ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

كلام آخر

سلام به همه عزيزان و دوستان خوبم با عرض معذرت خواهي از همه دوستان من براي هميشه از حضورتون مرخص ميشم و نميخوام سرمو بالاي دار ببينم توي اين مملكت كه بنزين700تومان و نون300تومان ميشه كسي صداش درنمياد و همه شدن مسلمون و دنبال ازبين بردن سايتهاي سكس هستن كه عامل توهين به مقدسات اسلام ميدونن و موجب انحراف جوونها خواهش ميكنم مواظب باشيد شما دوستان هم درجريان باشيد كه وزارت اطلاعات باهمكاري ايرانسل اقدام به شناسايي افرادي كرده كه با خط ايرانسلشون به سايتهاي بقول خودشون مستهجن و سكس سر ميزنند مانند شهواني و امير سكسي و لوتي و... طبق اطلاعات رسيده به اينجانب بدجور دنبال اين قضيه هستند كه شما عزيزان و كسانيكه به اين سايتها ميرن رو شناسايي كنند لطفا هواستون رو جمع كنيد و با عوض كردن بروكسي و سرورتون دم به تله نديد از برنامه هايي استفاده كنيد كه شناسايي نشيد مانند cproxy و حداقل سعي كنيد از خط ايرانسلتون استفاده نكنيد براي رفتن به سايتها تا خداي نكرده كرفتار نشيد؛هدف من از راه اندازي اين سايت سركرمي و بيدا كردن شريك جنسي جهت ازدواج بود اما متاسفانه كسيكه روراست باشه رو بيدا نكردم و همه همزمان با جند نفر در ارتباط بودن و فقط ادعا داشتن كه منو دوست دارن و فقط با من هستن و خدا ميدونه از روزيكه وب زدم تا اين ساعت با كسي سكس نداشتم درهرصورت دنياي اينترنت و جت دنياي دروغ و كلك و نامرديه و اين واقعيته دوستان؛لطفا اين ساعت به بعد من رو مرده تلقي كنيد و نه به ايميلهام و نه جت جهت ارتباط بامن بيامي نفرستيد زيرا جوابي دريافت نميكنيد از همه عزيزان و دوستانيكه به نوعي موجب رنجش و يا آزارشون شدم عذرخواهي ميكنم و همه دوستان رو به خداي مهربون ميسبارم هميشه شادباشيد و سربلند؛دوستدار شما و كوجيك همتون امير

آدرس جديد وبسايت امير سكسي

سلام دوستان بعلت يك سري مشكلات كه خايه مالها درست كردن مجبور شدم وبسايت جديدي راه اندازي كنم لطفا از اين به بعد به آدرس www.dastanhayeamir.blogspot.com ‎مراجعه كنيد و زودتر درخبرنامه وبسايت جديد عضو بشيد تا فيلترش نكردن ضمنا از جت رومش هم استفاده كنيد و حالشو ببريد با تشكر امير سكسي

سکس با زنم و خواهر زنم

چهارشنبه بعدازظهر بود تازه کار سر کشی به یکی از ساختمانهایی رو که شرکت ما میساختو تموم کرده بودم.چون محل ساختمان نزدیک خونمون بود تصمیم گرفتم عوض رفتن به شرکت توی این ترافیک سنگین و دوباره برگشتن ازهمینجا مستقیم برم خونه.میدونستم که امشب خواهر زنم نسترن خونمون میاد.نسترن دوسال از زنم لاله جوونتره و روابط بسیار نزدیکی با لاله و با من داره بیشتر آخر هفته ها رو با ما میگذرونه ما همیشه از اومدنش خوشحال میشدیم.علاوه براینکه نسترن انسان بسیار خوبی بود دختر خوش مشرب و بذله گویی هم بود و با خودش یک موجی از شادی بخونه ما میاورد.تقریبا سه ساعت زود تر وقت معمول به خونه رسیدم.انتظار نداشتم کسی خونه باشه.لاله معمولا یک ساعت قبل از من به خونه میرسید ولی روزهاییکه نسترن رو با خودش به خونه میاورد کمی دیرتر بنابراین دیگه به عادت معمول که هنگام ورودم به خونه با صدا کردنش ورودم رو اعلام میکنم اونو صدا نکردم بلکه آروم بسمت اتاق خواب رفتم تا لباسمو عوض کنم شاید استراحتی هم کنم تا خانمها بیان دراتاق خواب رو که باز کردم ناگهان خشکم زد.وااااااااااااااای لاله و نسترن لخت روی تخت خوابیدن بصورت 69 وباهم حال میکردن.اونا هم منو دیدن وخشکشون زد.نمیدونستم چکار کنم؟؟/؟؟.یک ببخشید کوچیک بی اختیار از دهنم بیرون پرید و از اتاق خارج شدم.رفتم از توی یخچال یه نوشابه برداشتم و توحال روی یک مبل نشستم.نمیدونستم که حالا چی میشه؟؟/؟؟؟ من و لاله همدیگه رو خیلی دوست داشتیم و روابطمون خیلی خوب بود.ظرف دو سال و نیم گذشته که باهم ازدواج کرده بودیم به ندرت باهم اختلافی پیدا کرده بودیم و همیشه اختافاتمون رو با حرف زدن و بطور منطقی حل کرده بودیم حالا درهمون محل نشسته بودم و سعی داشتم که خودم رو جمع و جور کنم.چند دقیقه ای نگذشته بود که لاله درحالیکه روبدشامش رو پوشیده بود اومد.صورتش مضطرب بود.آروم روبروم نشست و ساکت بمن خیره شد.میدونستم که منتظر عکس العمل منه. بنابراین باید حواسمو خوب جمع میکردم که با گفتن جمله ای نا بجا زندگی خوب زناشوییم رو سر یک همچین موضوعی بهم نریزم.بروش لبخند کوچکی زدم و با صدایی آروم گفتم عزیزم چرا بمن نگفتی که تو لزبین هستی؟؟؟/؟؟ عکس العمل آروم من تشویشش رو کم کرد نفس بلندی کشید و جواب داد ما لزبین نیستیم.پرسیدم داری بمن میگی که اشتباه دیدم؟؟/؟؟؟ گفت نه درست دیدی.جواب دادم تو داری ضد و نقیض حرف میزنی.لطفا توضیح بده.نفس عمیق دیگه ای کشید و گفت همونطور که میدونی منو نسترن بهم خیلی نزدیکیم و هیچ چیز بینمون پنهون نیست وقتیکه من 16 و نسترن 14 خیلی باهم راجع به پسرها و سکس حرف میزدیم و کنجکاو بودیم ولی هردو از دوست پسر گرفتن و مشکلات ناشی از اون در این جامعه وحشت داشتیم بنابراین تصمیم گرفتیم که سکس رو باهم تجربه کنیم اول از بوسیدن و سینه های هم رو مالیدن شروع شد کم کم تجربمون بیشتر شد و یاد گرفتیم چطور همدیگه رو ارضا کنیم اینکار معمولا بصورت عمل لزبینها انجام نمیشد بلکه با کمک هم و استفاده از یک جسم خارجی انجام میشد بعد پوز خندی زد و گفت تو متوجه نشدی ولی من بخونه تو باکره نیومدم نسترن اشتباهی با دسته برس بکارت من رو پاره کرد و بعد از شدت گناه ازم خواست که من بکارت اونو پاره کنم هرچی من بهش گفتم که مسئله ای نیست و خیلی از دخترها بدون بکارت بدنیا میان و یا بکارتشون حلقویه و موقع نزدیکی اول پاره نمیشه که خونی بیاد قبول نکرد و با همون دسته برس بکارت خودش رو برداشت.گفت هرچی بسرمون بیاید باهم باید بیاد ما سالها سکس پارتنر بودیم تا اینکه من با تو ازدواج کردم بنابراین بعد از اینکه من با تو ازدواج کردم نتوانستم خواهرم رو تنها بذارم و تصمیم گرفتم روابطمون رو ادامه بدم تا اونم ازدواج کنه در حقیقت خوشحالم که این مطلب امروز رو شد.من همیشه از اینکه چیزی از تو پنهون دارم ناراحت بودم ولی نمیدونستم که چطوری اونو با تو مطرح کنم تا امروز که خودت فهمیدی.از لاله پرسیدم خوب حالا چی؟/؟؟؟جواب داد بذار جمع دونفریمون رو سه نفری کنیم.من نسترن رو خیلی دوست دارم و دریغ ندارم از اینکه شوهرم رو در رختخواب با اون شریک شم در ضمن هم به تو و هم به نسترن اونقدر اطمینان دارم که بدونم اجازه نمیدید که این قضیه سکس سه نفره مشکلی برای زندگی زناشویمون ایجاد کنه.من میدونم که تو از کردن زن زیبایی مثل نسترن بدت نمیاد نسترنم بارها ازم راجع به کوس دادن من بتو و اینکه چه احساسی دارد پرسیده و گفته که بدش نمیاد با تو بخوابه بنابراین من هیچ مشکلی نمیبینم.از فکر گاییدن نسترن دلم ضعف کرد من همیشه از دیدن صورت زیبا و اندام نسترن لذت میبردم و با خود میجنگیدم که نگاه کردن بهش محسوس نباشه و باعث ناراحتی لاله نشه.البته لاله هم بسیار زیباست ولی زیبایی یک گل چیزی از زیبایی گلهای دیگه کم نمیکنه و دیدن دوتا گل زیبا بهتر از دیدن یک گل است.من حتی بخوابم نمیدیدم که روزی بتونم خواهر زنم نسترن رو بکنم.اونم با کمک و اصرار زنم سعی کردم که خوشحالیم رو از این پیشنهاد مخفی کنم با صدایی آروم گفتم باشه پیشنهادت منطقیه ولی من تازه از سرکار اومدم و باید حموم کنم شماهم از این فرصت استفاده کن و موضوع رو با نسترن در میون بذار اگه موافقه من هردوتون رو تواتاق خواب میبینم و اگه موافق نیست شما رو لباس پوشیده تو حال میبینم میخوام که نسترن بفهمه هیچ فشاری توکار نیست و اگه موافقت نکنه این موضوع از نظرم فراموش شده.بدون اینکه منتظر جواب شم بسمت حموم راه افتادم.تازه زیر دوش رفته بودم که درباز شد و نسترن لخت وارد حموم شد و پرید توی بغلم درحالی که چشماش اشک آلود بود شروع کرد منو تند تند بوسیدن و تشکر کردن.مرسی که اینقدر خوبی مرسی که اینقدر مهربونی مرسی که لاله رو اینقدر دوست داری مرسی که اینقدر آقایی.بدن لخت نسترن تماس پوست لطیف تنش با پوست بدنم فشار پستونهای سفت و زیباش به سینه ام تماس لبهای نرم تر از گلش به صورتم کار خودش رو کرد و کیر خوابیده منو سفت کرد که با فشار میخواست به شکم نسترن فروبره.درحالیکه با دست چپ نسترن رو در آغوش گرفته بودم با دست راست کیرررررررررمو بصورت عمودی بین شکم خودمو نسترن ساندویچ کردم و بعد شروع کردم به مکیدن لبهای لطیفش.وووووووااااااااااااااااااااییییییییییییییییی که چه لذتبخش بود.منو یاد اولین بوسه ای که از لاله گرفتم مینداخت آروم شروع به مالیدن سینه هاش کردم.نسترن دستهاش حلقه دور گردنم لبهاش رولبهام و شکمش رو به کیررررررررم میمالید بعد دستشو دور کیرم احساس کردم درحالیکه مالش میداد توی گوشم گفت منو بکننننننننننننن خواهش میکنم منو بکنننننننننننننن دیگه نمیتونستم صبر کنم بغلش کردم و از وان بیرونش آوردم با حوله بسرعت اونو خودمو خشک کردم و دوبار از زمین برش داشتم شدت شهوت و هیجان باعث شده بود که وزن نسترن کمتر از وزن پرکاه برام بشه از توی حموم آوردمش داخل اتاق و آروم روی تخت خوابوندمش خودم کنارش خوابیدم و شروع کردم لبهاشو و سینه هاش رو مکیدن نسترن شروع کرد به آه ه ه ه کردن و به پشت خوابید پاهاش رو باز کرد و با دست منو روی خودش کشید.من وسط پاهای باز شدش غلطیدم درحالیکه وزنم رو روی آرنجهام انداخته بودم سر کیررررررررررم رو به وسط پاهاش فشاررررررر دادم دست نسترن رو دور کیررررررررم احساس کردم که سر کیرررررررم رو به کوووووووووووووسش هدایت میکنه یه فشاررررررررررر کوچیک و سرکیررررررررم وارد کوووووووس تنگ و خیس و لیز شدآخ خ خ خخخخخخخخ جااااااااااااااااان.شروع کردم آهسته آهسته به داخل کوووووووسش فشارررررر دادن کووووووسش انقدر تنگ بود باوجودیکه کاملا لیز و خیس بود هنوز اجازه نمیداد راحت کیررررررم واردشه از صورت نسترن و از گاز گرفتن لب پایینش میدونستم که درد داره ولی صداش در نمیومد تصمیم گرفته بود که کیررررررررررم رو تا دسته توکوووووووووسش جابده.یک کم صبر کردم تا عضلات کوسش کش بیاد و به کیرم عادت کنه با خودم فکر کردم دسته اون برس باید خیلی نازک بوده که این کوس انقدر تنگ مونده پس چرا کوس لاله انقدر تنگ نبود؟؟/؟؟؟ شاید از برس بزرگتر استفاده کرده یا شاید به شخص دیگه کوس میداده و حالا بمن نمیگه؟؟//؟؟ دوباره شروع به لب گرفتن و مالیدن سینه های نسترن کردم نسترن دوباره داغ شد و شروع کرد زیرم تکون خوردن بعد پاهاش رو خم کرد و گذاشت پشت کمرم و با فشارررررررر کیررررررررررمو تا تهههههههههههههه فرو کرد توکوووووووووسششششششششش وااااااااایییییییییی خایه هام رو احساس کردم که به در کونش چسبید شروع کردم به عقب و جلو کردن آخخخخخخخخخخ چه لذتی داشت من کم کم سرعت گاییدنم رو زیاد کردم کیررررررررمو تا نزدیک سرش میکشیدم بیرون و با فشاررررررررر تا تهههههههههههه فرو میکردم توکووووووووووسش نسترن هم با من حرکت میکر ما با چنان شدتی هم دیگه رو میکردیم که تختخواب حسابی به صدا افتاده بود ناگهان عضلات نسترن شروع کرد به سفت شدن با پاشنه پاهاش منو کاملا فشار داد بخودش و عضلات کوسش کیرم رو بغل گرفت و شروع کرد به یک لرزش خفیف و از ته گلو صدا کردن وااااااایییییییی جووووووووووون فهمیدم آبش داره میاد اومدن آب نسترن باعث که منم آبم اومدم میخواستم بکشم بیرون ولی نه فشار پاهای نسترن اجازه میداد و نه فشار کمرخودم.کیررررررررم رو تا تهههههههه کوووووووووووسش فشاررررررر دادم و منی گرمم رو توی کوسش خالی کردم و بعد هردو خسته و نفس زنون توی بغل هم افتادیم من درحالیکه نوازشش میکردم لبها و صورتش رو میبوسیدم بعد از تقریبا یک ربع ساعت نسترن گفت بریم پیش لاله تنهاست بلند شدیم و یک حموم کوچیک کردیم توی حموم بیشتر نوازش بود تا سکس از حموم که بیرون اومدیم لاله توی آشپزخونه مشغول غذا پختن بود با یک لبخند و نگاه معنی داری بما گفت خسته نباشین و بعد بلافاصله پرسید از کاندوم استفاده کردی یا نه؟؟/؟؟ من گفتم نه مگه تو که نسترن رو میفرستادی تو حموم کاندوم دادی دستش؟؟/؟؟ لاله روکرد به نسترن وگفت تو بهتره حامله نشی من بهت اجازه دادم با شوهرم سکس داشته باشی ولی نمیتونی صاحبش شیااااااااااااا.هرسه تایی خندیدیم لاله ادامه داد فردا باهم میریم دکتر برات قرص بگیریم ولی فعلا استفاده از کاندوم اجباریه از لاله پرسیدم عزیزم شام چی داریم؟؟/؟؟ خنده کنان جواب داد غذاهای مقوی از حالا دیگه تو باید به دو نفر برسی و ما به تو رحم نمیکنیم یا وظیفه خودت رو خوب انجام میدی و یا ما از بقال سر کوچه کمک میگیریم دوباره همه خندیدیم.شام اونشب با عادت همیشگیمون با خنده و تفریح گذشت گویی باری بزرگ ازدوش هرسه تامون برداشته شده بود.لاله و نسترن دیگه رازی نداشتن که پنهون کنن و من مجبورنبودم که چشمهام رو از دید زدن نسترن بدزدم گرچه هنوزم حواسم جمع بود که زیاده روی نکنم تا خدای نکرده باعث ناراحتی لاله بشم اونشب برخلاف همیشه که نسترن برای خواب به اتاق مهمون میرفت ما سه تایی به اتاق خوابمون رفتیم.تا من دستشویی رفتم و برگشتم دخترها لخت شدن و روی تخت مشغول لب گرفتن و باهم بازی کردن بودن.همونجا کنار درایستادم و به صحنه زیبا خیره شدم.خانمها چنان با مهارت و لطافت باهم عشق بازی میکردن که من رو مبهوت کرده بودن میدونستم که اینیکه میبینم نتیجه سالهای تجربه اونها باهمه.پس از چند دقیقه لب گرفتن و سینه مالی لاله به پشت خوابید و نسترن کمی پایین رفت درحالیکه با دست چپش نوک سینه راست لاله بین انگشتاش میمالید با دهن شروع به مکیدن سینه چپ لاله کرد و با دست راست بطور دورانی دور چوچول لاله رو ماساژ داد لبه های کوس لاله از شدت لذت باد کرده بودند وچوچولش قد کشیده و مثل یک کیر کوچیک از بین لبه های کوسش بیرون زده بود لاله هم درحالیکه آه ه ه ه ه میکرد با دست راستش سینه های نسترن رو میمالید این صحنه قدری سکسی بود که کیرم به سفتی و کلفتی تنه درخت شده بود شورتم رو همونجا که ایستاده بودم درآوردم و از پشت به نسترن که پشتش به سمتم و کونش به هوا بود نزدیک شدم چون میدونستم که نسترن چقدر تنگه و اگر بدون آمادگی بکنمش براش دردناکه با انگشتام شروع به ماساژ دادن کوسش کردم اونم بلافاصله کونش رو بالاتر آورد و لای پاهاش رو بیشتر بازکرد که به من دسترسی بیشتری بده.انگشتم رو به آرومی به داخل کوسش فرو کردم کوسش کاملا خیس و لیز بود و من انگشتم رو تا ته فرو کردم.بعد با نوک انگشتم شروع به ماساژ غده های داخل کوسش که درست پشت چوچولشه دادم.انقدر براش لذت بخش بود که کارکرن روی لاله رو متوقف کرد پشتش رو قوس کرد وسرش رو بالا کشید موهاش که تا به حالا از دور گردنش به پایین ریخته بود بالا کشیده شد و ریخت رو پشتش من از موهای نسترن خیلی خوشم میومد بخصوص از وقتی که اونها رو مش کرده بود موهاش رو دستم گرفتم تا سرش همونطور بالا بمونه و لبهاشو بوسیدم جواب بوسه ام رو با ولع داد لاله از فرصت استفاده کرد وخودش رو کمی بالا کشید تا کوسش زیر دهن نسترن قرار گرفت بوسه من و نسترن که تموم شد نسترن پاهای لاله رو روی دوشهاش انداخت و شروع به مکیدن و لیسیدن کوس و چوچول لاله کرد از صورت و صدا کردن بلند لاله کاملا معلوم بود که چقدر ازاینکار لذت میبره منم پشت سر نسترن رفتم و سرکیرررررررررم رو گذاشتم درکوووووووووسش با یک فشارررررررر کوچیک سرش وارد شد.کووووووووووسش انقدر خیس بود که مقاومت خیلی کمی نشون داد شروع کردم آروم عقب وجلو کردن و با هر عقب و جلو کردن کمی بیشتر فرو کردم توکوسش نسترن هم همکاری میکرد و خودش رو به من فشار میداد زود تا دسته داخل کوسش کردم با دوتا دستم کمرش رو گرفتم و شروع کردم به تلمبه زدن و کم کم که کوووووووووس نسترن جا باز کرد وعضلاتش به کیرررررررررم عادت کرد من سرعت وشدت تلمبه زدنم رو زیاد کردم شدت گاییدن من انقدر بود که تموم بدن نسترن تکون میخورد سر و صدای لاله بلند شد و درحالی کمرش رو از روی تخت بلند کرده بود و با دودست سر نسترن رو به کووووووسش فشارررررر میداد آبش اومد من ارضا شدن لاله رو زیاد دیده بودم ما هفته ای دوسه بار عشقبازی میکردیم این یکی از سنگین ترین ارضا شدنهاش بود.ارضا شدن لاله و گاییدن سریع من باعث شد که نسترن هم به ارضا برسه درحالیکه رونهای لاله رو بغل گرفته بود عضلات کوووووووسش دور کیرررررررررم تنگ شد و شروع کرد از ته گلو آه ه ه ه کشیدن من گاییدن نسترن رو متوقف کردم نمیخواستم که این بار توی کوس نسترن بیام ولی عضلات کوسش همچنان منبسط و منقبض میشدن و سعی داشتن که آب منو بیارن.با وجودیکه از احساس کوووووووس گرم و تنگ نسترن دور کیرررررررررم بسیار لذت میبردم ناچار بیرون کشیدم نسترن رو آروم کنار لاله روی تخت خوابوندم و رفتم سراغ لاله.لبخندی روی لباش ظاهر شد گویی که منتظر بود که من سراغش برم و بهش توجه نشون بدم درحالی لباش رو میبوسیدم وصورتش رو ناز میکردم درگوشش گفتم همسر زیبام اماده ای که من بکنمت؟؟/؟؟ دستهاش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت بیا عزیزترینم من همیشه برای تو آماده ام میون پاهاش رفتم و سرکیررررررررم رو به درکوووووووووسش فشاررررررررررر دادم جااااااااااااااااااااااانم راحت داخل کوووووووووووسش شد یک فشارررررررررر دیگه و سرکیررررررررررم به رحمش رسید درحالیکه کووووووووس آشنای لاله رو میکردم با خود فکر کردم من چقدر این زن رو دوست دارم هیچ زنی تودنیا جای لاله ی خوبمو نمیگیره.آبم رو تو کوسش خالی کردم و آروم کنار زن و خواهرزنم بخواب رفتم.پــایــان

من و خاله میترا

من و خاله میترام ازهمون بچگی باهم نداربودیم وازاونجاکه چهار پنج سال باهم اختلاف سن داشتیم بقول معروف کوس وکون یکی بودیم.اون همیشه دوست داشت از دختر بازی و کوسبازیهای من خبرداشته باشه منم همه چیزوبهش میگفتم تا من با دختری دوست میشدم اونو درجریان میذاشتم ازمن بیشترعجله داشت تا من زودتردخترو بکنم همه جوره هم کمک میکرد بهم مشورت میداد که چه جوری زودتربه نتیجه برسم همه جوره هم از بابت جاخالی کمکم میکرد.شوهرخالم آقا حسام بود یه بچه بازاری پولدارکه خونوادش نسبت دوری با پدربزرگم داشتن توکار چرخ خیاطی و این چیزان توی بازارهم اسم ورسمی دارن که نگو و با چندتا ازکله گنده ها هم همپیالن.من همیشه پیش خودم اونوآدم خیلی زرنگی میدونستم آخه من میدونستم چه آدم خوارکسده ایه ولی همچین جانمازآب میکشید که همه روسرش قسم میخوردن ولی بلعکس از نظرخالم اون یه ببو بود مثلا گاهی وقتا که منو برای چه جوری به راه آوردن دخترا راهنمائی میکرد من دوزاریم دیرمیفتاد از لجش میگفت: توهم یه ببوئی مثل حسام.بگذریم جریان از نامزدی خواهرم شروع شد ما چون جامون کوچیک بود نامزدی خواهرمو خونه خالم گرفتیم اونشب همه سرگرم مراسم بودن وهرکی یه گوشه کار رو گرفته بود وسطای مهمونی من هوس سیگارکردم رفتم توآشپزخونه در حیاط خلوتو بازکردم رفتم اونجا ایسادم یه گوشه به سیگارکشیدن خالم اومد تو آشپزخونه توکابینت دنبال چیزی میگشت وحید برادر شوهرش اومد گفت چی شد میترا آوردی؟/؟؟ خالم گفت صبرکن دارم میگردم الان میارم.وحید به شوخی گفت آخه پیش دستی هم چیزیه که گم شه؟؟ خالم بهش گفت بذار مال خودتم میبینیم.وحید اومد نزدیکش گفت کی گفته من میخوام زن بگیرم بعد یه چنگی به کپل خالم زدش وگفت: تا تورو دارم زن میخوام چیکار بعدم خالم ازکابینت بالائی چندتا پیشدستی برداشت و دوتائی رفتن.راستش من یه حالی شدم از یطرف داشتم شاخ درمیاوردم از طرف دیگه بهم برخورد تا آخرشب من بی سروصدا تونخشون بودم و دیدم اصلا این دوتا نگاهشون بهم دیگه یه جورائیه خلاصه مراسم تموم شد و رفتیم خونه شب من خیلی فکرکردم وچیزای گذشته رو که کنارهم گذاشتم برام یقین شد که آقا وحید خاله مارو زحمت میده بعدش بخودم گفتم لب بود که دندون اومد ازهمون شب تصمیم گرفتم که منم یه حالی باهاش کنم و یه جوری بهش بفهمونم جریانو میدونم.پس فرداش برای آوردن یه سری وسایل که برای نامزدی برده بودیم اونجا رفتم خونشون وارد خونه که شدم دیدم وحیدم اونجاست اوضاع طبیعی نیست وحیدم یه چند دقیقه ای نشست و بعد گفت:خوب من رفتم چیزای دیگه روهم که میخوای بنویس یدفعه برات بگیرم.خالم که توآشپزخونه بود گفت وایستا چائی گذاشتم گفت: نمیخورم دیگه باید برم و رفت.خالم از آشپزخونه اومد بیرون و بمن گفت چه خبرا؟/؟؟؟ منم گفتم خبری نیست.معلوم بود تازه از زیرکاربلند شده من یهو بهش گفتم: وحید اینجا کی اومده بود؟؟/؟؟ یکم جا خورد ولی خودشو زود جمع کرد و گفت واسم خرید کرده بود.منم حرفو عوض کردم گفتم: یکی دیگه رو تورزدم اونم از اسمو وهیکل و چیزای دیگش میپرسید ولی شصتش خبردارشده بود که من فهمیدم.من بعد ازخوردن چای وسایل رو گرفتم رفتم خونه.یه هفته ای گذشت که یه روز بهم زنگ زد گفت سلام.گفتم سلام.خاله گفت یه زحمتی برات داشتم.گفتم بگو.گفت یه سری جنس به سوپرتلفنی سفارش دادم پیکش نبود بیاره میری واسم بیاری؟؟/؟؟ منم ازخدا خواسته گفتم باشه.اما وقتی رسیدم دم سوپردیدم کارگرش اونجاست همونجا شصتم خبردارشد که خبرائیه.جنسارو گرفتم رفتم بطرف خونه خاله.رسیدم زنگ زدم یکم گذشت زنگ دوم رو زدم گفت کیه؟؟/؟؟ گفتم منم.درو بازکرد رفتم تو.دیدم لای درخونه بازه رفتم توخونه دوروبرمونگاه کردم دیدم از توحموم صدا میاد.فهمیدم حمومه یدفعه صدا زد گفت اومدی؟؟/؟؟ گفتم آره.گفت بشین الان میام.منم وسایل و گذاشتم توآشپزخونه و نشستم توحال.چند دقیقه نگذشته بود که صدام زد اون حوله منو از روتخت بده منم رفتم تواتاق حولشو برداشتم رفتم دم درحموم لای دربازبود ازلای در دیدم لخت زیردوشه همونجا یهو کیرم یه تکون خورد.شیر رو بست واز بغل یه جوریکه سینه هاش فقط معلوم بود اومد ازلای در چشم توچشم شدیم من سرمو انداختم پائین ازلای در چشمم به کووووووووس توپلش افتاد.پشماشم که زده بود همونجا دهنم آب افتاد.اومد توحال حولش ازروی سینه هاش تا یک کم بالای زانوش بود.تا حالا اونجوری نگاش نکرده بودم همچین قیافه ای نداره ولی کوس و کون تا دلت بخواد.گفت خوب خوبی عزیزم؟؟/؟؟ گفتم مرسی شما چطوری؟؟/؟ گفت منم خوبم.رفت تواتاق و منم حشرم زده بود بالا مونده بودم چکارکنم از یطرف هم میترسیدم بعد پیش خودم گفتم مگه وحید این همه کرده چیزی شده منم میکنم؟؟؟؟ توهمین فکرا بودم که دیدم ازاتاق اومد بیرون یه تیشرت سفید نقش دار پوشیده بود که روی سینه هاش ایساده بود نوک سینهاش زده بود بیرون بایه دامن تا زانوش.من همینجوری مات مونده بودم.گفت چایی میخوری یا شربت؟؟؟ گفتم شربت دستت درد نکنه دوتا شربت ریخت اومد توحال شربتو گذاشت رومیز رفت تواتاق بعد با یه پماد تودستش نشست روبروی من رو مبل من داشتم شربتمو هم میزدم که درپماد و بازکرد یه کمی برداشت از بغل اومد بماله به کف پاش تا پاهاش بازشد قلمبگی کوسش که از زیرداشت شورت قرمزشو میترکوند معلوم شد.همچین نشون میداد که خیلی سختشه.گفتم این چیه؟؟/؟ گفت پماد کف پا.اگه نمالم پاهام ترک میخوره گفتم مالیدنش سختته؟؟/؟ گفت آره.منم ازخداخواسته گفتم میخوای برات بمالم؟؟/؟؟ گفت بیا.زود رفتم روبروش روزمین نشستم پماد برداشتم با یه دستم پشت پاشنه پاشوگرفتم با دست چپم پماد و شروع کردم به مالیدن نگاهمم توکوسش بود یهو با یه لحنی گفت یواش قلقلکم میاد بعد خودشو تکون میداد منم برای اینکه مسلط ترباشم دستمو بردم بالاتر از ساق پاش گرفتم دیگه لای پاش کامل باز شده بود.یه جورائی سوراخ کوسش نمایان.منم که کیرررررررم نیم خیزشده بود اونم به قلمبگی کیرم نگاه میکرد رفتم سراغ پای چپش ایندفعه خود ماهیچه ساقشو گرفتم مثل سنگ بود لامسب من کف پاشو یواش یواش میمالیدم اونم قلقلکش میومد که دیگه دستمو بردم لای پاش یکم که مالیدم دستمو گرفت گذاشت روی قلمبگی کوسش.شروع کردم بمالیدن.واااااااااایییییییییی یه اه ه ه و اوه ه ه ه کرد یدفعه سرمنو که پائین بود بلند کرد و شروع کرد به بوسیدن و لب گرفتن و قربون صدقه من رفتن.میگفت خیلی منتظره همچین روزی بوده دوست داشته من یه روزی بکنمش آرزوش بوده وقتی روش خوابیدم دارم میکنمش توچشمام نگاه کنه و.....منم کیرررررررررررم شق شق شده بود و آماده کردن اونم رفت سراغ کمربندم گفتم آقا حسام نیاد؟؟؟//؟؟؟ گفت خیالت راحت باشه دیروز با وحید رفتن ژاپن آخه چرخ خیاطی هائی رو که نمایندگیشو دارن ژاپنیه.خیالم راحت شد زیپمو کشید پائین کیرررررررمو گرفت به دهنش ساک میزد سر کیرمو بوس میکرد.دوباره ساک میزد بعد رفت سراغ خایه هام میک میزد و تخمام میرفت تودهنش منم دستم توی سینه هاش کارمیکرد سرشو گرفتم بلندش کردم لباشو داشتم میخوردم و تیشرتشو میدادم بالا اونم دگمه های پیرهن منو بازمیکرد و قربون صدقم میرفت تیشرتشو درآوردم بعد پیرهن خودمو.بعد شورت و شلوارمو درآوردم اونم دامنشو درآورد بین میز و مبل خوابوندمش کمی میزو کنار زدم شروع کردم به خوردن سینه هاش زبونمو دور نوک سینه هاش میچرخوندم و میک میزدم اونم سرمو نوازش میکرد و میگفت قربون اون کیررررررر خوشگلت برم.باورم نمیشه میخوای منو بکنییییییییییی منم که این حرفاش دیووووووونه ترم میکرد چند تا لیس از زیرسینه هاش زدم رفتم سراغ شورتش کمرشو بلند کرد تا شرتشو بکشم پائین بعد شرتشو که درآوردم تازه کوسشو دیدم نا خدا گاه گفتم جوووووووووووووون چه گوشتیه بعد شروع کردم به لیسیدن از بالاش لیس زدم بعد رفتم سراغ لای کووووووووووسش و بعد دور چاک کوسشو میلیسیدم دیگه سر و صداش دراومده بود سرمو گرفت منو از لای پاش کشید روخودش گفت قربون اون کیرررررررررت برم تا دسته بکنننننننننننن توشششششششششششش عزیزممممممممممم منم یکی از بالشتک های مبلشون رو گذاشتم زیرکوووووووونش کیررررررررررمو مالیدم به کووووووووووسش از نم کوسش کیرم خیس شد اونم هی میگفت بکننننننننننننن توشششششششششششش چند باری سرکیرمو مالیدم جلو کووووووووسش بعد فشاررررررررررر دادم تا نصف رفت بعد یکم کشیدم عقب و تا دسته جا کردم شروع کردم به جلوعقب کردن همینجوریکه جلوعقب میکردم تو چشماش نگاه میکردم دیگه سیاهی چشمش رفته بود بهم گفت آبم داره میااااااااااااد.بعد لب پائینمو به دندون گرفت و از گرمی توکوسش فهمیدم آبش اومد منم تند ترو تند ترجلوعقب کردم خواست آبم بیاد درآوردم ریختم روشکمو سینه هاش بعد همونجا ولوشدم.اون پاشد کیرمو میچلوند تا تموم آبشو خالی کرد و با دستمال پاکش کرد بازبون دور کیرمو لیسید بعد بوسش کرد پاشد رفت تو توالت من هم راضی ازحالیکه کرده بودم همونجا تو فکر راه بعدی بودم که اومد نشست بالا سرم سرمو گذاشت روپاهاش شروع کرد به نوازش گفت خیلی حال کردم تو چی؟؟/؟؟ منم با سرتائید کردم بعد گفت خیلی دوست داشتم با تو حال کنم برای همین هم همیشه راجع به این چیزا باهات حرف میزدم توهم که اصلا توباغ نبودی.منم دوزاریم افتاد چرا بهم میگفت ببو.پرسیدم خاله چرا بچه دارنمیشی الان هفت هشت ساله ازدواج کردی؟؟؟/؟؟ جواب داد اصلا حسام مرد نیست که منو بچه دار کنه.گفتم یعنی چی؟؟/؟؟گفت یعنی اصلا احساس نداره اوایل فکر میکردم بیرون با کسی دیگست ولی فهمیدم نه اصلا خیلی سرده.گفتم نمیکنه؟؟/؟؟گفت چرا با هزار زورماهی یکی دو دفعه گفتم خوب ببرش دکتر گفت نمیاد منم دیگه خسته شدم.بعدش یک کم مکث کردم پرسیدم وحید چی؟؟؟/؟ گفت وحید آره باهم برنامه داریم خیلی وقته خیلی پسره خوبیه من خودم بهش گیردادم خوب منم میخوام حسام هم که بی بخار. بعد لبخندی زد و گفت ولی تو یه جوردیگه میکنی آره دیگه انقدر شیطونی کردی که دیگه خبره شدی.اینا رو که داشت میگفت رفت سراغ سینه هام یه دستی کشید بعد نوک سینه هامو مالید انگشتشو با آب دهن خیس کرد مالید به نوک سینه هام منم با انگشت با چوچولش بازی میکردم انگشتمو توکوووووووس نرمش میکردم یه بوسم کرد گفت پا شو بریم تواتاق دوتائی پا شدیم رفتیم تواتاق منو به پشت روتخت خوابوند افتاد روم شروع کرد به خوردن سینه هام کیررررررررم داشت میترکید رفت سراغ کیرم ازپائین به بالا شروع کرد به لیسیدن بعد گذاشت تو دهنشو ساک میزد بعد با دستش کیرمو بالا گرفت و رفت سراغ خایه هام چندتا لیس ازش زد تخمامو تودهنش میکرد و میمیکید با دندونم پوستشومیکشید.دستشو گرفتمو کشیدمش بالا یه بوسی ازش کرد اومد روم چاک کووووووووسشو میزون کرد رو کیررررررررررررم نشست روش شروع کرد به بالا و پائین کردن منم با دستام کپلشو گرفته بودم و بالا و پائین میشدم و سینه هاشم که دم دهنم اومده بود میخوردم گفت واااااااااااااااییییییییی آبم داره میاااااااااااااد و لب پائینمو گاز گرفت منم سفت بغلش کردم و فشارررررررش دادم کیرررررررم هم توکوووووووسش نگه داشتم تا نبض زدن اومدن آبشو حس کنم. پا شدم رفتم پشتش که چهاردستو پا بود و از پشت کردم توکووووسش جلوعقب میکردم با دستام کپلشو سفت فشارررررررررمیدادم هلش میدادم جلو میکشیدمش عقب گاهی اوقات هم دستمو دراز میکردم نوک سینه هاشو لای دوتا انگشتام تکون میدادم آه ه ه ه ه و اوه ه ه هش حسابی دراومده بود میگفت قربون کیرررررررررت برم قربون کردنت برمممممممممم قربون دستات برممممممممم جووووووووووون جررررررررررررررم بده سینهاش دیگه چسبیده بود به تخت تو همین حال گفت سوارشو منم سوارشدم انقدرتند میزدم که همه جای بدنش مرتعش شده بود تا یک کم یواش کردم فهمید گفت بریز توششششششششششششش بهم جون میده اووووووووووووووف گفتم آخههههههههههههه اما ریختم توشششششششششش. بعد برگشت سرکیرمو میک زد و منم افتادم روتخت.از اون روز به بعد هر فرصتی پیش بیاد باهم سکس داریم.پــایــان

سکس خونوادگي کيوان قسمت دوم


بی اختیار روی زانوهام نشستم سرم دقیقا رو به روی کون کیمیا قرار گرفت لباس حریرش تا زیر کونش رو گرفته بود حالا بهتر میتونستم ببینم دستام دیگه مال خودم نبود اصلا انگار خودم نبودم بد جوری تحریک شده بودم بی اختیار دست راستمو کشیدم روی اون رونای نازش.آخ خ خ خخخخخخخخخ چقدر نرم و داغ بود اما این لذتم فقط 1 ثانیه بود چون یهو کیمیا برگشت و جیغ کوتاهی کشید.مثل جن زده ها بهم نگاه میکرد جرات حرکت نداشت منم نمیتونستم حرکت کنم حالا که برگشته بود طرفم تصویر مبهمی از کوووووووسش روبه روم بود با اینکه شورتش توری بود اما بازم چیز زیادی نمیدیدم.سرمو که به سختی حرکت میدادم آوردم بالاتر خواستم سینه هاشو نگاه کنم اما لباسش طوری بود که یه تکه پارچه ساتن سینه هاش رو پوشونده بود دوتا دستامو روی رونا ش گذاشتم کمی مکث کردم تا عکس العملشو ببینم.لرزش خفیفی توی بدنش بود انگار ترسیده بود.فکر کرده بود باز من دیوووووووونه شدم جرات هیچ حرکتی رو نداشت منم مثل آدمهای مسخ شده بودم انگار برعکس شده بود حالا اعضای بدنم بودن که بدون خواست من حرکت میکردن.دستامو آروم کشیدم روی پاهاش تا مچ پاهاش خیلی بهم لذت داد دوباره اینکارو کردم چشمام رو بستم دستمو بردم زیر لباسشو گذاشتم دوطرف پهلوهاش و به آرومی کشیدم پایین.دستامو چرخوندم و بردم روی کونش نرم و داغ تو دستام گرفته بودمو به آرومی میمالیدمشون.حس خوبی بهم دست داده بود.انگار یه آدم دیگه ای شده بودم گرمایی که زیر پوستم اومده بود با همیشه فرق داشت لذت خواصی تو سرتاسر بدنم بود.کیرررررررررررم داشت قلقلک میومد توی شلوارم حس میکردم به آرومیداشت قد میکشید.ازجام بلند شدم و ایستادم جلوی کیمیا رخ به رخ چشم تو چشم.فاصله ای که بین صورتمون بود شاید بیشتر از10 سانتی متر نبود.رفتم جلوتر خودمو چسبوندم به بدنش.وااااااااای لذت عجیبی داشتم زمان و مکان از یادم رفته بود و فقط به چیزی که میدیدم فکر میکردم.صورت کیمیا غرق درنگرانی و ترس بود.نمیتونست حدس بزنه که میخوام چیکار کنم ترجیح داده بود خودشو بسپره بمن.در واقع کاری نمیتونست بکنه.چیکار میکرد؟؟؟ جیغ میزد تا هردومون ضایع میشدیم؟؟/؟؟؟ یا مثلا میگفت کیوان این چه کاریه بی ادب برو بخواب دیر وقته؟؟؟؟ با آتوی بزرگی که ازش داشتم در مقابلم تسلیم محض بود تو چشماش خیره شدم حتی پلک هم نمیزدم دستاش رو برد عقب و گذاشت پشتش با این کارش کمی سینه هاش اومد جلو فشار کمی به سینه من میداد ولی لذتی صد چندان.نتونست تو چشمام خیره بمونه کم آورد.چشماشو بست و نفس آرومی کشید صدای نفسهاشو توی اون سکوت خوب میشنیدم کوتاه و سریع.دستامو حلقه کردم دور کمرش و کشیدمش جلوتر کاملا چسبید بهم سینه های نرمشو حس میکردم.احتمالا اونم برجستگی کیرمو به خوبی حس میکرد.سرمو بردم جلوتر و کنار گوشش و گونه هاشو گردنشو و لابه لای موهاشو آروم و کوتاه می بوسیدم و بو میکشیدم شهوت سراسر وجودمو گرفته بود و من به چیزی جز پاسخ دادن به اون فکر نمیکردم.به سختی نفس میکشیدم و سعی میکردم شهوتی رو که با قدرت دروجودم حکفرما بود کمی کنترل کنم دوباره به صورتش خیره شدم به صورت گرد و پوست شفاف و سفیدش چشمای عسلی و خوش حالتش که با اون ابروهای مشکی و بلند صد برابر زیبایشو به نمایش گذاشته بود.لبهای قلوه ای و کوچیکش با اون موهای مشکی و لخت که دور اون صورت زیبا رو پوشونده بود.دیگه نتونستم صبر کنم و نگاه کنم لبامو گذاشتم روی لباش یه بوسه آروم.دو تا بوسه.سه تا.فاصله بوسه هام کمترشد.ضربان قلبم به شدت تند شده بود پشت سرهم میبوسیدمش.زبونم رو کشیدم روی لباش صدای خفیفی به گوشم خورد.اوووووممممم دلم میخواست کیمیا رو غرق لذت کنم مثل خودم.طوریکه لذت رو فقط با من بشناسه و نه هیچکس دیگه.آغوشم رو تنگ تر کردم کشیدم جلوتر از پنجره کمی فاصله گرفت بی حرکت تو بغل من بود هنوز چشماش بسته بود اما دیگه نگران نبود و نمیترسید شاید احساس امنیت داشت اونم خودشو بهم فشار میداد لباشو گرفتم تو دهنم و میمکیدم از لباش سیر نمیشدم مثل عسل شیرین بود با قدرت لباشو میلیسیدمو میخوردم سرشو آورده بود بالاتر طوریکه راحت تر بتونم اینکار رو کنم به آرومی چشماشو بوسیدم آهسته اون چشمای خوشگلو باز کرد و بهم نگاه کرد لبخندی زدمو با صدای آرومی گفتم:میخوام چشمات باز باشه لبخند قشنگی زد و صورتشو آورد جلو بازهم بوسه.بوسه.بوسه.گردنشو میبوسیدم گرمای تنم خیلی رفته بود بالا احساس میکردم حرارت بدنم همه اتاقو پرکرده دستامو روی کونش گذاشتمو کمی بلندش کردمو به دوطرف کشیدم منظورمو فهمید و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد.دستای من روی کونش بود.اونم دستاشو گذاشت بود روی شونه هام سینه هاش رو به روی صورتم بود فقط چاک سینشو میدیدم لیس محکمی بهش زدم .دلم میخواست همه جا شو بلیسم شروع به وول خوردن کرد کوووووووسشو که روی کیرررررررررم قرار گرفته بود بالا و پایین میکرد ناله های ضعیفی میشنیدم.آخ خ خ خ خخخخخخخخ.وااااااااییییییییییی.نوک سینه هاش از زیر لباسش معلوم بود آهسته با دندونام گازشون میگرفتم و میبوسیدمشون پاهام سست شده بود دیگه نمیتونستم بایستم.کیمیا تو بغلم بود توهمون حالت بردمش بطرف تختشو خوابوندمش.تی شرتمو دراوردم.از شدت گرما و شهوت تنم قرمز بود و دونه های ریز عرق روش دیده میشد.حال عجیبی داشتم فقط لذت بود و لذت.چشمم به شلوارم افتاد.برجستگی بزرگی دیده میشد.شلوارمو دراوردم.کیرررررررررم داشت شورتمو پاره میکرد.خواستم اونم دربیارم فشار زیادی به کیرم میداد اما خواستم کیمیا اینکار رو واسم کنه.نگاه دقیقی روش انداختم.لباسش رفته بود بالا و نیمی از شورتش معلوم بود.زانوهامو گذاشتم دوطرف پاهاشو دستای داغمو گذاشتم روی سینه هاش.اوووووووووف.لباسش مزاحم بود نمیذاشت سینه هاشو لمس کنم.بند لباسشو از روی شونه هاش دادم پایین و لباسشو دراوردم.دوتا هلوی گرد وقلمبه نمایان شد.شهوت زیاد عقل رو از سرم برده بود سینه هاشو گرفته بودم تو مشتمو محکم فشارشون میدادم کیمیا با چشمای نیمه بازش بهم نگاه میکرد دستاشو آورده بود روی سینمو اونو میمالید.سرمو بردم جلوتر سینه هاشو میمالیدم به صورتم .جااااااااااااااان دااااااااااااااااغ و نرممممممممم زبونمو دور نوک سینه اش میچرخوندم همه جای سینه هاشو میخوردم و میلیسیدم.دلم نمیخواست از اون حالت بیام بیرون.اونقدرسینه هاشو مالیدم که خودشم خسته شد با صدای قشنگش گفت:کیوان جووووووووووون برو پایین.اومدم پایین تر سرمو گذاشتم روی شکم صاف و خوشگلش با بوسهای کوچیک میرفتم سمت کوسش.دستمو بردم لای پاهاشو کمی کوووووووسشو از روی شورت مالیدم.صدای ناله هاش بلند تر شده بود.اخ خ خ خخخخخ کیواااااااااااااااان جوووووووووووووون بیشتررررررررر اههههههههههههه ووووووااااااااااااااااااایییییییی.نفسهام تند شده بود.به سختی نفس میکشیدم. شورتشو دراوردم و پاهاشو ازهم باز کردم.سرمو بردم جلو و آهسته کوسشو لیس میزدم.با هر لیسی که میزدم یه صدای شهوت انگیزی از کیمیا میشنیدم.ووووووووواااااااییییییی اووووووووف.زبونم رو توی سوراخ کووووووسش میمالیدم.از پایین تا چوچولشو آهسته با زبونم میلیسیدم.داشتم منفجرمیشدم.فشار شهوت به آخرین حدش رسیده بود تموم تنم میسوخت.عرق از اطراف صورتم میچکید روی پاهای کیمیا ازجام بلند شدم و رفتم جلوی صورتش نشستم.نگاهی به کیررررررررم انداخت که دیگه مثل یه وزنه سنگین اذیتم میکرد.ازجاش بلند و نشست روی تخت من و خوابوند و شورتمو دراورد.اول یه کمی به کیرم نگاه کرد جوری نگاه میکرد انگار تا حالا کیررررررررندیده.شایدم به این گندگی ندیده بود آخه خیلی بزرگ شده بود گرفتش توی دستش تموم تنم تیر کشید یعنی لذت تا این حد؟؟/؟؟؟؟ لذت و عشق باهم آمیخته شده و بود و معجونی از سکس بوجود آورده بود.صورتشو آورد جلو کیرم گذاشت توی دهنش بلد بود ساک بزنه زبونشو دور کیررررررررررممممممم میچرخوند به آرومی لیس میزد.اونقدر لذت میبردم که کیرم درد گرفته بود اما دردش هم توام با لذت بود.جاااااااااااااااان آهههههه.آیییییی.سرشو توی دستام گرفتمو عقب جلو میکردم.دیگه نمیتونستم.دلم نمیخواست به این زودی ارضا شم.سرشو بلند کردم و گفتم برگرده پشتشو بهم کرد و به حالت قنبل دولا شد روی تخت.دستمو روی پشتش میکشیدم از بالا تا کمرش.گرم گرم بود پوستش زیر نور ملایم اتاق میدرخشید.داشتم دیووووووونه میشدم.کیرم به شدت سفت شده بود و راست ایستاده بود.درد خفیفی تو کمرم بود کیرررررررمو گذاشتم لای چاک کوووووووووونشو بالا و پایین میکردم.گاهی هم میبردمش سمت کووووووووسش و میمالیدم به اون کوس نرم و خوشگلش.سکوت اتاق با صدای ناله های منو کیمیا شکسته میشد خودشم حرکت میکرد و کونشو عقب جلو میکرد.هردو باهم با ریتم خاصی عقب و جلو میشدیم.کیمیا برگشت و بهم نگاه کرد با صدای آرومی گفت:کیوان جوووون بکننننن توشششششششش دیگه نمیتونمممممممممم.زود باااااااااش.حرکتم کند شد و بهش گفتم:اپنی؟؟//؟؟ گفت:میگم بکننننننن توکووووووووسم.دکتر قبلا اپنم کرده تو حالتی نبودم که بتونم به این چیزا اهمیت بدم.دلم نمیخواست لذتی که دارم از دست بدم فقط باید لذت میبردم واسه همین نوک کیرررررررررمو گذاشتم روی سوراخ کوووووووووووسش و به آرومی فرو کردم توششششششششششش.صدای کیمیا بلند تر شده بود.آ خ خ خ خ خ خخخخ.وووووووواااااااااااااااااااییییییییییییییی.آهههههههههههه کیواااااااااااااان.کیواااااااااان جوووووون محکمتررررررررررر.قدرتم بیشتر شده بود.تو اوج بودم کیرررررررمو درمیاوردمو یهو تا تهههههههه میکردم توشششششششش.صدای برخورد بدنم به کووووووونش بیشتر تحریکم میکرد ملافه تختشو چنگ میزد و مرتب میخواست محکمتر جررررررررررررررش بدم.با تموم قدرتم تلمبه میزدم.صدای جیرجیر تخت بلند شده بود.کیرمو درآوردمو بهش گفتم برگرد.طاقباز خوابید و پاهاشو باز کرد یه پاشو دادم بالا و دستمو گذاشتم زیر ساق پاش.اون یکی پاش رو هم خودش حلقه کرد دور کمرم کوسش تنگ بود و با اینکار تنگ تر شده بود.عقب.جلو.عقب.جلو.سینه هاش به طرز قشنگی تکون میخورد.دیگه به سختی خودمو تکون میدادم به مرز ارضا شدن رسیده بودیم و کنترلی روی سرو صدامون نداشتیم یعنی اصلا برامون مهم نبود فقط باید لذتمون رو تکمیل میکردیم حالا هرجوری میخواست باشه.وووووووووووووواااااااااایییییییییییی کیواااااااااااااان جوووووووووون یه ذره دیگه بکننننننننننننن توروخدااااااااا تند تر بکنممممممممممممم آخ خ خ خخخخخخخخخخخ.تا تهههههههههههه بکننننننننننننننننننن کیررررررررررتو توکوووووووووووووسم.آبم داشت میومد میخواستم کیرمو بکشم بیرون اما قدرتشو نداشتم کیمیا هم پاشو به دور کمرم فشار میداد و نمیذاشت بکشم بیرون.سراسر وجود سنگین شد و لرزشی قوی به جونم افتاد آبم با فشاررررررررررر زیادی وارد کوووووووووووووس کیمیا شد.کیمیا هم چند ثانیه بعد ازمن ارضا شد.نفس عمیقی کشید و چشماشو بست دیگه نمیتونستم تکون بخورم.خودمو ولو کردم روی کیمیا سرمو گذاشتم روی سینه هاشو و بوسیدمشون.دستشو برد توی موهامو گفت ممنونمممممممم کیوان عااااااااااااااااالی بود.من حتی نا نداشتم جواب بدم فقط نفس میکشیدم.از روش رفتم کنار تا بتونه خودشو تمیز کنه بلند شد و نشست آبم از توی کوسش ریخته بود روی ملافه و کمی خیسش کرده بود.خندید و گفت وااااااااای کیوان حالا این ملافه رو چیکارش کنیم؟؟/؟؟؟ بهش لبخندی زدمو با صدای خسته ای گفتم ملافه رو ول کن من جای تو باشم میرم زود یه دونه از اون قرصهای مامان میخورم احساس سبکی میکردم.بدنم نرم شده بود و حال خوبی داشتم دلم میخواست تا صبح به کیمیا خیره بشم و بهش بگم که حاضرم هرکاری کنم تا دیگه احساس کمبود نکنه اما خسته بودم چشمام بسته شد.چند دقیقه بعد خوابم برد.وقتی چشمام رو باز کردم و دیدم توی اتاق کیمیا هستم اولش تعجب کردم اما یادم اومد که دیشب چه شب خوبی بود ازجام بلند شدم و نگاهی به دور و برم انداختم ساعت حدوده10 بود بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون.مامان توی آشپزخونه بود.نگاهی بمن کرد و گفت: صبح بخیر بالاخره بیدا شدی مگه کلاس نداشتی؟؟/؟؟ تازه یادم افتاده بود ساعت 8 کلاس داشتم بهش گفتم چرا بیدارم نکردی؟/؟ اخم خوشگلی کرد و گفت: نیست خیلی خوابت سبکه میدونی چند بار صدات زدم اصلا تکونم نخوردی چه برسه به اینکه بیدارشی حالا چرا تو اتاق کیمیا خوابیده بودی؟؟؟/؟؟؟ موندم چی بگم گفتم دیشب اومد منو صدا کرد و گفت خواب بد دیده میترسه تنها بخوابه منم رفتم پیشش حالا خودش کجاست؟؟/؟؟ گفت نمیدونم انگار صبح زود رفته بیرون احتمالا رفته واسه ترم جدیدش ثبت نام کنه تا یه ساعت دیگه میاد.منم رفتم یه دوش بگیرم به کلاس صبحم که نرسیده بودم لااقل به کلاس بعدی باید خودمو میرسوندم زیر دوش تموم لحظات دیشب اومد تو ذهنم حالا مخم بهتر کار میکرد دکتر کثافت کیمیا رو اپن کرده بود باید دهنشو سرویس میکردم اما چه جوری؟؟/؟؟؟ نمیتونستم برم جلوی مطبشو آبروریزی کنم خوب اونوقت واسه ماهم بد میشد باید تنها میدیدمش و دمان از روزگارش درمیاوردم باید هرطوری شده بود حالشو میگرفتم مرتیکه عوضی اگه دخترداشت میدونستم چه جوری دخترشو جر بدم.شب که اومدم خونه خیلی خسته بودم بابا اومده بود و داشت روزنامه میخوند مامان و کیمیا داشتن میز شامو میچیدن رفتم طرفشون نگاهم با نگاه کیمیا گره خورد باورم نمیشد این همون کیمیایی هست که دیشب من داشتم میکردمش؟؟/؟؟ الان جلوم ایستاده بود و داشت میزو میچید انگار نمیتونستیم به چشمای همدیگه نگاه کنیم روشو برگردوند و مثلا رفت پارچو آب کنه دلم میخواست لذت دیشب دوباره تکرارشه حتی از یادآوریش هم لذت میبردم چقدر اون تاپ صورتی که پوشیده بود بهش میومد گردن سفیدش بد جوری خودنمایی میکرد همون گردنی که دیشب با اون همه عشق میبوسیدمش.با صدای مامان به خودم اومدم کیوااااااااان.باتوااااام.کجاااااااااایی.بصورت مامان نگاه کردم داشت متعجب نگام میکرد تو چشماش خیره شدم چقدر اون صورت رو دوست داشتم نگاهشو.خنده هاشو.اخماشو.بنظرم اومد مامان هم باید مثل کیمیا پراز لذت باشه.میخواستم بدن مامانوهم ببوسم.میخواستم تموم لذتهایی رو که بابا نتونسته بهش بده رو من جبران کنم میخواستم سیرابش کنم هرکاری که دوست داشت واسش کنم یه بار دیگه صدام زد:کیواااااااااااان حالت خوبه؟؟/؟؟؟ حواست کجاست؟؟؟/؟؟؟ منگ بودم نمیفهیمدم کجام گفتم:بله حواسم هست با حالت متعجبی بهم نگاه میکرد سرشام هیچی ازغذا خوردنم نفهمیدم.مرتب به مامان نگا ه میکردم و تا اون بهم نگاه میکرد جهت نگاهمو عوض میکردم اونقدر تابلو شده بودم که بابا هم گاهی زیر چشمی بهم نگاه میکرد حتما با خودش میگفت پسره انگار اولین باره مامانشو دیده.موقع خواب فکر مامان از سرم بیرون نمیرفت بد جوری توی فکرم بود خواستم برم پیش کیمیا اما پشیمون شدم شاید یه خواب خوب و راحت حالمو خوب میکرد.صبح که چشمامو باز کردم سردرد بدی داشتم بدنم داغ بود چند دفعه خواستم بلند شم اما نشد.انگار فلج شده بودم به پهلو خوابیدم کتفم کمرم پاهام دستام همه درد میکرد صدای باز شدن در رو شنیدم مامان بود.کیوان جان بیدارشو صبح شده هاااااااااااا دیرت میشه.به زور با صدای گرفته ای گفتم بیدارم مامان اومد جلوتر و کنار تختم ایستا د گفت خب پاشو دیگه تنبل بیا صبحونتو بخور.گفتم نمیتونم مامان همه بدنم درد میکنه.گفت:چرا عزیزم برگرد ببینمت چت شده؟؟//؟؟؟ به سختی برگشتم صورت خوشگلش نگران شد و دستشو گذاشت روی پیشونیمو گفت تب داری کیوان.دستمو گرفت و گفت:آره تب داری تموم تنت داغه.گفتم سرم خیلی درد میکنه مامان.بدنم سنگینه.گفت:نمیتونی ازجات بلند شی؟؟/؟؟؟ گفتم نه اصلا نمیتونم حرکت کنم سرم خیلی درد میکنه.گفت بذار برم آب بیارم یه کمی پاشویت کنم شاید تبت بیاد پایین با عجله رفت یه ظرف و آب کرده بود و با یه دستمال آورده بود پتومو زد کنار و نشست پایین تختم پاهامو که گذاشت توی آب خنکی مطبوعی دوید زیر پوستم بی اختیار گفتم:آخ خ خ خخخخخ.پاهامو توی آب آروم میمالید و روشون دست میکشید انگار بهتر شده بودم نمیدونم پاشویه بود که حالمو بهتر میکرد یا دستای مامان اومد بالا سرمو دستمال رو گذاشت روی پیشونیم یه کمی مرطوب بود صورتم خنک شد سرشو آورد جلو و گفت اگه خیلی حالت بده زنگ بزنم دکتر نادری بیاد ببیندت؟؟//؟؟؟ مثل وحشی ها یهو فریاد زدم:نه نههههههههههههههه اون مرتیکه عوضی حق نداره پاشو بذاره اینجا وگرنه خودم میکشمششششش دکتر کثافتتتتتتتتتتتتتت مامان ترسید بهت زده نگام کرد و گفت:کیوان جان حالت خوب نیست؟؟؟/؟؟ چت شده عزیزم؟؟/؟؟؟ صدامو آوردم پایینو گفتم من خوبم یه کمی استراحت کنم خوب میشم و به کسی احتیاج ندارم مامان نشست کنارم داشت بهم نگاه میکرد نگران بود یه تی شرت آستین کوتاه تنش بود موهای خوشرنگ و طلایی اش رو جمع کرده بود پشت سرش بسته بود یقه لباسش باز بود اما سینه هاشو نمیدیدم تا بالای سینه هاش دیده میشد دوتا برجستگی گرد و قشنگ دیده میشد دامنش تا بالای زانوش بود و پاهای قشنگش دیده میشد به صورتش نگاه کردم.آرایش ملایم و کمرنگی داشت لباش براق و صورتی رنگ بود پشت چشمای عسلی اش رو آبی کرده بود رنگ لباسش بازوهای نسبتا درشتی داشت که نصفش از زیر آستین لباسش معلوم بود دستمو بردم بالا و گذاشتم روی بازوش نرم بود دستمو گرفت و گذاشت روی گونه اش و گفت:سرت خیلی درد میکنه؟؟/؟؟ دستمو روی صورتش حرکت دادم گفتم نه توکه پیشمی خوبم.دستمو از زیرگونه اش آوردم پایین رسیدم به گردنش.با انگشتم میکشیدم روی گردنش و گوشش فکر میکرد دارم باهاش شوخی میکنم میخندید و میگفت نکن منم قلقلکت میدماااااااااااا.اما من باهاش شوخی نمیکردم ازجاش بلند شد بهش گفتم کجا میری؟؟//؟؟؟ گفت همینجام بذار یه کمی دیگه پاشویت کنم گفتم نمیخواد بیا بشین کنارم اینجوری بهترم اولش یه ذره نگام کرد بعد اومد نشست واقعا حالم بهتر بود تبم پایین نیومده بود هنوز تنم داغ بود اما احساس سبکی میکردم.دستمو گذاشتم روی پاهاش و به آرومی میمالیدم مامان داشت نگام میکرد دستمو بردم بالاتر و روی یه از سینه هاش بی حرکت گذاشتم.همونجوری نگام میکرد فکر میکرد از زور تب قاطی کردم میدونستم بالاخره یه چیزی میگه تا آخرش اینجوری نمیشینه سعی کردم با حرف زدن بهش حالی کنم که دوست دارم اونم لذت رو بچشه دستمو از روی سینه اش برداشتم و گذاشتم روی رون پاش و گفتم:مامان دلت نمیخواد یه ذره زندگیمون تغییر پیدا کنه دلت نمیخواد منو تو کیمیا بیشتراز قبل باهم باشیم اونقدر از بودن کنارهم لذت ببریم که هیچی نتونه اذیتمون کنه؟؟/؟؟ سرشو یه ذره کج کرد گفت یعنی چه جوری؟؟/؟؟؟ خیلی سخت بود نمیدونستم چی باید بگم جواب واضحی نداشتم یعنی اصلا نمیدونستم چه جوابی بدم اینجورموقعها که آدم نمیتونه حرفشو بزنه بهتره طرفشو توی عمل انجام شده قرار بده واسه همین سعی کردم ازجام بلندشم و بشینم خودمو که تکون دادم فهمید میخوام بلندشم بهم گفت صبر کنم اول پاهاتو دربیارم پاهامو از توظرف درآورد و یه کمی با لبه پتو خشکشون کرد اومد و زیر بازومو گرفت تا کمکم کنه اما من دیگه میتونستم بدنمو حرکت بدم دستمالو از روی پیشونیم برداشت.عجیب بود قدرت دستای مامان بود یا افکارم یا پاشویه هرچی بود تنم سبک بود نشستم و تکیه دادم به بالشی که مامان گذاشت پشتم حالا بهتر میدیدمش بهش گفتم میشه یه ذره بیای جلوتر؟؟/؟؟؟ اومد جلوتر کنجکاوی تو چشماش موج میزد هنوز نمیتونست حدس بزنه چه فکری تو مخمه سرمو بردم جلوی صورتش خواستم لباشو ببوسم اما نمیدونم چرا یهو رفتم سمت گونه اش شاید ترسیدم ازعکس العملش خب زیاد میبوسیدمش واسه همین اصلا تعجب نکرد لبخندی زد و گفت:پسر لووووووووووس این بوسه با بوسهای دیگه ام فرق داشت اینو من میدونستم اما مامان فکر میکرد مثل همیشه یه بوس معمولی بوده باز داشتم مثل اون شبی که با کیمیا بودم میشدم ضربان قلبم داشت تند میشد سرم درد میکرد و درد شقیقه هام زیاد بود نیاز شدیدی بهش داشتم دلم میخواست زودتر بغلش کنم اما انگار خیلی زود بود کلافه بودم چرا نمیتونستم حالیش کنم؟؟/؟؟؟ سرمو بردم جلو و آروم گذاشتم روی سینه هاش دستشو کشید روی موهامو و گفت:هنوزم بدنت درد میکنه؟؟/؟؟؟ بوی عطری که زده بود داشت به تحریک شدنم کمک میکرد دستامو بردم و پشت کمرش گذاشتم یه کمی پشتشو با دستام مالیدم نیمی از صورتم با قسمت بالای سینه هاش تماس پیدا کرده بود من چون تب داشتم گرمای تن اونو حس نمیکردم این من بودم که داشتم بهش گرما میدادم صورتمو مالیدم به اون قسمت لخت بالای سینه اش دیگه داشت دوزاریش میفتاد که من طبیعی نیستم داشتم باهاش عشقبازی میکردم خواست با دستاش سرمو بلند کنه اما من نمیذاشتم چسبیده بودم بهش.گفت:کیوان جون استراحت کن و منم برم یه چیزی واسه ناهارت درست کنم مثلا خواست با اینحرفش منو بلند کنه اما من مثل کنه چسبیده بودم بهش دیگه نباید لفتش میدادم ممکن بود بره اونوقت دیگه همچین فرصتی پیدا نمیکردم.سرمو بردم بالا فکر کرد میخوام بلند شم یه ذره صورتش اومد پایین سریع لباشو بوسیدم چشماش گرد شد و گفت:کیواااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم مامان من هرچیزی که بابا ازت دریغ کرده بهت میدم آغوشم و تنگتر کردم دیگه خوب فهمیده بود چیکارش دارم یه کمی رفت عقبتر گفت:میدونم تب داری و حالت خوب نیست دیگه حرف نزن و استراحت کن گفتم مامان من خوبم سینه اش رو بوسیدم صداش بلندتر شد:کیوااااااااااااااااااان برو کنارررررررررر.فایده نداشت من نمیذاشتم از بغلم فرارکنه.خودشو کشید عقب تا بتونه از بغلم بیاد بیرون اما کار منو راحت تر میکرد چون کمکم میکرد بتونم بخوابونمش رو تخت.دیگه هیچی نمیفهمیدم باید به مامانم خوشبگذره باید تو لذت منو کیمیا سهیم باشه اون جوونه چرا نباید طعم سکس رو بچشه؟؟/؟؟؟؟؟؟ چرا باید با مردی سکس داشته باشه که هیچ لذتی رو نمیتونه بهش برسونه؟؟؟/؟؟؟ باید بامن سکس داشته باشه باید من بهش نشون میدادم اون سکسی که بابا باهاش داره اصلا سکس نیست باید میفهمید که لذت واقعی رو با عشق بهتر میشه حس کرد.رفتم جلوتر خودمو جابجا کردمو یه فشاررررررررر دیگه به مامان کافی بود تا کاملا ولو شه رو تخت هنوز دستام دورکمرش بود چشماش پراشک شد و گفت:کیواااااااان احمق نشووووووو ولم کنننننننن این چه کاری داری میکنی من مامانتمااااااااااااااااااا؟؟//؟؟ خوابیدم روشو گفتم گریه نکن مامان خوشگلم بهت خوش میگذره قول میدم.سرم درد میکرد اما شهوتی که داشتم نمیذاشت زیاد بهش فکرکنم دستاشو به زور باز کردمو آوردم پایین یه کمی از روش بلند شدم خیلی تکون میخورد نمیذاشت کارموکنم میدونستم اولش تقلا میکنه یه ذره که بگذره خودشم شهوتی میشه و کمکم میکنه طاقت نداشتم اشکاشو ببینم شاید فکر میکرد اینقدر حشریم که میخوام بکنمش اما من دوستش داشتم میخواستم لذتی رو که میشناختم و بلد بودم به اونم هدیه کنم تصمیم گرفتم به صورتش نگاه نکنم تا یه کمی آروم شه لبامو گذاشتم روی گردنشو بوسیدم با زبونم زیر چونه اش رو لیس میزدم صداش به گوشم میخورد:کیواااااااااااان نههههههههههه توروخداااااااااااا بلند شوووووووووووو.میدونم حالت خوب نیست کیوان تو تب داری نمیفهمی داری چیکار میکنی با توااااااااااااااااااااام.باز صدای گریه آرومش بگوشم خورد.بهش گفتم مامان چرا گریه میکنی؟؟//؟؟؟ من دوستت دارم.صدام میلرزید شهوت و درد تنم باهم قاطی شده بود و اونیکه برنده بود شهوت بود گردنشو بوسیدم و رفتم سمت بالای سینه هاش برجستگی کوچیکی از بالای یقه لباسش دیده میشد بوسیدمش یه لیس به سینه اش زدم.بلند شدم و نشستم روی پاهاش نمیتونست پایین تنه اش رو حرکت بده دستاشو ول کردم تا تی شرت خودمو دربیارم یه دستشو گرفت به لبه تخت که بلندشه اما مثل یه گنجشک تو چنگالم اسیر بود.کیواااااااان برو کناااااااااررررررر.پشیمون میشیاااااااا.زود باش از روم بلند شووووووووووو.چند دقیقه دیگه کیمیا میاد اگه اینجوری ما رو ببینه بد میشهاااااااااااااااا؟؟؟/؟؟ بیچاره مامان نمیدونست کیمیا خوشحالم میشه اگه بفهمه مامان هم بجمع ما پیوسته جمع سه نفره صمیمی ما حالا یه لذت دیگه رو داشت تجربه میکرد نفس نفس میزدم فشار گرما توی تنم زیاد شده بود و مثل کوره میسوختم تی شرت مامان رو هم به زور درآوردم نمیذاشت با دستاش هی لباسشو میگرفت و میکشید پایین و میگفت ولم کنننننننننننن دیوووووووووووونه.اما زور من بیشتر بود یه سوتین مشکی بسته بود که خیلی به بدن سفیدش مییومد داشتم دیوووووووونه میشدم طاقت نیاوردم سینه هاشو ازتوی سوتینش کشیدم بیرون و گرفتم توی مشتم مامان داشت جیغغغغغغغغغغ میزد:کیواااااااااااااان گمشووووووو کناااااااااررررر.دیگه خیلی دیر شده بود با دیدن اون سینه ها ی تپل و خوشگل دیگه نمیتونستم گم شم کنار.سرمو بردم پایینو شروع کردم به خوردن سینه هاش نوکشو میبوسیدم و آروم زبونمو میکشیدم روشون. ووووووااااااااااااایییییییی جاااااااااااااانم.مامان سرمو گرفته بود تو دستاشو میخواست بکشدم کنارم اما طفلی زورش خیلی کم بود بالاخره از تقلا کردن خسته شد ولو شد روی تخت نفس نفس میزد انگار خسته شده بود منم نفس نفس میزدم اما از زور لذت خیلی هول بودم انگار بهم گفته بودن چند دقیقه وقت داری تا سینه های مامانو بخوری تند تند میمکیدمشو میلیسیدمش همه سینه شو میلیسیدم کل سینه اش خیس شده بود و تو نور آفتاب که از پنجره میخورد روش برق میزد سرمو بردم پایین و یه لیس آروم هم به نافش زدم دامنشو ازپاهاش کشیدم پایین شورتش با سوتینش ست بود صورتمو بردم جلو خواستم با دندونام شورتشو یه کمی بکشم پایین اما شورتش تنگ بود و نمیشد با دستام شورتشو درآوردم نمیذاشت پاهاشو بازکنم هی پاهاشو جمع میکرد با دستام محکم پاهاشو بازکردم سرمو بردم جلو و یه کمی بوش کردم ووووواااااااییییییی بوی عطرشو میداد چشمامو بستم و زبونمو گذاشتم روکوووووووووسش صدای مامان هم میلرزید کیوااااااااااااان دیگه بسههههههههه کیوااااااااااااان.شاید میترسید نتونه خودشو کنترل کنه و لذت شلش کنه خب منم همینو میخواستم یه لیس دیگه از بالا تا پایین کوسش زدم.صداش بلند شد : کیواااااااااااااااااااااااان کافیههههههههههههههههه.دستاشو رسوند به سرمو به آرومی هلش میداد عقب اونقدر آروم که چیز زیادی حس نمیکردم کووووووووووسش داشت مرطوب میشد انگار یه کمی تحریک شده بود اما هنوز خیلی کم بود باید اونقدر حشری میشد که میگفت کیوااااان بیشتررررررر بخورششششششششش تندترررررررررر زودبااااااااش منو بکننننننننننن.باید به التماس میفتاد تند تر کوسشو لیس زدم لبهای کوسشو گرفتم توی دهنمو میمکیدم طعم خواصی داشت نمیتونم بگم چه جوری بود خودشو تکون میداد وول میخورد چوچولشو با زبونم یه فشار آروم دادم صدای مامان هم میشنیدم آآآآآه ه ه ه ه سعی میکرد صداش خیلی آروم باشه و من نشنوم نوک زبونم رو توی سوراخ کوووووسش فرستادم و اطرافشو میلیسیدم پاهاشو به اطراف صورتم چسبوند و با دستاش سرمو فشار میداد کیرررررررررر خودمم داشت میترکید اما بیشتر بفکر مامان بودم دلم میخواست اول اونو حشری کنم بعد بخودم برسم خیلی کوووووووسشو لیسیدم صداش حالا خیلی بالا رفته بود آآآآآآآآآآآییییییییییی آآآآآخ خ خخخخخخخخ.صورتش یه کمی سرخ شده بود دیگه نباید ادامه میدادم میترسیدم ارضا شه سرمو به زور ازلای پاهاش کشیدم بیرون و شلوار و شورتمو با همدیگه کشیدم پایین و درآوردم کیرم حسابی آماده شده بود دیگه وقتش بود.کیررررررررررمو گذاشتم روی کوووووووووووسشو فشاررررررررررررر دادم توشششششششششششش اووووووووووووووف.هنوزم تنگ بود توی کوسش خیلی داغ بود آبی که از کوسش اومده بود خیلی کارمو راحت کرده بود خیلی آروم تلمبه میزدم دولا شدم روشو دستامو گذاشتم دوطرف شونه هاش سرمو آوردم پایین سوتینشو هنوز باز نکرده بودم سینه هاش بیرون بود سرمو بردم پایین و همونطورکه تلمبه میزدم نوک سینه هاشو محکم میمکیدم.صدای مامان بیشتر حشریم میکرد.آآآآآآآآآخ خ خ خ خخخخخخخخ جووووووووووووووون ووووووواااااااااااییییییی اووووووه ه ه ه ه.دستاشو گذاشت روی بازوهام.سرمو آوردم بالا و تو صورتش نگاه کردم فقط لذت بود ولذت صورتشو بوسیدم چشماشو بست همه جای صورتشو بوسیدم تند تند و پشت سرهم لباشو گرفتم توی دهنمو به آرومی میخوردمشون حس عجیبی داشتم دردسرم انگار خوب شده بود ولی تنم به شدت داغ بود از توی بدنم احساس سوزش میکردم کیرمو درآوردم و ازش خواستم به پهلو بخوابه خودمم خوابیدم پشتشو یکی از پاهاشو گرفتم بالا و کیرررررررررمو گذاشتم جلوی کووووووووووووسشو فشارررررررررررر دادممممممممممممم.آآآآآآآآخ خ خ خخخخخخخخخخخ که چه لذتی داشت کون خوشگلش با پایین شکمم برخورد میکرد تموم اعضای بدنم داشت لذت رو میچشید سرعتمو زیاد تر کردم تندتر تلمبه میزدم دستمو بردم جلو و بند سوتینشو بازکردم خودش سوتینشو برداشت و انداخت پایین تخت.دستموگذاشتم روی یکی از سینه هاش محکم گرفتمش تو دستمو میمالیدمش موهاش بهم ریخته بود و یه کمیش از زیر کلیپسش اومده بود بیرون میخورد به صورتم قلقلکم میداد داشتم ارضا میشدم اما دلم میخواست بیشتر ادامه بدم تازه چشمم به کون مامان افتاده بود کیرمو درآوردمو بهش گفتم دولا شه سریع بلند شدم و رفتم پشتش یه کمی کونشو مالیدم خیلی نرم بود دستمو ازلای کونش رسوندم به کوسش حسابی خیس بود کیرمو گذاشتم جلوی سوراخ کونش برگشت و گفت:نهههههههههههههه کیوااااااااااااان از اونجا نهههههههههه اما من نمیشنیدم.باید کون خوشگلش رو هم میکردم کیرررررررررررمو یه کمی مالیدم به کوووووووووووووسش تا یه ذره خیس شه بعد گذاشتم جلوی سوراخ کوووووووووونشویه فشارررررررررررر آروم دادم یه کمی از نوک کیرم رفت توشششششششششش معلوم بود بابا اصلا از کون نکردش کونش خیلی تنگ و بسته بود.ناله بلندی کرد گفت آآآآآآیییییییییییییییییی کیوااااااااااااان درش بیااااااااااارخیلی درد دارههههههههه بکشش بیرون نفسم بند اوووووووومد آآآآآآآآآخ خ خ خخخخخخخخخخ مردمممممممممم.یه کمی کیرمو نگه داشتم یه ذره که سروصداش کم شد یه فشاردیگه دادم تا نصفه رفته بود توش مامان یه جیغغغغغغغغغغغغغ آروم زد گفت کیوااااااااااااان درش بیارررررررررر دارم میمیرممممممممم آآآآیییییییییی.نمیخواستم خیلی اذیت شه واسه همین تاهمون جاییکه کرده بودم تو کافی بود دیگه فشار ندادم خیلی آروم تلمبه میزدم اولش هی میگفت آآآآآآآآآآخخخخخخخخخخ درد ش زیاده توروخداااااااا کیوااااااااااان دارم جرررررررر میخورم بکن توکووووووووووسم اما یه کمی که گذشت فقط صدای آآآآه ه ه ه و اوه ه ه ه بود که به گوشم میخورد.داشتم میترکیدم هردو درحال انفجار بودیم من داد میکشیدم نفسهام تند و تند تر میشد صدای ناله مامان هم مثل من بلند بود یه دستشو برده بود روی کوووووووووسش داشت تند تند میمالیدش آبم داشت میومد کیرررررررمو کشیدم بیرون و آبم با قدرت ریخت روی کمر و کووووووووون مامان آبم که ریخت روش مامان هم لرزید و یه آآآآآآه ه ه ه ه بلند کشید بعدشم به حالت دمر افتاد روی تخت منم پشت سرش ولو شدم روی تخت چند دقیقه ای نمیتونستیم ازجامون بلند شیم من که دیگه داشتم میمردم مامان ازجاش بلند شد نشست روی تخت کنارم چند دقیقه تو صورت هم نگاه کردیم بدون اینکه حرفی بزنیم یا حرکتی بکنیم من سکوتو شکستم و گفتم مامان خواستم تو لذت منو کیمیا شریک باشی نباید لذت رو از کس دیگه ای بخوای هروقت دوست داشتی از خودم بخواه.مثل الان کاری میکنم که بهت خوشبگذره دولا شد که لباساشو از روی زمین برداره گفت:منظورت چیه تو لذت تو و کیمیا شریک شم مگه تو و کیمیا چیکار میکنین؟؟؟/؟؟؟ به صورتم نگاه کرد شاید خودشم حدس زده بود منظورم چیه اما میخواست از دهنم بشنوه گفتم همین سکس های پرازعشق و لذت رو با کیمیا هم داریم چند دقیقه نگام کرد و گفت:کیوان شماها چیکار کردید باهم؟؟//؟؟؟؟ گفتم:هرکاری کرده باشیم خیلی بهتره تا یکی دیگه بخواد این کارو با کیمیا کنه اونم بخاطر شهوت و ارضا شدن خودش.مامان هنوز گیج بود:یعنی چی؟؟/؟؟؟حالم خوب نبود حوصله توضیح دادن نداشتم فکر انتقام از دکتر هنوز مثل خوره تو جونم بود خسته بودم گفتم باشه بعدا بهت همه چیو میگم مامان الان نمیتونم دارم میمیرم.مامان لباساشو جمع کرد توی بغلشو گفت برم یه چیزی درست کنم واسه ناهار وقتی برگشتم خیلی دوست دارم ببینم چه خبره و تو چی میگی؟؟/؟؟ دوسه ساعتی گذشت نزدیگ ظهر بود یه کم حالم بهتر بود سرم دیگه درد نمیکرد تنم هم زیاد داغ نبود لباسامو پوشیدمو از اتاق رفتم بیرون مامان تو آشپرخونه داشت سالاد درست میکرد نشستم کنارش نگام کرد وگفت:بهتری؟؟/؟؟؟ گفتم آره.تو چشماش نگاه کردم سرشو انداخت پایینو مشغول کارش شد بهش گفتم مامان از دستم ناراحتی؟؟/؟؟؟ سکوت کرد.بهش گفتم:مامان میدونم بابا نمیتونه کار زیادی واست کنه خب همه آدما میل جنسی دارن همه باید چند وقت یه بار خودشونو تخلیه کنن میدونم بابا نمیتونه تو رو راضی کنه منکه خر نیستم.بازم چیزی نگفت.گفتم:اگه بابا رفتارشو تغییرداده بود الان هیچکدوم این اتفاقات نمیفتاد من نمیذارم کسی از این وضع سواستفاده کنه سرشو آورد بالا وگفت:کیوان دیگه وقتشه بگی منظورت از اینحرفا چیه؟؟/؟؟؟؟ چرا این کارها رو میکنی؟؟؟/؟؟ تو به چه حقی این کارو با کیمیا کردی؟؟/؟؟؟ واسه ارضا شدن ما تو باید اینکار رو بکنی؟؟/؟؟؟ سرمو انداختم پایینو گفتم:نمیخوام مثل کیمیا بشی مامان نمیخوام یه جای دیگه دنبالش باشی نفس عمیقی کشید گفت:کیوان من منتظرم از اول تا آخر واسم بگی که چی شده ومن گفتم ازهمون روز اول که رفته بودم کلاس و کیمیا نرفته بود گفتم تا روزیکه زهره بهم گفته بود ماجرا چیه. مامان وسط حرفام زد زیر گریه بهش گفتم بخاطر خود کیمیا اینکار رو کردم بهش گفتم دکتر پست فطرت کیمیا رو اپن کرده بود باورش نمیشد دکتر اینکار رو کرده باشه هرچی بیشتر ادامه میدادم بیشتر گریه میکرد.ازجام بلند شدم و رفتم کنارش دلم براش سوخت اما خوب باید واقعیتو بهش میگفتم. نمیخواستم فکر کنه من یه پسر حشری هستم که افتادم به جون اونو کیمیا سرشو گرفتم توی بغلم دستاشو حلقه کرد دورکمرمو آهسته گریه میکرد.خودمم دیگه گریه ام گرفته بود اما نخواستم جلوی مامان گریه کنم موهاشو نوازش کردمو بهش گفتم گریه نکن گریه کاری رو درست نمیکنه. خب بالاخره اگه نمیفهمیدم ممکن بود دکتر بیشتر ازاین از کیمیا سواستفاده کنه ممکن بود خودشو به توهم نزدیک کنه خیلی با مامان حرف زدم.خیلی سعی کردم آرومش کنم آرومتر شده بود اما چند روزی تو فکر بود مرتب توی فکر فرومیرفت و پکربود جور دیگه ای بمن و کیمیا نگاه میکرد درواقع هممون یه جور دیگه ای بهم نگاه میکردیم.چند روز بعدش به کیمیا گفتم که با مامان سکس کردم باورش نمیشد همش میگفت:چرت و پرت نگو.باور نمیکنم.بهش گفتم هرجور راحتی اما دلم میخواد دیگه باهم تعارف نداشته باشیم به مامانم گفتم من هروقت که شما بخواید حاضرم.چند شب یه بار میرفتم پیش کیمیا و تا اونجاییکه میتونستم سعی میکردم بهش خوش بگذرونم و هرکاری که اون دوست داره بکنم با مامان هنوز رودرواسی داشتیم نه من میتونستم بگم نه اون.جوری رفتار میکردم که فکر کنه من هوس سکس کردم.میدونستم حتی اگه چند روزم تو کف باشه بهم چیزی نمیگه واسه همین خودمو بهونه میکردم البته بعدش خیلی بهتر شدیم باهم راحتتر بودیم و این قضیه واسمون عادی شده بود اما هیچوقت سه نفری باهم و یکجا سکس نداشتیم یه جورایی راحت نبودیم اونجوری رابطمون خیلی صمیمی و عالیتر از قبل شده بود دیگه کیمیا کمتر بهونه بابا رو میگرفت.من درواقع هم باباش بودم هم داداشش مثل قبل میرفتم دم کلاسش و میاوردمش هرجا دوست داشت میبردمشو اگه درد دل میکرد باهام خیلی راحت و خودمونی اینکارو میکرد ارتباطشو با دکتر قطع کرده بود یعنی هممون اینکارو کرده بودیم دیگه اون دکتر خونوادگی ما نبود مامان کلی رو مخم کار کرد که با دکتر کاری نداشته باشم میگفت اگه بهش گیر بدی ممکنه واسه خودمون هم بدشه نمیخوام دردسر دیگه ای رو شروع کنه و هم چی لو بره.خوب درسته اون هدفش سکس با کیمیا بوده و اونو اپن کرده بود اما اینکارو به زور نکرده بود کیمیا بهم گفت خودشم از سکس با دکتر لذت میبرده و خودش به دکتر این اجازه رو داده خوب اگه کاری میخواستم بکنم اونم میگفت خود کیمیا هم تمایل داشته کار زیادی از دستمون برنمیامد غیراز اینکه برای همیشه ارتباطمونو باهاش قطع کنیم.ارتباط سه نفره من و مامان و کیمیا خیلی قوی و خوب شده بود هرسه باهم آرامش داشتیم و هیچکس دیگه ای نمیتونست این آرامش رو بهمون بده حتی سحر دوست دخترم هم نمیتونست لذتی رو که مامان و کیمیا بهم میدن رو بده.چند روز بعد زنگ زدم به زهره و ازش تشکر کردم.کیمیا وقتی ازم پرسید از کجا ارتباط اونو با دکتر فهمیدم بهش گفتم از اون روزی که نرفتی کلاس شماره های موبالتو چک میکردمو شماره دکتر منو به شک انداخت.سکسی که با عشق باشه یک سکس کامل و واقعی میشه که لذتش باهیچ چیزی قابل مقایسه نیست.پــایــان

سکس خونوادگي کيوان قسمت اول

اسم من کیوانه 23 سالمه و دانشجوی کامپیوتر هستم.ما یه خانواده کم جمعیت هستیم یعنی من و مامانم و خواهرم و البته بابام.اسمشو آخر از همه گفتم چون خیلی کم پیش میاد ببینیمش.معمولا غرق درکاراشه کلا آدم تو دارو منزویه از اون آدما که نمیشه فهمید تو سرشون چی میگذره.بابام زیاد اهل خانه و خانواده و بودن در کنار کانون گرم خانواده و از این حرفا نیست بیشتر تو خلوت و تنهایی خودش حال میکنه زیاد هم اهل گردش و تفریح و شیک کردن نیست یه آدم خیلی معمولی که اونقدر آرومه که گاهی وقتا که خونس اصلا یادمون میره.خلاصه بابام تو یه شرکت مهندسی به عنوان یه نقشه کش کار میکنه اینکه میگم کم پیش میاد ببینیمش نه اینکه ماموریت و مسافرتهای طولانی میره ها نه اینجوری نیست معمولا حدود ساعتای 9 میرسه خونه شامو که میخوریم اول یه کم تلویزیون میبینه و بعد میره تو اتاقش و مشغول کاراش میشه میتونستم حدس بزنم که باید آدم سرد مزاجی هم باشه بیچاره مامانم.یه کمی از بابام گفتم یه کمی هم از مامانم بگم دقیقا برعکس بابام یه زنه خوش تیپ خونگرم جذاب فوق العاده بشاش و سرزنده.اینقدر بودن کنارش لذت بخشه که اگه چند دقیقه واسه خرید از خونه میرفت بیرون منو کیمیا خواهرم افسردگی میگرفتیم.همیشه تو رویاهام دوست داشتم همسر آیندم خصوصیات مامانمو داشته باشه.تو خونه همیشه با تاپ و دامنه با این شوهر بی روحش همیشه به خودش میرسید و تیپ میزد گاهی وقتا میگفتم اگه بابام یه ذره گرم و صمیمی بود مامانم دیگه چی میشد؟؟؟؟ مامانم و بابام اصلا از نظر ظاهری و باطنی باهم جور نبودن نمیدونم این همه سال رو چه جوری کنار هم سپری کردن؟؟؟؟؟؟ ازنظر ظاهری که مامانم زن جذابی بود صورت قشنگی و مهربونی داشت برعکس بابام که یه چهره عبوس و گرفته داشت و همیشه اخماش تو هم بود نه اینکه بد اخلاق باشه اتفاقا خیلی آروم بود اما ظاهر گرفته ای داشت.مامان از نظر اخلاقی تو کل فامیل تک بود نه اینکه چون مامانمه بگم ها نه این نظر خیلی ها بود.همیشه از احوال همه خبر داشت به تمام چیزهایی که داشت قانع بود و هیچوقت درخواست بیشتر از بابا نداشت جالبه که تو خونه ما اختلاف خیلی کم پیش میامد.مثلا اون جروبحث ها که تو خونه خیلی ها هست تو خونه ما خیلی خیلی کم بود.چون مامان که اهل کش دادن موضوع نبود و بابا هم اصلا حوصله جواب دادنو نداشت.منو کیمیا هم که بیشتر قربون صدقه هم میرفتیم.اختلافات جزئی که بوجود میامد بینمون به سرعت از بین میرفت چون اون دلش نمیامد منو عصبانی کنه منم طاقت نداشتم ناراحتیشو ببینم.خیلی ها تو فامیل به مامانم میگفتن خوش بحالت با این بچه های آروم.کیمیا 18 سالشه و فعلا پشت کنکوری بود.اخلاق کیمیا تقریبا به بابام رفته بود البته یه ذره از بابام بهتر بود.دختر مهربون و آرومی بود ما برعکس خواهر برادرای دیگه که جنگ و دعوا زیاد دارن خیلی رابطمون با هم خوب بود.کلا مامان ما رو اینجوری بار آورده بود.از بچگی هوای همدیگه رو داشتیم.همیشه بعد از کلاسش من میرم دنبالشو میارمش خونه اونم با من خیلی راحته.زیاد باهام درددل میکنه چون منو مامانو کیمیا بهم وابستگی زیادی داریم.کیمیا برعکس دخترای دیگه که بیشتر ترجیح میدن با دوستاشون تفریح کنن دوست داشت پیش منو مامان باشه.اینکه میگم به مامان وابسته بودیم فکر نکنید خیلی لوس و ننر هستیما اتفاقا خیلی هم مستقل بودیم.کارامون رو خودمون انجام میدادیم و سعی میکردیم مشکلاتمون رو تا اونجایکه ممکنه به مامان نگیم.اما خب ارتباط قوی و راحتی با مامان داشتیم.روحیات منم تقریبا شبیه مامانمه سرزندگی و پر انرژی بودنم به مامان رفته بود.زیاد اهل گردش و مسافرت رفتن بودم.کلا اهل خوشی و خوشگذرونی بودم.با دوستام زیاد بیرون میرفتیم و از هرفرصتی واسه خوش گذروندن استفاده میکردم.خب من هیچ کمبودی نداشتم تقریبا به همه چیزهایی که میخواستم رسیده بودم از همه مهمتر هم داشتن یه خانواده خوب بود.اما مهمترین چیزی که اذیتم میکرد این بی حوصلگی و بی روحی بابام بود.راستش تو جمع دوستام مهرداد و سعید خیلی از باباشون تعریف میکردن.ارتباطشون با پدراشون خیلی خوب و صمیمی بود جوری با باباشون صحبت میکردن که اگه نمیگفتن بابام بود من فکر میکردم با یکی از دوستای صمیمیشون حرف میزنن.خب این همیشه منو آزار میداد چرا؟؟؟؟؟؟؟ چرا اینقدر پدرم با پدر اونا تفاوت داشت؟؟/؟؟؟ مگه من از پدرم چه انتظاری داشتم؟؟/؟؟؟ خیلی زیاد بود اگه بخوام بیشتر پیشمون باشه و بیشتر باهامون صحبت کنه؟/؟؟؟ کلی سعی کرده بودم بهش حالی کنم که بیشتر با ما باشه اما کار از این حرفا گذشته بود شاید یه مدت سعی میکرد بیشتر پیش ما باشه یا مثلا کارای شرکتو تو خونه نیاره آخر هفته ها با ما بیاد گردش و تفریح اما افسوس که بعد از چند روز دوباره به شخصیت قبلی اش برمیگشت.من و کیمیا خیلی سعی کردیم روحیه اش رو عوض کنیم اما موفق نمیشدیم انگار دست خودش نبود شخصیتش این شکلی بود.تنهایی رو به هر چیزی ترجیح میداد با این وضعیت بزرگترین غم من و کیمیا این بود که یه ارتباط خوب با بابا برقرار کنیم که حسرتش هم به دلمون مونده بود.وقتی بچه تر بودیم فکر میکردیم بابا از ما خوشش نمیاد واسه همین به ما توجه نمیکنه.همیشه از مامان میپرسیدیم چرا بابا از ما بدش میاد؟؟/؟؟؟ این مامان مهربونم بود که سعی میکرد یه جوری به ما حالی کنه که بابا کاراش زیاد و وقتی میرسه خونه خسته است و باید استراحت کنه.اما این جواب ما رو قانع نمیکرد این مامان بود که مارو پارک و گردش میبرد همیشه موقع خرید مامان همراهمون بود تو هر نقطه از زندگیمون این مامان بود که تکیه گاه محکم منو کیمیا بود.با این وضعیت نمیدونم مامانم چی میکشید با این شوهر سرد و بی حوصله؟؟؟ گاهی وقتا دلم واسش میسوخت اونم بدجوری به ما وابسته بود هر کاری میخواست بکنه با منو کیمیا مشورت میکرد اول نظرمارو میپرسید.گاهی وقتا که سر میز شام با بابام راجع موضوعی صحبت میکرد و نظر میخواست تنها جوابی که بابام میداد این بود: نمیدونم هر جور خودتون مایلید.به این جواباش عادت داشتیم میدونستیم راجع به هیچ چیز هیچ نظری نداره واسه همین دیگه چیزی ازش نمیپرسیدیم.کلا زندگی ما اینجوری شده بود که مامان هم پدر ما باشه هم مادرمون.همه به این موضوع عادت کرده بودیم سعی میکردیم زیاد به بابا و اخلاقش گیر ندیم چون فایده ای نداشت.بعضی وقتا که دلم میگرفت و غمگین بودم میرفتم تو اتاقم یه آهنگ ملایم میذاشتم و میرفتم به گذشته ها و آرزو میکردم کاش بچه میموندیم و نمیدیدیم و نمیفهمیدیم که زندگی با یه آدم سرد چه قدر سخته.یادم نمیره روزی رو که اسمم رو جزو قبول شدگان دانشگاه دیدم از خوشحالی کم مونده بود پس بیفتم قبولی تو رشته مورد نظرم اونم تو دانشگاه شهرم واقعا عالی بود.نمیدونم چه جوری با اون حالم خودمو رسوندم خونه دلم میخواست تا خونه پرواز کنم وقتی رفتم خونه مامان تنها خونه بود داشت ناهار درست میکرد با صدای بلند داد زدم قبول شدممممممممم.مامان یهو ازجا پرید یه نگاه به من کرد و روزنامه رو که دستم دید اومد جلو و با اون چشمای مهربونش تو صورتم زل زد و گفت:تبریک میگم عزیزم خیلی خوشحالم کردی.بغلم کرد و منو بوسید.اونقدر خوشحال بود که چشمای قشنگش پر از اشک شد خودمم دیگه داشت گریه ام میگرفت.این آرزوی مامان بود که منو کیمیا تا اونجایکه ممکنه درسمون رو ادامه بدیم واسه همین بیشتر از من اون خوشحال بود.ظهر که رفتم دنبال کیمیا و از مدرسه بیارمش تو پوست خودم نمیگنجیدم.وقتی دید خیلی سرحالم گفت:چیه؟؟/؟؟ خیلی شارژی کیوان خان؟/؟؟؟ خندیدم و گفتم کیمیا دانشگاه قبول شدم بالاخره اون همه زحمت و درس خوندنام نتیجه داد.طفلی خیلی خوشحال شد و کلی ذوق کرد همونجا وسط خیابون پرید و بغلم کرد:تبریک میگم داداشییییییییییی دست راستتو بکش رو سر ما باید شیرینی بدی اینجوری نمیشه.گفتم:شیرینی باشه واسه شب که بابا میاد همه با هم میریم یه جای دنج و صفا میکنیم.تا شب که بابا بیاد خونه ثانیه شماری میکردم میدونستم دیگه نمیتونه این یکی رو بی خیال باشه.بالاخره عکس العمل نشون میده تو ذهنم تصور میکردم مثلا میخنده و میگه آفرین پسرم یا بغلم میکنه و میگه تبریک میگم بهت.کلی از این فکرا تو سرم بود یه عالمه واسه شب برنامه ریزی کردم بالاخره بابا اومد.وارد خونه شد مامان رفت طرفش و گفت سلام خسته نباشی مثل همیشه بابا فقط گفت:ممنون.کیمیا تو اتاقش بود شاید حدس زده بود چه اتفاقی قراره بیفته.بابا اومد کنارم روبه روی تلویزیون نشست.با خوشحالی گفتم سلام بابا چطوری؟؟/؟؟ خبر خوشی میخوام بهت بدم.لبخند کوتاهی زد و گفت:خبر؟؟؟؟ چه خبری؟؟/؟؟ روزنامه رو از رو میز دادم دستشو گفتم یه نگاه به این بنداز.اونو گرفت و یه نگاه کرد و گفت خب؟؟؟؟ بهتر نیست خبرتو خودت بگی من باید همه جای اینو اینجوری نگاه کنم.با شور و اشتیاق خواصی بهش گفتم:بابا من رشته کامپیوتر تو همین شهر قبول شدم.بالاخره تونستم ثابت کنم که هر چی اراده کنم عملی میشه من وارد دانشگاه شدم.عکس العمل بابا رو تو اون لحظه تا زنده هستم فراموش نمیکنم.فقط با یه لبخند بهم گفت:آفرین موفق باشی.حالم از این لبخندهای زورکی بهم میخورد خشکم زد.چقدر خوش خیال بودم که بعد از این همه مدت بابامو نشناخته بودم.فکر میکردم کلی خوشحال میشه منو بگو که آخر شب هم قول به گردش توپ داده بودم به کیمیا و مامان حالم گرفته شد.مامان انگار از این رفتار بابا تعجب نکرد نگاه مهربونی بهم کرد و چیزی نگفت.حدس زدم اگه خودمو هم بکشم بعد از شام با ما نمیاد بیرون میگفت گردشهای خانوادگی لوس بازیه.چقدر امیدوار بودم اونشب رو باهامون باشه.از این رفتارها زیاد ازش دیده بودیم مثلا روزی که منو و کیمیا با اشتیاق خاصی واسه روز پدر واسش کادو خریده بودیم و اونشب وقتی اومد خونه جواب سلام مارو داد و گفت کل نقشه هایی که کشیده بودم ازبین رفت.اطلاعات کامپیوتر شرکت پاک شده و همه زحمتم به هدر رفت.حالم خوب نیست میرم تو اتاقم میخوام استراحت کنم.در واقع ما با حضور جسمی پدر کنار اومده بودیم واقعیت تلخی بود آرزوی خیلی چیزها تو دلمون مونده بود.مخصوصا کیمیا که یه دختر بود خب دخترا پدرشونو خیلی دوست دارن من هرچقدر سعی میکردم به کیمیا کمک کنم یا مثلا سنگ صبور خوبی براش باشم یا وقتایی که دلش گرفته و غمگینه ببرمش جاهایی که دوست داره اما بازم کمبود یه چیزهایی رو تو چشماش میخوندم.آخ خ خ خ خ که چقدر دیدن این چیزها واسم سخت بود خدااااااااااااا ولی سخت تر از اون این بود که کاری از دستم برنمیومد.خلاصه این وضعیت زندگی ما بود.روی هم رفته خانواده خیلی آرومیبودیم هرکدوممون تو دلمون یه ذره غم داشتیم اما سعی میکردیم بخاطر همدیگه هم که شده بروزش ندیم وقتی سه تایی میرفتیم بیرون فکر میکردیم خوشبخت ترین خانواده هستیم.مامان اصلا نمیذاشت چیزی اذیتمون کنه با تمومه وجودش سعی میکرد من وکیمیا غرق خوشی باشیم.یه روز عصر حوالی ساعت 4 بود که داشتم میرفتم سمت خونه سرم خیلی درد میکرد واسه همین کلاس بعدی که داشتم رو نرفتم و میخواستم برم خونه که یهو به سرم زد برم دنبال کیمیا آخه اون کلاسش4:30 تموم میشد تا میرفتم دم کلاسش ساعت همین4:30 میشد.گازشو گرفتم و رفتم چند دقیقه ای مونده بود تو ماشین نشستم.همیشه با دوستاش که میومدن بیرون یه نگاه میکرد و ماشینو که میدید دستشو تکون میداد و بدو بدو میومد طرفم.کلاس تعطیل شده بود و دخترا همه داشتن میومدن بیرون.چند دقیقه بعد پریسا و زهره دوستای کیمیا اومدن بیرون تعجب کردم کیمیا همیشه با اونا میامد بیرون.گفتم شاید کاری چیزی داشته تو کلاسه هنوز.بازم صبر کردم اما خبری نشد.دیگه مطمئن بودم همه از آموزشگاه اومدن بیرون بسرعت گاز دادم و رفتم سمت خونه زهره اینا.زهره خیلی با کیمیا صمیمی بود تنها دوست کیمیا بود که خونشونو بلد بودم.چون چند دفعه با کیمیا سوار ماشین شده بود و من رسونده بودمش وسطهای راه دیدمش داشت با پریسا حرف میزد.از تو پیاده رو اومدن سمت خیابون انگار میخواستن ماشین بگیرن رفتم جلوشونو شیشه رو دادم پایین و گفتم:سلام خانمها بفرمایید من برسونمت.زهره تا منو دید بدجوری هول کرد سعی کرد خودشو کنترل کنه خونسرد گفت:سلام.ممنون کسی قراره بیاد دنباله ما.ازش پرسیدم:کیمیا رو ندیدم کلاس نیومده؟؟/؟؟؟ پریسا که یه ذره خنگ تر بود نمیدونم شایدم خبر نداشت از چیزی گفت:تو راه من دیدمش داشت میومد کلاس اما داخل آموزشگا ه ندیدمش.زهره پرید وسط حرفشو گفت:فکر کنم چند جا کار داشت احتمالا نرسیده بیاد کلاس.خنده ام گرفته بود.خیلی ناشیانه ساپورت میکردن بازم تعارفشون کردم سوارشن اما نیومدن منم حرکت کردم.احتمالا نرفته بوده کلاس.ماشینو گذاشتم تو پارکینگ و از پله ها رفتم بالا کلید و انداختم و وارد شدم اما انگار خیلی بموقع رسیده بودم چون کیمیا تاره داشت دکمه های مانتوشو بازمیکرد انگار اونم تازه رسیده بود خونه.پس معلوم بود خونه هم نبوده رفتم جلوتر بهم سلام کرد و گفت زود اومدی؟/؟؟؟ خودمو زدم به اون راه و گفتم آره سرم درد میکرد اومدم خونه اگرم میموندم سر کلاس چیزی نمیفهمیدم.صدای مامان نمیومد پرسیدم مامان کجاست؟؟/؟؟ گفت نمیدونم من که کلاس بودم تازه اومدم خونه احتمالا رفته خرید.ایول خودش سوتی رو داد پس جایی بوده که باید کلاس رو میپیچونده؟؟ راستش یه کمی غیرتی شدم اما سعی کردم چیزی نگم و بجاش بیشتر حواسم بهش باشه آخه اینجوری بهتر بود و زودتر میتونستم جریانو بفهمم.اون روز گذشت فردا غروب که اومدم خونه رفتار کیمیا باهام یجور دیگه ای بود انگار هی میخواست ازم فرار کنه.فهمیدم که زهره تو کلاس ماجرای دیروز رو بهش گفته و اونم فهمیده که من راجع به غیبش چیزی به روش نیوردم واسه همین میترسید ازش چیزی بپرسم اما من هیچوقت اونو جلوی مامان ضایع نمیکردم.یه هفته ای از اون ماجرا گذشته بود خودمم که اینقدر سرم شلوغ بود و دنبال درس و کلاسام بودم داشتم کاملا اون روز رو فراموش میکردم.بعضی وقتا هم بخودم میگفتم خب اونم آدمه دیگه شاید کاری داشته که دوست نداشته ما بدونیم مگه خودم کم خونه رو میپیچوندم و میرفتم عشق و حال حالا یدفعه هم اون بپیچونه.موضوع داشت کم کم فراموش میشد.یه روز جمعه بود و داشتم آماده میشدم برم دنبال بچه ها قرار بود بریم بیرون شهر صبح ساعت 9 بود که از خونه زدم بیرون بقیه هنوز خواب بودن ماشینو برداشتم و رفتم.قراربود دوتا ماشین باشیم.چون اگه هرکی با ماشین خودش میومد خیلی ضایع بازی میشد واسه همین من سر راه رفتم دنبال پیمان.خودش اومده بود بیرون و جلو در ایستاده بود واسش بوق زدم زود اومد سمت ماشین و پرید بالا.پنج نفر با ماشین من بودن و چهارنفرم با ماشین مهرداد.این نظر بچه ها بود که ماشین من و مهرداد انتخاب شده بود.چون هردو ماشین از نظر جا خوب بود.مال من پاترول بود و مال مهرداد رونیز واسه همین دهنمون سرویس بود.تو همه گردشها همیشه یا ماشین من بود یا مال مهرداد بالاخره یکی از ما باید انتخاب میشد.خلاصه قرار بود بریم دنبال بقیه واسه راحتی کار قرار بود چهارنفر بعدی دم خونه رضا اینا باشن چون فقط خونه پیمان اینا تو مسیرم بود.باید وقتی اونا رو سوار میکردیم میرفتیم جلوی کافی شاپه پاتوقمون توی یکی از میدونها چون مهرداد و بچه ها اونجا منتظر بودن.رسیدیم جلوی خونه رضا اینا پیمان با گوشیش زنگ زد به رضا که یعنی ما دم دریم بیایین بعد ازچند دقیقه بچه ها اومدن مامان رضا هم تا جلوی در اومد.مامان رضا منو خیلی دوست داشت نمیدونم چرا؟؟/؟؟ ولی یه علاقه خواصی بهم داشت هروقت میرفتم خونه رضا اینا یا دم در دنبالش میامد کلی احوالپرسی میکرد باهام رفت و آمد خانوادگی هم باهامون داشت ارتباطش با مامانم هم خوب بود.واسه همین فهمیدم میخواد منو ببینه پیاده شدم و رفتم سمتش.خیلی خوش برخورد بود زن با نمکی بود موهای شرابی و خوشرنگش رو ریخته بود کنارصورتش و یه روسری نازک مشکی هم سرش بود.صورت گرد و بامزه ای داشت چشم های کشیده مشکی با ابروهای نازک و خوش حالت قدش متوسط بود از نظر اندام هم متناسب بود ولی باسنش یه کمی بزرگ بود.من مامان رضا رو اندازه مامان خودم دوست داشتم خاله صداش میکردم اسمش مینا بود بهمش میگفتم خاله مینا.سلام و احوالپرسی گرمی باهام کرد و گفت کیوان جون کیمیا چطوره بهتر شده؟؟/؟؟؟ تعجب کردم گفتم خوبه مگه چیزیش بوده؟/؟؟ اونم یه ذره تعجب کرد و گفت:آخه هفته پیش که نگین خواهر کوچیکه رضا رو بردم دکتر کیمیا هم اونجا بود.تنها اومده بود میگفت یهو حالم بد شده واسه اینکه مامانم نگران نشه چیزی بهش نگفتم و خودم اومدم.گیج شدم؟؟؟؟؟؟؟ آخه کیمیا که چیزیش نبود؟؟/؟؟؟ منم که خبر نداشتم سوتی ندادم و گفتم آهان بله حالش خوبه ممنون.سعی کردم موضوع رو عوض کنم ممکن بود چیزی بپره ازدهنم و ضایع کنم.بعد ازاینکه از مامان رضا خداحافظی کردم باز اون حس کنجکاویم تحریک شد اصلا از کار کیمیا سردرنمیاوردم دکتر؟/؟؟ هفته پیش رفته دکتر؟/؟؟؟ چرا چیزی نفهمیده بودم؟؟/؟؟ اولین بار بود میدیدم یه چیزی داره ازم پنهون میشه سعی کردم فعلا بیخیال شم تا بعدا از خودش بپرسم.گردش اون روز زیاد بهم خوش نگذشت همش تو فکر بودم دوست داشتم کیمیا خودش باهام صحبت کنه مثل همیشه.اما انگار ایندفعه فرق میکرد هیچی بهم نگفته بود و میدونستم که قرار نیست بگه خودمو دلداری دادم و گفتم خب بابا دختره دیگه شاید یه مشکلی داشته رفته دکتر حتما به مامان گفته نمیتونه بیاد بمن بگه که.با اینکه اگرم اینجوری بود کیمیا حتما با مامان میرفت دکتر اینو مطمئن بودم که تنها نمیره دکتر کلی بخودم فحش دادم که چرا از مامان رضا نپرسیدم کدوم دکتر؟؟/؟؟ شب که رسیدم خونه فقط مامان بیدار بود بقیه خواب بودن دیر وقت بود خواستم چیزی به مامان بگم شاید بتونم چیزی بفهمم اما دیدم نگم خیلی بهتره.باید خودم میفهمیدم صبح داشتم آماده میشدم برم کلاس که یهو به سرم زد یه چیزی به کیمیا بپرونم واسه همین رفتم پیشش تو اتاقش بود داشت تلفنی با دوستش حرف میزد نشستم رو تختشو منتظر شدم تلفنش تموم بشه خیلی سرحال بود داشت با زهره حرف میزد چون چند دفعه اسم زهره رو گفت.بالاخره تلفنش تموم شد لبخندی بهم زد و گفت داری میری کلاس؟/؟ گفتم آره تو چی؟/؟ تا عصر تو خونه هستی؟/؟ گفت معلوم نیست شاید رفتم پیش زهره بهش گفتم راستی کیمیا حالت چطوره؟؟؟/؟؟ خندید و گفت:بی مزه پاشو برو دیرت میشه هااااااااا فکرکرد دارم باهاش شوخی میکنم حالشو میپرسم واسه همین گفتم آخه اون هفته رفته بودی دکتر و بمن نگفته بودی مامان هم که خبر نداره؟؟؟؟؟؟ نمیدونستم مامانم خبر داره یا نه اما خواستم یه دستی بزنم.چرا به ما نگفتی؟؟؟؟؟ حالا خو ب شدی؟/؟؟؟ چت بود؟؟/؟؟؟ حدسم درست بود همونطورکه گفتم کیمیا بدون مامان نمیرفت دکتر جا خورد و گفت:مامان از کجا میدونه؟؟/؟؟ شماها از کجا فهیمیدید؟؟/؟؟ گفتم مامان خبر نداره من چیزی بهش نگفتم تا نگران نشه آخه تو هم دوست نداشتی مامان نگران بشه مگه نه؟؟/؟؟ منظورمو فهمید و گفت مامان رضا بهت گفته؟؟/؟؟ گفتم آره چرا نگفته بودی؟؟؟؟؟؟ سرشو انداخت پایینو گفت:یه مسئله ای داشتم حل شد حالم دیگه خوب شده حالا که خوبم به مامان چیزی نگو.کفرم داشت درمیومد بازم نمیخواست بگه میخواستم بهش بگم اون روز هم که کلاست رو پیچونده بودی مسئله داشتی؟؟//؟ قیافم خیلی جدی بود واقعا باید میفهمیدم چه مرگشه جوابشو ندادم و رفتم بیرون حالا دیگه میخواست منم خر کنه.ترجیح دادم خودم موضوع رو حل کنم.عصر که اومدم خونه کیمیا خونه نبود مامان گفت حوصله اش سر رفته بود رفت پیش زهره باهم برن قدم بزنن.با خودم گفتم آره باز معلوم نیست کدوم گوریه؟؟/؟؟ حتما چند روز دیگه هم مامان پیمان میاد میگه فلان جا دیدمش.چند ساعت بعد که کیمیا اومد یه خورده رفتارمو باها ش عوض کرده بودم خیلی سرد باها ش برخورد کردم.باید میفهمید که از دستش ناراحتم و جواباش نه من بلکه یه بچه 2ساله رو هم قانع نمیکنه خودشم فهمید ازش ناراحتم اما به روش نمیاورد باید هرجوری شده بود موبایلشو چک میکردم.اونقدر صبر کردم که خواست بره دستشویی بسرعت پریدم تو اطاقشو گوشیش رو میزش بود و برداشتم چند تا شماره بود که بعضی هاش مال دوستاش بود.چون به تلفن خونه هم زنگ میزدن واسه همین واسم آشنا بود.دو سه تا شماره دیگه هم بود اونا رو نمیشناختم اما اونیکه خیلی باعث تعجبم شد شماره موبایل دکتر نادری بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟وقت فکر کردن نداشتم سریع گوشی رو گذاشتم سرجاش و پریدم بیرون خیلی گیج شده بودم دکتر نادری؟؟//؟؟ اون با کیمیا چیکار داره؟؟/؟؟؟ چرا به گوشیش زنگ زده؟؟/؟؟ یعنی باهاش کار خصوصی داشته؟؟/؟/؟ دکتر نادری یه جورایی پزشک خونوادگی ما بود از بچگی وقتی مریض میشدیم مامان ما رو پیش اون میبرد اونم خوب ما رو میشناخت رابطش با هامون خیلی خوب بود شناخت خوبی هم روی تک تک ما داشت.اما این ارتباطش با کیمیا رو نمیفهمیدم؟؟؟ دو سه روز گذشت دو سه روزی که واسه من مثل دو سه قرن گذشت برخلاف من که خیلی پکر بودم و مرتب میرفتم تو فکر کیمیا خیلی حالش خوب بود وقتی بیشتر فکر میکردم میدیدم خیلی عوض شده.دیگه مثل اونموقع ها ساکت و کم حرف نیست خیلی سرحال و خوشحال به نظر میرسید دیگه وقتی حوصله اش سرمیرفت مثل اونموقع ها نق نمیزد که کیوان منو ببر بیرون بگردیم بلکه با دوستاش بود تلفنهای طولانی از همه مهمتر تنگ تر شدن دایره دوستیش با زهره.البته درسته که کیمیا با زهره خیلی صمیمی بود اما دیگه ندیده بودم که شبها تا ساعت1نصفه شب تلفنی باهم صحبت کنن چون همدیگه رو زیاد میدیدن میدونستم زهره ازهمه چیز خبر داره.اما نمیدونستم چه جوری زیر زبونشو بکشم زهره دختر زرنگی بود چهره متوسطی داشت از اون دخترای قرتی بود که هردفعه یه مدل تیپ میزدن هیچوقت هم از مد عقب نمیفتاد هرچی مد میشد اول تو تن زهره دیده میشد خیلی هم حاضر جواب بود کم نمیاورد قد بلند و لاغر بود حدودا 173 میشد قدش از دوره راهنمایی کلاس ایروبیک میرفت اندام لاغرو موزونی داشت چشم وابرو مشکی بود و هردفعه هم که من میدیدمش موهاش یه رنگ بود.انگار همه وقتشو تو آرایشگاه میگذروند پوستش هم برنزه کرده بود روی هم رفته دختر باکلاس و خوبی بود.از اخلاقش زیاد چیزی نمیدونستم ولی هرچی بود دوست جون جونی کیمیا بود6سالی میشد باهم دوست بودن عقلم به هیچی قد نمیداد دلم میخواست بیخیال شم و اهمیتی ندم اگه خود کیمیا میومد بهم میگفت اینقدر واسم سخت نمیشد اما لعنتی هرجور بود میخواست موضوع رو مخفی کنه.چون میدونست من به کسی نمیگم پروتر شده بود جوری با من رفتار میکرد که انگار من دچار یه سوتفاهم احمقانه شدم.مامان فهمیده بود یه چیزی اذیتم میکنه واسه همین مرتب گیر میداد و میگفت کیوان خیلی توفکری نمیخوای بهم بگی چی شده؟؟/؟؟؟ منم که نمیدونستم چی باید بگم درسامو بهونه میکردم و میگفتم امتحانای ترم خیلی سخت بود ه واسه همین کمی خسته ام حالم از این بی عرضگیم بهم میخورد بعد از چند هفته هنوز هیچی نفهمیده بودم.خیلی فکر کردم تا اینکه به این نتیجه رسیدم که یه صحبت تلفنی با دکتر نادری داشته باشم واسه همین شمارشو گرفتم و بعد از5 - 6 تا بوق گوشی رو جواب داد.سلام بفرمایید.گفتم سلام دکتر خسته نباشید کیوان هستم.سریع صدامو شناخت و گفت سلام کیوان جون حالت چطوره پسرم؟؟؟ خانواده خوبن؟/؟ ممنونم دکتر ببخشید میدونم الان زیاد نمیتونید صحبت کنید فقط یه سوال داشتم ازتون؟؟ خواهش میکنم کیوان جان بگو عزیزم من درخدمتم.دکتر شنیدم کیمیا چند وقت پیش اومده بوده پیش شما اما چون به منو مامان چیزی نگفته بود خیلی نگران شدیم گفتیم نکنه مشکلش جدی بوده واسه همین مامان ازم خواست از شما سوال کنم ببینم کیمیا چش بوده؟/؟؟ دکتر مکثی کرد و گفت:کیوان جان مشکل خواصی نبوده کمی سرگیجه و بیحالی بوده که بخاطر افت فشارش بود خب پس خدا رو شکر ممنون دکتر.با دکتر خداحافظی کردم این کارم چند تا حسن داشت و اونا این بودن که اگه ارتباطی بین دکتر و کیمیا بود من متوجه میشدم.چون ممکن بود دکتر به کیمیا بگه که برادرت بهم زنگ زده بود مسلما کیمیا از اینکه من تا این حد حواسم بهش بود و هنوز بی خیال نشده بودم کمی عصبی میشد و بالاخره یه چیزی بهم میگفت و منو مطمئن میکرد یا اینکه اگرم ارتباطی بینشون نبود دکتر به تماسش با کیمیا اشاره ای میکرد و مثلا میگفت من با کیمیا تماس دارم و من میفهمیدم که اون شماره که رو موبایل دکتر بوده به خاطر کاری بوده که دکتر باهاش داشته ولی دکتر هیچ صحبتی نکرد جوری وانمود کرد که انگار کیمیا اون روز حالش بد بود و بعد هم همه چیز تموم شده.پس دکتر با کیمیا ارتباط داشت؟؟؟؟ارتباطی که قرار نبود کسی خبر داشته باشه دیگه هرچی تا الان بیخیال شده بودم کافی بود باید عصر بعد از کلاس میرفتم جلوی خونه زهره اینا تا باهاش صحبت کنم مطمئنا اونیکه حرف میزد و موضوع رو لو میداد کیمیا نبود اگه میخواست بگه تا الان گفته بود همین پنهون کاریش منو به شک انداخته بود ساعت5 بود من تو ماشین کمی جلوتر از خونه زهره اینا منتظر بودم10 دقیقه بعد خانم از اون دور پیداش شد تا چند قدمی ماشین که رسید منو دید پیاده شدم و تکیه دادم به ماشین.رسید جلومو سلام کرد گفتم سلام زهره خانم خسته نباشید کلاس چطور بود؟؟/؟؟ لبخندی زد و گفت ممنون بد نبود از این ورا؟؟؟ با من کار داشتین؟/؟؟ تو دلم گفتم نه پس با ننت کار دارم.گفتم اگه لطف کنید یه چند دقیقه بمن وقت بدید یه کاری باهاتون داشتم.کنجکاو شد یکی از ابروهاشو داد بالا و گفت چه کاری؟؟//؟ بهش گفتم حالا شما بفرمایید سوارشید بهتون میگم با دو دلی اومد سوار شد.تو ماشین بهم گفت باید زود برگردم مامانم نگران میشه دیر برسم بهشم خبر ندادم.گفتم:آخی شما چه دختر خوبی هستین باشه زود برمیگردیم. انگار یه ذره بهش برخورد روشو برگردوند و گفت من میشنوم کارتونو بگید؟؟؟/؟؟ گفتم عجله نکن بذار بریم یه جای بهتر.مسیر رو انداختم تو یه اتوبان بسرعت میرفتم و پشت چراغ قرمز که میرسیدم محکم میزدم رو ترمز.اخمی کرد و گفت همیشه اینجوری رانندگی میکنی؟؟/؟؟ با صدای بلند خندیدمو گفتم نه فقط وقتاییکه یه دختر خوشگل کنارم میشینه اینجوری میشم.میخواستم اول یه ذره بترسونمش.آثار ترس تو چهره اش پیدا شد با صدایی محکمی گفت زود باش کارتو بگو داره دیرم میشه مسیرمون داشت به جاهای خلوت نزدیک میشد.پیچیدم توی یه فرعی البته زیاد جای پرتی نبود از کنار اتوبان دیده میشدیم ماشینو زدم کنار و قفل در رو زدم.چشاش چهار تا شد صداشو بلند کرد وگفت:چرا درو قفل کردی؟؟/؟؟ گفتم:ترسیدم یه وقت بخوای در بری.قیافش جدی شد و گفت:کیوان حرفتو بگو برای چی منو کشوندی اینجا؟؟/؟؟ منظورت از این کارا چیه؟؟//؟ مثل احمقا بی مقدمه گفتم:دکتر نادری رو میشناسی؟؟؟؟//؟؟ زهره اینا تو محل ما بودن اونا هم پیش همون دکتر میرفتن نزدیک ترین کلینیک به ما همین کلینیک نادری بود.گفت اره که چی؟؟؟//؟ گفتم کیمیا واسه چی یواشکی رفته بوده پیش اون؟؟؟//؟؟ اون روز چه کاری داشت که نیومده بود کلاس؟؟/؟؟ چرا بهم چیزی نگفت؟؟؟؟؟ بمن گفت اومده بود ه کلاس؟؟؟؟ خندید.یه خنده عصبی کرد و گفت:منو تا اینجا اوردی چیزایی رو که باید از کیمیا بپرسی و از من سوال میکنی؟؟//؟؟ من چه میدونم برو از خودش بپرس اگرم بهت نگفته حتما به تو مربوط نبوده.سرمو بردم جلوی صورتشو گفتم:اولا من برادرشم باید بدونم چه غلطی میکنه دوما مامانم بدجوری اصرار داره یه صحبتی بامامانت داشته باشه چون کیمیا گفته تو مجبورش کردی.خواستم ببینم چی میگه.اما انگار زهره زیاد نترسید بهم گفت:بیخود چرت و پرت سرهم نکن کیوان تو چیو میخوای بدونی؟؟/؟؟؟ چرا اینقدر تو کار کیمیا سرک میکشی؟/؟؟؟ خب اگه دوست داشته باشه بهت میگه منظورت چیه که من مجبورش کردم؟؟//؟؟ مجبورش کردم که چیکار کنه؟//؟گفتم :مجبورش کردی که واسه کاراش توضیحی به ما نده ببین زهره من میدونم چیزی هست که نمیخواید من بدونم ولی خیالت راحت باشه اگه تو حرف نزنی به زور هم که شده از کیمیا حرف میکشم حتی اگه شده زندانیش کنم توی خونه باید بهم بگه چیکار میکنه اونوقت اگه بدونم و درجریان باشم کاریش ندارم.خندید و گفت:نکنه میخوای باور کنم؟؟؟؟ میل خودته ولی بالاخره میفهمم.نگاهی به ساعتش کرد وگفت بسه دیگه دیرم شده زود منو برسون خونه اگه به همین راحتی میبردم و میرسوندمش هیچی نصیبم نمیشد باید خرش میکردم واسه همین با لحن ملایمی گفتم:زهره من نگرانشم دلم نمیخواد مشکلی واسش پیش بیاد من و کیمیا هیچی رو از هم مخفی نمیکنیم این اولین باره که این کارو میکنه خواهش میکنم کمکم کن اگه تو کمکم نکنی هیچکاری نمیتونم کنم نگو که هیچی نمیدونی چون مطمئنم چیزی بینتون هست که دوست ندارید کسی سردربیاره میدونم تو بهترین دوست کیمیا هستی بخاطر خودش هم که شده بهم بگو؟؟//؟؟؟ سرشو انداخت پایین و گفت:نمیتونم کیوان امیدوارم درک کنی که به کیمیا قول دادم و نمیتونم زیر قولم بزنم.بازوشو گرفتم و گفتم:زهره این چه قولیه؟؟؟؟اگه بعدا خودم بفهمم و دیگه اونموقع خیلی دیر شده باشه چی؟؟؟ بازوشو کشید کنار گفت:اولا زود خودمونی نشو دوما من چیز زیادی نمیدونم.دیگه داشتم عصبانی میشدم هیچجوری نمیخواست حرف بزنه گفتم باشه در همون حدی که میدونی بگو.زهره من تا نفهمم دست از سرت برنمیدارم هرچی میدونی بگو و تمومش کن منم قسم میخورم اسمی از تو نبرم حالا بهم بگو.نفس عمیقی کشید و گفت:باشه ولی یادت باشه قسم خوردی چون خودمم هم با این کار کیمیا موافق نیستم بهت میگم راستش دکتر نادری یه مدتیه با کیمیا ارتباط داره ارتباطشون از اونجایی شروع شد که با مامانت رفته بودن دکتر حدودا 2 ماهی میشه با هم ارتباط دارن اوایل کیمیا انگار واقعا ناراحتی داشته واسه همین هرچند وقت یه بار دکتر واسش وقت میذاشته تا بره و جواب آزمایش یا سونوگرافی یا تاثیر داروها رو چک کنه اما یواش یواش از این حد فراتر میره و دکتر موقعیکه کیمیا رو تخت خوابیده بوده و مشغول معاینش بوده از فرصت استفاده میکنه و به کیمیا میگه هروقت تونستی یه تماس بامن بگیر باهات کار دارم بعد از اون روز کیمیا با دکتر تماس گرفته و دکتر ازش خواسته که یه ملاقات حضوری آخر وقت توی مطب دکتر باهم داشته باشن.کیوان نادری از وضعیت کیمیا با وجود کمبود مهر پدری سو استفاده میکنه اوایل سعی میکرد رل یه پدر رو بازی کنه جوری رفتار میکرد که کیمیا کمبود عشق پدر رو احساس نکنه.اما این رفتار مال روزهای اولش بود دیگه این موضوع دراین حد نیست.گفتم یعنی چی؟؟/؟؟؟ در چه حدیه؟؟//؟؟ سکوت معنی داری کرد و گفت:دیگه بیشتر از این نمیدونم تو میتونی بقیه اش رو از خود کیمیا بپرسی.سرم داغ شده بود چشمام سیاهی میرفت تعادل نداشتم انگار هیچ جا رو نمیدیدیم مغزم قفل کرده بود قدرت حرف زدن رو نداشتم دیگه اصلا دلم نمیخواست چیز بیشتری بدونم.احساس بدی بهم دست داد سرمو گذاشتم رو فرمون ماشین و چشمامو بستم کیمیا خواهر کوچولوی من باورم نمیشهههههههه یعنی به همین راحتی دکتر تونسته بود مخ یه دختر 18 ساله رو که جای دخترشه بزنه؟؟//؟؟؟ زهره آروم صدام زد:کیوان.....کیوان...خوبی؟؟؟ ببخشید خودت اصرار کردی.سرمو آوردم بالا و تو چشماش نگاه کردم.با نگرانی بهم زل زده بود نمیتونستم چیزی بگم زبونم نمیچرخید.ماشینو روشن کردمو حرکت کردم تو کل مسیر اصلا باهم حرف نزدیم.زهره از پنجره خیابون رو نگاه میکرد حتما با خودش میگفت چه غلطی کردم بهش گفتم همه جور حدسی زده بودم غیراز اینکه دکتر با کیمیا سکس داشته باشه.رسیدیم جلوی خونه زهره موقع رفتن گفت:کیوان قسم خوردیا یادت نره.گفتم نه یادم هست لبخندی زد رفت.خواستم برم خونه اما انگار دیگه اون خونه رو دوست نداشتم یه کمی میخواستم تنها باشم دلم میخواست تا صبح تو خیابونا راه برم بعضی وقتها به کیمیا حق میدادم مگه اون چند سالش بود؟؟/؟؟؟ بعضی وقتها هم میگفتم نباید به همین راحتی خره دکتر میشد اون دکترعوضی چقدر بهش اعتماد داشتیم سالها باهاش بودیم و نفهمیده بودیم چقدر پست فطرته که به یه دختر معصوم هم رحم نکرد میدونست کیمیا رو این موضوع حساسه روی همین نقطه ضعفش هم دست گذاشت ماشینو جلوی یه پارک گذاشتمو داخل پارک روی اولین نیمکت نشستم بدنم خیلی سرد بود با اینکه هوا گرمای مطبوعی داشت اما من میلرزیدم از همه چیز و همه کس بدم میومد دنبال مقصر اصلی میگشتم اما هرچی میگشتم بیشتر به پدر میرسیدم.البته بقیه هم یه جوری مقصر بودن دکتر حدودا 45 یا 46 سالی داره مرد شیک پوش و شادابیه قد متوسط و اندام متناسب و چهارشونه ای داره موهای جو گندمی و چشمای سبزصورت مردونه و جذابی داره خیلی به خودش میرسید از اون آدمهایی بود که میگفتن تا زنده ایم باید خوش بگذرونیم زنش اکراینی بود ندیده بودمش ولی دکتر خیلی از خوبیش تعریف میکرد فقط یه پسر داشت که اونم تو لندن بود و همونجا ازدواج کرده بود.خلق و خوی دکتر همه رو جذب میکرد خیلی زود با آدم قاطی میشد و طرفو جذب خودش میکرد واسه همین یه نفر که اولین بار وارد مطبش میشد دیگه میشد مریض دائمی دکترمطبش همیشه شلوغ بود و اگه کسی پارتی نداشت باید کلی میشست تا نوبتش بشه احترام زیادی واسش قائل بودیم.تا حدی هم موفق شده بود با بابام ارتباط برقرار کنه.کاری که هرکسی نمیتونه.جوری اینکارو کرده بود که بابام بعضی وقتا حالشو ازمون میپرسید خیلی آدم حرفه ای بود.اما دیگه هیچکدوم اینا واسم مهم نبود مهم این بود که چه جوری بلایی سرش بیارم که تا عمر داره هوس سکس به سرش نزنه حالم اصلا خوب نبود بعضی از آدما که از کنارم رد میشدن یه جوری نگام میکردن اصلا تمایلی نداشتم برم خونه شاید اگه مامان نبود اصلا دیگه دلم نمیخواست از2 کیلومتری خونه هم ردشم اما فقط بخاطر مامان راه افتادم.وارد خونه که شدم مامان نشسته بود و داشت با تلفن حرف میزد سلام کردم تا منو دید لبخند خوشگلی زد و سرشو تکون داد.بابا هنوز نیومده بود کیمیا هم انگار تو اتاقش بود آخه برق اتاقش روشن بود مامان تلفنشو تموم کرد و اومد طرفم گفت:کیوان کجا بودی؟؟؟/؟ دیگه داشتم نگران میشدم؟؟/؟؟ آخ خ خ خ که چقدر دلم میخواست سرمو بذارم رو شونه هاشو بلند گریه کنم بهش بگم کجا بودم.بگم چی شنیدم اما باید خودمو کنترل میکردم گفتم:رفتم یه هوایی بخورم یه سری هم به پیمان زدم یه کم طول کشید پرسیدم کیمیا کجاست؟؟/؟؟ گفت تو اتاقشه رفتم بطرف اتاقش در زدم:همون صدای دلنشین گفت:بله.رفتم تو نشسته بود جلوی کامپیوتر داشت باهاش ور میرفت.سلامممممممممممم مهندس کیوان چطوری؟؟/؟؟/؟ خیره شده بودم بهش نمیتونستم حرف بزنم نگاهم روی صورتش خشک شده بود بالاخره نتونستم خودمو کنترل کنم.شکستم.چشمام پر از اشک شده بود نمیتونستم خوب ببینمش مثل یه مجسمه ایستاده بودم هنوز داشت به مانیتور نگاه میکرد.سکوتم طولانی شد برگشت و بهم نگاه کرد و گفت:کیوان چتههههههه؟؟؟؟ چیههههههه؟؟؟؟ اولین قطره اشک چکید روی گونه ام تعجب کرده بود ازجاش بلند شد و اومد طرفم صورت قشنگشو آورد جلو و با اون چشمای عسلی که مثل چشمای مامانم بود خیره شد بهم با صدای گرفته ای گفت :کیوان؟؟؟؟؟نفهمیدم چطور شد که یهو دستم رفت بالا و با قدر ت کوبیده شد تو صورت کیمیا پرت شد طرف تختش اینقدر بهت زده بود که هیچ صدایی ازش درنیومد فقط مات و مبهوت دستشو گذاشته بود روی صورتشو منو نگاه میکرد رفتم جلوتر خودشو جمع کرد و گفت:کیوان دیوووووووونه شدی؟؟/؟؟؟؟ جلوش زانو زدم و گفتم آره دیونه شدم کثافت دیونه شدم عوضی تو یه حیوونی کیمیاااااااااا یه حیوون چه طور تونستی؟؟؟؟؟؟؟ زانوهاشو جمع کرد تو بغلشو گفت:چی شده مگه؟؟/؟؟؟ مثل آدم حرف بزن.صورتمو پاک کردمو گفتم:بدبخت اینقدر خری که نفهمیدی دکتر داره به بهونه عاطفه و محبت مختو میزنه که یه سکس درست و حسابی ردیف کنه؟؟/؟؟ خشک شد فکر نمیکرد فهمیده باشم سکوت کرد هیچ دفاعی نمیتونست از خودش کنه.همیشه اینطوری بود وقتی مچشو میگرفتم تسلیم میشد.بغضش ترکید چشماش سرخ شد و فقط قطرات اشک بود که به سرعت از چشماش میریخت پایین.گفتم:چند وقته با دکتری؟؟/؟؟؟ باهات چیکار کرده؟؟؟؟؟؟ خوش میگذره بهتون؟؟؟ تو بهتر اونو ارضا میکنی یا اون تو رو؟؟؟؟ ازش نپرسیدی تو بهتر بهش حال میدی یا زنش؟؟/؟؟؟؟ صدای گریه اش بلند شد و گفت:خفه شو کیوان گم شو بیرون.رفتم جلوتر و گفتم:چیه حالت خوب نیست؟؟/؟؟؟ ببرمت پیش دکتر؟؟/؟؟؟ اون میدونه چیکار کنه نه؟؟؟؟؟ اون بلده کجاتو بماله که زودتر خوب شی؟؟؟ سرشو گذاشت رو زانوهاشو صدای گریه اش شدت گرفت شونه هاش به شدت تکون میخورد موهای مشکی و لختش ریخته بود روی دستاش حالم خوب نبود نمیفهمیدم چی دارم میگم فقط هرچی به ذهنم میرسید زبونم اجراش میکرد من رو زمین جلوش نشسته بودم و اونم داشت گریه میکرد از جام بلند شدم و نشستم روی لبه تختش سرمو توی دستام گرفتم و چشمامو بستم چشمام بدجوری میسوخت تمام بدنم گر گرفته بود انگار تب داشتم دلم میخواست فریاد بزنم سرمو آوردم بالا نفس عمیقی کشیدم چشمامو پاک کردم اما فایده نداشت حالم خوب نبود نمیتونستم حرکت کنم خیره شده بودم به روبه رو.کیمیا کنار پام نشسته بود آروم سرشو بلند کرد و مثل بچه ها سرشو گذاشت رو زانوم قدرت هیچ عکس العملی رو نداشتم فقط چشمام بود که حرکاتش رو میدید.یکی از دستاشو آورد بالا و صورتشو پاک کرد و دوباره دستشو گذاشت رو پام با صدای بغض آلودی گفت:کیوان من خیلی تنهام.خیلی چیزا رو میبینم و غصه میخورم کیوان من به بابا احتیاج دارم من نمیتونم مثل تو باشم نمیتونم با این قضیه کنار بیام من یه دخترم بخدا اولش نمیدونستم قصد دکتر چیه فکر میکردم دوستم داره و چون خودش دختر نداشته داره به من محبت میکنه کیوان حقداری ازم متنفرشی خیلی خواستم بهت بگم اما روم نمیشد.با صدایی که از ته گلوم دراومد بهش گفتم:کاش بهم میگفتی کاش من میدونستم.تکونی به خودم دادم فهمید میخوام بلند شم سرشو از روی زانوم بلند کرد ازجام بلند شدم و نگاهی بهش انداختم صورتش از اشک خیس شده بود و اشکاش پایین لباسشو خیس کرده بودن.دلم براش سوخت منو کیمیا خیلی بهم وابسته بودیم اولین بار بود که روش دست بلند کرده بودم از خودم بدم اومد من زده بود م تو اون صورت معصوم.باورم نمیشد؟؟؟؟ نگاه مظلومانه ای بهم کرد گفت:کیوان مامان هم میدونه؟؟/؟؟؟ لبخند تلخی زدمو گفتم بابا کم بود میخوای توهم بهش اضافه شی؟؟؟؟ نه نمیدونه.از اتاقش رفتم بیرون یه راست رفتم تو اتاق خودم که با مامان رو به رو نشم ولو شدم رو تختم و ضبط رو روشن کردم.در این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها.سراسر وجودم غم بود وغم هیچکسی رو نداشتم که باهاش درد دل کنم آخه به کی میشد گفت؟؟/؟؟؟ از کی میشد کمک گرفت چشمامو بستم افکار زیادی تو ذهنم بود صحنه سکس دکتر با کیمیا مرتب میامد تو ذهنم.انگار ذهنم میخواست تصویری از اون لحظات بسازه نمیتونستم از شر این افکار رها شم.وقتی چشمام رو باز کردم دیدم ساعت 2:23 بامداده.خوابم برده بود بدون اینکه بخوام از زور خستگی و ضعف خوابم برده بود نمیدونم شایدم ازحال رفته بودم ازجام بلند شدم تنم سنگین بود.انگار یه چیزی روم بود نشستم تو تخت به دور و برم نگاه کردم انگار تازه یادم افتاده باشه چی شده دوباره اون حس بد اومد سراغم حس سردرگمی.سرگیجه.عذاب.به سختی ازجام بلند شدم انگار چسبیده بودم در اتاقمو آروم باز کردم وارد حال شدم خونه توی تاریکی و سکوت فرو رفته بود فقط صدای باد که برگ درختها رو تکون میداد به گوشم میخورد احساس ضعف داشتم اما میلی به خوردن نداشتم.نور ملایمی ازاتاق کیمیا دیده میشد آروم در اتاقشو باز کردم هنوز بیدار بود پنجره اتاقش باز بود و داشت بیرون رو نگاه میکرد.پشتش به در بود نفهمید من اومدم.رسیدم پشت سرش و مثل یه روح ایستادمو نگاهش میکردم.لباس خوابشو پوشیده بود موهاش تو باد ملایمی که از پنجره میومد به آرامی میرقصید چشمام چرخید و رسید به بدنش پوست سفید و براقش از زیر اون لباس حریر به خوبی دیده میشد.سوتین نداشت فقط یه شورت توری سبز دیده میشد و رونای سفید و خوش فرمش انگار تازه اولین بار بود که میدیدم تازه بدن سکسی کیمیا رو دیده بودم تصویر دکتر اومد تو ذهنم حتما کلی با این کون سفید و درشت کیمیا حال کرده؟؟؟/؟؟؟ مرتب دکتر رو میدیدم که افتاده روی کیمیا و داره تمام بدنشو میماله چرا دکتر باید کیمیا رو به لذت برسونه؟؟؟ من که بهتر میتونستم من میتونستم کیمیا رو غرق لذت کنم لذت واقعی طعم واقعی سکس با تمام وجودم دوستش داشتم عشق و لذت سکس رو باید خودم بهش میدادم نه کس دیگه

