ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

من همانم 58

 دوروز گذشت و به روز سومی رسیدیم که از قرار داد من و طناز می گذشت ..  مجبور بودم کارای خرده ریز رو هم قبول می کردم تا بتونم پول این دختره رو بدم . یه تیپی به هم زده بود که باید می رفتی توی نخش تا متوجه کبودی های زیر چش و دور لباش و افتادگی گونه هاش می شدی ..
 - دختر حواست باشه روز روشن مشتری جلب نمی کنی .. .
-آقا کامی وقتی شما منو جلب کردی من چه جوری جلب بقیه شم ! ..
می دونستم از کار من تعجب می کنه . حق هم داشت . خب وقتی پسری دختری رو نمی خواد چه لزومی داره که این ادا و اطوار ها رو در بیاره که اونو قانع کنه که دوستش نداره .. دیگه تحویلش نمی گیره .. بذار دلش بشکنه .. ولی بذار حالیش باشه که نباید بهم دروغ می گفته نباید با احساسات من بازی می کرده . من اونو دوست داشتم وقتی که از طبقه ای مثل طبقه خودم بود و باهام فاصله چندانی نداشت ,  وقتی که مثل من گرسنه بود و ساده . فکر این که اون حالا با پسر عموش چیکار می کنه داشت آتیشم می زد . دلم نمی خواست که اون آغوششو واسه رقیبم باز کنه . نمی تونستم اونو با یکی دیگه ببینم . هم دلم می خواست بیاد و هم دوست داشتم که دیگه نیاد و آفتابی نشه .. ولی بالاخره اومد .. اومد . واسه لحظاتی تمام تنم لرزید وقتی که اونو دیدم . دستم رفت رو گوشی .. درجا به طناز گفتم که خیلی آروم میاد سمت من .. برخوردش هم طبیعی باشه .. 
-ببین طناز دو تا  بستنی هم می خری از اون گنده هاش ..
 -پولش چی ؟ از رو حقوقم کم نکنی ها .. 
-دیوونه بیا زود باش 
-چه مدلی دوست داری .. کاکائویی , وانیلی یا میوه ای .. 
-واسه من هر کوفتی گرفتی گرفتی , بیا زود باش .. زود باش .. فقط یک دقیقه بیشتر طول نکشه . .
 طناز دو زاریش افتاد ... با دو تا بستنی قیفی گنده برگشت ... نزدیک غروب بود .. نمی تونستم چهره ترانه رو از پشت شیشه های دودی ببینم ولی می دونستم که اون به خوبی همه چی رو می بینه ..می بینه که من دستمو خیلی نرم گذاشتم دور کمر طناز و به همه سمتها نگاه می کنم جز طرف اون .. 
-پسر عجب دم و دستگاهی ! واقعا خلی .. آخه این دوره زمونه آدم از یه همچین لقمه چرب و نرمی می گذره ؟  نکنه دو برابرت سن داره ؟
 -میشه این قدر حرف نزنی ؟ فقط توی صورتم نگاه کن . با عشق نگام کن . طوری وانمود کن که انگار دوستم داری . عاشقمی .. نمی خوای کسی منو ازت بگیره ... تظاهر کن دوستم داری .. 
-حالا نمیشه وانمود نکنم دوستت ندارم ؟ .. 
-طناز ! فکر نمی کنی زیادی کشیدی ؟
 -منو دست میندازی ؟ مسخره ام می کنی ؟ اصلا من نیستم ..
 -بچه بازی در نیار حالا چرا این قدر به پزت برخورد .. دوروز شکمت سیر شد دوات تامین , دیگه نباید این قدر روت زیاد بشه که .. باشه حالا قهر نکن و این قدر لب ور نچین .. گفتم فیلم بازی کن که دوستم داری نه این که این قدر زیادی بری توی حس . 
-حق با توست ..
 دستمو گرفت توی دستش و  دونه دونه انگشتامو لمس می کرد . منو به یاد ترانه مینداخت که اونم همین کارا رو باهام می کرد . چقدر دلم واسه اون لحظات تنگ شده بود . 
-تو بهم میگی فیلم بازی کنم ولی خودت ماتت برده . انگاری کشتی هات غرقه . این جوری نشون میده که داری حقه بازی می کنی آقا ..
 می خواستم  محکم تر بغلش کنم کاری کنم که سرشو بذاره رو شونه ام ولی دلشو نداشتم .. نمی تونستم ...حس می کردم ترانه عذاب می کشه 
 -لبخند بزن آقا کامی ..
 خیلی خنده دار شده بودیم .. چون با این بستنی که توی دستمون بود یه فیلم حسابی به راه انداخته بودیم .. 
-میشه تند تر اون بستنی ات رو میل کنی خانوم ؟ 
تابلو شدیم . دندونام یخ زده بود ولی زود تر تیبشو دادم . دلم نمی خواست ترانه از ماشین پیاده شه . حتی این جور فیلم بازی کردن و رنجوندن اون از عهده من خارج بود . 
-پسر تو خیلی عاشقی ..
 -تو اینو از کجا فهمیدی .. 
-من لرزش عشقو حس می کنم .. بچه تر که بودم  هفت هشت ده بار یه همچین حسهایی بهم دست داده بود ..
 -یعنی ممکنه بازم عاشق شم ؟ 
-نمی دونم من که دارم با این حست خفه میشم ..من حسم گرم بود ولی تو خیلی داغی .. چقدر دوست دارم یه پسر این جوری عاشق میشه .. ولی از شانس من هر کی گیر ما میفتاد یه حس یخ زده ای داشت ..
 -تو از یه چیز دیگه ای داری خفه میشی ..
 -آقا کامی ! این بار آخریه که می تونی رو من حساب کنی .. تو همش داری بهم متلک میگی ..منم واسه خودم شخصیت دارم .من که توی شکم ننه ام معتاد نبودم نامردایی مث تو به این روزم انداختن .
 عصبانی ام کرده بود .. می خواستم سرش داد بکشم و بهش بگم افیونی تو دیگه چه مرگته ؟ تازه بهم می گفتی عاشق ..درجا منو با نامردا مقایسه می کنی ؟ تو که غذا و موادت فراهمه ..دیگه چه کوفتی می خوای ؟ ولی یه چیزی جلومو گرفت .. اون وقت باید نازشو می کشیدم و برش می گردوندم .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر