ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

وسوسه قسمت اول

بازم بنفشه ها بازم بوي ياس بازم اقاقيا ، من عاشق اين فصلم ، اوج زيبايي زمين تو ارديبهشته يكمم خرداد ، دلم بازم هواي تاب بازي كرده ، يادش بخير ، خونشون حياط بزرگي داشت ، پنجره اتاقشم رو به حياط بود ، كنار پنجره ياس بود ، حياطشون آدمو ياد آب و هواى خوب و لطيف شمال مينداخت پر از گل و درخت بود ، وسط درختها هم يه تاب بود ، اونجا قشنگ بود گرچه اگه بهش بيشتر ميرسيدن قشنگترم ميتونست باشه ، اما من اونجا رو دوست داشتم ، شايد بخاطر اينكه بهار رو دوست داشتم ؟/؟ شايدم هم سليقه بوديم ؟/؟ بهار هم حياط خونه شونو دوست داشت ، درست يادمه پارسال اين موقعها بود كه همش منتظر يه فرصت بوديم كه با هم بريم توي حياط خونه شون تاب بازي ، چقدر عكس دارم توي اون حياط اااااااي روزگار من نازنين هستم ، حياطي كه ازش نوشتم حياط خونه دوستم بهار بود هردومون 19 سالمونه ، من هيكلم لاغر و باربي ، قدم 173 وزنم 56 ولي بهار يكم تپل بود 5،6 سانت از من كوتاه تر بود و حدود 66 كيلو وزنش 5 تا 6 سالي ميشد كه با هم دوست بوديم يعنى از نظر مامان اينا زياد رفت و آمدمون به خونه هم مشكل نداشت بهار مهربون بود و دوست داشتني هيچ كدوممون دوست پسر آنچناني نداشتيم همه شيطنت هامونم با هم بوديم من با يه پسر حرف ميزدم به اسم نيما كه كيلومترها از هم دور بوديم پسر دوست داشتنى اى بود ، ولي بهار شيطنتش از من بيشتر بود با نيما هم شيطوني ميكرد ، بماند كه اون موقعها وقتي نبود كه بدون پسر بمونه هميشه 6 يا 7 تا رو همزمان داشت بيشترشون تلفني بودن بهار پيش همشون كرم ميريخت با نصفشونم سكس تل داشت. يكم هات بود اگه پاش ميفتاد با يه پسر خوب حاضر بود که ..... گفتم كه من و بهار هواي همو خيلى داشتيم ، تا حدي هم دخالت ميشه بهش گفت يه روز بود آخرهاي خرداد بهار زنگ زد خونمون اصرار داشت كه من برم خونشون با هم درس بخونيم ؟؟/؟؟ نفهميدم چه جوري مامانمو راضي كرد اما ديگه .... مامانامون كلي تأكيد كردن كه شيطنت نكنيم و درس بخونيم اما من كه ميدونستم اونجا خبري از درس نيست بهار ميخواد دور هم باشيم قبل از رفتنم با نيما بحثم شده بود اونجا كه رفتم يكم پكر بودم بهار گفت چي شده ؟/؟ گفتم هيچي گفت نازي بگو ديگه ؟؟/؟؟ چيزي نگفتم حوصله دخالت هاشو نداشتم گفت به نيما اس دادم گفتم مياي اينجا ؟/؟ اونم گفته جاي من ببوسش گفت پرسيدم كجاشو ببوسم ؟؟/؟؟ گفته لپشو بهار گفت پاشو بيا لپ تو ببوسم اين از طرف نيمائه مي چسبه منم گفتم بوسشو نميخوام گفت ئه نازى باز چي شده ؟/؟ گفتم هيچي بگو بجاي بوس فرستادن رفتارشو با من درست كنه بهار گفت ولكن بابا خيلى مهم هستن اين پسرها ؟/؟ البته واسه اون كه چند تا چند تا ازشون داشت مهم نبود اما واسه من بود منم سرمو انداختم پايين چيزي نگفتم بهار ميدونست نيما رو دوست دارم سعى كرد يكم برام حرف بزنه آرومم كنه اما حرفاش برام بي فايده بود گفت نازي ناراحت نباش دلم نميخواد اينجوري ناراحت ببينمت مامان يكم ديگه ميره بيرون ما تنها ميشيم به نيما زنگ ميزنم آشتي تون ميدم تا اونموقع كه خبري از درس نبود تا مامانش رفت دويديم پاى تلفن به نيما زنگ زديم بهار خيلي حق به جانب به نيما گفت چرا نازي منو اذيت ميكني ؟/؟ خلاصه به هر طريقي بود آشتي مون داد آخرشم گفت تا تو و نيما همو بوس نكنين من رضايت نميدم من يه بوس محكم فرستادم واسه نيما اونم همينطور نيما گفت بهار جون نازي جونمو جاي من ببوس نيما به هردومون جون ميگفت بعد گفت دوست دارم دو تا دختر همو ببوسن گفتم نيما پس جات خيلى خاليه چون من و بهار زياد همو مي بوسيم گفت ئه پس حالا هم ببوسين محكم كه صداش بياد هر چى همو بوس ميكرديم نيما ميگفت صداش نيومد دوباره ببوسين يكم داشت كرم ميريخت منم دوباره بهارو بوسيدم كنار لبشو بوسيدم و بعد نيما گفت صداش اومد داشتن حرف ميزدن نيما پرسيد چي پوشيدين الان ؟؟/؟؟ گفتم من گرممه برم بيرون اين اتاق گرمه نيما گفت بهار الان بهترين موقعيته نازي گرمشه ببين شما که همو دوست دارين منم لز شما رو با هم دوست دارم بهار جون بجنب لباي نازي منو ببوس بهار هم كه جلو نيما كم نمياورد از روز قبلش با هم كل انداخته بودن كه كي پرروتره نيما با حرفاش تحريكمون ميكرد كه لز كنيم ميگفت لباي همو ببوسين نميدوني چه حالي سينه هاي همو بخورين گفت چند ساعت پيش همين ؟/؟ گفتيم تا شب بعد از شام من ميرم خونه گفت پس حسابي با هم حال كنين بعدش شب جدا جدا بمن زنگ بزنين برام تعريف كنين چه ها كردين بهارم نامردي نكرد جلوي نيما گفت كه همين اواخر من براي يه پسره از هيكل نازى تعريف كردم توي كف مونده بهش گفتم نازي رو دوست دارم گفته تو كه دوستش دارى پس يه بار حتما باهاش حال كن نيما هم گفت شب منتظر شنيدن چيزاي خوب هستم تل رو قطع كرديم فكنم 2 ساعتي باهاش حرف زده بوديم كه يك ساعتشو رو مخمون بود لز كنين من كه فكرم كار نميكرد نيما مغزمو آب كرده بود بهار هم كه هميشه پايه بود يكم نگاهش كردم نگاهشو زود ازم دزديد گفت بريم توي اتاق من اين اتاق نمونيم كه معلوم نباشه تلي حرفيديم رفتيم توي اتاق بهار همون كه گفتم پنجره اي بزرگ رو به حياط داره به حياطشون يه نگاه ديگه انداختم دم غروب حياطشون قشنگتر ميشد اتاقش از 2 طرف 2 تا در داشت معمولا وقتي درس ميخوند واسه اينكه خواهر كوچيكش مزاحم نشه قفلشون ميكرد در رو قفل كرد پرده ها رو كشيد يه لحظه دلم گرفت حياطو ميخواستم ببينم گفت بخواب الان مامان اينا ميان من روي تختش دراز كشيدم اونم اومد كنارم منو بغل كرد زل زده بود توي چشمام مثل هميشه برق شيطنتو ميشد توي نگاهم ديد فقط همو نگاه ميكرديم حس ميكردم نفسام يكم تندتر شده فقط نگاهم به چشماش بود هميشه بهش ميگفتم مژه هاى قشنگي دارى مژه هاش فر و بلند بودن فكرم توي زيبايي مژه هاش بود اما اون داشت با برق چشمام حرف ميزد اون سمت چپم بود دست راستشو كشيد روي موهام يكم خودشو كشيد روم يهو دستاشو آورد پايين هر دوتا دستمو گرفت توي دستاش گونه سمت چپمو بوسيد مامانش اينا اومدن گفت پاشو خودتو جمع كن بريم بعد از شام كار دارم باهات گفتم وووااااااااااايييييييييي بهار درس نخونديم مامانت كلى تهديد كرد كه ميپرسه ازمون گفت نگرون نباش من بهت تقلب ميرسونم خلاصه جمع و جور كردم روسري پوشيدم گفتم بهار مرتبم ؟/؟ گفت اوهوم خوشگلي تو همه جوره با مامانش اينا سلام و حال و احوال كرديم مامانش گفت شام پيتزا داريم دخترها بياين وسائل شام رو بچينين با هم رفتيم توي آشپزخونه پشت در يخچال يه بار ديگه بوسم كرد گفتم بهار الان يكى مياد هااااااااااا ؟/؟ گفت نه نمياد حس كردم نگاهمون به هم تغيير كرده رفتيم سر شام كنار هم نشستيم من كه معمولا كم غذا بودم اما بهار بهم گفت تو كه زياد نخوريم كه بتونيم يكم ورجه ورجه كنيم يه لبخند آروم زدم و شام در كمال آرامش صرف شد نميدونم بهار توي چه فكرهايي بود ؟/؟ اما من مغزم ديگه فكر نميكرد انقدر سريع ميگذشت كه فرصت فكر كردن نبود شام رو خورديم بهار رفت مسواك بزنه منم ازش خوش بو كننده دهان گرفتم توي اتاق روي تخت منتظرش نشسته بودم داشتم با دفتر عربيش ور ميرفتم... ادامه دارد *** با تشكر از نازنين خانم عزيز بخاطر فرستادن داستان واقعي خودش مرسي

9 نظرات:

ناشناس گفت...

salam. khaili dastanaye jalebie. merc. vali mishe az sex zan o shoharha dastan benevisin?!!!!

ایرانی گفت...

نازنین گرامی !داستان زیبایی بود.بااحساس ولطیف .ساده و روان که می دانم در قسمتهای بعدی از این هم جذاب تر خواهد شد .دست تو وامیر عزیز هردو درد نکنه..ایرانی

Kiarash گفت...

Kash amir shuma ham to nimbuzz ye id dashti onvaqt manam mitunestam dastanamo barat email kunam.age nimbuzz khasti:www.nimbuzz.com yadet nare.behtarin barname chat ba mobile.omidvaram dl koni va man ro add koni.
~kiarash~@nimbuzz.com

ناشناس گفت...

دستت درد نكنه واقعا خوب بود اما خيلي داستان نيمه كاره داريد مثل داستان خانوادگي آرزو و خانم مهندس و داستان قشنگ پري! اگه يه داستانو تمام كني خيلي بهتره
ممنون ميشم

matin گفت...

سلام امیر جان خوبی داداش از نازنین خانوم هم برای ارسال این داستان هم ممنونم امیدوارم در قسمتهای بعدی هم سکسی تر بشه هم جذاب تر مرسی از دوستان که زحمت میکشن

Unknown گفت...

سلام کيارش جان من در نيم باز هم با همين آيدي amiratlas741 اشتراک دارم اما شما فقط بايد جهت دريافت دعوت نامه يا gmail و يا yahoo داشته باشي و به جي ميل من يک پيام بدي تا من دعوت نامه رو به همون آدرس برگشت کنم دوستان عزيز لطفا در وبلاگ آدرس ايميل جهت دريافت دعوت نامه نذاريد فقط به جي ميل من پيام درخواست بديد asal75عزيز شما هم لطفا جهت دريافت دعوت نامه به جي ميلم پيام بفرستيد شاد باشيد

Kiarash گفت...

Pas fekr kunam motasefane man dg nashe k biam webet.omidvaram shad bashid

دختر تنها گفت...

وای ببخشید امیر . من نمیدونستم تو وبلاگ نباید جی میلم رو میدادم. به هر حال با جی میلم یه میل برای شما فرستادم. موفق باشید

دختر تنها گفت...

داستان ساده و واقعی به نظر میرسه ممنون قشنگ بود

 

ابزار وبمستر