تسليت باد برهمه ماه محرم

بمناسبت فرا رسيدن ماه محرم و بخاطر احترام به اين ايام سوكواري تا بعد از ايام ماه محرم از حضور همه دوستان مرخص ميشم و داستان نميزارم؛التماس دعا

دانلود رایگان فیلم سکس پدر و دختر 10 سالش و دانلود تعدادی داستان

اینم 3تا کلیپ سکس که یکدونش سکس پدر با دختر 10 سالشه امیدوارم خوشتون بیاد نظر یادتون نره

دانلود

اینم تعدادی داستان قدیمی از ایتهای آویزون و دیگر سایتها داستانهای سکس ایرانی

دانلود قسمت اول

دانلود قسمت دوم

رمز کلیه فایلها www.amirsexi.blogspot.com

چت روم اختصاصي امير سکسي

سلام دوستان گلم همونطور که قبلا قول داده بودم براتون چت روم اختصاصي با رومهاي مجزا از هم آماده کردم و گذاشتم شما دوستان ميتونيد با نام کاربري و هم بصورت مهمان وارد چت بشيد و از همه امکانات اين چت روم کامل استفاده کنيد اگر خواستيد بصورت مهمان وادد بشيد روي گزينه مهمان تيک بزنيد و يک نام براي خودتون بنويسيد و جنسيت مرد يا زن بودن رو انتخاب کنيد و روي اتصال کليد کنيد تا وارد چت روم بشيد شما ميتونيد از داخل چت روم از ياهو و جي ميل خودتون هم استفاده کنيد اين چت روم کاملترين چت روم است و حتي ميتونيد فيلم و عکس و... رو براي هم بنمايش دربياريد فقط خواهشا رعايت کند تا باعث نشه من رومها رو قفل کنم و فقط بتونيد با نام کاربري وارد بشيد.ممنونم از همه دوستان گلم.شاد باشيد.امير سکسي

لينک

http://amirsexi.blogspot.com/123flashchat.html

سکس خونوادگی آرزو قسمت دهم

مهسا آبرومون رفت حالا چکار کنیم؟؟؟؟؟ بلند شو لباستو بپوش برو باهاش صحبت کن.مامان گفت نترس آرزو دهنش قرصه بیا ادامه بده و راحت باش.دایی گفت چی میگی؟؟/؟؟؟؟؟ مامان گفت همونکه خودش گفت حالا بیا منم برگشتم و خوابیدم البته به زور چون بدجور فکرم مشغول صحنه ای که دیده بودم بود.فردا صبح که دایی سرکار بود به مامان گفتم بیا کارت دارم و رفتیم تواتاق دایی گفتم از کی با دایی حال میکنی؟؟؟؟؟؟/ گفت دفعه اول بود گفتم همه حرفاتون رو پشت در شنیدم پس راستش رو بگو؟؟؟/؟؟ گفت حقیقتش از یک سال قبل ازدواج با بابات گفتم مادر جون خبر داره؟؟؟/؟؟؟ گفت حالا که همه چیز رو میدونی و راز دارم هستی بهت میگم ولی قول بده هیچوقت نباید کسی بفهمهااااااااااااا باشه؟؟؟/؟؟ گفتم باشه بگو.گفت مادر جون هم میدونه و خودشم با ساسان حال میکنه حتی سه نفری باهم حال کردیم.گفتم واااااییییییییییییی مامان شما دیگه کی هستین؟؟؟؟؟؟؟/؟؟.خلاصه غروب دایی اومد و بخاطر اینکه بامن چشم تو چشم نشه رفت تواتاقش.10دقیقه بعد رفتم تواتاقش و سلام کردم دایی باعجله بلند شد و گفت سلام و سرش رو انداخت پایین نشست رولبه تختش.گفتم دایی دیشب خوش گذشت؟؟/؟؟ هیچی نگفت.گفتم ببخشید ضد حال زدم از قصد نبود.حالاهم راحتباش من ازهمه چی خبر دارم حتی از رابط تو با مادر جون.دایی یدفعه سرشو چرخوند سمت من و با دهن باز و چشم گشاد منو نگاه کرد.گفتم مامان بامن راحته و رفتم پیشش نشستم گفتم دایی من دهنم قرص نترس و دست انداختم گردنشو یه وری نشستم روپاش و بوسش کردم.گفتم حالا بخند ناراحت نباش.یه لبخند زد و اونم بوسم کرد.گفتم دایی میشه با منم باشی؟؟/؟؟؟ گفت یعنی...؟؟؟/؟؟؟ گفتم آرهههههههههه دیگههههههههه.گفت منکه آرزومه با آرزوم باشم ولی باید از مامانت اجازه بگیری.داد زدم گفتم مامان بیا.مامان اومد دید من تو بغل دایی نشستم.گفت چیه؟؟؟؟؟ گفتم منم میخوام.گفت چیییییییییی؟؟؟؟ گفتم میخوام با دایی باشم.گفت آخه تو هنوز دختری.گفتم خودتم قبل ازدواج دختر بودی.گفت نمیدونم ولی با غریبه ها نباید باشی گفتم باشه.مامان گفت پس ساسان مواظب باش.گفت هنوز من رو نشناختی؟؟/؟؟ مامانم در رو بست و رفت بیرون منم لبم رو بردم طرف لب دایی لب تو لب شدیم شاید 5 دقیقه داشتیم لب میخوردیم و همدیگه رو میمالیدیم.دایی رفت تو گردنم لیسسسسسسسسسس میزد و میخورد که دیگه دیووووووووووونه شدم و بلند شدم کل لباسم رو درآوردم و به دایی گفتم توهم زود لخت شو که طاقت ندارمااااااااااا؟؟؟ دایی با چشمای خمار خندید و گفت حقا که دختر اون مادری و خواهر زاده حلال زاده خودمی.سریع لخت شد و من رو بغل کرد و خوابوند روتخت و دوباره از لبام شروع کرد بعد سینه هامو گرفت تو دستش و گفت جووووووووووون و افتاد به جون سینه هام و میخوردشون.از زور شهوت داشتم میمردم رفت سراغ کووووووووسم و یخورده با دست باهاش بازی کرد و گفت اوپن که نیستی؟؟؟؟؟ گفتم نه داییجووووووون.رفت لای پام و شروع کرد به لیسیدن کوسم.وااااااااایییییییییییییییی روی ابرا بودم چنان کوووووووووسم رو میخورد و چوچولم رو لیس میزد که انگار تموم عمرش فقط اینکاره بوده.داد میزدم و ناله میکردم ووووواااااااي ي ي يییییییییی جووووووووون بخورششششششش.مثل مار بخودم میپیچیدم.باورتون نمیشه تا آخر کوس لیسیش سه دفعه ارضا شدم دیگه نا نداشتم گفتم دایی بسهههههههه دیگههههههه بسهههههههههه.گفت خوب بود؟؟؟؟؟ گفتم آره ه ه ه ه ه.گفت حالا نوبت توئه.منم با کرختی و بی حالی بلند شدم و رفتم سراغ کیرررررررررش که شق و آماده بود سرش رو یه لیس زدم و کردم تو دهنم.4-5 دقیقه ساک زدم که کم کم سرحال اومدم.گفتم حالا بکننننننننننننن توکووووووووونممممممممممممم.گفت طاقت میاری؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم تو کارت نباشه به پهلو خوابیدم و گفتم کرم بیار و بیا پشتم بخواب کرمش رو آورد زد با سوراخم و به کیرشم زد و گذاشت در سوراخم.گفتم اول یواش یواش بکن بعد هرجور دوست داشتی جررررررررم بده.اونم یواش یواش کرد تو سوراخم.درد داشت ولی خوب منم که بار اولم نبود و کار کشته بودم.بعد از پنج تا شیش تا عقب و جلو کردن یواش گفتم دایی حالا بکوب توششششششششششش.اونم یه دستش رو از زیر سرم رد کرد و سینمو گرفت یه دستشم به بغل کپلم بود و شروع کرد محکم تلمبه زدن.منم داشتم آه ه ه ه ه و اوه ه ه ه ه و ناله میکردم و چوچولمو میمالیدم بکننننننننننننننن بیشتررررررررر تا تهههههههههههه بکنننننننننننننن دایی جوووووووووووون.چند دقیقه من رو چرخوند و خوابید روم و تلمبه میزد تو کووووووونم.میگفت جووووووووون از عید تا حالا تو کف کووووون تپلتمممممممممم چه کوووووووووونیییییییییییییی داریییییییی آرزوووووووووووو بعد از چند دقیقه گفت چهار دست پا شو منم شدم و کوووونم رو واسش قمبل کردم و اونم کیرررررررررشو کرد توشششششششش.جااااااااااااااااان چه کیررررررررریییییییی مثل وحشیها تو کوووونم تلمبه میزد و منم داد میزدم و میگفتم بزنننننننننننننننن دایی بزننننننننننننن محکمترررررررررر جووووووون فداتشمممممممممم خلاصه بعد دو بار ارضای این جوری اونم آبش اومد و تو کوووونم خالی کردووواااااااااااي ي يیییییییییی چه داغ بود جووووووووووون.گفت آروم دراز بکش و اونم با من دراز کشید درحالیکه هنوز کيييیرررررررررش تو كووووونم بود خوابید روم.شاید ده دقیقه روم بود و بدون هیچ حرفی گذشت که مامانم اومد تو گفت اگه تموم شده بیاین شام بخوریم.با ناله گفتیم الان میایم.دایی بلند شد گفت دمت گرم آرزو خیلی با حال بود مرسیییییییییی.گفتم زیرت نرم دایی منم خیلی حال کردم.خیلی با حالی گفت توهم معلومه دفعه اولت نبوداااااااااا درسته؟؟؟/؟؟ گفتم ای همچی..از اتاق اومدیم بیرون.مامان گفت بدجور سر و صدا میکردین؟؟/؟؟؟ گفتم جات خالی مامان این داداشت خیلی باحاله رفتم پیش مامان بزرگ تا من رو دید گفت دختر تو دست مامانتو از پشت بستی چقدر داد و بی داد میکنی؟؟؟؟؟ سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید.گفت اگه حالم خوب بود منم میومدم کمکت و خندید و منم خندیدم....ادامه دارد.....

سكس ضربدري امير و خواهرزن قسمت اول

سلام دوستان گلم میخوام یک خاطره از سکس ضربدریم رو با خواهر زنم براتون بگم.اول یکم به جزئیات بپردازیم و خودمو معرفی کنم.من امیر هستم و اسم زنم شهین.من حدودا 8 ساله که ازدواج کردم.خونواده مادر زنم تشکیل شده از 3تا دختر که دختر بزرگه همین همسر منه.دختر وسطی که اسمش شهنازه زن باجناقم رامینه که 3 سال قبل باهم ازدواج کردن و آخرین خواهر زنم که الهی من قربون اون کوس و کونش برم اسمش شهره است.من از همون شب خواستگاری خیلی از شهره خوشم اومد یه دختر شاد و سر زنده و خوش استیل.خداییش از زن خودم خوشگلتر و خوش استیل تر بود.بعد از اینکه ما زندگی مشترکمون رو شروع کردیم شهره بیشتر با من احساس راحتی میکرد مثلا شوخی و دیدن فیلم صحنه دار و... اما رابطه سک بین ما نبود و من همیشه توی کف اون هیکل نازش بودم و دلم میخواست یکبارم که شده ازش یه لبی بگیرمو یه حالی باهاش کنم اما اصلا نمیتونستم.از یکطرف روم نمیشد از یکطرف هم اون دختر بود و هنوز ازدواج نکرده بود و خونه باباش بود که این کارمو سخت میکرد.سالها گذشت تا اینکه باجناق من آقا رامین اومد خواستگاری شهناز و اونهاهم زندگیشون رو شروع کردن.با شهناز مثل شهره اصلا راحت نبودم و خیلی باهم رسمی برخورد میکردیم حتی بعد از ازدواجش هم همینطور بودیم.رامین برخلاف ظاهر مظلومش خیلی شر بود.یه روز که داشتم میرفتم طرف خونه مادر خانمم که همگی اونجا دعوت بودیم ناخودآگاه چشمم به رامین افتاد که با یه خانم خوشگل و شاسی بلند درحال صحبت بود و باهم داشتن قدم میزدن.تعجب کردم؟؟؟؟؟؟؟ یعنی این خانم خوشگله کیه؟؟/؟؟ رامین انقدر سرگرم صحبت بود که اصلا متوجه من نشده بود.منم بیتفاوت گذشتم و به راهم ادامه دادم و رفتم خونه مادر زنم.رفتم داخل که همه اومدن به استقبالم و خوش آمد گویی و...از شهناز سوال کردم پس این باجناق ما کجاست؟؟/؟؟؟؟ شهناز گفت بنده خدا یکم گرفتار بود در مغازش گفت دیرتر میاد.توی دلم گفتم آره کوس عمش داره با یه خانم خوشگله لاس میذنه.خنده ای کردم و گفتم بابا یکم هواشو داشته باش گناه داره این باجناق ما.انقدر نذار سر کار بمونه خسته میشه طفلی؟؟؟ شهنازم که خوشش اومده بود گفت من همش بهش میگم انقدر کار نکن اما گوش نمیده یا چک داره یا دنبال طلبش از مردمه.رامین بوتیک داره و منم که شرکت دارم.بازم خندم گرفته بود از این شهناز که انقدر ساده بود اما به روم نیاوردم.خلاصه شهره جووووونم هم اومد و مثل همیشه شاد و سرحال یکم سر به سر هم گذاشتیم و تقریبا یک ساعت بعدش آقا رامین باجناق کوس باز ما اومد.یکم نشستیم و باهم خوش و بش کردیم.اصلا نمیشد چیزی بگم چون این خواهرا همشون مثل کنه چسبیده بودن به ماها و حرف میزدن.نزدیکهای شام بود که همه رفتن برای آماده کردن وسایل شام و موقعیت جور شد.به رامین گفتم خوب باجناق تعریف کن دیگه چه خبر؟؟؟/؟؟؟ ر:خبری نیست امیر جون همش کارهای تکراری و همیشگی.من:آره ظاهرا کارهای تکراری زیاد اذیتت نمیکنه چون چهرت خسته نبست تازه برعکس خیلی هم شاد و سرحالی؟؟؟ ر: نه امیر جون دارم میمیرم از خستگی بس که امروز دوندگی کردم.من: تنهایی؟؟/؟؟ یکدفعه رامین جا خورد.ر: یعنی چی تنهایی؟/؟؟ من: هیچی بابا منظور خواصی نداشتم.آخه داشتم میومد اینجا دیدمت با یه نفر داشتی قدم میزدی و اصلا تو این دنیا نبودی ازبس محو تماشای اون خانم خوشگله بودی هواست به اطرافت نبود.؟؟/؟؟ رامین که اصلا انتظار این برخورد و از من نداشت مثل برق گرفته ها دست و پاشو گم کرده بود و نمیدونست چی جوابمو بده.ر: کی....ک.جا....م.ن.؟؟/؟؟ گفت آره دیگه چند ساعت قبل توی خیابون..... نزدیک چهار راه داشتی شونه به شونه خانم خوشگله میرفتی یادت نیست؟؟؟/؟؟؟ ر: آهان چرا یادم افتاد اون یکی از مشتریهای مغازم بود یکم بدهکار بود داشتم باهاش حرف میزدم که کی بدهکاریش رو میاره.من: اه جدی؟؟/؟ خوش بحال تو با این مشتریهات اما ازحق نگذریم خوب کووووووووووووسی بودااااااااااااااا؟؟؟؟//؟ رامین که دیگه واقعا داشت از اینجور حرف زدن و برخورد من سکته میکرد آخه اصلا ما باهم اینقدر خودمونی نبودیم که اینطور صحبت کنیم.بهش گفتم دست مارو هم بگیر باجناق کیر ما خار ندارهاااااااااا؟؟/؟؟ رامین که دیگه کم کم داشت یخش باز میشد با لبخند تلخی گفت ای بابا امیر جون کی به ما پا میده؟؟/؟؟ گفتم خلاصه هوای منو داشته باش.خسته شدم ازبس چند ساله خورشت قیمه خوردم.منظورم زنم بود.یدفعه هم مهمون تو یه چلو کباب بده بخوریم مگه چیزی میشه؟؟؟؟؟ رامین دیگه نتونست خودشو نگه داره و خندش گرفت اما نه مثل خنده دفعه قبل که تلخ بود بلکه از ته دلش میخندید.خلاصه این شد سرآغاز کوس کردنهای من با رامین.چند سری باهم رفتیم چلو کباب زدیم تو رگ و حسابی به زیر شکممون رسیدیم.دمش گرم هردفعه کوس میاورد یکی از یکی خوشگلتر و باحالتر.اوایل جدا جدا کوس میکردیم یعنی یا اون اول میکرد و میومد بیرون از اتاق یا بعدش من میرفتم یا برعکس.اما این اواخر دیگه باهم کوس و کون خانم خوشگلها رو جرررررررر میدادیم.دیگه باهم رله شده بودیم البته من چندباری کوس آوردم و باهم کردیم اما رامین بخاطر شغلش دست و بالش بازتر بود.خلاصه زندگی همینطور ادامه داشت تا شهره خانم گلم هم بختش باز شد و با آقا سعید ازدواج کرد.یه شب که همه خونه ما شام بودن به رامین گفتم نظرت درباره شهره چیه؟؟/؟؟؟ با تعجب نگام کرد و گفت یعنی چی؟؟//؟؟؟...ادامه دارد

امیر و مهرناز جون

يه روز پاییزی ساعته 10صبح بود كه با صداي مادرم كه ميگفت امیررررررر پاشو برو دنباله خواهرت از دانشگاه بيارش بيدار شدم بدونه اينكه صبحونه بخورم ماشينو روشن كردم و رفتم وقتي دم دانشگاه خواهرم رسيدم از ديدن اونهمه دختر سرم داشت گيج ميرفت محو تماشاي دخترها بودم كه يكدفعه در ماشين بازشد؟؟خواهرم بود ديدم داره دوستشم صدا ميكنه كه سوارش كنيم برگشتم ببينم كيه وااااااااااای كه تا حالا دختري به اين نازی نديده بودم هرچي ازش بگم كم گفتم طوري تو نخش رفته بودم كه نفهميدم خواهرم داره صدام ميكنه گفت:امیر مهرناز خونشون نزديك ماست ميتوني برسونيش؟؟/؟ منم كه حسابي كف كرده بودم با كمال ميل قبول كردم رفت عقب ماشين نشست از آينه مرتب نگاش ميكردم ولي خدائيش اولين دختري بود كه تو عمرم ميديدم اينقدر خدا تو آفرينشش كم نذاشته هيچ نقصي نداشت هيكل تپلی چشمای درشت مشكي با ابروهای بلند و كشيده لبهای قلوه ای موهاشم كه از زير مقنعه كمي بيرون بود پركلاغي.مريم خواهرم مرتب با مهرناز شوخي ميكرد و ميخنديدن وقتي به جلوی خونشون رسيديم مهرناز پياده شدن ازم تشكر كرد و منم با يه لبخند جوابشو دادم وقتي بخونمون رسيديم تا چند روز فكرش از ذهنم بيرون نميرفت تا اينكه تصميم گرفتم به خواهرم بگم رفتم تو اتاقش و خيلي با پروگي گفتم مريم من عاشقه مهرناز شدمممممممممم.مريم اول خشکش زده بود ولي بعد يه لبخند زد و گفت باشه داداشی فردا باهاش حرف ميزنم.فردای اون روز مريم و از خوشحاليم بردم دم دانشگاه رسوندم و بهش گفتم عصر ميام دنبالت بهش تاكيد كردم فقط يادت نره به مهرناز بگيااااااااا؟؟/؟؟ اونم خنديد و گفت باشه چشممممممم.عصر كلي تيپ زدم يه تيشرت تنگ و يه شلوار جين تنگ پوشيدم شيشه ادکلن رو روی خودم خالي كردم و سريع خودمو رسوندم به دانشگاه ديدم دم در با مهرناز جونم منتظرن وقتي سوار شدن گفتم دير نكردم؟؟؟ مريم گفت نه ما كلاس آخر استاد نداشتيم براهمين اومديم دم در تا تو بياي.مهرناز اولش خيلي تعارف كرد كه من مزاحم نميشم خودم ميرم.فهميدن حالا كه فهميده من دوستش دارم روش نميشه سوارشه.با اصرار مريم بالاخره سوار شد سه تایمون تا خونه ساكت بوديم وقتي مهرناز رو رسونديم به مريم گفتم چي شد؟؟/؟؟ بهش گفتي؟؟؟ گفت آره.گفتم بلاخره قبول كرد؟؟؟ گفت اولش كه جا خورده بود ولي با تعريفهايي كه من ازت كردم و گفتم كه ديشب تا صبح از فكر تو نخوابيده خندش گرفت و گفت شمارشو بهت بدم بهش زنگ بزني.جااااااااان ديگه ازخوشحالي داشتم پرواز ميكردم.شمارشو گرفتم شب ساعت 11 بود كه به مهرناز خانم زنگ زدم شانسم خودش گوشي رو برداشت سلام و احوالپرسي كردم اولش منو نشناخته بود خودمو معرفي كردم گفتم امیرم يدفعه ساكت شد؟؟؟ گفت اجازه بدين برم تواتاقم صحبت كنم.گفت وكيلت همه چيزو بهم گفته.منظورش خواهرم مريم بود.بهش گفتم راستش روم نميشد ولي حالا بهت ميگم به اندازه دنيا دوستت دارمممممممم خيلي نازي اون چشمهاي جذابت منو طعمه خودش كردهاااااااا؟؟؟ يدفعه خنده بلندی كرد و گفت چرا طعمه مگه من گرگم تو گرگی که دندون تیز کردی برای من و خنديد؟؟؟؟؟؟؟.منم خنديدم گفتم اختيار داري شما فرشته زندگي من هستي.باهاش قرار گذاشتم كه ببينمش ساعتش و به عهده خودش گذاشتم گفت ساعت 8 شب خوبه؟؟؟؟ گفتم پس ميام دنبالت اونشب تا صبح از خوشحالي خوابم نبرد.فردا شب كلي تيپ زدم تا اونجاييكه مامانم گفت كجا داري ميري ورپريده؟؟/؟؟ گفتم با بچه ها ميريم يه دور بزنيم زود ميام.خنديد ميدونستم كه باورش نشده.سريع رفتم راس ساعت 8 اونجا بودم پنج دقيقه اي منتظر شدم كه ديدم يكي درماشين رو باز كرد سوار شد وااااااااااااايیییییییی خداي من از ديدنش تا 2 دقيقه توچشمهاش ميخكوب شده بودم من اونو هميشه تو تيپ دانشگاه ديده بودم ولي اونشب با آرايش ملايمي كه كرده بود يه جذابيته ديگه اي پيدا كرده بود راستشو بخواین كيرررررمو كه داشت بلند ميشد احساس ميكردم.كمي خودمو جمع و جور كردم و دست دادم و يك راست رفتيم رستوران لوكس طلايي تو وليعصر غذا سفارش داديم و 1 ساعتي باهم صحبت كرديم بيشترم از درس و دانشگاه گفت موقع برگشتن وقتي رسوندمش بهم گفت فردا شب تو مهمون مني ساعت 9بيا خونمون گفت كه مامان و باباش دارن ميرن گرگان منم از خدا خواسته قبول كردم.فردا شب سريع حاضر شدمو جوری خودمو اونجا رسوندم كه راس ساعت 9 اونجا بودم ولي گفتم بذار يه كم كلاس بذارم ديرتر برم نگه چقدر هول بود؟؟.ساعتمو نگاه كردم ديدم 9.10 دقيقه است زنگ و زدم صداي آروم و نازش از پشت اف اف پرسيد كيه؟؟؟//؟ خودمو معرفي كردم در و زد و رفتم بالا از تو حياط رد شدم داشتم از پله ها بالا ميرفتم كه اومد در ورودي رو باز كرد يه ماكسي بلند آبي با گلاي ريز سفيد پوشيده بود خيلي بهش ميومد موهاشم از پشت شينيون كرده بود واااااااي كه چقدر ناز شده بود الحق بايد بگم لنگش تو تهران پيدا نميشه.تعارفم كرد رفتم تو روي يكي از مبلهاي راحتي نشستم رفت تو آشپزخانه و برام يه ليوان نوشابه آورد و رفت يه موزيك آروم گذاشت و برگشت و اومد كنارم نشست عطر تنش و اون چشماي زيبا و خمارش حسابي حشريم كرده بود آروم سرمو بردم جلو و لباشو بوسيدم اون هيچ عكس العملي از خودش نشون نداد منم وقتي ديدم اون هيچ مخالفتي نكرد شروع كردم به لب گرفتن اونم كه انگار معطل همچين موقعيتي بود شروع كرد بخوردن لب بالاي من كيررررررم به حدي سفت و سخت شده بود كه از رو شلوار كاملا معلوم بود كه حسابي بلند شده همونطوريكه داشتم از مهرناز جووووووونم لب ميگرفتم با دستم سينه هاشو از رو لباس ميمالیدم مهرناز كه از چشماش معلوم بود حسابي حشري شده از پشت بلوزمو زد بالا و با دستاش كمرمو ناز ميکرد بلندش كردم و زير پاهاشو گرفتم و بغلش كردم و روي ميز عسلي بزرگ شيشه اي كه وسط پذيرايي بود خوابوندمش لباسشو از بالا كشيدم و درآوردم فقط الان يه شورت و سوتين تنش بود منم شلوار و بلوزم و درآوردم و خوابيدم روش.شروع كردم به لب گرفتن و خوردن گردن و گوشهاش سوتينشو درآوردم وااااااایییییییییي كه چه سينه هاي سر بالا و سفيدي داشت جوووووووووون نوك سينه هاش شق شده بود شروع كردم بخوردن سينه هاش و با يكي از دستام اون يكي سينشو ميماليدم مهرنازم به آخ خ خخخخخخخ و اووووووووخخخخخخ افتاده بود چشاش از حشر زياد خيس و خمار شده بود كم كم از سينه هاش اومدم رونافش و يكم با زبونم تونافشو قل قلك دادم اومدم پائين تا رسيدن به شورتش.اووووووووف شورتشو از پاش درآوردم و با دستم يه كم چوچولش رو مالیدم و ازش خواستم پاهاشو باز كنه و با دستم كوسشو ميمالیدم كم كم پاهاشو باز كرد منم رفتم پائين و شروع كردم بخوردن كوووووووووسش مهرناز جيغغغغغغغغ ميزد و ميگفت امیرررررررررر دوستتدارممممممممم ميپرستمت تو عشقمییییییییی منم گفتم عسلمممممممم عروسکمممممممم دوستتتتتتتتتت دارممممممممممم. شورتمو درآوردمو همونطوركه مشغول خوردن كووووووس مهرناز بودم با دستم هم كيررررررررمو ميمالیدم حسابي كيرم گنده و سفت شده بود.مهرنازم سرمو نوازش ميكرد آخ خ خ واوخشششششش تموم سالن رو پركرده بود.هيچوقت فكر نميكردم اينقدر حشرش بالا باشه درگوشش مرتب حرفهاي عاشقونه ميزدم براهمين وقتي كيرررررررمو فشاررررررر دادم توكووووووسش هيچ مقاومتي نكرد.كوووووووووسش اينقدر ليز بود كه كيرم بدون هيچ فشاری راحت رفت توشششششششششش اوه ه ه ه ه چه کوووووووس داغییییییییی.شروع كردم به تلمبه زدن تموم كيرررررررمو توكووووووووسش كرده بودم طوريكه صدای برخورد بدنم و به بدنش ميشنیدم مهرناز بغلم كرده بود و از شدت حشر بالا تموم كمرمو با ناخن انگشتهاش فشارررررر ميداد طوريكه بعدا رفتم خونه مجبور شدم تا چند روز پشتمو چرب كنم تا جای قرمزی ناخن انگشتهاش از پشتم بره اونقدر جفتمون حشري بوديم كه نفهميديم كي پرده مهرناز پاره شد وقتي ارضا شدیم ديدیم كه تموم ميز پر خون شده.مهرناز یک لبخند بمن زد و اشکاش از گوشه چشمای خمارو شهلاش ریخت.لبمو گذاشتم کنار گوشش و آروم بهش گفتم نترس گلم تو زن خودمی خیلییییییییییییییییییی دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارممممممممممممممممممم نفسسسسسسسسسسسسسس.پایان
 

ابزار وبمستر