اصلا معلوم نبود چه جوری رسیدم خونه . هنوز سلام و علیک نکرده رفتم یه گوشه ای و به ترانه زنگ زدم ..
-چیه عصبی نشون میدی کامی ...
از این که می دیدم اون این قدرداره خونسرد حرف می زنه خیلی بهم بر خورد .. خندیدم و گفتم کی من ؟! من عصبی هستم ؟ نه خواستم حالت رو بپرسم ببینم خونه رسیدی یا نه . حالت چطوره .. الان باید حسابی بخوابم و خستگی این دوروزه رو در کنم .
می خواستم به اون نشون بدم که منم بی خیالم ..
ترانه : همین ؟! بی احساس ! یعنی این قدر خسته شدی که خیلی راحت می گیری می خوابی ؟ اصلا به خودمون فکر نمی کنی ؟ به این فکر نمی کنی که شب گذشته در این لحظات کنار هم بودیم و حالا نیستیم ؟ این قدر راحت خوابت می گیره ؟
مونده بودم که بهش چی بگم . اصلا نمیشه دخترا رو شناخت . گاه فکر می کنی همونی شدی که اونا می خوان . یا فکر می کنی که همراهشونی یا باید طوری باشی که حس می کنی اونا می خوان . اما در اون لحظه فهمیدم که من باید خودم باشم همونی که دوست دارم . همونی که شخصیت منو می سازه . شاید اون عاشق همین خصلت من شده ..
-ترانه ! عزیز دلم منم عاشقتم . منم دوستت دارم . منم می خوامت . تو که می دونی من برای لحظات با تو بودن چقدر ارزش قائلم . شاید باورت نشه ولی هنوز یک ساعت نشده که ازت دورم اما حس می کنم سالهاست که ندیدمت . این قدر لحظات بی تو سخت می گذره ...
-خراب کردی حالا می خوای از دلم در بیاری ؟
-نه این جوری نیست ترانه .. من دوستت دارم
-نه تو منو دوست نداری . فقط جو گیر شده بودی
-این جوری در موردم قضاوت نکن
-حالا این قدر حرص نخور شیرت خشک میشه . می خواستم اذیتت کنم . خوشم میاد سر به سرت بذارم
-خیلی بد جنسی ترانه
-نه به اندازه تو ..
-ببینم با خونواده حرف زدی ؟
-در مورد تو ؟
-به همین زودی ؟ اون که از خدامه هر چه زود تر منو به اونا معرفی کنی .. ولی اول باید به فکر کارت باشی ...
نمی دونستم چه جوری با پدر و مادرم حرف بزنم .. خلاصه به هر مکافات و جان کندن و تته پته ای بود این موضوع رو که بقالی به درد نمی خوره و می تونم این جا رو تبدیل به تعمیراتی دوچرخه کنم به پدرم گفتم ...
-بابا من استعدادشو دارم . تازه این منطقه از بچه هاش گرفته تا بزرگاش کلی دوچرخه دارن . و این نزدیکی ها هم تعمیرات دوچرخه نداره . کارم خیلی می گیره .. -چی شده که یهو این قدر علاقه مند به کار و فعالیت شدی . تو که همش توی بقالی داشتی چرت می زدی . واسه تهیه چند تا جنس باید کلی منت حضرت آقا رو می کشیدیم
-بابا گرونی بیداد می کنه . من و کتی بزرگ شدیم . دیگه این دور و بری ها نمیان که از من خرید کنن . میرن صد متر اون ور تر .. دویست متر اون طرف تر سر خیابون ... مغازه ای که با خشت و آجر درست شده و چهار گوشه اشو باید تله موش بذاریم .. -پسر این کاری که میگی سر مایه می خواد .
-بابا سر مایه زیادی هم نمی خواد . به نسبت خیلی کارا شاید سر مایه خیلی کمتری بخواد .
-تو که می دونی من اصلا پس اندازی ندارم . هرچند خیلی دلم می خواست این شغلو عوض می کردم و یه کار بهتری راه مینداختم . ولی تازگی ها فضول زیاد شده خیلی زود میرن گزارش میدن .
-جواز می گیریم .
-به این سادگی ها هم نیست . دیگه همه چیز از حد قانون گذشته . اگه یه چیزی قانونی باشه باید دم خیلی ها رو ببینی تا بتونی به حقت برسی . ولی حالا باید یه جورایی سرمایه جور کنیم برای خرید لوازم اولیه .
-چیز زیادی نمی خواد ...
حرصم گرفته بود . می دونستم پدر راست میگه .
-راستی بابا این چند وسیله مثل یخچال داخل مغازه رو می فروشیم .
-دست دوم مفت هم نمی خرن . تازه باید تعمیرش کنی یه چیزی هم دستی بدی ببرنش .. خلاصه اون شب نشستیم و یکی دومیلیون جور کردم اونم بیشترش با فروش ذهنی جواهرات مامان .. تمام فکر و ذهنم این شده بود که چه جوری می تونم از این مرحله رد شم . طوری که وقتی فردای اون روز توی پارک نشسته بودم اصلا متوجه نشدم که کی ترانه اومد بالا سرم .
-اوهووووووووییییییی حواست کجاست همسفر ؟ به همین زودی فراموشم کردی ؟ چه خبرته ! چه چیزی مهم تر از من رفته توی دلت ؟
موضوع رو براش تعریف کردم ..
-می تونم کمکت کنم .. البته یه چیزی حدود دو سه میلیون ..
-تو این قدر پول داری ؟ نه ..
-چیه بهم نمیاد این قدر پول داشته باشم ؟ یعنی این قدر شندری هستم ؟ خب یه مقدار وام دانشجویی گرفتم و یه کمی هم پس انداز دارم زیاد نیست . ولی خب می تونی قسط واممو بدی البته اگه کاسبی ات بگیره ..
-من دلم نمیاد ترانه این پولو ازت قبول کنم ..
-بعدا این قدر واست خرج تراشی می کنم که جبران این روز ها بشه ...
دلم می خواست همون جا توی پارک بغلش می کردم و می بوسیدمش
-ترانه همه اینا به خاطر توست . وگرنه من اصلا حوصله نشستن توی بقالی رو هم نداشتم چه برسه به این که یکریز بشینم سر یه کار و مجبور باشم که تمام روز رو دقت کنم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
-چیه عصبی نشون میدی کامی ...
از این که می دیدم اون این قدرداره خونسرد حرف می زنه خیلی بهم بر خورد .. خندیدم و گفتم کی من ؟! من عصبی هستم ؟ نه خواستم حالت رو بپرسم ببینم خونه رسیدی یا نه . حالت چطوره .. الان باید حسابی بخوابم و خستگی این دوروزه رو در کنم .
می خواستم به اون نشون بدم که منم بی خیالم ..
ترانه : همین ؟! بی احساس ! یعنی این قدر خسته شدی که خیلی راحت می گیری می خوابی ؟ اصلا به خودمون فکر نمی کنی ؟ به این فکر نمی کنی که شب گذشته در این لحظات کنار هم بودیم و حالا نیستیم ؟ این قدر راحت خوابت می گیره ؟
مونده بودم که بهش چی بگم . اصلا نمیشه دخترا رو شناخت . گاه فکر می کنی همونی شدی که اونا می خوان . یا فکر می کنی که همراهشونی یا باید طوری باشی که حس می کنی اونا می خوان . اما در اون لحظه فهمیدم که من باید خودم باشم همونی که دوست دارم . همونی که شخصیت منو می سازه . شاید اون عاشق همین خصلت من شده ..
-ترانه ! عزیز دلم منم عاشقتم . منم دوستت دارم . منم می خوامت . تو که می دونی من برای لحظات با تو بودن چقدر ارزش قائلم . شاید باورت نشه ولی هنوز یک ساعت نشده که ازت دورم اما حس می کنم سالهاست که ندیدمت . این قدر لحظات بی تو سخت می گذره ...
-خراب کردی حالا می خوای از دلم در بیاری ؟
-نه این جوری نیست ترانه .. من دوستت دارم
-نه تو منو دوست نداری . فقط جو گیر شده بودی
-این جوری در موردم قضاوت نکن
-حالا این قدر حرص نخور شیرت خشک میشه . می خواستم اذیتت کنم . خوشم میاد سر به سرت بذارم
-خیلی بد جنسی ترانه
-نه به اندازه تو ..
-ببینم با خونواده حرف زدی ؟
-در مورد تو ؟
-به همین زودی ؟ اون که از خدامه هر چه زود تر منو به اونا معرفی کنی .. ولی اول باید به فکر کارت باشی ...
نمی دونستم چه جوری با پدر و مادرم حرف بزنم .. خلاصه به هر مکافات و جان کندن و تته پته ای بود این موضوع رو که بقالی به درد نمی خوره و می تونم این جا رو تبدیل به تعمیراتی دوچرخه کنم به پدرم گفتم ...
-بابا من استعدادشو دارم . تازه این منطقه از بچه هاش گرفته تا بزرگاش کلی دوچرخه دارن . و این نزدیکی ها هم تعمیرات دوچرخه نداره . کارم خیلی می گیره .. -چی شده که یهو این قدر علاقه مند به کار و فعالیت شدی . تو که همش توی بقالی داشتی چرت می زدی . واسه تهیه چند تا جنس باید کلی منت حضرت آقا رو می کشیدیم
-بابا گرونی بیداد می کنه . من و کتی بزرگ شدیم . دیگه این دور و بری ها نمیان که از من خرید کنن . میرن صد متر اون ور تر .. دویست متر اون طرف تر سر خیابون ... مغازه ای که با خشت و آجر درست شده و چهار گوشه اشو باید تله موش بذاریم .. -پسر این کاری که میگی سر مایه می خواد .
-بابا سر مایه زیادی هم نمی خواد . به نسبت خیلی کارا شاید سر مایه خیلی کمتری بخواد .
-تو که می دونی من اصلا پس اندازی ندارم . هرچند خیلی دلم می خواست این شغلو عوض می کردم و یه کار بهتری راه مینداختم . ولی تازگی ها فضول زیاد شده خیلی زود میرن گزارش میدن .
-جواز می گیریم .
-به این سادگی ها هم نیست . دیگه همه چیز از حد قانون گذشته . اگه یه چیزی قانونی باشه باید دم خیلی ها رو ببینی تا بتونی به حقت برسی . ولی حالا باید یه جورایی سرمایه جور کنیم برای خرید لوازم اولیه .
-چیز زیادی نمی خواد ...
حرصم گرفته بود . می دونستم پدر راست میگه .
-راستی بابا این چند وسیله مثل یخچال داخل مغازه رو می فروشیم .
-دست دوم مفت هم نمی خرن . تازه باید تعمیرش کنی یه چیزی هم دستی بدی ببرنش .. خلاصه اون شب نشستیم و یکی دومیلیون جور کردم اونم بیشترش با فروش ذهنی جواهرات مامان .. تمام فکر و ذهنم این شده بود که چه جوری می تونم از این مرحله رد شم . طوری که وقتی فردای اون روز توی پارک نشسته بودم اصلا متوجه نشدم که کی ترانه اومد بالا سرم .
-اوهووووووووییییییی حواست کجاست همسفر ؟ به همین زودی فراموشم کردی ؟ چه خبرته ! چه چیزی مهم تر از من رفته توی دلت ؟
موضوع رو براش تعریف کردم ..
-می تونم کمکت کنم .. البته یه چیزی حدود دو سه میلیون ..
-تو این قدر پول داری ؟ نه ..
-چیه بهم نمیاد این قدر پول داشته باشم ؟ یعنی این قدر شندری هستم ؟ خب یه مقدار وام دانشجویی گرفتم و یه کمی هم پس انداز دارم زیاد نیست . ولی خب می تونی قسط واممو بدی البته اگه کاسبی ات بگیره ..
-من دلم نمیاد ترانه این پولو ازت قبول کنم ..
-بعدا این قدر واست خرج تراشی می کنم که جبران این روز ها بشه ...
دلم می خواست همون جا توی پارک بغلش می کردم و می بوسیدمش
-ترانه همه اینا به خاطر توست . وگرنه من اصلا حوصله نشستن توی بقالی رو هم نداشتم چه برسه به این که یکریز بشینم سر یه کار و مجبور باشم که تمام روز رو دقت کنم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر