ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

از نود و پنج به نود وشش

سی ام اسفندماه یک هزارو سیصد و نود وپنج خورشیدی تا لحظاتی دیگه به پایان می رسه .. وارد سال نود و شش میشیم ولی انگار هیچی برام فرق نکرده . صبح زود از خواب پاشدم ... منتظر بودم کی مغازه ها باز میشه . رفتم قصابی و گوشت نداشتند .. تازه کی می خواست آشپزی کنه ؟.. واسه چند نفری  هنوز کادو نگرفته بودم . اونایی که نمی شد بهشون پول داد ... خیلی سریع رفتم چند تا اسپری و یه پیراهن مردونه گرفتم و برگشتم خونه .. از اون جا هم هول هولکی رفتم خونه پدرم تا کمک حال و مادر و خواهرم در نگه داری از پدرم باشم .  هرچه به ظهر نزدیک می شدیم استرس من بیشترمی شد از این که شرایط پدر طوری بود که نمی تونستم ولش کنم و برگردم خونه و استراحتی کنم و برم سر خاک زنم . چقدر خسته شده بودم ولی صدام در نمیومد نمی خواستم که مادر و خواهرم اینو حس کنند و دلشون بشکنه .. در شهر ولوله بود . همه به استقبال عیدی می رفتند که خود ساخته بودند .. کاش عید می تونست و بتونه آدمها رو بسازه . ساعت یک بعد از ظهر رسیدم خونه . می خواستم دوش بگیرم و ناهار بخورم و با پسرم برم آرامگاه .. کارم خنده دار بود ظرف غذا رو بردم به حموم و  حتی اون یکی دو دقیقه ای که آب سرد می خواست ردشه و بشه گرم , داخل حموم  غذامی خوردم تا وقت تلف نشه و بتونم سر سال تحویل , رو خاک عیال باشم .. وقتی هم که از حموم بیرون اومدم  با یه دستم داشتم شلوارمو بالا می کشیدم و با دست دیگه ام قاشق غذا رو توی دهنم فرو می کردم . بالاخره ده دقیقه مونده به تحویل سال رسیدیم به آرامگاه ... راستش این جور سال تحویلو زیاد خوش یمن نمی دونم . دلم می گیره ... با این حال چون فک وفامیلا بودند و سال اول بود و به نوعی حس می کردم که شاید روح همسر مرحومم همون طرفا باشه دیگه منم رفتم ... البته من عادت دارم گاه و بیگاه , هر جا که باشم و شرایط مناسب باشه فاتحه می خونم حمد و سوره می خونم به عشق و یاد خدایی که اونو کنار خودم حس می کنم در تن خودم دروجودم با خودم .. صدای رادیو بود یا تلویزیون ..نمی دونم ولی خیلی بلند بود و حالم به هم می خورد از این که مجبوربودم از رسانه دولت ایران سالو تحویل کنم . بعد از 15سال برای اولین بار بود که سالمو با کانال آی تی ان حمید شب خیز تحویل نمی کردم ... دلم می خواست تنها می بودم و تنها می گریستم ... به یاد سال گذشته افتاده بودم . به یاد عکسهای موبایلی که در آغاز سال 95گرفته بودیم به یاد پدر و همسرم که چقدر با هم خوب بودند . به یاد امید واری های همسرم تا دم آخر , به این که می گفت خدایا میشه من یه روزی خوب شم تا بتونم بازم رانندگی کنم ؟ تا آخرین لحظه با بیماری می جنگید . سفره هفت سینی کنار قبرش چیدیم و زیر آفتاب گرم بهاری و هوایی تقریبا صاف لحظاتو سپری می کردیم . معلوم نبود این عزائیه یا جشنه . شاید اون حالا داره احساس شادی می کنه . این ما هستیم که اون طرف دنیا یا دنیای طرف دیگه رو نمی بینیم . سال گذشته در این روزها درختان نارنج پربود از نارنجهای طلایی . طوری که اوایل اردیبهشت دهها شایدم صد ها  جعبه نارنج آبدار و تازه و خوشرنگ از این درختان چیده شد ولی انگار امسال مجبور شدند نارنجها رو زود تر بچینند شایدم به خاطر یخ و برف بوده . سرمو بلندکردم و به چتر درخت نارنج نگاه کردم . یک ماه دیگه بوی بهار نارنج میاد و گلهای سپید نارنج با بوی خوششون طبیعت رو معطر و بهشتی می کنن .. و من به یاد آخرین روز زندگی همسرم میفتم که بهم گفته بود که بوی خوش بهار نارنج مستش می کنه . خیلی بی خبر رفت ..آرامستان رو شلوغ تر از عاشورا دیدم . دلم گرفته بود .... دو ساعتی رو اون جا بودیم . یه لحظه به خودم اومدم که دیدم فقط من موندم .. من موندم و سنگ سپید .. من موندم و قلب شکسته ام . من موندم ویک دنیا حسرت , من موندم و هق هق گریه هام , من موندم و اشکهایی که رو گونه هام خشک شد و اجباری نداشتم با انگشتام پاکشون کنم . دیگه سختم نبود که کسی اشکامو ببینه . دیگه از کسی خجالت نمی کشیدم .آخه هرکی این جا بود مثل من عزیزی رو از دست داده بود . چه دردیه درد دوری و جدایی ! چه دردیه درد باورکردن ناباوری ها ! اون رفته خدا اونو با خودش برده .ولی یکی هست که خدا هنوز اونو با خودش نبرده .. چه با مسما ... در همین لحظه آهنگ سرسپرده ستار شروع شده به پخش شدن ..یه روز می دونم بی خبر سرزده از راه می رسی .. جون خسته از بیدارشب با صبح فردامی رسی ... یعنی باید اینو به فال نیک بگیرم ؟ چقدر خوابم میومد ... تا یک ساعت و نیم بعد از تحویل سال هم سر خاک بودم .. اشکها بود و آرزوها .. گلها بود و شکلات و شیرینی .. هیشکی نمی دونه سال دیگه بازم کی از میون ما کم میشه ؟ پسرم رفت  ..مادرم هم رفت خونه اش پیش پدرم ..منم رفتم واسه پدر از داروخانه شبانه روزی کرم و پماد ضد زخم الیز و قطره اشک مصنوعی بگیرم .. جمعیت در تکاپو منو به یاد اون روزایی مینداخت که من و زنم می رفتیم به عید دیدنی . چقدر عمر شادی ها کوتاهه و چقدر زود غم به دل آدم می شینه و می مونه .. حالا هلن داره ترانه زندگی رو می خونه . کاشکی  می شد که بخندم همیشه چه کنم دست خودم نیست نمیشه .. دیگه اون روزهای زیبا نمیاد دیگه اون خنده به لبها نمیاد زندگی راستی چه زود می گذره ..آدم از فردای خود بی خبره ....
 واسه شاد بودن و شاد شدن راههای زیادی هست . واسه شاد بودن باید آرامش داشته باشی .. حتی می تونی باشادی دیگران به آرامش برسی .. احساس کنی که روح آدمای دیگه روح توهستند . عید اومده , بهار اومده .. یه بهونه ای برای نزدیک شدن دلها به هم ... وقتی لبخند مهربونی رو لبا بشینه وقتی با یه سلام میشه دلهای سنگی رو آبش کرد چرا این کارو نکنیم . عید اومده وقتشه به کینه ها ,به قهرها به دلخوری ها و دلتنگی ها پشت کنیم .. حس نکنیم که اگه برای آشتی پیشقدم شدیم کوچیک یا تحقیر میشیم .. آدمهایی که بر غرور بیجاشون غلبه می کنن سربلندان واقعی هستند . بهار اومده , عید اومده .. خونه تونو تمیز کردین  خاکهاشو گرفتین .. میگم غبار دلتونو هم پاک کردین ؟ به خودتون قول دادین که دیگه واسه کسی مایه نیاین ؟ قول دادین که زیر قولتون نزنین ؟ قول دادین که مهربون و باوفا و خوش اخلاق باشین ؟ زندگی قشنگه با همه دردهاش , با همه شکنجه هاش بعضی وقتا آدم لذت می بره از این که شلاق زندگی بر تن آدم می خوره ..طبیعت از بهار لذت می بره و من ایرانی از عید و بهار لذت می برم و خوشحالم که سال نو من همگام با بهاره . ساعت یک و نیم نیمه شب اول فروردین نود و ششه .. داریوش داره ترانه بوی گندمو می خونه .. و من به آدمهایی فکر می کنم که  هزاران ساعت صرف هم نموده اند با  هزاران پیام و میلیونها کلام ..اما دریغ از یک سلام در آغاز سال نو ! می ترسیم از سلامهای بی جواب , می ترسیم از غروری که بعد از قلب شکسته مان بشکند .. آخرچرا ؟! آرزوی سالی خوب داشتن برای همه شما یا آرزوی ماهی خوب داشتن ؟ کدامش بهتراست .. هفته یا روز یا ساعت ... به جای همه این ها بهترست که برای هم آرزوی لحظاتی خوب و شیرین داشته باشیم . لحظاتی سرشار از عشق و محبت و دوستی و مهربانی نسبت به هم .. لحظات آرامی داشته باشید .. شادیها خود خواهد آمد اگر آرامش وجدان و آرامش داشته باشید .. سال 1396 بر همه ایرانیان جمشیدی و آنان که بهار زیبا را مبداتحویل و تحول سال می دانند مبارک باد ... ایرانی

2 نظرات:

ع.ایرانی گفت...

سلام
تسلیت ...
تازه خبر دار شدم
روحش شاد

ایرانی گفت...

ممنونم از لطف و محبت شما .. پاینده باشید .. ایرانی

 

ابزار وبمستر