ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

وسوسه قسمت دوم

اومد تو در رو قفل كرد گفتم بيا چند كلمه درس بخونيم كه بتونيم بگيم درس هم خونديم بهار گفت باشه ولي به شرطی كه دوباره بيای توی بغلم روی تخت دراز كشيديم رفتم توی آغوش گرمش بهار نگاهش فقط به لبام بود آروم گفت يه صفحه بخونيم بعد يه لب گفتم میخوای اول لب بعد يه صفحه بخونيم ؟؟/؟؟ گفت نه لبات جايزه يه صفحه درس خوندنه اون يه صفحه رو به هر بد بختی ای بود خونديم تموم كه شد گفتم لبات گفت نازي يكم ديگه بخونيم يه صفحه ديگه گفتم جر زني نكن لبات. همديگه رو نگاه كرديم خنديديم گفت هيسسسسسسسسس الان مامان مياد هردومونو ميندازه بيرون گفتم میخوای همون عربی رو بخونيم ؟/؟ گفت نخير فكر كردي من ميزارم دربری مخصوصا الان كه نيما هم سفارشتو كرده بايد بريم براش چيزاي خوب تعريف كنيم گفت لباتو بده گفتم نه ولش من نميتونم تفتو بخورم گفت نازی حرف نزن چشاتو ببند مطمئنم خوشت مياد منم گفتم بهار يادته كه من حتی با شما غذا نمیخوردم همش میگفتم ااااای تفی يه ؟؟/؟؟ گفت اين فرق داره چشاتو ببند منو بيشتر به سمت خودش كشيد اين بار بهار سمت چپم بود و از كنار بغلم كرده بود چشمامو بستم به اين فكر كردم تجربه هاي جديد میتونه جذاب باشه گرچه عمری حتى غذای دهنی كسی رو نخوردم حالا تفشو بخورم ؟/؟ سعی كردم به تفی بودنش زياد فكرنكنم گوشه لبامو يه بوس كوچولو كرد بعدش آروم لباشو كشيد رو لبام چشمام همونجوری بسته بود لباش لبامو ناز میكرد خودمو بيشتر بهش چسبوندم اونم كم كم محكمتر لبامو خورد منم با ريتم اون شروع كردم ميك زدن لباش آه ه ه لباش و تفش اونقدرا هم بد نبود شايدم خوب بود ؟/؟ از رو لبام اومد اينورتر زبون ميزد تا رو گردنمو ريز ريز بوس ميكرد و آروم ميك ميزد لباشو كه گذاشت روی گردنم يه لحظه حس كردم نفسم حبس شد همينطوريکه داشت گردنمو ميخورد دستشو میكشيد توی موهام خودمو يكم جا به جا كردم گفت نازى خوشت مياد ؟؟/؟؟ گفت اووووهوم خوبه يكم ديگه گردنمو ليس زد چشمامو باز كردم نگاهش كردم توی چشماش يه دنيا مهربوني ديدم و بس يكم ديگه گردنمو خورد يقه لباسم يكمي باز بود اونم يكم كشيدش پايين تر تا لباشو گذاشت انگار منو برق گرفت گفتم اااااااااىیییییییییی بهار تفی يه گفت بميری توام با اين لوس بازيات گفتم ببخشيد ولي آخه خيلی تفيه پا شدم نشستم گفتم يه دقيقه وايستا يه دستمال گرفتم گردنم رو پاك كردم خندش گرفته بود از كار من گفت تو الان تفمو خوردی لوس بازی درنيار يه لبخند به نشونه عذر خواهی بهش تحويل دادم و اين بار من رفتم لباشو بوس كردم همونطوريكه كنارش نشسته بودم دستمو انداختم دور گردنش يكم لبای همو خورديم اينبار زبونشم خوردم اون دوباره رفت روی گردنم ياد twilight افتاده بودم گفتم گاز نگيريااااااااااا چقدر اذيتش كردم اين موجود مهربونو همينطوریكه اون داشت از اينور گردنمو ميخورد منم از اينور رفتم سراغ گردنش سعى میكردم زياد فشار ندم بيشتر فقط لبامو میكشيدم روش حسابي تفی شده بودم ولي ديگه چيزی نگفتم به نظرم لذت بخش بود به اين فكركردم كه منم به اون لذت بدم اگه دوستش نداشتم اجازه اين كارو كه بهش نمیدادم يهو هولم داد روی تخت خودشو انداخت روم به جون بلوزم افتاد از تنم درش آورد من همش میگفتم بهار نه نهههههه میگفت هيسسسسسسسسس مامان صداتو ميشنوه ؟/؟ مامانش هم خوب بهونه ای بودهاااااااااا. لباسمو در آورد از گردنم تا روی سينه هامو ليس ميزد گفتم بهار يه جوري ميشم ؟/؟ گفت جووووووونم تو خوشت مياد منم يه جوری ميشم آروم لباشو میكشيد كنار بند سوتينم گفت نازی درش بيارم ؟/؟ من فقط آروم ناله كرده آروم كه صدا به مامانش نرسه سوتينمو كشيد يكم زد بالا شروع كرد با زبونش سينه هامو خوردن گفت چقدر شيرينی تو نازی جونم گفتم درآرم سوتينمو ؟/؟ گفت بزار خودم درش ميارم خودشو انداخت روم لباشو آورد نزديك لبام گفت ميزاري لباتو ببوسم ؟؟/؟؟ منم در جوابش شروع كردم به ميك زدن لباش لبامو ول كرد دوباره رفت سراغ سينه هام يكم انگشت كشيد روش بعد دستشو برد پشت سوتينمو باز كرد منم فقط داشتم حال ميكردم آروم آٱٱٱٱيییییی و اااااوي میگفتم توی همون حالت كه اون تقريبا خودشو انداخته بود روم منم دستمو بردم زير بلوزش سوتينشو باز كردم اومد كنارم بلوزشو دادم بالا شروع كردم يكم با سينه هاش ور رفتم زياد نذاشت بخورم بيشتر دوست داشت خودش بخوره میگفت آخه تو خيلی خوشمزه ای گفتم چه مزه ايم ؟؟/؟؟ گفت تو آناناسی بزار آناناس بخورم سريع بلوزشو درست كرد و اومد روی من و دوباره افتاد به جون سينه هام من همش آآآییییییى و اویییییییی میكردم اونم میگفت يواش مامانم ميشنوه هاااااااااا ؟؟/؟؟ گفتم تقصير توئه درد میگيره انقدر محكم ميخوری گفت انقدر خوشمزه ای كه نميتونم آروم بخورم تو فقط يكم يواش نگاهش كردم خنديدم به شيشه بالای در اتاقش نگاه كردم گفتم فكر كن مامانت از اون بالا بياد مارو ببينه ؟/؟ گفت شك نكن اگه ببينه رسما مياد هردومونو ميكنهههههههههه به هرحال نميدونم آخر مامانش فهميد يا نه ؟/؟ ولى توی همين فكرها بودم كه صدای گوشيم دراومد پدرم بود اس داد كی بيام دنبالت ؟/؟ يه نگاه به ساعت كردم گفتم بهار خيلي وقته باهميم اونم كه همش اصرار ميكرد شب پيشش بمونم گفتم شب رو نميمونم الان يكم ديگه هم هستم به بابام اس دادم يک ربع ديگه بیا بهار همش غر ميزد كه كمه گفتم بهار ساعت يک ربع به يازدهه ديگه ديرتر بشه مامانم رام نميده خونه گفت بهتر اونجورى هر روز ميخورمت چيز ديگه اي نگفتم فقط آروم خودمو كشيدم توی بغلش خواستم چند دقيقه ديگه توی بغلش باشم چون به زودی بايد ميرفتم خونه يه بار ديگه لبامو بوسيد گفت زياد اذيتت كردم ؟؟/؟؟ گفتم نه خيلی هم خوب بود به بازوی تپلش نگاه كردم گفتم ميخوام گازت بگيرم جای اينكه نذاشتی من زياد بخورمت بازوشو محكم گاز گرفتم که بعدا جاش موند البته اگه میدونستم جاش میمونه گازش نمیگرفتم بعدش لپشو بوسيدم گفتم پاشم ديگه گفت ازت دل نميكنم كاش شب میموندی گفتم نميشد ديگه سوتينمو واسم بست بلوزمم تنم كردم چشماش انگاری دلش نمیخواست من برم رفتم مانتو رو برداشتم پوشيدم داشتم روسريمو سرم میكردم كه دوباره موبايلم زنگ خورد گفتم الان ميام پدر جون گفتم بهار كليد اين در كو ؟/؟ اومد درو باز كرد با حسرت گفت نازي چقدر زود گذشت امروز ؟/؟ گفتم ولي خوب بود اونم تأييد كرد رفتيم با مامانش خدافظي كردم گفت وايستا من تا دم درب باهات ميام رفت مانتو پوشيد اومد گفت دلم برات تنگ ميشه تو برى آخه از اين به بعد من بدون نازی چيكار كنم ؟/؟ گفتم فردا همو می بينم نگران نباش خنديد دوباره هر دو تا دستامو گرفت توی دستاش آروم لباشو گذاشت رو لبام حياط تاريك بود مطمئن بوديم كسى ما رو نمی بينه صحنه رؤيايى حياط بوسه قشنگى واسمون ساخت گفتم بقدر كافى دير كرديم برم ديگه در رو باز كرد به پدر سلام كرديم بهار گفت مرسى كه اومدى شب خوش گفتم زحمت دادم سوار ماشين شدم برای بهار دست تكون دادم پدرم گفت خوش گذشت ؟/؟ چيزيم درس خوندين ؟/؟ گفتم آره خوب بود به همين خوب بود بسنده كردم و ديگه چيزي نگفتم شيشه ماشين رو دادم پايين هوا بهاری بود و باد صورتمو نوازش ميكرد فقط به ماه نگاه كردم مثل هميشه تو ماه دنبال نيمه های گمشده ام بودم راستی ماه اونشب قشنگتر از هميشه ميدرخشيد الان بعد از گذشت يك سال ديگه رابطه ام نه با بهار اونجورى صميميه نه با نيما برای هردوشون آرزوهای خوب ميكنم كه قشنگترين روزهاى منو ساختن اما دلم میخواست بازم ميشد يه بار ديگه اون احساس ها برگرده دوست داشتنی كه فراموش نشده اما كمرنگ شده صد تا روز قشنگ مثل همه اون روزهامون تقديم به نيما جون و بهار جونم فداى هردوتون نازنین. با تشکر مجدد از نارنین خانم شاد باشید

5 نظرات:

ایرانی گفت...

نازنین جان !خیلی قشنگ نوشتی ساده وطبیعی.حیای خاصی در نوشته ات به چشم می خورد.زیبایی کار بیشتر در این است که این داستان را باتمام وجود و احساست نوشتی .امیدوارم فرصت آن را داشته باشی که با احساسی لطیف و اندیشه ای قوی به شیوانویسی خود ادامه دهی .ممنونم نازنین گل وممنونم امیرگل و گل پرور..ایرانی

matin گفت...

نه میشه گفت داستان بد بود نه خوب زیاد هم احساسی نبود در نظر من فقط یه خاطره بود تا یه داستان بازم از لطف شما نازنین خانوم برای گذاشتن این داستان ممنون هستم

ناشناس گفت...

ممنون از شما امير جان براي اينكه افتخار اينو به من دادى خاطره منو تو وب سايتت بزاري
نازنين

ناشناس گفت...

عالی بودفقط نمیدونم چراادامه نمیدی ادامه بده عزیزم.

ناشناس گفت...

عالی بودفقط نمیدونم چراادامه نمیدی ادامه بده عزیزم.

 

ابزار وبمستر