس خیس و چشای بسته اش و مهمتر این که دستشو از زیر رسوند به کیر کلفت من و کف دست خودشو دورش حلقه زد و و اونو به طرف کوسش که دست من روش قرار داشت کشوند . جووووووون دیگه حس کردم تونستم که تسخیرش کنم . دستش رو کیر من قرار گرفته بود . یه خورده که لبم از رو لباش جداشد گفت شهرام -جووووووون بگو -من نمی خوام بمیرم من جوونم میخوام از زندگیم لذت ببرم . -منم برا همینه که الان همش بهت میگم که لذت ببر و با هام عشق کن . منم دوست دارم از زندگی لذت ببریم و با هم حال کنیم . تو رو می برمت بیرون .. هوس دیگه فکر مرگو ازمون دور کرده بود . من که دلم قرص بود نجات پیدا می کنیم . دست تانیا روی کیر من قرار داشت ولی من دستمو از رو کوسش بر داشتم . چون اون کیرمو به طرف کوسش حرکت می داد . -آخخخخخخ تانی جون . دستات جادو می کنه .. بمالون کیرمو به کوسسسست -اوففففف اووووفففففف کیرت چه آتیشه .. آتیش آتیشه .. یه گلوله آتیش . داره می سوزونه .. کیرم به کوس داغش چسبیده بود . چشاشو باز کرده بود و تو چشام زل زده بود . فاصله چشا و نگاهمون به هم نزدیک شده بود . -خیلی شیطونی شهرام . -تو هم خیلی ناز و طنازی تانیا . -کیرتو بکن تو ناز من . توی ناز نیاز من . چقدر در این لحظه های غم و نومیدی می ارزه از این کارا .. به آدم امید میده . خونو تو رگای آدم به جریان میندازه . سر کیرم به سر کوسش چسبیده بود . -پس دیگه از دستم در نمیری . حالا تو این کیرو می خوای ؟/؟ دیگه ردم نمی کنی ؟/؟ یه حرکتی به وسط کونش داد که چند سانتی از کیر من رفت تو کوسش . کیرمن وارد جهنم هوس شده بود . منم خودمو به طرفش حرکت دادم حالا یه پاش رو یکی از شونه هام قرار گرفته بود و کیرمو از زیر می فرستادم بره ته کوسش یه میله  افقی هم در پایین و حاشیه آینه قرار داشت که فقط دستشو می تونست بذاره اونجا . سرعت گاییدن تا نیا رو زیاد کرده بودم . به آرزوم رسیده بودم . -عزیزم عزیزم شهرام . می میرم واسه کیر تازه ات . نمی خوام حالا به هیچ چیز دیگه جز همین فکر کنم . من فقط اینو می خوام . یه دستشو گذاشته بود دور کمر من و یه لحظه کیرم طوری به کوسش چسبید که نتونستم خودمو ازش جدا کنم . -تانیا .. تانیا آهههههه نههههههه اونم خیلی خوشش اومده بود . -راحت باش عزیزم راحت باش شهرام جون .. فقط حواست باشه اگه سر و صدا شنیدی خودمونو جمع کنیم . فقط بذار بریزه تو کوسم . خیلی تشنه امه . نمی دونی تواین سفر چقدر تحریک شدم .. آخرش قسمت اینجا بود که بیام حال کنم .  کوسشو دور کیرم می گردوند تا آب بیشتری ازش خارج کنه . لحظه داغ و پر تنشی بود . آب کیرم از دور و بر کوسش در حال ریختن رو پاهاش بود . با این حال بازم کیرمو تو کوس تانیا حرکت می دادم تا اون بیشتر حال کنه . . هردومون وایسادیم . -تانیا جون می ترسی ؟/؟ دوباره دستشو گذاشت رو کیرم  یه نگاه تو چشام انداخت و گفت تا تو و اینو دارم از چی باید بترسم -قربونت . ایستاده کیرمو کردم تو کوسش و این بار هر دو مون صاف وایسادیم ولی خودشو کنار کشید و رفت  یکی از چمدوناشو باز کرد و چند تا حوله رو زمین پهن کرد . -تانی جون اینا برای فروشه -ولش شهرام پول به دست میاد ولی زندگی به دست آوردنش سخته .. پس تا زنده هستیم بذار زندگی کنیم .. کف آسانسور پر شده بود از حوله و یه سری وسایلی که حداقل در اون لحظات ما بتونیم رو یه جای تمیزی ولو شیم . -ببینم ماساژتایلندی هم می خوای ؟/؟ خندید و گفت این جا رو حموم گیر آوردی .. یا .. -خوشحالم که می خندی .-پاهشو به دو طرف باز کرد و گفت یادت پاشه هنوز ار ضا نشدم . تو می دونی باید چیکار کنی ؟/؟ -در این کارا تجربه ندارم ولی می دونم باید چیکار کنم -خیلی شیطونی شهرام از چشات می باره می خوای بگی با یه زن دیگه هم بودی ازم خجالت می کشی ؟/؟ عیبی نداره .. فدای تو و احترامت همین کارا رو می کنی که دوست دارم بیشتر و بهتر خودمو در اختیارت بذارم . بهتر و بیشتر بهت کوس بدم . پاهاشو به دو طرف باز کرد و گذاشت رو میله های کناری و من هم دهنمو انداختم رو کوس نابش . یه کوس تپل و چاقالو و خوشگل و برق انداخته که نشون می داد همین دو روزی باید برق انداخته باشه . اون چه جوری چند روزو دور از شوهره تحمل می کرد . چیکار داشتم . با این که حاشیه های کوسش ورم زیبایی داشت ولی چاک وسط و سوراخش از تنگ بودنش حکایت داشت و خب منم که قبلا گاییده بودمش و مظنه دستم افتاده بود -بخور کوسسسسمو ولم نکن شهرام . همین طور با سر به کوسش فشار می آوردم و اون رو به عقب حرکت می کرد . تا جایی که سرش رسید به دیواره عرض آسانسور . می خواست این طرف و اون طرف به گردش خودش ادامه بده ولی من دو تا رونشو داشته و کوسشو با حداکثر فشاری که دردش نگیره و جاهای حساسشو میک می زدم خیلی راحت و بی خیال داخل آسانسور جیغ می کشید .. -شهرام جوووووون کوسسسسسم داره مثل یه شمع مث کره مثل خامه آب میشه .. -مثل یه عسل سفت و شیرین چی .. -میکش بزن بخورشششش . واسه تو نرم شده .. -فرار نکن از دستم تانیا جون . هم ازم فرار می کرد و هم خودشو بهم می مالوند . نذاشتم تکون بخوره می دونستم همین جا باید تمومش کنم و کارای دیگه رو شروعش کنم . دستاشو رسونده بود به میله های کناری و فریاد می زد من دیگه همون حرکتو ادامه داده تا این که دیدم دستاش شل شد -آخخخخخخخ داره میاد شهرام . آبم داره می ریزه . چقدر نرم و داغه .. .. می دونستم که با نوازش کردن و بوسیدن من این هوسهاش خوب پخش میشه . همین کارو هم کردم . چشاشو بسته بود و با دستاش به دنبال کیر شق شده ام می گشت . گذاشتم تا خودش کیرمو طرف کوسش ببره . . این بار راحت تر اونو می گاییدم . -شهرام جون .. انگار نه انگار تازه ارگاسم شدم . -شاید واسه اینه که چند دقیقه ای میشه کیرم تو کوست نرفته . تانی جون چه اندامی داری . من می میرم برای اون کون درشت و تپل و سفیدت . -چش چرون تو همیشه نگاه بدی بهم داشتی -ولی آخرش که خوب بود ؟/؟ -شیطون بلا کارتو بکن .. حسابی که اونو از کون گاییدم خواستم که یه دور برگرده و کونشو خوب دید بزنم . -شهرام حس می کنم نفسم گرفته .. ولی دلم نمی خواد از زیر کیر تو پاشم . نگاهی به ساعت انداخته و دیدم ساعت نزدیک دوازده شبه . -تانی جون باورت میشه ما سه ساعته که مشغولیم . همون کونی که قبلا از توی توالت یه چشم انداز قشنگی واسم داشته بود دوباره افتاد توی دید من . کیرمو به چاک کونش چسبونده و تانیای من که واقعا مجهز بود در یکی دیگه از چمدوناشو باز کرد و یه قوطی کرم پلمب شده رو داد دستم . -بازش کن و دور محل و داخل جایی که می خوای فرو کنی بمال . کجا استفاده شه بهتر از تو کون من و رو کیر تو .. -قربونت تانیا . قربون تو و کون تو . کیرم به دیدن همچه کونی دوباره شق کرده بود . فکر نمی کردم با همون ضربات اول داغ کنم ولی به خودم فشار آوردم آبمو توی کونش خالی نکنم . -تانیا تانی خوشگله من سرشو به طرف من بر گردونده بود و می گفت بیا لب لب من مال توهه .. مال تو عزیزم .. بگیرش .. لبام رو لباش اونو می گاییدم . دلم می خواست با نگاه کردن به کونش کیرمو توی سوراخش فرو کنم و بکشم بیرون ولی اون عاشق این بود که من ببوسمش و این جوری چشام دیگه نمی تونست متوجه کون بر جسته و پر هوسش باشه . چه معجزه ای . فکر نمی کردم تانیا زیر کیر من باشه و دارم اونو راحت می کنم . پس یه زن هم مث یه مرد نیاز داره وقتی پای هوس در میون میاد ایمانش میره زیر سوال . هر چند همه این جوری نیستن ولی آمادگی اونو دارن . دستمو فرو برده بودم لای موهای نرم و افشون تانیا . موهاش به رنگ خرمایی بود و یه خورده بور می زد . کونشو در ذهنم تصور می کردم که با حرکت کیرم می لرزه . در همین خیالات بود که حرکت آب داغ کیرمو حس می کردم . خودمو کاملا وقف کونش کرده بودم . نرم کیرمو با یه حالت شیب دار در انتها به لبه های کناری کوسش مماس کرده و طوری کیرمو حرکت می دادم که حداکثر داغی و لذتو داشته باشه و تا می تونه آب کیرمو داخل کونش خالی کنه . تانیا مال من شده بود . حالا دیگه خوب گاییده بودمش .. لبای چسبیده به لباش در حال خالی کردن مدام باز و بسته می شد و می خواست اوج هوس خودشو نشون بده .. آخرش یه فاصله ای بین لبام انداخته و گفتم تانیا من الان در بهشت روی زمین هستم . -قربون آدم خودم برم -منم حوای خودمو می پرستم . یه خورده دیگه با هم ور رفتیم و دوتایی مون گرسنه مون شده بود . یه خورده خوردنی با خودش داشت از اونایی که داخل هواپیما بهش داده بودند و یه خورده هم از اونایی که معلوم نبود چه جوری اجازه حملشو بهش داده بودند . نسبت به هم زیاد ایثار گری می کردیم . یه بیسکویت رو می ذاشتیم بین دهن خودمون و هرکدوم آروم تر گازش می زدیم تا اون بیشتر بخوره . به آخرش که می رسید همدیگه رو می بوسیدیم . خیلی نامرتب شده بودیم . فضای اتاقی آسانسور رو کرده بودیم اتاق خواب . جای حموم و دستشویی خالی . مجبور شدیم خودمونو مرتب کنیم . چون دیگه اگه میومدن و ما رو این جور آشفته می دیدند خیلی ضایع بود . اثر روژ و این جور چیزا رو رو تنم پاک کرده . وسیله ها رو داخل چمدون ریختیم . درهر حال هر علامتی رو که نشون دهنده ور رفتن ما با هم بود پاک کردیم . دو ر تا دور آینه خیلی عریض آسانسور پر بود از اثر انگشت ما که در هنگام سکس به جا مونده بود . چیزی رو ثابت نمی کرد ولی اونا رو هم که عین جا پای گربه شده بود پاک کردیم . هنوز اثری از مهمونای صاحبخونه نبود . یعنی صاحب خونه هایی که رفته بودند مهمونی . دیگه وقتی هوس گل می کرد شلوارشو تا نیمه پایین کشیده کیرمو میذاشتم داخلش که وقت تلف نشه و ما هم به فیض اکمل برسیم . دو نصفه شب بود که چند نفری سر و کله شون پیدا شد . به محض شنیدن صدای اونا با مشت و لگد حالیشون کردیم که اسیر شدیم . دو ساعتی کشید تا برن یکی رو از خواب بیدار کنند و بیارن . خلاصه ما رو از اون خراب شده نجات دادند ولی من به آرزوم رسیده بودم . قبل از این که اونا ما رو در بیارن در آخرین لحظه هایی که دو نفره بودیم بهم گفت فراموش کن هر چی که بین ما اتفاق افتاده .. این برای لحظاتی بود که نمی شد تصوری از آینده داشت -ولی تانی جون ما به زندگی و آینده امید وار بودیم -شهرام من شوهر دارم . وضعیت ما در اینجا فرق می کرد . در هر حال دوروزی می شد که اونو ندیده بودم . منتظر بودم که یه بعد از ظهری بهمون سر بزنه . چون طبق گفته مامان یه چند روزی رو می خواست خونه بمونه تا اعصابش آروم بگیره و شوهرش هم بوتیکو اداره می کرد . یه بعد از ظهری یه کاری واسه مامان پیش اومد و رفت . نیمساعت بعدش در خونه مونو زدند و تانیا بود .اول من سلام کردم و اونم علیک گرفت-ببخشید تانیا خانوم مامان نیستند . دوباره همون جوری حرف می زدم . -من خودم می دونم اون نیست . با تو کار داشتم . می تونی یه نگاهی بکنی ببینی چرااصلا رسیور من هیچ کانالی رو نشون نمیده ؟/؟ یه ده دقیقه دیگه بیا الان میرم پایین یه کاری دارم بر می گردم . من به جای ده دقیقه دیگه یک ربع بعد رفتم . درو واسم باز کرد .. رفتم داخل اما کسی رو ندیدم . توی هال و جلوی میز تلویزیون و این دم و دستگاهها نبود . -تانیا خانوم . تانیا خانوم . -بفرمایید .. رفتم طرف صدا .. لخت روی تخت اتاق خوابش افتاده بود . اونم دمرو . -ببینم شهرام جون . با یه ماساژ به سبک تایلندی چطوری . یه لحظه پاهام سست شد . دست و پامو گم کرده بودم و می خواستم لخت شم انگار دستام می لرزید . ولی خودمو لخت کردم . -تانیا خودتی ؟/؟ -بیا جلو مگه من خواهر دو قلوم هم دارم ؟/؟ روغنو از رو میز توالت بر دار از تایلند آوردمش . مردم از بس زنای لخت و دراز کشیده رو دیدم و که مردا دارن اونا رو می مالن و منم باید با حسرت به اونا نگاه کنم . حس می کردم که تازه می خوام بیفتم رو کون تانیا . با چرخشای کونش دلمو برده بود -شهرام نکنه پشیمون شدی و میگی ور رفتن با یه زن شوهر دار حرامه ؟/؟ بیا عزیزم بیا جلوتر .. دیگه باید سنگ تموم بذاری . نفهمیدم چه جوری لخت شدم . -بیا جلو نترس . امشب شوهرم خونه نمیاد . می تونی نصفه شبی هم جیم بزنی بیای این طرف -اوووووفففففف اصلا نصفه شبی چرا . یه بهونه میارم میگم می خوام با دوستام درس بخونم . -پس آبتو داشته باش واسه امشب که تو هر سوراخی که دلت خواست خالی کنی .. دیوونه شده بودم . جفت دستامو گذاشته بودم رو کونش و همونجا رو فقط با روغن می مالوندم . -اوهوی شهرام جون ما رو کون کردی رفتی . من کوس و کمر و سینه هم دارم . یادت باشه توی آسانسور زیاد به سینه هام نرسیدی ها . ازت گله داره .. اونجا رو هم واسش روغن مالیدم . بدن سفیدشو براق کرده بودم . شونه هاشو می مالوندم . پشت پا و گردن و حتی دستمو به جلو بدنش می رسوندم . ولی به قسمت کون که می رسیدم از پایین کون و کپل به بالا و از دو طرف به وسط گوشت و اون بر جستگی و لمبرشو گرفته و تو کف دستم به صورت فشرده جمعش کرده و ولش می کردم و آخر کار هم کف دستمو می ذاشتم وسط چاک کوسش -تانیا این روغنه یا خیسی کوسته -نمی دونم یه راهی داره که متوجه شی . دستمو گذاشتم دوباره رو همون کوس و چشیدمش .. -خب چطور بود -خیلی خوشمزه -نتیجه آزمایش ؟/؟ -مخلوط داره .. -چقدر تو با هوشی شهرام -حالا نمی خوای اون داخلو ماساژبدی ؟/؟ -با دستام ؟/؟-دیوونه دستات که تا ته کوسم نمیره . زیر نافم همه جا ماساژمی خواد .. دو طرف کونشو باز کرده و کیرمو مثل یه موشک به سوراخ کوسش نزدیک کردم . -ببینم ماساژتند یا نرم ؟/؟ -از نرمش شروع کردم .. چقدر این تانیا خیس کرده بود و چقدر هم با لوندی خودش منو لحظه به لحظه بیشتر آتیش می زد . -بکن بکن . شهرام بکن .. ولم نکن . چه خوب شد آسانسور خراب شد .. کوسسسسم کوسسسسم میخاره .. امشب باید پیشم بمونی تا صبح تا هر وقت که خواستم منو بکنی . -تانیا جون پیشتم بخوابم ؟/؟ -دیوونه پس می خوای چیکار کنی بری رو زمین بخوابی ؟/؟ البته دراز می تونی بکشی ولی معلوم نیست تا صبح بخوابیم یا نه ؟/؟ چقدر خوب منو به هوس آورده بود . عین هیجان اولین سکس منو لرزونده بود . -تانی جون کیرمو تو کوست آبش کردی .. -به کیرت بگو آب نشه فقط آبشو پس بده . -داره میاد تانی جونم . داره میاد لعنت براین بی ارادگی . اگه کیر اسب هم می رفت توی این کوس همون اول بی اراده خالی می کرد . ولی این بار که آبم اومد ولش نکردم . کمرشو محکم تو دستام گرفته تا تونستم اونو با ضربات چکشی خودم گاییدم .. پرشی تخت و لرزشی کونش خیلی زود کیرمو به همون اندازه قبل رسوند . قربون اون تن و بدن روغنی تو بشه شهرام .. -رام تو ام شهرام . اومد رو کیرم نشست و خودشو رو من خم کرد حالا خیلی راحت می تونستم سینه هاشو بخورم . -جوووووووون عجب لیموی آبداری -ولی مثل لیمو خنک نیست داغ داغه -عوضش تانی جون شیرین شیرینه . نوکشم عین نوک لیموست ولی تلخی نداره . سینه هاشو به لبام می زد و منم با حرص و هوس اونا رو میک می زدم . طوری کوسشو با کیر من هماهنگ کرده بود و خودشو به اون می کوبید که دیگه فضای اتاق پر شده بود از صدای خودش و تخت . دستمو گذاشته بودم زیر سینه های در حال تکون خوردنش و نوک اونا رو به دهنم می رسوندم . از این به بعد تانیا جونو هر وقت که مغازه نمی رفت باید کمتر توخونه خودمون می دیدیم و همین جا باید رو تخت درازش می کردم . تانیای حشری با حرکات خودش بالاخره ارضا شد ولی دست از سرم بر نمی داشت . با همون تن روغن مالی شده رفت حموم و منم پشت سرش آخ که چه حالی می داد لیف زدن به این تن و بدن . با کف صابون سوراخ کونشو نرم کرده و کیرمو توی حموم کردم تو کونش . دیگه یه آخ هم نمی گفت فقط از هوس زیاد ناله می کرد . یه تماسی با خونه گرفتم و به خونواده گفتم که شبو خونه یکی از دوستام هستم و می خواهیم با هم فلان درس رو کار کنیم . اونا بهم اطمینان داشتند چون اولین بارم نبود  که شبو خارج از خونه بودم . یه بار که تانیا رفت دستشویی دو دقیقه بعد من رفتم و درو باز کردم . درو نبسته بود . جیغ کشید . -این چه کاری بود که کردی شهرام ترسیدم . بدت نمیاد این جوری منو دید می زنی ؟/؟ -اگه بدونی چه صفایی داره تانیا . یه روزی واسه این لحظه ها خودمو می کشتم . پس بذار مث اون روزا خودمو غرق در این لذت کنم . افتادم واز پشت اونو گرفتم . چقدر اون روز دلم می خواست کونشو وقتی که رفته تو دستشویی توی بغلم بگیرم و بکنمش .. تونستم به این آرزومم برسم . -در حالیکه داخل دستشویی همدیگه رو می بوسیدیم و اونو به دیوار چسبونده بودمش و می کردمش آروم یه توقفی به لباش داد و گفت خیلی دیوونه ای شهرام -آره دیوونه ام دیوونه تانیای خودم . تا صبح در کنار تانیا جونم با هم حال می کردیم و حرف می زدیم . فکر نکنم دو ساعت خوابیده باشیم . ولی شرایط به گونه ای شد که یه چند روزی رو نتونستیم با هم باشیم . یعنی نمی شد خلوت کنیم . خاله اش از شهرستان اومده بود پلاس شده بود و خونه ما هم که خلوت بشو نبود . یه روز واسم زنگ زد و گفت شهرام دلم براش تنگ شده -براش تنگ شده یا برامن ؟/؟ -برا هر دو تا تون . چون که از هم جدا نیستین . . من کیرتو می خوام . حتی واسه چند دقیقه .-ببینم تانیا جون تو هم به اون چیزی که من دارم فکر می کنم فکر می کنی ؟/؟ -آره شهرام دل به دل راه داره .دو تایی مون اومدیم بیرون . سوار آسانسور شدیم . درو که بستیم همون داخل مشغول شدیم . شورتشو کشیدم پایین و معطل نکردم در جا کیرمو کردم تو کوسش . -مامان تو و خاله من که حالا بیرون نمیان . بقیه اعضای خونه هم که حالا پخش و پلان . اگرم بریم رو به پایین فوری خودمو نو جمع و جور می کنیم . فقط دستمو گرفته بودم جلو دهنش و همین جوری که کیرمو تو کوسش فرو می کردم باخودم گفتم فدای این آسانسور بشم که اگه نبود معلوم نبود بایستی چیکار می کردیم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

مامان , همسر یک بسیجی

وقتی بابام می مرد من ده سالم بود و مامان سی سالش . بابام مجروح جنگی و شیمیایی بود . در هر حال به خاطر همون شیمیایی بودنش مرد و البته ما  از خودمون خونه داشتیم و به اندازه کافی هم حقوق می گرفتیم که مامان دیگه ازدواج نکنه . ولی از اونجایی که یه زن یه نیاز هایی داره که با پول بر آورده نمیشه و حتما باید یه مرد در کنارش باشه مامان دوباره از دواج کرد . اونم با یک بسیجی و یک کسی که پنج سال از خودش کوچیک تر بود . هر چی بهش گفتم این کارو نکنه گوشش بدهکار نبود . اون وقتی که من پونزده سالم بود یعنی پنج سال بعد از فوت بابا از دواج کرد . آقا ایمان ناپدری من مرد بدی نبود . ولی یک بسیجی هر چقدر خوب و با اخلاق و با کلاس باشه بازم یک بسیجیه . یه لکه ننگی همراهشه که پاک بشو نیست . یک بسیجی خودشو در لشگر امام حسین جا می زنه در حالی که از یزید حمایت می کنه و من از این بابت زجر می کشیدم . خیلی ور می زد  . خیلی منو نصیحت می کرد و می گفت که دنیا همین دوروز نیست و مرگ حقه و باید تقوی داشت و از این چیزایی که تا حالا صد نفر بهم گفته بودند . این که مامان نیاز های جنسی داره رو مامان بزرگم غیر مستقیم بهم گفت وگرنه خودم که حالیم نبود . مامانم شده بود همسر دوم ایمان بسیجی . هفته ای سه شب میومد خونه مون . مامانو می کرد و تا صبح هم کنارش بود . همین واسه مامان بس بود . آخه وقتی دوازده سالم بود یه بار مامانو دیدم که تو اتاقش لخت افتاده و خوابش برده و یه موز هم تا نصفه رفته تو کوسش . راستش اون روز هنوز مرد نشده بودم و نمی دونستم این جریانات چیه ولی در هر حال بعدا که در سن سیزده سالگی تکلیف شدم تازه فهمیدم که چرا مامان این کارو انجام داده . اون هوس داشته .. مامان عاطفه من یه زن فانتزی پوش و خیلی هم تو دل برو بود . اما از وقتی که زن این بسیجی خوش زبون شده بود بد جوری حجابشو رعایت می کرد . می گفت که زن باید تابع همسرش باشه . از این افکارش رنج می کشیدم که خودشو اسیر کسی کرده که نه دینش معلومه نه دنیاش .   از لج این بسیجی دیوث من بیشتر به کارایی که اون خوشش نمیومد رو می آوردم . اعتنایی به حرفای این کوس کش نکرده و از ماهواره استفاده می کردم . با لب تابم می رفتم به سایتهای سکسی و داستانهای سکس با مامانو می خوندم . یه شب قایم شده بودم . در اتاق خواب باز بود واسه چند لحظه کیر اون بسیجی نامرد ستم حامی و یزید دوست رو دیدم که داره توی  کوس مامان حرکت می کنه .. سرمو اون ور کردم و فوری رفتم تو رختخواب خودم .. اشک از چشام جاری شده بود . مرتیکه عوضی قرمساخ ! تو زن داشتی و دوباره زن بر دنت چی بود .. مامان تو چی می خواستی از این دنیا .. کیر .. کیر می خواستی .. حیف از تو مامان .. وقتی اون کیر لعنتی رو تصور می کردم که جای کیر بابا داره میره تو کوس مامان حرصم می گرفت . دیگه اون حس فرزندی رو نسبت به مادرم نداشتم . شب جمعه و شب شنبه این بسیجی زن جنده نمیومد خونه مون . دلم می خواست ننه مو جرش بدم . تا دسته بکنم تو کوسش . حتی طوری بکنم تو کونش که از دهنش در آد و دیگه به یک بسیجی کوس نده . هر چند شوهرش باشه . شب جمعه ای شد و مامان رفت حموم .. آخه اون می خواست دعای کمیل بخونه .  می گفت درسته که ایمان جونش نیست  اون باید خودشو عادت بده که از شوهرش اطاعت کنه . مامان بهم گفته بود که هر وقت شوهرش نیست می تونم به یاد بچگی ها وقبل از ازدواجش شبا رو کنارش بخوابم ولی مثلا لج کرده بودم و این کارو نمی کردم . اما اون شب جمعه ای تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم . دلم می خواست اولین کوس و کونی رو که در زندگیم می کنم کوس و کون مامان باشه کوس و کون همسر یک بسیجی . یک بسیجی با شخصیت قلابی خودش . . وقتی که از حموم اومد بیرون و رفت جلو آینه فقط یک شورت تنش بود . من هم رو تخت دراز کشیده بودم . منم شورت و یه لباس زیر داشتم . به خودم گفتم ایمان کوفتت  بشه . مامان  اون روز جفت دستاش درد می کرد و می خواست سوتینشو ببنده نمی تونست . ظاهرا ایمان بد جوری هیکلشو انداخته بود روش . . سوتین مامانو انداختم یه گوشه ای خودمو به اون چسبوندم . کف دو تا دستمو گذاستم رو دو تا سینه درشتش . -چیکار می کنی عطا .. این کارا چیه زشته -مامان واسه چی  شوهر کردی اونم به یک بسیجی که آبرومون همه جا بره . همه بهمون می خندن . فحش میدن . مگه نمی دونی بسیجی ها به عنوان ننگ یک جامعه هستن . گذشت اون زمان که اونا یک دلاور بودن . الان همه جا از اونا به عنوان چرب زبونای فاشیست یاد میشه . من خجالت می کشم مامان . -دستاتو ول کن تا بهت بگم .. -نه ولت نمی کنم  .. -عزیزم تو از خواسته های یک زن چه می دونی . تازه اون پنج سال ازم کوچیک تره بعدا به دردت می خوره .. -مامان تو کیر می خواستی ؟/؟ اگه می خواستی به من می گفتی . اون موقع که تو از دواج می کردی من مرد شده بودم . مامان که فهمید در بد مخمصه ای گیر افتاده هر چه خواست خودشو ول کنه نشد . منم با یه دست به سینه اش چنگ انداخته و با دست دیگه ام از لای شورتش به کوسش دست اندازی کرده بودم . با این که هیکلش درشت تر بود ولی خیلی زود جا رفته بود و اونو کشان کشانم بردمش طرف تخت . -مامان تو به من و بابا خیانت کردی . اونم به خاطر یک بسیجی آدمکش عوضی شیطان صفت که از یزید دفاع می کنه ؟/؟ -عطا من مادرتم . نکن این کارو باهام . من شوهر دارم . -اون یکی زن شوهرتو هم میگام . هووی تو رو هم میگام . آبرو مونو بردی . آدم تو این دوره زمونه صد تا توله سگ داشته باشه  یه دونه شو به عقد بسیجی در نمیاره . متاسفم  برات مامان . مامانو با اون هیکل درشت و تپلش طوری انداخته بودم رو تخت که دیگه از هوش رفته بود . شورتشو هم از پاش کشیدم پایین و خودمو هم لخت کردم . -مامان می بینی کیرو داری . چی می خواستی . میومدی به خودم می گفتی در بست در خدمتت بودم . حیف شد واقعا چقدر مفت خودتو فرو ختی . . من فقط صحنه های کوس و کون کردن رو از ماهواره و کامپیوتر دیده بودم . این اولین تجربه ام بود . فقط باید به هدف می زدم . مامانو دمر انداخته بودم رو تخت . پاهشو به هم چفت و جفت کرده بود ولی من با فشار اونا رو باز کرده دستمو گذاشته بودم لا پاش . دلم می خواست اول کیرمو فرو می کردم تو کوسش . تا هر دو مون حال کنیم . عشق کنیم و از زندگی لذت ببریم . خوب که نگاه کردم دیدم سوراخ کون که مشخصه پس کوس باید یه جایی در اون شکاف وسط قرار داشته باشه . فقط اون ناحیه رو چنگش می گرفتم . دستم خیس شده بود . مامان یه خیسی هایی از خودش پس می داد . در این مورد زیاد اطلاعی نداشتم فقط در داستانهای سکسی خونده بودم که کوس در اثر هوس خیس می کنه . پس مامان باید خوشش اومده باشه دستمو بر داشته کیرمو گذاشتم جاش . کیرمو تا به حال تا این حد تیز و آماده به خد مت ندیده بودم . تنفری که از این حرکت مامان در من به وجود اومده بود باعث شده بود که فکر کنم دارم یه زن غریبه رو می کنم . یک زن شوهر دارو یک زنی که شوهرش بسیجیه . -نهههههه عطا گناهه نکن .. کیرمو محکم به اون ناحیه فشارش می دادم یهو یه راهی پیدا کرد و مستقیم رفت داخل -جووووووون ماااماااان رفت تو کوسسسسست ؟/؟ کوس همین جاست ؟/؟ چقدر داغه و با حاله .. چند بار که کیرمو رو به جلو و عقب حرکتش دادم دیگه آبم اومد و ریخت تو کوس عارفه جونم .. آهههههه ماااامااااان این چقدر با حال تر از جق زدن به آدم مزه میده -پسره عوضی .. این چه کار زشت و خطر ناکی بود ما از کاندوم استفاده می کنیم . اگه باردارم کرده باشی چی ؟/؟ -اوه مامان جون میندازیم گردن آقا ایمان که ایمانش قوی بشه . ببین مامان هفته ای سه بار زیر کیر اونی و از این به بعد چهار بار میای زیر کیر من این جوری عالی میشه . غلبه با منه این جوری عدالت اسلامی بر قرار میشه . وقتی اون دو تا زن داره چه اشکالی داره که دو تا شوهر داشته باشی . مادرم فکر کرد که من دارم جدی میگم . خواست که بهم درس اسلام بده .-عطا جان نمی دونم تو چت شده چند همسری در اسلام مربوط به اینه که آقایون می تونن چند تا زن بگیرن . -ببینم اگه  زن اول ایمان بودی بازم همچین حرفی می زدی ؟/؟ کیرمو دوباره تو کوس مامانی به جریان انداختم . یه چیزایی رو در مورد ارگاسم زنا خونده بودم و می دونستم که باید مامانو ارضا می کردم تا خودشو وابسته به ایمان بسیجی ندونه . -نهههههه عطا .. چیکارم کردی ؟/؟ من مادرتم . شوهر دارم . گناه پشت سر گناه .. -عیبی نداره گردن من . اصلا گردن اون بسیجی . می خواست امشب تنهات نذاره . الان داره با اون یکی زنه حال می کنه . من و اون جامونو عوض کنیم خیلی خوب میشه . هم زنش دو همسر دار میشه هم من . یعنی اون شبایی که میاد پیش تو منم برم پیش اون زنش .. -خیلی پررو شدی .. .. یواش یواش عارفه رو رامش کرده بودم . فقط به یه کیر بند داشت . همین . -حالا که ما رو نجس کردی و زندگی ما رو کثیف کردی پس کارتو درست ادامه بده .  مامان رو کرد به من و پاهاشو از وسط باز کرد . اعلام آمادگی کرده بود که اونو بکنم و بهش رحم نکردم . حرص و حس رقابت هم باعث شده بود که بیشتر بهش حال بدم . -عطا اووووفففففف کی این قدر رشد کرده و من نفهمیدم -مامان مرغ همسایه غازه دیگه . همون وقتا که موز می کردی تو کوست کیر منم مثل یه موز تازه در حال رشد بود . حتی می تونستی اونو جای موز بذاری تو کوست -بززززن تو کوسسسم عزیزم .. چقدر زود و راحت تسلیم تو شدم .. نههههه باورم نمیشه داره گریه ام می گیره -مامان جونم بخند این که گریه نداره . زن یک بسیجی رو کردن حال میده . یک زن بسیجی اگه به شوهرش خیانت کنه جاش تو بهشته . یه مرد دیگه هم اگه زن بسیجی رو بکنه جاش تو بهشته .. مامان من اون کوس کوستو بخورم -تو که نخوردیش .-به موقعش اونو هم می خورم . عارفه جونم طوری حشری شده بود که اومد رو کیرم نشست و اون قدر خودشو رو کیرم حرکت داد و بالا و پایین کرد تا با یه جیغ وحشتناکش فهمیدم که ار گاسم شده .. اون روز کلنگ گاییدن مامانمو زده بودم . وقتی بار دارش کردم با زرنگی بچه رو انداخت گردن ایمان .. بعد از اون طوری رفتارشو غیر اسلامی کرد و با بی حجابی و تحویل نگرفتن شوهره و دیگه شرکت نکردن در مراسم مذهبی و نماز جمعه این بسیجی شارلاتان زبون باز یزید پرستو عصبی کرد که طرف حاضر شد مهرشو قسطی بده نفقه بده و خودشو به اصطلاح از شر مامان خلاص کنه .. حالا من و مامان و عارف کوچولو که پسر منه و تو شناسنامه اسم باباش ایمانه داریم با هم زندگی می کنیم . من شدم شوهر مامان و هفته هفت شب تو رختخوابشم . کار سختیه ولی واسه این که دوباره یعنی سه باره شوهر نکنه باید هواشو داشته باشم . مامان حالا قرص ضد بار داری می خوره . خیلی هوس دختر داره ولی بهش گفتم مامان بس کن . شوهر دیگه بسه و از منم دیگه نمی تونی در این شرایط بچه دار بشی . حالا دو تایی مون داریم به ریش اون بسیجیه که گاهی میاد پسر قلابی خودشو ببینه می خندیم . باید به بسیجی ها این جوری کیر زد ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

خانم مهندس قسمت پنجاهم

دلم می خواست اکیپ خواهران و برادران بیان بابلسر و برای چند روز هم که شده یک بر نامه سکس دسته جمعی راه بندازیم . -سپیده جون خبرشو بهم بده . نمی دونی چه حالی میشه کرد -ولی بازم بهت میگن روشنک خوشم اومد که تونستی حسابی حریف این بهروز شی . -ببین سپیده فقط ازت خواهش دارم و اینو قبلا هم بهت گفتم و اول صحبتام هم بهت گفتم و بازم میگم به این بهروز رو نده در مقابلش نقطه ضعف نشون نده . هرچی کمتر تحویلش بگیری بیشتر آتیش می گیره . فقط یه کاری کن زودتر جور شین . همگی باهم بیایین . نمی خوام کم بیارین . دوست دارم یه حال و صفای حسابی بکنیم . هوا هم داره گرم تر میشه . هر چند اونجور که باید و شاید واسه شنا مناسب نیست ولی هوا داره بهتر میشه .. -روشنک هرچی توبگی من جورش می کنم . -ببینم سپیده شما اونجا گروهتون خوبه ؟/؟ همه با هم خوبین ؟/؟ میگم با هم بر نامه هم داشتین ؟/؟ -فقط یه بار جات خالی هر 6  نفرمون بودیم . -بی معرفتا بدون من ؟/؟ -چیکار می کردیم . اگه می گفتیم میومدی ؟/؟ باورکن همش ذکر خیر تو بود . یه حال می کردیم .. می گفتیم جای روشنک خالی . -راست میگی سپیده من اینجا دستم بند بود . -دستت بند بود یا کوست بند بود -هردو تا باسپیده خداحافظی کردم . می دونستم دو تا مرد  حالا به دنبالم هستند ولی راستش حوصله هیشکدومشونو نداشتم و دلم می خواست با خودم باشم . با خودم خلوت کنم و فکر کنم که باید برای آینده ام چیکار کنم . دریا نه آرام بود نه ناآرام . گوشه ای نشسته بودم و به امواج و ساحل نگاه می کردم . دلم می خواست به چیزی فکر نکنم . حتی حوصله گوش دادن به آهنگهای موبایلمو نداشتم . منم مثل امواج دریا در حال شکستن بودم . چقدر زندگی من باید فراز و نشیب داشته باشه خدا می دونه . زندگی یعنی غصه خوردن به اون چه خواستن و نرسیدن . چیزی به اسم رسیدن وجود نداره .. حتی اگه آدم به اون چیزی که می خواد برسه در واقع نرسیده چون یه روزی با جدایی همه چیز از دست میره . یه روزی همه چی فراموش میشه . خودما .. اونایی که دور هم هستیم . یه سری با هم به این دنیا میاییم و با هم از این دنیا میریم . خدایا من چرا این جوری شده بودم . دلم می خواست از همه فراری باشم . نمی دونم چرا این سپیده زودتر یه کاری نمی کرد . خنده ام گرفته بود . آخه من که تازه باهاش تماس گرفته بودم . چند تا جوون از کنارم ردشدند و یه متلک هایی انداختند که اصلا خوشم نیومد . بذار توی خماری بمونن . حس کردم یکی پشت سرمه . یه سایه سنگینی رو روی سرم احساس می کردم . نمی دونستم کیه . . یا باید عباس باشه یا بهروز . حوصله کل کل کردن با بهروزرو نداشتم و حوصله سکس با عباس رو .. نمی دونستم چیکار کنم . ولی ته دلم می خواست بهروز باشه و بازم پیروزی خودمو ببینم و کیف کنم . ببینم که اون داره به خاطر من حرص می خوره . رنگم پریده بود . قلبم به شدت می زد . داشتم فکر می کردم که اگه بهروز باشه چی باید بهش بگم که یه لحظه دیدم  دستشو  گذاشت رو چشام . دست عباس بود .. رومو برگردوندم . دستشو از رو چشام بر داشت . -چته دختر حالا از ما قهر می کنی ؟/؟ ببینم مگه عاشقی ؟/؟ ما شاید غروب بر گردیم تهرون . بقیه رفتن شهر یه دوری بزنن . میای با هم باشیم ؟/؟ -پسر تو  خسته نشدی ؟/؟ دلتو نزده ؟/؟ -مگه آدم میشه با یه خانوم خوشگل و خوش فکری مثل تو سر کنه و خسته باشه ؟/؟ -خوشم میاد که خیلی رک خواسته اتو میگی . اصلا شب گذشته بهت نمیومد این جوری باشی .. -همیشه بار اول این جوریم .. آخ که این عباس چقدر ساده و اهل سوتی دادن بود . شاید اگه بهروز که یه جورایی دوستش داشتم این حرفو می زد دلم می گرفت . نمی دونم حالا بهروزو دوست داشتم یا عاشق مبارزه با اون بودم . بااین که دلم نمی خواست همراش راه بیفتم و برم ولی بی اراده شده بودم . نخواستم ناراحتش کنم . مخصوصا این که گفته بود غروب می خوان برگردن . -عباس قرار بود چند روز دیگه بمونین . تازه شما هم طبعتون خیلی گرم بود و می تونستین  راحت دل و بدن به دریا بزنین و شنا کنین .. -واسه دو تا از بچه ها کاری پیش اومد و مجبور شدیم این تصمیمو بگیریم . باید همون کارهایی رو که شب گذشته باهاش انجام داده بودم تکرار می کردم . رفتیم به همون جا و محیط سکس دیشبی .. یعنی چند ساعت قبل .. سرمو گذاشتم رو سینه اش . دلم می خواست واسش درددل کنم حرف بزنم . نمی دونم چرا همه پسرا وقتی که یه دختری رو اونم در یه محیط تنها گیر می آوردند دلشون می خواست که باهاش سکس کنند . نمیگم که ما دخترا خیلی استثنا هستیم ولی من نیاز داشتم که با یکی حرف بزنم یا این که تو بغلش آروم بگیرم . عباس شروع کرد به نوازش موهای سرم و صورتمو هم مورد نوازش قرار داد . . تو بغلش داشت خوابم می برد . -روشنک می دونم حوصله شو نداری . کاریت ندارم . این حرفش خیلی به دلم نشست . سرو گردنشو آورد پایین تر تا لبامو ببوسه ولی حالتم طوری بود که نتونست لباشو به لبام برسونه . یه خورده خودمو بالا کشیدم . یک آن لبامونو به لبای هم چسبوندیم . دو تایی مون داغ شده بودیم . چه راحت دلمو به دست آورده بود . در همین لحظه موبایلم زنگ خورد .. -لعنتی کیه دیگه عباس تازه دستشو از زیر تی شرتم رسونده بود به سینه هام و داغم کرده بود .. خواستم جواب ندم که دیدم سپیده هست .. وای چه خبر خوشی داشت . برای فرداشب دسته جمعی میومدن بابلسر . چه زود بر نامه رو چیده بودند . آخ که چقدر از شنیدن این خبر خوشحال شده بودم . از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم . تی شرت  و شلوارمو در آورده و با اون دو تیکه ای که رو تنم باقی مونده بود افتادم رو عباس .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

هوس اینترنتی 16

در هر حال سرتو درد نیارم طناز اون همچین زنه رو گایید که داشت از دهنش در میومد و زنه هم اصلا اصراری نداشت که سکسشون تموم شه . مهرداد همین جوری که حرف می زد دستش روی کون من قرار داشت و آروم آروم اونو به کوسم رسوند . با انگشتاش کوسمو قلقلک می داد . -طناز من که تصورشو می کنم یه روزی اگه یه کیر غریبه بخواد بره تو کوس تو مو بر تنم سیخ میشه . دوستم زنشو که داشت ار گاسم می شد دید . زنه حتی آب کیر دوست پسرشو خورد .. وقتی اون این حرفا رو می زد و از وجود کیر دیگه توی کوسم صحبت می کرد به شدن تحریک می شدم . -مهرداد به جای این حرفا یه کاری بکن که حالم گرفته نشه من کیر می خوام . منو ارضام کن . چرا این روزا اخلاقت یه جوری شده . همش از کوس و کون و کیر دیگران صحبت می کنی . مثل این که ما هم آدمیما همش که نباید با اندام دیگران تحریک شیم .. مهرداد که خیلی بی حال شده بود و می دونم حاضر بود یه چیز دیگه ای رو غیر کیر خودش تو کوسم فرو کنه و تصور کیر یه غریبه رو داشته باشه با همون سستی خودش گفت عزیزم فکر نکن که من آدم بی غیرتی هستم من اینا رو میگم تا یه تنوعی واسه سکسمون داشته باشم . هر دومون به هیجان بیاییم و روابط سکسی ما یه حالت یکنواختی به خودش نگیره . خواستم بهش بگم ما که اصلا رابطه ای که بشه اسمشو گذاشت رابطه سکسی نداریم که بخواهیم این جور در موردش قضاوت کنیم . -مهرداد بمال .. بمال .. کوسسسسمو .. با کونم حال کن .. این قدر فکرای اضافی به مغزت راه نده .. منو ارضام کن .. -طناز نمی دونم چیکار کنم .. من زود آبم میاد اگه زود آبم بیاد اون وقت شاید نتونم خوب ارضات کنم .. راستی راستی قاطی کرده بود و می خواست کاری کنه که هوس زیاد منو وادار به تابو شکنی کنه .. خاک توسر شوهرم و زنش .. اون قدر زنشو که من باشم نمی دونست و منم کوس خل بودم که با این کوس خل ازدواج کرده بودم . با همه اینها دوستش داشتم و باید هر جوری که شده تحملش می کردم . مهرداد خواست بیاد کوسمو بلیسه که خیرشو خوردم و گفتم که در جا بکنه تو کوسم و اونم پسر حرف گوش کنی بود . حس کردم با اون همه ور رفتن های فتانه نیاز عجیبی به این دارم که یه چیزی بره تو کوسم . اون جوری که بوش میومد منم باید می رفتم تو خط لز .. مهرداد شوهر کوس خل و نازنینم کونمو از وسط باز کرد و کیرشو از پشت کرد توی کوسم -مهرداد .. کیرررررررر کیرررررررررر .. به کیرت بگو یه خورده دراز تر شه کلفت تر ... مگه هوس منو نداری بکن .. زود باش زود باش -طناز چیکار کنم چیکار کنم .. از این کلفت تر نمیشه .. نمیشه .. -هر چی هست قبولش دارم فقط نمی خوام زود ارضا شی و با یه کیر شل بری تولونه کوسم که اون وقت خود به خود بیرون کشیده میشه .. -عزیزم خیلی خوشم میاد دست خودم نیست دارم خالی می کنم . ولی بعضی زنا هستند که ارضا نمیشن میرن زیر کیرای مردای غریبه می خوابن بازم خوبه که تو این جوری نیستی .. به روم نیاوردم که چه غلطی کرده  -مهرداد عزیزم یه قرصی چیزی بخور .. تا بخوام چند تا متلک دیگه بارش کنم آبشو تو کوسم خالی کرد . -جاااااااان طناز چقدر سنگین بودم کون درشتت که می خوره به بالای کیرم حسابی داغم می کنه . جمع شدن کیرشو توی کوسم احساس می کردم . هرچی هم خودمو از پشت بهش می مالیدم که کیرش از توی کوسم بیرون نیاد نمی شد که نمی شد . خوشم میومد . داغ شده بودم ولی این که بخوام یه کیر دیگه رو تو کوسم ببینم و مهرداد رو خوشحال کنم تو کتم نمی رفت . حوصله ام سر اومده بود . مهرداد گرفت خوابید و من رفتم یه اتاق دیگه رو کامپیوتر و بر نامه های سایت و این که ببینم فرزاد کیر طلا چیکار کرده .. البته قرار بود ارسال هایی از طرف شوهرم داشته باشه .. عجب عکسهایی .. چند تا از عکسها رو آماده کرده بود و گذاشته بود . البته همه رو یک دفعه ارسال نکرده بود . اون اگه می خواست روزی ده تا از این عکسا رو بفرسته همین الانش هم تا دو ماه می تونست هر روز این کارو انجام بده . این جوری بهتر بود اگه به میزان کمتری از این عکسارو می فرستاد . من یکی که نمی تونستم کدوم یک از این ده دوازده عکسی رو که تازه رفته بود تو سایت به عنوان بهترینش انتخاب کنم . . می دونستم یکی از یکی هوس انگیز تر شده .. واسه پسرا که بتونن باهاش جلق بزنن و خودشونو راضی کنن . واسه اونایی مث فرزاد که به خاطر کوس من و تن من همش پاچه خواری منو کنن . چقدر این عکسا ناز شده بود . فتانه دستت طلا . این جوری که هزاران هزار نفر می دیدنش یکی اون زیر یه پیام گذاشته بود کوس طلا نصف عمرم مال تو فقط یه شب مال من باش .. شاید اگه می شد همچین کاری می کردم . یکی دیگه می گفت نمی دونم این همه زیبایی و هوسو به چی تشبیه کنم . تو مثل یک الماسی هستی که بقیه باید با تو محک زده بشن .  یکی دیگه می گفت بگو چی می خوای تا فقط یه دقیقه بتونم بغلت کنم .. باز یکی دیگه پیام جالبی گذاشته بود وگفته بود من تمام عمرمو به غیر از یه نفس بهت میدم که یه بار به اندازه همون نفس بغلت کنم چون می دونم با بغل کردن تو زندگی دوباره ای می گیرم .. خیلی زیبا بود . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

ماجراهای مامان زبل 24

اشکان و افشین همزمان با هم کیرشون فرو می کردند تو سوراخای مخصوص  و می کشیدن بیرون . من و پری لب به لب شده بودیم و اونو غرق بوسه های داغ خودم کرده بودم . افشین داغ تر و پر تحرک تر از بقیه نشون می داد . اشکان با این که با فشار و سرعت زیادی در حال گاییدنم بود ولی من دلم می خواست کیر افشین رو توی کوسم ببینم . چون حس می کردم کلفت تر از اون کیریست که رفته تو کوسم . اشکان دو تا دستاشو قرار داده بود رو سینه هام و با فشار آوردن به اون هوسمو زیاد کرده بود . چشام داشت از حدقه در میومد .-پری جون پری خوشگله منو ببوس ولم نکن . لبامو داشته باش .عجب دعا خونی با حالیه .. خوب حال کن .. دستمو گذاشتم دور گردن پری و کاری کردم که دیگه لباش از رو لبام بر داشته نشه . از اون طرف زری و ماه منیر داشتن همین کارو با هم انجام می دادن . ما زنا عادتمون اینه که معمولا در هر شرایطی کاری نمی کنیم که به ما سخت بگذره و تا اونجایی که بتونیم از لحظه ها حداکثر استفاده رو می کنیم . دیگه بد جوری به کیر خوردن عادت کرده بودم . اگه چاره می داشتم می رفتم جنده افتخاری می شدم که شبانه روز در حال کیر خوردن باشم یا در خونه مو باز می کردم واسه ثواب خودمو وقف می کردم . با این همه گرونی و امکانات جامعه این کار من ثواب هم داشت . گیج شده بودم . دوتا کیر و لب پری دیگه منو دچار یه حالتی کرده بود که تو دهنی فریاد می زدم . پری هم ظاهرا هیجان زده  شده بود . با این که فقط یه کیر توی بدنش جریان داشت و اونم کیر پرهام بود که تو کوسش فرو رفته بود ولی صدای نفسها و  گرمای صورت و حرکاتش نشون می داد که بی اندازه داره کیف می کنه . . زیر چشمی یه نگاهی به کیر پرهام انداخته و اونو خیلی تپل و خواستنی دیدم . همه این کیر ها باید تست می شدند . چه حالی داشت . چه کیفی .. فدای همه این کیر ها می شدم . . کاش هر پنج تا کیر با هم می رفت تو کوسم . چقدر مزه می داد . گاهی  از این فکرا با خودم می کردم و این تصوراتو داشتم . ولی خب کیر اشکان هم خوب داشت بهم سرویس می داد . یه دست دیگه ام رو سینه های اشکان بوده و با موهای اطراف سینه و شکمش ور می رفتم . از این کارم خوشش میومد . اشکان یه لحظه بی حس شده بود -وایییییی اشششششششی .. اششششی جوووون جووووون کیییییرم تو کونت آتیش گرفته.. آبم داره میاد .. -افشین جون .. دارم حال می کنم . تا هر وقت که دلت بخواد می تونی کیرتو تو کونم داشته باشی . از این می ترسیدم که افشین با خالی کردن آبش توی کون من بره سراغ یه کون دیگه ..-افشین عزیزم من هنوز از دوکیر خوردن خوب سیر نشدم -من یه جور دیگه سیرت می کنم . ولت نمی کنم . خیالت تخت اشی جون . می دونی که چقدر خاطرتو می خوام .. حرفای لاتی می زد و تعارف هم می کرد . آخه من هنوز دوساعت نشده بود که اونو می دیدم و اون با تعارفات و خالی بندیهای خود می گفت می دونی که خاطرتو خیلی میخوام . آخه من از کجا بدونم . سرمو تکون داده وواسه این که تو ذوقش نزنم گفتم آره می دونم. -اشی جون چه کونی ! تنظیم تنظیمه .. راستشو بگو گشاده ؟/؟ خیلی ؟/؟ -راستشو بگم ؟/؟ -بگو .. راستش اشرف نازم ..این اشرف کونهاست . چون نه تنگه نه گشاد . کون اگه خیلی گشاد باشه نه به آدم می چسبه نه به کیر . کیر فکر می کنه اون داخل داره راه میره . اگر هم سوراخ خیلی تنگ باشه کیر به زور میره اون داخل . دیگه حرکت نمی تونه بکنه . زن همش جیغ می کشه دردش می گیره ولی کون تو اشی جون بهترین کونه .. نه تو دردت می گیره و نه کیرم اون داخل راه میره و نه جاش تنگه .. اگه بازم بخوام بهم میدی ؟/؟ -هر وقت بخوای در خدمتتم . قبلش بهم یه زنگ بزن . ولی اگه جا داشته باشی به غیر از شبایی که دعا خونی داریم هر وقت که دوست داشتی در خدمتتم . هر چند خودتم می تونی همیشه در این مراسم مذهبی ما که هفته ای دو شبه شرکت کنی .. پری که از حرف زدن من خسته شده بود با ناز و کرشمه گفت اشی جون لب لبتو بده من دلم تنگ شده .. -اوخ فدات پری جون .. لبای همو غنچه کردیم و با یه بوس بوس گفتن لبو گذاشتیم رولب . افشین با این که کیر کلفتشو تو کونم می گردوند درد زیادی نداشتم .. چقدر این مدلی کون دادن به یه پسر جوون حال می داد . هر دفعه که زیر کیر پسرای جوون دست و پا می زدم خودمم حس می کردم که یه روحیه جوونی پیدا کردم . هوس کوسم زیاد می شد وقتی که می دیدم کیر افشین داره  تو کونم می پره . -شیطون بالاخره کارتو کردی .. کونم داره می سوزه از گرمای آب تو .. -اشششششییییی چقدر حال میده .. کیف داره همین طور داره می ریزه .. -افشین کیرتو ول نمی کنم .. -منم می چسبم به کوست و ولش نمی کنم . بازم پری لجش گرفته بود . -اشرف چقدر دهنتو از رو دهنم ور می داری -پری جون ببخش . یه خورده با افشین کار دارم .. افشین جون کیرتو از کونم بکش بیرون بذار تو دهنم واست ساک بزنم . دلم نمی خواست به این زودی کیر افشین بره طرف کوس و کون دوستام . ..... ادامه دارد .. نویسنده.. ایرانی 

هرکی به هرکی 90

مادر بزرگ .. مادر بزرگ شما مسئول نظم و انضباط و رسیدگی به امورات هستی . این کارا چیه -چیه دخترم . در این موارد به من بگی پری جون بهتره تا پری حس نکنه که پیره . البته من که همچین حسی رو ندارم چون هر کی کیر آریا رو بخوره جوون میشه و واسه همیشه جوون می مونه . دلم دیگه واسه آرمیلا می سوخت از صبح تا حالا تلاش کرده بود که با من خلوت کنه و خودشو در اختیار من بذاره ولی مادر بزرگ اومده بود و تمام نقشه هاشو نقش بر آب کرده بود .. -پری جون من الان می خواستم با داداش باشم .-آریا تو یه چیزی بگو . من آبروم پیش دوستام رفت . -دختر احترام بزرگترتو داشته باش . جایی قید نشده که مسئول امور نمی تونه سکس داشته باشه . من خلاف مقررات رفتار نکردم . آرمیلا که عصبانی شده بود رفت موضوع تخلف مادر بزرگ در مورد دستکاری فتوکپی شناسنامه منو به رخش بکشه که فوری صدامو بردم بالا و گفتم خواهر عزیزم ساکت باش که من سعی خودمو می کنم که امشب جبرانش کنم -دستت درد نکنه داداشی .. البته اگه جونی داشته باشی .. مادر بزرگ افتاده بود روم و تکون بخور نبودم . واسه همین خواهرمو صدا زدم تا بیاد طرف من . -با اجازه پری جون .. اینو من گفتم و دستمو گذاشتم پس سر آرمیلا و اونو که خیلی عصبی به نظر می رسید به طرف خودم کشونده و با یه بوسه داغ و گرم یه بار دیگه وعده شبو بهش دادم . -ببینم به آهو قول ندی ها .. منم یه نشگون ار کوسش بر داشته گفتم تو هم از این زیاد کار نکش که واسه شب کاملا ردیف و تشنه و حریص باشی .-داداش من همیشه واسه تو حریصم . مادر بزرگ و من رفتیم میون جمعیت . اون دوست داشت که بیشترا شاهد سکس و خود نمایی اون باشند و شور و حال جوانی اونو ببینند . پاهاشو گذاشته بود رو شونه های من و منم دهنمو چسبونده بودم روکوسش . -وووووووویییییییی . اووووووففففف . عزیزم . پسرم .. گازش بگیر کوس پری جونتو گازش بگیر . -نهههههه پری جون . دلشو ندارم . میکش می زنم واست . اون کوس کوس تپلتو می خورم . یک لحظه که سرمو به سمت چپ بر گردوندم بابابزرگ آرمانو دیدم که چه با لذت به مادر بزرگ یعنی زنش زل زده و می بینه نوه اش در حال سکس با اونه . کیرکوچولو شده و آب رفته اش آویزون بود و اثری از شق شدن درش دیده نمی شد . بااین که لبخند رو لباش بود یه خورده دلم واسش سوخت . یه جورایی دلم می خواست که اونم احساس غرور کنه .. . یه خورده نزدیک تر اومد . دستشو گذاشته بود رو کیرش و باهاش بازی می کرد . شاید اونم به نوعی دوست داشت که به عنوان صاحب مجلس خودی نشون بده و منم به عنوان نوه اش باید بهش کمک می کردم . -پری جون می تونم یه خواهشی ازت بکنم .. -عزیز دلم بگو پسرم .. -آرمان جون یه جوری ما رو نگاه می کنه .. -اون که اصلا هوس نداره . کیرش رفت واسه خودش -پری جون یه عمر باهات زندگی کرده -خب اگه به هوس اومده این همه زن و دختر بره یکی رو بگیره -شاید خجالت می کشه از این که کیرش بلند نمیشه . دهنتو باز می کنی ؟/؟.واقعا این پیرمرده بیچاره گناه داشت . مادر بزرگ طوری رفتار می کرد که انگاری آرمان جون یه غریبه باشه .. وقتی بابا بزرگ کیر به دست اومد بالا سر پری جون و پری هم ازش خواست که کیرشو بکنه تو دهنش طوری ذوق زده شد و بادی به غبغب انداخت که هر کی نمی دونست فکر می کرد رفته خواستگاری یه دختر چهار ده ساله و بله رو گرفته . پاهای پری رو گذاشتم زمین و گاییدنشو از روبرو شروع کردم . بازم زنان و مردان زیادی دور و بر ما جمع شده بودند . -پری جون به سینه هات چی زدی این قدر سفت تر و تپل تر نشون میده .. یه لحظه کیر آرمان جونو از دهنش در آورد و لباشو گاز گرفت که یعنی آبرومونو پیش این زنا نبر .. خیلی آروم بهش گفتم پری خوشگله من ! الان خیلی از زنا از این کارا می کنن . با ژل با آمپول .. تازه سینه ات حرف نداره .. تو از  خیلی ها خوش سینه تری .. آرمان جون به حرف در اومد و گفت اگه سینه های مادر بزرگت خوب مونده بیشتر به این خاطر بوده که من دوست داشتم همیشه تازه و آبدار و سفت باشه و اونم خیلی به خودش می رسید -مادر بزرگ به علامت تایید حرفای شوهرش سری تکون داد .. ولی کیر آرمان خوب توی دهنش سفت شده بود .-آرمان جون یه چند لحظه ای کیرتو بکش بیرون مادر جون می خواد جیغ بکشه .. کیر کلفت و دراز مو طبق خواسته پری جون طوری به ته کوسش می زدم که صدای فریاد و جیغ و دادش تالار سکسو بلرزونه . -وااااایییییی آریا پاررررم کرد .. بکن بکن پسرم عزیز دلم .. کیر تو رو عشق است .. جون میده بهم .. واسه اینه که حس خودشو به گوش همه برسونه کیر آرمانو که از دهنش بیرون کشیده شده بود  فقط اونو دستمالی می کرد . چند متر اون طرف تر چشمم افتاد به آرمیلا . من بمیرم واسش . با اعصابی خرد یه گوشه کز کرده و ما رو نگاه می کرد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

خانوما ساکت 20

در مدرسه که بودیم از پشت دامن متوجه شده بودم که انوشه چه کون گنده ای داره ولی وقتی که مانتوشو در آورد بیشتر متوجه شدم که این کون گنده اش واقعا آتیش می زنه . اون مستی و لذتی که از گاییدن مینا زیر پوست کیر و تمام بدنم قرار داشت یهو جاشو به هوس گاییدن انوشه داد . .. این یکی یه خورده ترس داشت هنوز چراغ سبز نشون نداده بود . تا اونجایی که می دونستم ایمان مذهبی زیادی نداشت ولی ایمان کاریش خوب بود . ایمان عرفی یا پایبند بودن به مسائل خانوادگی و زندگی رو نمی دونم ولی یکی به من می گفت و من خودم اینو به مرور زمان حس کرده بودم که تمام زنا هم مثل مردا در ضمیرشون وجود داره که اهل حال و تفریح باشن و به غیر از شوهرشون با یکی دیگه حال کنند و محترمانه بگم به غیر از شوهرشون به یکی دیگه کوس و کون بدن و بیشتر ترسشون نمیذاره که این کارو انجام بدن . این که لو برن و گند کار در بیاد و کسی بفهمه و اون آبروی خصوصی و اجتماعی اونا ازبین بره و خیلی چیزا رو از دست بدن تازه اگه سر و کارشون با محاکم قضایی نیفته . -ظاهرا شما هنوز ازدواج نکردین آقای هوشیار .. عجب چیزی گفته بود . این همون کلیدی بود که   در رسیدن به مراد رو برام باز می کرد .-خب این دوره زمونه به کی میشه اعتماد کرد . تازه هزینه و مخارج زندگی زیاده و به این سادگیها نمیشه از عهده اش بر اومد . -مجبور نیستید که همون اول صاحب خونه شید .-اتفاقا پدرم وضعش بد نیست و منم فعلا یه آپارتمان مجلل مجردی از خودم دارم -یه جای خوب برای شیطنت هرچند به شما که فردی مذهبی هستین نمیاد که از این کارا بکنین -خانوم اندیشه من اگه فردی مذهبی بودم حالا بهتون اعتراض می کردم که چرا با این وضعیت جلو من ظاهر شدین -مگه من چمه ؟/؟ نکنه تو هم مثل برادرای اختیار دار مذهبی هستی که مدام بکن نکن می کنن . یه خورده داشت جدی می گرفت ولی من موضوع رو طوری بر عکسش کردم که روی نقطه حساس انگشت گذاشته باشم -انوشه خانوم از این نظر گفتم که این شلوار کیپ شما تحریک آمیزه واونایی رو که زن دارن تحریک می کنه وای به حال جوونایی مثل منو . و اون موهای آشفته شما رو که ممکنه منو آشفته کنه .. یه نگاه معنی داری بهم انداخت و گفت جدی شما این قدر برای زهد و ایمانتون ارزش قائلید ؟/؟ ولی چشاتون این طور نشون نمیده -چشام چطور نشون میده . شما خوب آدما رو می شناسین . معلومه با خیلی از آدمایی مثل من سر و کار داشتین .. -و خیلی ها رو هم جاشون نشوندم .. یه خورده جفت کرده بودم ولی میدونو خالی نکردم . -البته منم خیلی از دخترایی رو که می خواستن منو سر جاشون بنشونن سرجاشون نشوندم . چون اکثر زنا در مقابل مردا ضعف دارن . -ظاهرا هوتن خان شما خیلی با تجربه این . به نظر میاد ته ریش شما هم قلابی باشه -مثل این که الان رو با اول انقلاب اشتباهی گرفتی . تازه اون موقع به اون عظمتش بیشتراش فیلم بود و نون رو به نرخ روز خوردن بود . همه می دونستن دارن سر هم کلاه میذارن . یه فیلمی درست کرده بودند که خود به خود هنرپیشه هاش مشخص شده بود . کارگردانش که شیخ اعظم بود و دلش خوش بود به همین نمایشات فدایت شوم . دست هرچی شاه رو از پشت بسته بود . فعلا وارد سیاست نمیشم کجا بودیم انوشه خانوم -سیاست مردا در قبال زنا .... دیدم داره سرتکون میده و مثلا هیهات هیهات می کنه .. دیگه وقتش بود یه ضرب شست هم به این خانومه نشون بدم . کسی که اندامشو این جوری بیرون می ریزه حتما یه چیزیش میشه دیگه . وقتی یه زنی خوشش میاد که بقیه از تماشای اندام و لباساش لذت ببرن حتما این انگیزه رو داره که تن خودشو تقدیم دیگران کنه وگرنه اگه می خواست به شوهرش اهمیت بده خودشو واسش نگه داشته باشه می تونست با شناختی که از مردا داره ظاهرشو وسوسه انگیز نکنه . مخصوصا این انوشه که می گفت  من جنس خراب بیشتر مردا رو می شناسم . وگرنه شاید در مورد این جور تیپ ها بازم نشه قضاوت یکسانی داشت .. -خب با اجازه من برم دیگه .. سگرمه هاش رفت تو هم .. ولی یه پامو مثلا تصادفی طوری به پای انوشه زدم که اون یه لحظه از پشت در حال پرت شدن به زمین بود که فوری زدم کمرشو گرفته سر و صورتشو به صورتم نزدیک کرده و درجا لباشو به لبام چسبوندم . هر چه با دست می خواست منو کنار بده نمی تونست . پس از چند ثانیه مقاومت با من همراهی  کرد و اونم منو می بوسید . بوسه داغی که تمام بدنمو داغ کرده بود . به اندازه یک سکس می ارزید . کیرم شق شده بود وورمش به کوس انوشه چسبیده بود . چند دقیقه در حال بوسیدن هم بودیم . ظاهرا خانوم خواب تشریف داشتند .. یهو عصبانی شد و سیلی آرومی گذاشت زیر گوشم .. منم با همون شدت جوابشو دادم . شونه هاشو گرفته تو چشاش نگاه کردم و دوباره بوسیدمش .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

سلامی دیگر , درودی دیگر

با سلام و درودی دیگر به همه شما نازنینان ودوستان گلم از این که بار دیگر این توفیق نصیبم گشته که در خدمت شما باشم خدای را سپاس می گویم . سپاس نه به آن جهت که بر بار گناهانمان افزوده گردد که دردنیای دوستیها هر چند مجازی می توان از هم آموخت و به هم آموزاند . و در دنیای حقیقی می توان غرائز خود را کنترل نمود و با اخلاق و اندیشه و رفتاری نیک به تبادل افکار پرداخت . درهر حال عزاداری من و شما شیعیان عزیز قبول درگاه حق باشد اما با دلهایی شاد و آرام است که خواهید توانست به سازندگی خود و جامعه بپردازید حتی اگر ناآرام باشید با یاد خدا دلهایتان آرام می گیرد . شاید احترام به این ایام عزیز و از طرفی مشکلات روحی و مشغله هایی که در هفته های اخیر داشته و دارم سبب شده باشد که از این فراغت دو هفته ای  آن چنان که باید در جهت نوشتن آثار جدید استفاده نکنم اما معراج عشق و چند مطلب غیر سکسی را در همین مدت نوشته ام . درهرحال دردنیای دلبستگی ها و دوستیها ی مجازی نباید وابستگی ها به گونه ای بوده  که جدایی های آن عذاب آور باشد . گاه دختران وپسرانی با هم چت می کنند که یکی عاشق دیگری می شود وجدایی سخت و طاقت فرسا .. بهتر است زیاد خود را اسیر رویا ها نسازیم . رویاهایی که زندگی ما را به تباهی می کشاند . چت را به نوعی عشق لیلی و مجنونی می پنداریم و خود را می سوزانیم هرچند درموارد بسیاراندکی هم می توان مثبت گرا بود .  از نظر تعداد , مختصر تغییری در انتشار چند داستان دنباله دار داده ام که احتمالا از هفته بعد انجامش خواهم داد . تعداد انتشار داستان های فقط یک مرد و زن نامرئی را از 3 با ردر هفته به 2 بار کاهش داده درعوض انتشاردو داستان  بابا تقسیم بر سه و مامان تقسیم بر سه را از یک بار به دوباردرهفته  افزایش داده ام که که حداقل بایک فاصله سه روزه خواهد بود . به این صورت که ..1-زن نامرئی در روز های شنبه و سه شنبه 2 -فقط یک مرد در روزهای یکشنبه و چهار شنبه .  3 و4-بابا و مامان تقسیم بر سه در روزهای دوشنبه و پنجشنبه منتشر خواهد شد . دلم برای همه شما و هم صحبتی با دوستان خوبم تنگ شده بود هرچند این اواخر کمتر به بنده افتخار می دادید . مدیریت محترم امیر دوست داشتنی بااین که این روزها فعالیت کمتری دارد اما بر کلیه امور احاطه داشته  در هر شرایطی به یاد شما خوبان می باشد . مهربانانی که وقت گرانبهایتان را به این مجموعه اختصاص داده تا شاید از این رهگذر,  درگذر دوستیها و محبتها بدانیم که تنها نیستیم وهم دردیم . تنها نیستیم و در کنار هم به زندگی لبخند می زنیم با تلخیها می جنگیم و برای شادیها و شیرینی ها آغوش می گشاییم . هیچ آرامشی آرام بخش تر از آن نیست که دلی را شاد گردانیم و ناامیدی را امید وار . هرچند اوست که شاد می گرداند و امید می دهد . دلهایتان شاد و لبهایتان پرخنده باد . ... ایرانی  

بارش غم

دلم می  خواهد که ببارم .. به اندازه تمام ابر های آسمان .. به اندازه اندوه تمام قلبهای شکسته .. دلم می خواهد که ببارم آن چنان که در اشکهای خود بمیرم .. دلم می خواهد که ببارم آن چنان  که قبل از مرگم فقط اشکهایم را ببینم تا تو را با دیگری نبینم . دلم می خواهد وقتی که کبوتر جان من بر بام آسمان می نشیند  لحظه پروازم را ببینی که نام تو را بر لب داشته ام و با اندیشه تو به آسمان سکوت پناه برده ام . آخر چرا وقتی بیش از هر زمان دیگری به تو نیاز داشته ام تنهایم گذاشته ای ؟/؟ کاش اشکهای  سوزان من سنگ قلبت را می سوزانید و تو با نگاه مهربان خود بار دیگر  آغوش گرمت را برای من می گشودی . کاش بار دیگر با نوای گرم خود با کلام عاشقانه خود ملودی عشق و احساس را برای من می نواختی . دلم می خواهد که ببارم .  چه درد ناک است وقتی که سرت را بر زمین می گذاری تا عزیزت از بدن جدایش سازد و خود زندگی دوباره ای بیابد اما دریغ از جرعه ای محبت تا تشنه از این جهان نروی .. خداوندا ! از این همه درد و اندوه به تو پناه می برم  تا غبار عشق زمینی را در آسمان زلال عشق تو محو شده ببینم .. بار خدایا نجاتم بده .. کمکم کن تا فراموشش کنم . بی او نخواهم .. بی  او نتوانم .. خداوندا به تو پناه می برم از شر آرزوهای بیکران خود که می دانم اگر یاری تو رحمت تو شامل حال من گردد مرا غرق در بی نهایت ها خواهی ساخت . دلم می خواهد که ببارم دلم می خواهد که بنالم ولی محبوبه من حتی از نالیدن من هم آزرده می گردد .. خدایا این چه دردیست که حتی نمی توان گریست  و نباید گریست . خداوندا این چه روز گاریست که حرمت دوستت دارم ها را نگاه نمی دارند . این کلام مقدس را در زیر پای خود در اندیشه و قلب خود له می کنند غافل از آن که کلام مقدس دوستت دارم  فانی نیست . می خواهی که اشک نریزم اما با اشک چشمان و قلبم غبار غم را از چهره این کلام مقدس خواهم شست و حتی اگر نخواهی باز هم فریاد خواهم زد که دوستت می دارم . و من در پناه خداوند عشق آفرین آن چنان نیرویی خواهم یافت که به اندازه تمام ابر های آسمان بگریم . به اندازه اندوه تمام قلبهای شکسته . وامروز در سایه خورشید خوشی هایت ابر های باران زای چشمان دلم را نخواهی دید اما روز گاری خواهد رسید که گرمای خورشید , جان و دلت را تشنه  باران عشق و محبت خواهد نمود . آن روز که دست نامردمیها قلب  تو را بیازارد باران احساس من همچنان جاریست شاید غرور ت به تو این اجازه را ندهد که غرق عشق من گردی . غرق عشق آن که غرق غمهایش نموده ای واو همچنان می گوید که با شادی تو شاد است . اورا کشته ای اما همچنان عاشقانه فریاد می زند که با نفسهای تو نفس می گیرد که اگر جان دوباره ای به او بدهند بازهم به دستان تو خواهد سپرد تا آن را باز ستانی . .. خداوندا به تو پناه می برم شاید که به اندازه ابر های آسمان بگریم تا پاک و مطهر در آسمان زلال وبیکران دست از آرزوهای بیکران خود بردارم ..... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

زندگی مال زنده هاست

نمی دونستم با ناله هاش چیکار کنم . با اشکهایی که می گفت واسم می ریزه . با درد های درونش . اشتباه کرده بودم . خیلی تصادفی تو یکی از این چت رومها باهاش آشنا شده  بودم . تازه با عشق قبلی خودم بهم زده بودم و اونم حرفای قشنگی می زد . خیلی زیبا از عشق می گفت . از اون حرفایی که عشق سابقم بهم نزده بود . من هنوز به فکر سعید عشق چتی خودم بودم که پس از چند سال دوستی میونه مون بهم خورده بود . نمی خواستم دوباره خودمو اسیر دنیای دروغ چت کنم . به فرید همه چی رو گفتم و اون گفت که میشه در دنیای دروغ و حقه بازیها دنیایی که میشه هر کلکی  رو زد نسبت به هم صادق بود و حقیقتو گفت  اگه از هم چیزی نخواهیم . اگه همدیگه رو واقعا دوست داشته باشیم و به هم احترام بذاریم . راستش بابت عشق اولم هنوز خیلی ناراحت بودم . هر روز بیشتر از روز قبل یه گرایش خاصی نسبت به فرید پیدا می کردم . وقتی که همون اول فهمیدم فرید زن و یه دختر داره یه حس بدی بهم دست داد . فرید از دختر  5 ساله اش می گفت و زنی که هنوز سی سالش نشده بود . می گفت خودش سی سالشه . اون بچه یزد بود و منم اهل اصفهان بودم که در دانشگاه اصفهان هم درس می خوندم . می گفت زنش آدم ناسازگاریه و از این حرفا .. منم  جز این که حرفاشو باور کنم چاره ای نداشتم . چون ته دلم می خواست با اون باشم بازم حرفای قشنگ بزنه . بازم برام از دلهایی بگه که می تونن به هم نزدیک باشن و از محبت و وفا بگن . از اخلاق در عشق از این که بشه همدیگه رو درک کرد . ما فقط با هم چت می کردیم . حتی وقتی هم که بهم شماره تلفنشو داد من قبول نکردم که تلفنی باهاش حرف بزنم . ولی چت تلفنی داشتیم .  راستش عشق قبلی من عکسمو تلفن و آدرسمو داشت و من دیگه می ترسیدم که در مورد این یکی هم به مشکل بخورم . هنوز حال و هوای اونی که سالها باهاش چت داشتم همون سعید نامرد از سرم نرفته بود . ازم یه انتظارات بیجایی داشت که دیگه میونه مون بهم خورد . .من نمی تونستم شرف و عزت خودمو به خواسته هاش بفروشم . خیلی هم بد دهن شده بود . اما فرید حداقل که خیلی با فر هنگ نشون می داد . حس کردم می تونم دوستش داشته باشم . گاهی هم حس می کردم که برای فرار از خاطرات چند سال بودن با سعیده که به فرید رو آوردم . چون اون زن داشت .  یه دختر داشت . یه مدت طوری شده بودم که اگه اون یعنی فرید از دخترای دیگه اسم می برد حسودیم می شد . من   ازش خواسته بودم که در طول هفته میزان این چت ها رو کم کنیم تا به درسام برسم و اون بر خلاف میلش قبول کرد . بهش قول داده بودم که وقتی فشار درسام کمتر شد بازم بیشتر بهش می رسم . از این که این همه بهم توجه داره لذت می بردم . دیوونه وار دوستم داشت . همش از عشق می گفت و منم با لذت به حرفاش و نوشته هاش توجه می کردم . یادم رفته بود و راستش دوست داشتم یادم بره که اون زن داره . من یه دنیای خیالی واسه خودم درست کرده بودم و اونم همین طور . هردو  غرق در لذتی خیالی بودیم . منم از هر فرصتی که به دست می آوردم برای صحبت با اون استفاده می کردم . اما درسام باعث شده بود که بهش توجه کمتری کنم . دلم  واسه خوندن حرفای عاشقونه اش پرپر می زد . می دونستم باهاش سر انجامی ندارم و اونم همین حسو داشت . بهم می گفت همیشه دوستم داره . خوشبختی منو می خواد . می گفت حتی اگه ازدواج کنم همیشه به عنوان یه دوست کنارم می مونه در سختیها باهامه کمکم می کنه . این حرفا رو می زد ولی وقتی که صحبت خواستگار و ازدواج من می شد می گفت فریبا من چطور می تونم دنیای بی تو بودنو تصور کنم . این حرفای اون منو بیشتر به این فکر فرو می برد که شاید دل بستن به فرید اشتباه باشه . من فریدو دوستش داشتم اما این عشق تا به حدی نبود که بخوام واسش ایثار کنم . آخه اون سی سالش بود و میگیم این هشت سال اختلاف سنی مهم نبود تازه صحبتی از ازدواج نبود و اونم عیالوار بود . نمی دونستم چیکار کنم . وقتی که یه خواستگار خوب اونم یکی از فامیلام ازم خواستگاری کرد  از اونجایی که جوون خوبی بود وسوسه شده بودم که چیکار کنم . من عاشق فرید شده بودم اما نه با یک پیوندی قوی ولی بازم دوستش داشتم . پسر دایی ام جواد رو دوست نداشتم ولی قبول کردم که باهاش ازدواج کنم . شاید واسه این که هیچ امیدی به فریدی که هنوز قیافه شو ندیده بودم نداشتم . دلم می خواست عروس شم و از این مشکل فکری خلاص شم . یه انسان چه زن و چه مرد یه نیاز های جسمی و روحی داره که با ازدواج تامین میشه و راه دیگه ای برام نمونده بود . بدون این که موضوع رو با فرید در میون بذارم این کارو انجام دادم . ولی عذاب وجدان داشت منو می کشت . از طرفی شوق و ذوق زندگی جدید و مرد جدید .. هرچند که هنوز عشقی بهش نداشتم و از طرفی محبت خالصانه فرید دیوونه ام کرده بود . فرید این قدر حسود بود که وقتی از اولین عشقم سعید باهاش حرف می زدم اون لجش می گرفت . وای اگه می فهمید که دارم با جواد ازدواج می کنم دیوونه می شد . خیلی اونو سر می دواندم . دیگه مثل سابق بهش اهمیت نمی دادم . بیچاره دلش خوش بود که امتحانات ترم که تموم شد بازم بیشتر باهاش درددل می کنم . خودشو می کشت و با تمام احساسش واسم مطلب می فرستاد تا دلمو بیشتر به دست بیاره ولی من دیگه توجهی به اونا نمی کردم . دیگه انگیزه ای  نداشتم . ولی خب یه خورده ای احساس گذشته در من مونده بود و از این که بهش نگفته بودم که به خواستگار جواب مثبت دادم ناراحت بودم . بالاخره بهش گفتم . فکر نمی کردم تا این حد یکه بخوره و داغون بشه . ولی شد . زمین و زمانو یکسره کرد . طوری که انگار من همسرش بودم و بهش خیانت کردم . نمی دونستم چیکار کنم . هر دومون محکوم بودیم و اون شاید بیشتر . می خواستم بهش بگم تو زن داری . من جوونم و باید ازدواج کنم .. ولی نخواستم دلشو بیشتر از اینا به درد بیارم . نخواستم نسبت به اون بی احترامی کنم اون دلش شکسته بود . هر چی بهم پیام می داد و ایمیل می زد تحویلش نمی گرفتم . می خواستم ازم زده شه . حال و هوای من از سرش بره بیرون ولی اون بدتر می کرد . حالیش نبود . همین بیشتر رو من اثر میذاشت و دلمو به درد می آورد . یه چیزایی می نوشت که جیگر سنگ کباب می شد ولی من خودمو قانع کرده بودم که به این نوشته ها اعتنایی نکنم . باید خودمو عادت می دادم که بعضی مواقع یه قلب سنگی پیدا کنم . واسه همین از چت مستقیم با اون فرار می کردم . یه بار که اومدم با هم حرف بزنیم کاری کرد که خیلی متاثر شدم ولی دیگه کاری ازم بر نمیومد . واسم خیلی چیزا می نوشت . می گفت نذار هیجان عروس شدن تو رو بندازه توی هچل . وقت برا ازدواج زیاد داری . الان به عنوان یک عروس اعتبار داری ولی اگه طرف خرش از پل رد شه دیگه پشیمونی سودی نداره . راست می گفت شاید من عجولانه تصمیم گرفته بودم ولی چاره ای نبود . نمی شد دیگه نه گفت و منم سرنوشت خودمو انتخاب کرده بودم . این نه !  یکی دیگه . حتما واسه هر کس دیگه ای هم از این بر نامه ها داشت . یعنی هرکسی که می خواست باهام ازدواج کنه . هرچه من نسبت به اون بی خیال تر می شدم اون بیشتر بهم گرایش پیدا می کرد . من می خواستم از دنیای خیالی بیام بیرون و اون می خواست خودشو غرق در رویا ها و خیالات کنه . رو احساسات و نقطه ضعفهای من انگشت میذاشت . واسم از نامردمیها می گفت -فریبا من دارم می میرم این کارو باهام نکن . در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن . من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود . من دارم می میرم فریبا . نکن این کارو باهام . ولی فریبا کجا بود اون تصمیمشو گرفته بود . با این حال گاه دچار تردید می شدم . دلم می سوخت . می خواستم اون خودش قبول کنه که رابطه ما یک اشتباه بوده ولی اون نمی خواست همچین چیزی رو بپذیره . آخه من چطور می تونستم یه زندگی واقعی رو ول کنم و برم به سوی دنیای خیالی اون . ولی احساس گناه می کردم . دوستش داشتم . می دونستم دلش پاکه .. از کلامش بوی اشک و ناله رو احساس می کردم ولی نمی تونستم کاری بکنم . چیکار می کردم دلم می خواست بره پی کارش ولی اون منو یه سنگدل بد جنس دیو صفت معرفی کرده بود . به خودم و خودش .. من این جوری نبودم . دلم می گرفت وقتی اون این حرفا رو بهم می زد . بهم می گفت فریبا تو می تونی خاکم کنی ولی عشق منو نمی تونی خاک کنی . چقدر دلم درد میومد وقتی این حرفا رو می زد . من اون جوری که اون فکر می کرد سنگدل نبودم . اون فکر می کرد با محبت زیاد می تونه نرمم کنه ولی با همه دلسوزیهام یه جورایی حس می کردم که دلم از سنگ شده . چون به فکر خودم بودم . منم باید می رفتم دنبال احساسات و زندگی خودم . چرا باید این جوری بهم وابسته شده باشه . من گیج شده بودم . حرف حساب هم سرش نمی شد . من یه زمانی واسه فرار از یه سری مشکلات روحی بهش وابسته شده بودم . . تا حدودی هم کمک حالم شده بود ولی حالا دیگه تاریخ مصرفش گذشته بود . می تونستم اونو به عنوان یه دوست اونم تا قبل از ازدواجم قبول کنم ولی دیگه بیش از این نمی شد -فریبا من خودمو می کشم -فرید دیوونه نشو . فکر زنت نیستی فکر دختر کوچولوت باش . -من دوستت دارم فریبا . عاشقتم -تو فکر می کنی عاشقی . من کس تو نیستم . تو خیال برت داشته .. این قدر آه و ناله نکن . این قدر قسمم نده . نمی دونم چرا این حرفا رو بهش می زدم . خودم یه زمانی حس عجیبی به اون داشتم ولی حالا که دلمو زده بود این جوری باهاش حرف می زدم . دلم می خواست جیغ بکشم برو دست از سرم بردار . می تونستم دیگه باهاش چت نکنم . جوابشو ندادم . هرچند حالا هم دیر دیر جوابشو می دادم ولی بازم یه خورده دلم می سوخت . درسته که دلم سنگ شده بود ولی هند جگر خوار که نشده بودم . واسم  از ترانه آدمای گوگوش می گفت .. آدما از آدما زود سیر میشن آدما از عشق هم دلگیر میشن آدما رو عشقشون پا میذارن آدما آدمو تنها میذارن ..-فرید تو از جون من چی میخوای . بذار من برم . تو برو به زن و بچه ات برس به زندگیت برس . -من دوستت دارم فریبا . تنهام نذار ترکم نکن گاهی وقتا فکر می کنم تو اون فریبای من نیستی . به من بگو فریبای من کجاست . بگو در چنگال کدوم دیو اسیره تا من نجاتش بدم . هنوز اون عشقی رو که نسبت به فرید داشتم به جواد پیدا نکرده بودم ولی می دونستم که اون مجرده و می تونم بهش تکیه کنم ولی فرید چی داشت که من بهش تکیه کنم . -فرید منو ببخش من اشتباه کردم -فریبا من دوستت دارم . -تو نمی تونی در آن واحد عاشق دونفر باشی . -بس کن فریبا من عاشقتم .عصبی ام کرده بود . سریع خودمو از فضای چت خارج کردم . اون شور گذشته رو نداشتم . بیشتر حواسم به نامزدم جواد بود به این که اونو مثل خودم در بیارم و این بار این یک زن باشه که گربه رو دم حجله می کشه . برام پیام های سوز آور می فرستاد . -می دونم که اون قدر ها هم که فکر می کنم سنگدل نیستی ولی یه روزی میشه  که  به حال دل شکسته من دل بسوزونی ولی اون روز دیگه خیلی دیر شده چون دلم خاک شده و رفته زیر خاک . -بس کن .. توروخدا برو دنبال زن و بچه ات . من اشتباه کردم . .. کلافه ام کرده بود . -من خرد شدم فریبا غرورم درهم شکسته . چرا باهام این رفتارو کردی چرا با من مثل یک دلقک و مترسک رفتار می کنی . این جواب مهر و محبت و وفایی بود که من نسبت به تو داشتم ؟/؟ -فرید من از کجا بدونم ما که از نزدیک با هم نبودیم چرا جو گرفتتت . من چند سال با سعید بودم و ندیدمش و آخرش بهم زدیم . -با این حساب تو عادت داری . تو یکی رو می خواستی که رفیق تنهایی ات بشه . سرتو گرم کنه -ببین فرید  من از طرز کلام و حرفات خوشم اومد و یه مدت عاشقت بودم . حالا اون حسو کمتر دارم . من به خواستگارم چی بگم . تازه تو می تونی بیای خواستگاریم ؟/؟ اصلا خود من اگه راضی باشم فکر کردی خونواده ام راضی میشن ؟/؟ تو می خوای منو در خیال دوست داشته باشی که چی بشه .. ولی اون حرف خودشو می زد . منم نسبت به اون سرد شده بودم . اما بیچاره حق هم داشت  تا حدودی  بد قولی کرده بودم ولی زن و دخترش چی . می گفت دخترش خیلی دوستش داره .. -فریبا تو ایمیلهای منو هم نمی خونی قبلا تا ایمیلم نرفته بود جوابش میومد ولی الان اگه پنجاه تا بفرستم جواب یکی رو هم نمیدی -من اشتباه کردم ولم می کنی ؟/؟ تو رو جون دخترت ولم کن -تو اگه دلت واسه من نمی سوزه واسه همون دخترم بسوزه . من خواب و خوراک ندارم دارم تلف میشم . راستش چه جوری حالیش می کردم که دیگه بهش علاقه ای ندارم . -فریبا من خودمو می کشم . -مسخره نشو . از من چه کاری بر میاد -بگو بازم دوستم داری . عاشقمی -آخه من دارم به یه نفر دیگه تعهد میدم -هنوز که ندادی -میگی من چیکار کنم تا آخر عمرم بشینم ور دل این چت و چت بازی ؟/؟ مگه کار و کاسبی نداری ؟/؟ -من دیگه از همه چی بدم اومده . من دوستت داشته و دارم و رو تو حساب ویژه ای باز کرده بودم . نمی تونم اون روزایی رو که می گفتی دوستم داری اون روزایی رو که مرد دیگه ای در زندگیت نبود فراموش کنم . برام سخته زجر می کشم . -فرید بس کن دیگه این قدر اذیتم نکن . خودتو نشکن . -فریبا  اشک چشام بهم امون نمیده که دیگه جلومو ببینم . این قدر بد جنس و سنگدل نباش .. زود باش فریبا .. فریبای گمشده منو بهم بده . من می میرم . دخترم بی بابا میشه .. نکن این کارو .. فرید انگار روانی شده بود . راستش منم اعصابم خرد بود . درس داشتم .. جواد هم  احتمالا می خواست بیاد به دیدنم . -فریبا من شوخی نمی کنم . من دیگه از زندگی سیر شدم . آدماش همه نامردن . همه بی وفان . -زنت چی ؟ /؟ دخترت ؟/؟ اونا چه بدی در حقت کردن ؟/؟ -زنم غر غروست همش ارث پدر می خواد . دخترم فقط دلم واسه اون می سوزه .. یه شماره موبایل داد و گفت اگه دیدی ازم خبری نشد تماس بگیر با این شماره .. می بینی که من شوخی می کردم یا نه .. -یعنی  چه فرید تو قاطی کردی . می خوای خودکشی کنی ؟/؟ زده به سرت -فریبا من این کارو می کنم تا بهت نشون بدم .. سیماش قاطی کرده بود . اون رفت و منم دیگه گفتم بهتره دیگه برم به درسام برسم . اصلا دیگه به ایمیل خودمم سر نمی زنم . دو روز شد و از چت خبری نشد . یعنی انلاین نمی شد تا با هم حرف بزنیم .. رفتم اون شماره تلفنی رو که در آخرین پیام سیستم چت نیمبوزی واسم فرستاده بود رو خوندم و شماره تلفنشو گرفتم تا براش زنگ بزنم  . از دبیت کارت استفاده کردم تا شماره ام  نیفته . نمی خواستم واسه خودم شر درست کنم . یه دختر کوچولو گوشی رو گرفت . صداش نشون می داد که باید همون فریده یاشه دختر فرید .. پس از ناز دادناش بهش گفتم میگی بابایی  گوشی رو بگیره ناز گل من ؟/؟ -بابا نیست .. -بابا کجاست .. -بابا رفته پیش خدا .. اینا اینجا همه دارن گریه می کنن .. یکی گوشی رو از دستش گرفت . ظاهرا مادر فرید بود .. دیگه ازم نپرسید کی هستم . داغون بود . فرید خودشو کشته بود . اون راستی راستی زده بود به سرش .. تا چند دقیقه مات مونده بودم . دست و پام می لرزید . دلم واسه دختر کوچیکش می سوخت . نمی دونستم چیکار کنم . نه من مقصر نبودم . چه ربطی به من داشت . هنوز نوشته هاش تو خاطرم مونده بود . چت تلفنی هم داشتیم . صداش هم هنوز تو گوشام مونده بود . اونی که بهم امید داده بود چطور ناامیدانه زندگی رو ترک کرده بود . . رفتم رو ایمیلم .. یه ایمیل از طرف فرید دیدم . خوشحال شدم ولی اون مال 36 ساعت قبل بود . قبل از این که بمیره ... حال که  این نوشته ام را می خوانی شاید که دیگر در این دنیای پست و کثیف و فانی نباشم . دنیایی که در آن عشق و وفا و محبت ارزشی ندارد . دنیایی که دوستانت با تو دشمنی می ورزند .. آره فریبای عزیزم . دنیایی که آدماش فراموش می کنن چی بودن و یه زمانی چه احساسی داشتن . آدمایی که  به شادیهای خودشون فکر می کنن . عشقشونو مثل لباس تنشون عوض می کنن . به دنبال  تنوع هستند . یک تپش جدید یک هیجان جدید .. همه چی رو فراموش می کنن . دنیای ما دنیای پوچیهاست . به دنیا می آییم تا امروزمون مثل فردا و فردامون مثل امروز باشه .. تمام علاقه ها همه پوچه ...... واسه یه لحظه چشامو بستم . خدای من فرید واسه چی اینا رو نوشته بود . این همون احساسی بود که من چند ماه پیش داشتم و با این احساس مبارزه کردم و خود این فرید هم خیلی کمکم کرده بود . اون منو به زندگی امید وار کرده بود . حالا چرا خودش این قدر ناامید شده بود . اون که منو نمی شناخت . چرا همسرشو بیوه و دختر کوچولوشو یتیم کرده بود . .. ادامه اش این بود... ..... حالا می خوام از این دنیای خاکی برم .. حالا حس می کنم  حس اونایی که خودشونو از این دنیای پوچ خلاص کردن . دیگه نه زجری و نه غصه ای نه ترس از آینده و حسرت گذشته ای هیچی وجود نداره . چقدر همه چی آرومه .. من نمی تونم  تو رو با یکی دیگه ببینم . شاید  اگه قبل از اجرای تصمیم به سوی من بر گردی خودمو از بین نبرم ولی دیگه حس می کنم تو قلبت از سنگ شده باشه . حتی حس می کنم  این آخرین پیام منو هفته ای پس از مرگم بخونی . ببین من شوخی نمی کردم . من از مرگ نمی ترسیدم . از این که به خاطر تو و عشق تو بمیرم . اون دنیا رو کی دیده .. شاید برسم به همونجایی که قبل از تولدم بودم . فانی بشم . هیچی ازم نمونه . خاک بشم . نیست و نابود . بهشت و جهنمو کی دیده .  خیلی اذیتت کردم . دیگه غصه اینو نمی خوری که یه مزاحم مجازی هی بهت نق بزنه و غر بزنه که بهش وفا دار بمونی و با مرد دیگه ای نری .. ... ....... خدای من این فرید چرا این جوری شده بود  ؟/؟ من روش حساب می کردم . اون عاقل تر از این حرفا بود . نباید این جور می شد . از آدما و خیانت ها نوشته بود . از اون حرفایی که این اواخر می زد .. خدایا من روز آخر حرفاشو جدی نگرفته بودم . اگرم می گرفتم  نمی دونستم چیکار کنم . بیچاره فریده بی بابا . چرافریدباید منو این قدر دوست می داشت . اون فکر می کرد دوستم داره  اون شاید  یه جنونی به سرش افتاده بود همون جنونی که بعد از جدایی از سعید توی سر من افتاده بود و اگه فرید نبود نمی دونستم کارم به کجا می کشه . راستش نخواستم خودمو بیشتر ناراحت و متاثر کنم . بقیه ایمیلشو نخوندم . چه فایده ! خدا بیامرزدش که می دونم خودکشی کننده ها رو نمی آمرزه و به باز ماندگانش صبر بده . در همین لحظه موبایلم زنگ خورد . جواد بود . پسردایی ام که پسر خیلی با معرفتی نشون می داد . همونی که می خواستم باهاش ازدواج کنم ... قبول کردم که با هم بریم بیرون یه دوری بزنیم و حال و هوایی عوض کنیم . فرید مرده بود و  دیگه نباید بهش فکر می کردم و دلسوزی الکی می داشتم . زندگی مال زنده هاست و این زنده ها هستند که باید زندگی کنند .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

معراج عشق 12 (قسمت آخر)

چقدر پرواز بر فراز کوههای ورسک لذت بخش بود . با قطار از این مسیر رفتن خیلی هیجان انگیز بود . آدم از دل کوهها به جنگل می رسید رود خونه های پای کوهها و جنگلهای زیبا و انبوه و اون طرف کوههای جنگلی دشتها و شالیزار ها .. خدایا چی درست کردی اینجا .. یه ماکتی از بهشتو آوردی اینجا . همینشم قبول دارم .من همین جا می مونم و منو از صحرای محشر معاف کن من همین دیپلمو قبول دارم و اصلا نمی خوام واسه دانشگاه کنکور بدم . . ترسیدم خدای خودمو عصبانی کنم .دیگه ادامه ندادم .  رضا شاه به اون آلمانی  که این پلو ساخته بود گفته بود شما با بر و بچه هات برو اون زیر قطار که می خواد از رو پل رد شه شما افتتاحشو این جوری انجام بده . اگه بد درست کردی پل رو سرت خراب بشه .. ایران این جوری بود که ایران شد وگرنه مثل اون سلطان حسین احمق صفوی عمل نکرد که وقتی افغانها اومدند نزدیک اصفهان استخاره کرد و مصلحت دید که تسلیم شه .. ای خاک بر سر بی شعورت .. حالا من زیاد بقیه شو نمی دونم شاید هم حکمتی داشته .. این بالا سردم شده بود . هرچند مثل جنوب سیبری نبود ولی از تماشای این ابهت و زیبایی سیر نمی شدم . .. خدایا کمکم کن یه خورده بالاتر برم . سه چهار کیلومتر رو که محل دارم . همین واسه من کافیه . اون آسمون سوم و چهارم و هفتم رو نمی خوام که برم . من هنوز سوار طیاره نشدم ولی این جوری خیلی بیشتر از هوا پیما سواری کیف می ده با این گرونی سوخت بنزین هم نمی خواد . از روی خط آهن ها و جنگل ها رد می شدم .. همه جا سایه خدا را می دیدم . اون پشت سرم بود و بالای سرم .. قیافه اش معلوم نبود فقط حسش می کردم . انگار بهم می گفت که برم . انگاری خود خودم بودم . نعوذ بالله نه این که خدا باشم ولی یه چیزی در آمیخته با من بود که هلم می داد . هر جا می خواستم برم باهام میومد . حس می کردم که می خواد من بدونم که اون با منه اون با من بود ولی پس من چرا با اون نبودم . خدایا خداوندا .. بار الها .. کریما .. رحیما , بنده نوازا نذار که من گمت کنم . پروردگارا مرا به خود وا مگذار . می دونم که اگه من تو رو گم کنم تو منو گم نمی کنی ولی من اگه بخوام گمت کنم تو اون وقت بر من خشم می گیری و میگی برو گمشو .. خدایا اگه ولم کنی برم گم شم چه غلطی بکنم .. این جنگلها و دشت و کوهها فقط مال همین دور و بر خودمونه  . بالا سر ما معلوم نیس چه خبره . فعلا تا همین چند کیلومتر بالا سرمو بیشتر محل ندارم . اگه بنده خوبی بودم شاید دفعه بعد ویزای بالاترو هم دریافت کنم . در شروع حرکت از این سمت نیومده بودم . تقریبا داشتم به نقطه اول حرکت می رسیدم . هوا نمناک تر شده بود و حالا رسیده بودم به زیر آب . و از همون جاده آلاشت و از کنارمعادن زغال سنگ پروازمو شروع کردم و هر چه رو به جلو می رفتم بیشتر اوج می گرفتم . عشق به آفریننده عشق , لحظه به لحظه بیشتر در گوشت و پوست و خون و استخون من نفوذ پیدا می کرد . داغ داغ شده بودم .. وای خدا پناه می برم به تو نکنه این لاشخورای کوهستان بیان و درسته منو بخورن . آخه خیلی بالا رفته بودم ووضعیت خطر ناک شده بود . درهمین لحظه حس کردم یک ندای درونی بهم میگه بنده ناسپاس وقتی خودتو به خدا این نجات دهنده حقیقی سپردی دیگه نباید از چیزی هراسان باشی . این معراج به اذن خدا بوده و اونم تو رو بر می گردونه به همون جایی که ازش اومدی . چه کیفی داشت .. به ! چه زود رسیدیم . نزدیک بود تو آسمون خوابم ببره . خیلی اوج گرفته بودیم . دوباره ساختمونای قدیمی  و اصیل آلاشت به چشم می خوردند . مسجد  امام حسین رو که چهل سال پیش به فرمان و هزینه شهبانو فرح ساخته شده بود می دیدم جزو ده درصد بنای غیر گلی و خشتی آلاشته .. باید وقت می کردم یه سری هم به خونه پدری رضا شاه که یه سری می گفتند خونه عموشه یا پدر بزرگش و اونو کرده بودند موزه یا میراث هنری و فرهنگی وهمچین چیزی می زدم . عجب سفر پر برکت و آموزنده ای بود . فقط خدا رو بیشتر حس می کردم . هر جا که خدا رو می دیدم همون حسو در همونجا داشتم وحالا که بر گشتم با تمام وجودم اونو در همه جا حس کردم  . ولی کاش یه سری هم به ژاپن می زدم .. کاشکی یه نفر دیگه می رفت نونوایی . خودمونیم این خانه خدا در مکه اشکمو در آورد . بیچاره حاجی ها چیکار می کنند . اونا دیگه حتما باید وقتی که بر می گردند جانمازشونو آب بکشند . یه جایی شنیده بودم که اگه حاجی حجش قبول شه و خالص و آب کشیده شه یک سال دوام نمیاره و میره پیش خدا .. من که فکر نکنم همچین چیزی درست باشه اگه این جوری بود پیامبر و خیلی از امامان ما که هر سال می رفتن حج .. باید می رفتم نونوایی .. آخرای صف وایسادم . معلوم نبود چه مدلشه .. صف چندتایی .. صف دوتایی و صف یکی . ما سه تا خانواده بودیم و ده تا نون کممون بود این خباز هم همش پارتی بازی می کرد یکی از صف جلو که بچه همون محل بود و نونوا رو می شناخت گفت آقا بسه دیگه چه خبره -به کسی مربوط نیست . من حق دارم چند تا آشنا رو نون بدم -ما هم آدمیم . تو مثلا حاجی هستی .. اینو که گفت یاد معراج افتادم . راست میگه آدم که میره حج باید نکات ریز و درشت رو هم رعایت کنه . از قرار معلوم این نونوا سر یه سال نمی میره . سر نان چه بزن بزن حسابی راه افتاده بود . خیرشو خورده گفتم بهتره برم نون آماده بخرم .. من خودم خدا را در همه جا دیدم . اصلا همین یه دونه شن هم اثری از خدا داره .. چرا آدما واسه مال دنیا میفتن به جون هم ؟/؟ میرن  کربلا و مکه و .. که تظاهر به دینداری کنن ؟/؟  خدا همه جا هست . خدا همه جا هست .. توی صف نونوایی .. پیش ما کنار ما وقتی که داریم با هم حرف می زنیم وقتی که به هم قول میدیم از عشق و وفا و مهر و محبت میگیم حتی وقتی که به هم خیانت می کنیم خدا هست .. رو بال اون پرنده ای که داره تو آسمون عشق و آزادی می پره و اوج می گیره و دنیا رو زیباتر از اون چه که ما می بینیم می بینه خدا هست .. نیازی نیست که سیر و سلوک کنی اونو ببینی .. نیازی نیست که بری آسمون .. آسمون همین جاست .. خدا با ماست . وقتی که رولبای یکی لبخند میاری دل یتیمی رو شاد می کنی وقتی که دست بینوایی رو می گیری خدا بهت لبخند می زنه .. درسته زمینت کوچیکه ولی خدات بزرگه ودلت خیلی بزرگ تر از دنیاست همون دل کوچیکت که گاهی از خیانت دیگران درد می گیره ولی به یاد خدا اشک می ریزه .. وقتی که از حقت به نفع هم نوعت می گذری وقتی که دلت نمیاد بیت المالو بالا بکشی بازم خدا بهت لبخند می زنه .. خدا فقط با اونایی نیست که مهری می گیرند و پیشونی خودشونو داغ می کنند که ما داریم عبادت می کنیم و هر چی هستیم و نیستیم ما هستیم . خدا فقط رو عمامه ها نمی شینه . گاهی وقتا با همین موسیقی که میگن حرامه پیامشو میده . خدا  رودلای دردمندی که اونو صدا می کنند هم هست . حالا شاید ما اونو نبینیم . عبادت به جز خدمت خلق نیست .. به لباده و جامه و دلق نیست .. آهای آدما که افتادین به جون هم و رحم به مال و ناموس هم نمی کنین . آخه واسه چی ؟/؟ واسه کی ؟/؟ تا به کی ؟/؟ چشم باطن را باز کرده و چشم باطل رو ببندین . خدا خیلی مهربون تر از اونیه که ما فکر کنیم می خواد ریز ریزمون کنه . خدا بزرگه .. اون همه جا هست . وقتی که غریبه ای رو می بینین و بهش  لبخند می زنین  اون چه که واسه خودتون می خواین واسه اونم می خواین  خدا رو می تونین ببینین . معراج عشق ,  پریدن به آسمون و گردیدن دور زمین نیست . معراج عشق رو در دهان مورچه ای ببینین که واسه زمستونش آذوقه جمع می کنه .. پس ما کی می خوایم  از مورچه ها پند بگیریم ؟/؟ آفرین بچه های خوب در دنیای بزرگ ما واژه ای به نام غریبه معنا نداره همه از اوییم و به سوی او می رویم . آره عزیزان عشق همه جا هست خدا همه جا هست .. همه جا و بیشتر در دلهای ما .. حتما مجبور نیستین برین مکه اونو زیارت کنین .. دارین میرین حج و راهتونو گم می کنین که به درد نمی خوره . ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

معراج عشق 11

رسیدم به نقش رستم . قبلا هم اومده بودم و عکسای زیادی هم از اینجا دارم . یادم رفته بود از رو شیراز که رد می شدم یه سری هم به حافظ و سعدی بزنم . نمی دونم چرا عجله کرده بودم . شاید از این ترسیده بودم که زمین بخورم و گیر یکی از دخترای بی وفای شیرازی بیفتم .. شوخی کردم دخترای شیرازی ! بهتون بر نخوره .. بی وفا و با وفا در همه جای دنیای بزرگ وجود داره . من که اصلا واسه این چیزا نیومدم گشت و گذار . یکی از تغییراتی رو که در گذر ایام میشه دید تغییر جای شهر ها و مناطقیه که در دید قرار داشته و از نظر اجتماعی و اقتصادی و محل گذر خیلی با اهمیت به حساب میوندند . مثلا همین نقش رستم در روستای حاجی آباد و تخت جمشید خودمون  یه رونق خاصی به محیط اطرافشون بخشیده بودند اما اون محیط و اطرافش اون رونقی رو که باید نداره و اگرم رونقی بهش دادن به خاطر همین آثار تاریخیه . اون موقع در دل این کوهها  کندن قبر و نقش و نگار های روی سنگها خیلی هم وقت می گرفته . راستی این بزرگان حالا چیکار می کنند . روحشون در حال پرواز در کدوم نقطه از این دنیای پهناوره . شاید همین حالا با من در پرواز باشه . اینو وقتی می فهمم که خودمم برم به برزخ . آتشکده زرتشت هم همون حالتو داشت . انگاری که این ساختمونو پنجاه شصت سال پیش ساخته باشن . ما از گذشته ها واسه خودمون یه بت ساختیم . دنیایی که انگار مربوط به یک کره دیگه هست . شاید ما هم زمانی برای آیندگان یک بت بشیم . چقدر دلم می خواست الان بر می گشتم به تاریخ و اون روز گار .. آدمای اون موقع رو می دیدم .. آدما آخ آدمای روز گار .. چی می مونه از شماها یاد گار ..این قبر ها بیشتر شبیه به یک دخمه تاریک و ترسناک بود . می دونم که زنده های اون روز از امروز هیچ تصوری نداشتند . حالا این خاطره ها و یاد گار در یک روستای دور افتاده ای در دل این آب و خاک وجود داشت که شاید کمتر کسی اسمشو شنیده باشه .. خدایا شکرت فقط تو می دونی که در این سالها چی بر این سر زمین گذشته .. کی ها اومدن و کی ها رفتن . فقط تو می دونی که بر دلهای اونا چی گذشته و بر دلهای ما چی می گذره . اونا هم به نوعی ستایشت می کردند . تو فقط خدای اسلام و یهود و مسیح نبودی تو خدای همه جهانیان بودی . بیسوادان می پندارند که که تقصیر کوروش و داریوش است که مسلمان نشده اند . ابلهان نمی دانند که اسلام دراواخر ساسانیان ظهور کرد . خداوندا همه جا خانه توست و من پناه می برم به تو تا به من و دل نیاز مند عشقم آرامش و عشق ببخشی . با یاد توست که دلها آرام می گیرد و بایاد توست که حسرتها از بین می رود . بایاد توست که بر سر نیاز می کوبم تا به بی نیازی برسم . بایاد توست که کینه ها را از قلب خود می شویم . ما به آنان که رفته اند خواهیم پیوست و به آنان که می آیند این بشارت را می دهیم که به ما خواهند پیوست . به آسمون بالا سرم که نگاه کردم دیدم با آسمون بقیه جاهایی که رفته بودم فرقی نداره .ای زمینی ها مغرور نشین که آخر و عاقبتتون همین چند متر جاست . حالا خداجونم نمی تونی یه وکالتی کاری چیزی به دست ما بدی که حالا حالا ها تو این دنیا بمونیم ؟/؟ بعد یه خورده که فکر کردم متوجه شدم که باید شاهد مرگ خیلی از عزیزانم باشم . یعنی می تونم تحمل کنم ؟/؟ تازه عمر با عزت باید داشته باشم باداریوش و خشایار و...خداحافظی کردم . دوست داشتم یه سری هم به مشهد می زدم ولی اون دیگه خودش حال و هوای جدا گانه ای داره و من هر وقت دوست داشته باشم از اونجا هم یه پروازی دارم . نمی دونستم این بزرگیها رو چطور به تصویر بکشم دلم می خواست از اونجا برم به زیباترین و دل انگیزترین و تحت تاثیر قرار دهنده ترین منطقه ایران که تا به حال دیدم . جایی از مازندران که کوه و جنگل و جلگه و دریا در یک فضا و ومحدوده خاصی در کنار هم قرار می گیرند . بستر سبز طبیعت .. کوههای کوتاه و بلند .. کوههای خشک و کوههای جنگلی .. دریای زیبا ی شمال .. واسه این که این زیباییها رو یه سره زیر پام می داشتم باید تا ارتفاع زیادی بالا می رفتم . ولی نمی شد همه چی ریز می شد . فیروز کوه زیبا و استوار رو رد کردم و به گدوگ رسیدم . هوای سرد و چشمه سرد و یخی و تونلی که طولانی ترین تونل خط آهن ایران بود و زمان رضاه شاه کبیر ساخته شده بود . من نمی دونم واسه چی این  یاد گاری ها رو خراب نمی کنن . . یه فتوا صادر کنند که سر این تونلها بر داشته شه و مسافرای قطار بتونن هوای روشنو ببینند . و اما رسیدم به پل زیبا و تاریخی ورسک . بالا بالا بالاتر .. خدایا تو را سپاس .. این چه مصلحتی بود که این اصلاحات به دست یک شیخ انجام نگرفت خدا جون .. اگه این لاستیک ها رو پنجاه سال جلوترش آتیش می زدند این پلو هم نداشتیم . . از اون بالا چقدر ریز به نظر می رسید ولی همان ابهت را داشت . دقیقا نمی دونم چه سالی ولی اواخر قرن بیستم هنوز برروی این ریلها و خط آهن ها می خوندم که نوشته 1935کروپ ..یعنی این تیکه آهنها 60 سال پیش تا حالا بوده و با قدرت و استحکام اونجا نصب شده .. البته کروپ یک کارخانه عظیم فولاد سازی آلمان بود و الان هم فکر کنم باشه که یه زمانی شاه فقید یک چهارم سهامشو خریده بود . دره های وسیع خاک های رس و رس مانند .. تونلهای ناقص و نیمه کاره ای که بعد ها جا و مسیرشون عوض شده بود .. این مناطق خودش یه تاریخ دیگه ای داشت تاریخ صد ساله اخیر ایران .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

معراج عشق 10

ستونهای تخت جمشید و اون فضای تاریخی و روحانی منطقه باز هم نشانی از خدای بزرگ و  تاریخ و انسانهایش داشت . آنهایی که در میان ما نیستند ولی آثارشون هست . روز گاری که کشور ما ابر قدرت بود اما از اون قدرت چی مونده . حتی  دین نما ها نمی خوان این افتخاراتودر تاریخ ثبت کنند . آخه گناه این پادشاهان چیه عبا و عمامه نداشته اند ؟/؟ کاخ آپا دانا .. کاخ صد ستون ... از این کاخها جز ستونهایی باقی نمانده که اونم جای شکرش باقیه . مگه از چیزای دیگه چی باقی مونده . راستی اون دوران چه جوری بود . از این راه پله ها چه کسانی عبور می کردند ؟/؟ استاندارا یا ساتراپ هایی که به وقت نوروز برای پادشاهان هدیه می آوردند چه قیافه هایی داشته اند . من همیشه از خودم می پرسم چی می شد که از آدمای دست دوم و سوم و چهارم قدیم هم یه خبرایی می داشتیم . البته منظورم عوام هستند وگرنه یه آدمی که ما الان دسته چهارم پنجمش فرض می کنیم ممکنه پیش خدای بزرگ دسته اول باشه . خدای من خدای بزرگ من تو به هر کی که بخوای و لیاقتشو داشته باشه عزت میدی و هر کی رو که بخوای خوارش می کنی . خدایا  چی شد که ما اون بودیم و این شدیم . اینایی که یه روزی سرور و آقای جهان بودند چی شد ند و حالا  این رعیتهایی که ادعای سروری می کنند کارشون به کجا می رسه . همه با هم یه روزی باید بریم در دل خاک . و از این شبه تخته جمشید ها زیاد خواهیم داشت . اما این خرابه ها که از آبادی و شکوه ایران هخامنشی میگه یه عظمت خاصی داره .. آدمو می بره به گذشته ها . به این که چی می شد ما همراه با تاریخ و در گذر تاریخ زنده می بودیم . چی می شد مرگی وجود نمی داشت و زندگی جاودانه ای می داشتیم . این آسمون همون آسمونه . این ستونها همون ستونهان . پس آدمایی که دوروبر این ستونها بودند کجان . ؟/؟ آدمای عاشق آدمای پرتلاش .. آدمایی که مثل ما شب سرشونو می ذاشتن رو بالش و صبح که بیدار می شدند می رفتند دنبال کار وزندگیشون . چطور زندگی می کردند . احساسات اونا چه تفاوتهایی با احساسات ما داشت و چه شباهتهایی . راستی اگه بهمون بگن ما حالا باید بریم تو اون دوران زندگی کنیم می تونیم ؟/؟ یا اگه اونا بخوان بیان در عصر ما زندگی کنن .. همه اینا حکمت الهیه که بخواد یه سیر تکاملی به انسان و زندگی انسانها بده تا خودشونو بشناسن . تا خودشونو باور کنن . اما اونچه که هرگز از بین نمیره حقیقت وجود خداست . و خود خدا .. اوست خدای یگانه و لایزال . خدا جون هر جای این جهان خاکی که میرم اثری از تو می بینم . عشقی که درش خیانتی نباشه عشق  توست . عشقی که جاودانه باشه و بشه بهش دل خوش کرد . عشقی که  بتونه ما رو از در د و رنج و وابستگیهای این دنیا خلاص کنه . نجاتمون بده تا بتونیم رو پاهامون وایسیم و با هر لرزشی به زمین نیفتیم . با بی وفاییهای آدما از همه چی زده نشیم . عشق زن به مرد مرد به زن .. عشقهای مادر فرزندی ... همه و همه فانی هستند . خدایا فقط عشق به توست که جاودانه می مونه . عشق توست که امید رو در دلها زنده می کنه . مرگ رو شیرین می کنه تا ما به تو نزدیک تر شیم . وقتی که تو رو داریم هیچوقت احساس تنهایی نمی کنیم . وقتی که تو رو داریم احساس می کنیم دنیا و هرچی که در این دنیا وجود داره حامی ما هستند . وقتی که تو رو داریم می تونیم اونایی روکه دل ما رو شکستن ببخشیم . چون وقتی که تو به اون عظمتت می بخشی و گناهانمونو می بخشی چرا ما نسبت به بنده تو که هم ردیف ماست گذشت نداشته باشیم ؟/؟ کاش آدما از تو خدای عزیزم درس مهر و محبت و وفاداری رو می آموختند . به حرفاشون پابند بودند . فراموش نمی کردند که دیروز چی می گفتند . راحت همه چی از یادشون نمی رفت . کاش در دل همه رحم و مروت وجود می داشت ! کاش شیطون دوباره خدایی می شد . یعنی میشه این طور بشه . اون که عاقله و می دونه پس تکلیف من نادون چی میشه ؟/؟!  دوباره داشتم قاطی می کردم . این آسمون تخت جمشید جو گیرم کرده بود . داریوش بزرگ و خشایار شاه و اردشیر اول رو در گوشه ای از این تخت جمشید می دیدم .. اون دوران پرشکوه و پر افتخار ایران عزیزمونو .. راستی چه جوری این همه لشگر کشیها و از این سر کشور به اون سر رفتن انجام می شد . یک سر ایران بود جنوب شرقی آسیا و یک طرفش بود مصر .. از بالا هم که تا جنوب سیبری رو داشتیم از پایین هم عربستان هم مال ما بود . حالا از اون بزرگی چی مونده .. افتادیم گیر یک مشت عرب صفتی که نه دین حالیشونه , نه میهن .  دیگه یواش یواش باید بر می گشتم ولی عاشق نقش رستم بودم . زمینی یه چند کیلومتری راه بود ولی هوایی که من می رفتم یک کیلومتر هم نمی شد . وای انگار تغییری نکرده بود . خنده ام گرفته بود از این تصور خودم . مگه می خواستن اینجا هتل بسازن که تغییر نکرده بود ؟/؟ ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

معراج عشق 9

یه سری هم به مدینه زدم . مدینه مکرمه . جایی که پیکر پاک محمد پاک در آن به خاک سپرده شده . بهترین و بر ترین بنده خدا . به راستی چه شد که محمد محمد شد . تا چه حد اراده خودش دخیل بود و تا چه حد مددالهی . نمی دونم خدا .. من که قرار نیست از همه کارات سر در بیارم . اگه این جور بود دیگه توی آدم موندن خودمم نمی موندم . نمی دونستم به کجا باید برم که  به شب برسم  یه خورده رفتم طرف پایین . شاید نزدیکای قطب جنوب بوده باشه . خیلی پایین رفتم . دوست داشتم به ایران بر گردم ولی ستاره ها رو دیدم . ستاره های خدا رو .. راستی خدا جونم واسه چی ستاره ها رو آفریدی ؟/؟ هر چند بهم مربوط نیست . ولی خیلی هم زیادند . خیلی .. میگن هر آدمی یه ستاره داره . ولی من فکر می کنم هر آدم بتونه بیشتر از یه ستاره داشته باشه . میگن ستاره ها از گاز درست شده .. ما خودم تو ایران خودمون توی گاز دنیا اول یا دوم هستیم و کلی هم پول بابتش می دیم . کاش می تونستیم از ستاره هامون استفاده کنیم .. حالا شوخی دیگه بسه .. همون تو همون آسمون خودمون موندم . تا جایی که هواپیما ها اوج می گیرن . نفسم داشت می گرفت ولی یه چیزی نگه دارم بود . ستاره ها رو درشت تر نمی دیدم ولی انگاری فاصله هاشون نزدیک تر شده بود . اونا هم خدا رو دوست دارند . راستی چرا ستاره ها آدم نشدند . چرا ما ستاره نشدیم . اگه ما ستاره می شدیم دیگه نه بهشتو داشتیم و نه جهنمو .. پسر قاطی کردی ها الان چه وقت این حرفاست وگرنه خدا جون لجش می گیره تو رو از همین بالا پرتت می کنه پایین . به عظمت خدا نگاه می کردم . به میلیونها سال فاصله  سال نوری بین ستارگان .. از تصور خارجه .. راستی خدا همه اینا رو آفریده تا بزرگی خودشو نشون بده ؟/؟ بعضی ها از بس کورن که ده تا از اینا رو هم ببینن هیچی حالیشون نیست و بعضی ها با دیدن لوله زنبور تو خداجون دیگه سرشونو بالا نمی گیرن تا ستاره ها رو ببینن . همون واسشون کافیه . تا یه حدی رو عمودی رفتم و بعد با یه گردش افقی همه جا رو زیر نظر گرفتم . نمی دونم چرا هر چی می دیدم سیر نمی شدم . خداوندا مهم نیست که خلق تو آدمو مسخره کنه یا نه .. مهم این نیست که آدما یکی دیگه رو مترسک خودشون بدونن و خودشونو سلطان جهان احساس کنند .. خدایا تو اگه به من عزت و شرف بدی مهم نیست که دیگران منو خوار کنن . مهم نیست که دیگران کوچیکم کنند . پستم کنند . آدما نباید دلشون از این بگیره که آدمای دیگه بهش خیانت می کنند . چون تو هستی  . تو که وفا دار ترین وفا دارانی . وقتی که تو هستی من دیگه چی می خوام . وقتی که تو رو دارم دیگه چی کم دارم . تویی که اون قدر خوبی که تا وقتی گناهی رو انجام ندم به حساب من نمی نویسی و وقتی که فکر ثوابی به سرم میفته واسم یاد داشت می کنی . پاداش خوبیهامو ده برابر می دی و سزای گناهمو به همون اندازه . تو خیلی خوبی و من بد و گناهکارم . چقدر دلم گرفته . چقدر دوست دارم همین وسط وایسم وهمچنان خیره به ستاره هات نگاه کنم . به آسمون زیبای تو . به راهی که واسه بندگانت روشن کردی . همه دارن تو رو می پرستند . و بشر خود پرست داره خودشو می پرسته . فکر کرده چه پخی باشه . گاهی ادعای خدایی هم می کنه . ستاره های عشقو می بینم . عشق آسمانی ..عشق زمینی .. دیگه عشقای زمینی این روزا شده باد هوا . مثل یه خاک به هوا بلند میشه و می ریزه توی دریا . عشقا همه نم کشیده ..همه دروغی شده .. نه خودشونو می شناسن نه خدای خودشونو . . خدا جون من من اینا رو به کی بگم . فقط به تو می تونم بگم . تویی که می تونی منو  درکم کنی . بیشتر از خودم . می دونی چی واسم خوبه . می دونی فقط به دنیا نیومدم که چند روزی مثل گاو علف بخورم و اگه هم شاخی داشته باشم شاخ بزنم و همش در حال چرا باشم . ولی خیلی ها زندگی گاوی رو دوست دارند . بگذریم مسیرمو به طرف ایران تغییر دادم . دوباره افتادم توروشنایی . دلم واسه کشورم تنگ شده بود . از روکشورهای عربی رد شدم . از اون بالا دریای عمان و خلیج فارس رو می دیدم . خلیج همیشه فارس ایران عزیزمونو . عربا هر کاری می کنن اسمشو عوض کنن نمی تونن . مگه ما می تونیم به دریای عمان بگیم دریای فارس که اونا خلیج ما رو عربی کنند ؟/؟ بگذریم خدای بزرگ ! همه این ملک و املاک مال خودته ؟/؟ خواستم به تاخت از ایران گلم رد شم و دیگه بر گردم نزدیک خونواده ام . آخ که دلم چقدر برای این تخت جمشید تنگ شده . تخت جمشید و نقش رستم . بیست و خوردی سالی می شد که به تخت جمشید نرفته بودم . چه خوب توفیقی حاصل شد و دوباره دیدمش . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر