ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یادگارمقدس 1

عروس خیلی زیبا شده بود . خیلی دلم می خواست از نزدیک بهش تبریک بگم . نمی دونستم به چی فکر کنم ؟/؟به مراسم ازدواجم ؟/؟به همسر مهربونی که از دنیای نامهربونیها رفته بود ؟/؟به دو تا پسرام که خارج از کشور داشتن درس پزشکی می خوندن ؟/؟راستی زندگی چیه ؟/؟چقدر زود میگذره . باورم نمیشه که تا چند وقت دیگه از مرز 45 سالگی هم رد میشم .  فاطمه پاک و مهربونم خیلی زود از این دنیا رفت . چهل سالش نمی شد . هیشکی از مهمونای عروسی رو نمی شناختم . فقط رفتم توفکر به گذشته های دور ولی نه خیلی دور . مثل یه فیلمی که سریع می برنش عقب منم ذهنمو بردم عقب . عقب عقب تر اونجایی که نه کاری داشتم و نه دم و دستگاهی و نه پول و پله ای و نه زن و بچه ای . جوون آس و پاس که معلوم نبود کی خدمت سربازیش تموم میشه .بر گشتم به بیست و چهار سال قبل . چند ماه اخر خدمتم بود . جنگ تازه شروع شده بود ومن هم در غرب تهران خدمت می کردم . در ناحیه آریانای تهران که اسمش به مالک اشتر تغییر پیدا کرده بود . نزدیکای پادگان جی ساختمونای کانتینری و پیش ساخته ای با نمای فلزی و آلو مینیومی بود که یه سری ارتشی و کارمندای ارتش توش زندگی می کردند . به خاطر قد و قواره و هیکل بالا بلندی که داشتم اکثرا از من به عنوان دژبان و نگهبان ورودی استفاده می کردند هرکی هم که از راه می رسید بهم دستور می داد . اینجارو بشور ,اونجا روبروب ,اینجا لامپش شل شده ,اونجا میخش کج شده .خلاصه یه گروهبان دوم بود به اسم کریم نیازی که شانس آوردم سرهنگ نبودوگرنه فکر نمی کنم در اون صورت خدمتم تموم می شد . هرروز که می گذشت و قدمی به روز آخر نزدیک تر می شدم احساس ارامش خاصی می کردم . با همه سختیها دوست داشتم همینجا خدمت کنم .. به خصوص این که جنگ هم شروع شده بود و راستش دوست نداشتم شهید بشم . دوست داشتم زندگی کنم و بتونم یه جوری جواب این دم و دستگاه خودمو که از سرمایه دنیا فقط یه کیر کلفت و دراز 22سانتی رو داشتم بدم دهها خانواده در کنار هم ودر کانتینر های یک طبقه یاهمون خونه های سازمانی زندگی می کردند . راستش دوست داشتم همه زنهای اونجا رو بکنم . چی می شد من هم به جای یکی از اون ارتشی های متاهل می بودم .  آن قدر در تنگنا بودم که گاهی وقتا از پنجره های باز که چشمم به زنی بی حجاب می افتاد کیرم می خواست از شلوار کلفت سربازیم فرار کنه . می دونستم که کردن یکی از این زنا برام یه رویاییه واگه بخوام نگاه چپ به یکیشون بندازم کمترین مجازاتم اینه که تا آخر عمرم سربازیاسربار دولت باشم . یکی از این روزا پیش گروهبان نیازی از زبونم پرید که در تعمیر ضبط صوت و تلویزیون هم مهارتی دارم و اونم واسه این که پول تعمیر نده ازم خواست که ضبط خونه شونو تعمیر کنم . از اون ضبهای سیار تک کاسته قدیمی . یعنی اون روزا اخرین مدل بود .. بگذریم هنوز پیچ گوشتی رو تو دستام نگرفته بودم که دیدم زن و شوهر دعوارو شروع کردند . زنه فکر کنم هنوز بیست سالش نمی شد و شوهره چهار پنج سالی بزرگتر نشون می داد . هنوز اون تصویر از یادم نرفته که عطیه بادندوناش بالای چادرشو داشت که از سرش نیفته . از پشت چادر هم خیلی توپ و هوس انگیز بود . دوست داشتم صورت ملوسشو بلیسم همه جاشو ببوسم . چادرش سفید و گلدار بود. معلوم نبود چرا بازم دعوا افتادن . حداقل هر یه شب در میون دعوا میفتادن و پشت سرش مرده میذاشت و می رفت . هنوز یک ماه نبود که زیر یک سقف زندگی می کردند -زنیکه نق نقو اصلا به تو چه مر بوطه که من با کی بر می خورم تو به دو ستام چیکار داری -خوشم نمیاد شوهر معتاد داشته باشم .-حرف دهنتو بفهم من تفریحی می کشم -نمیخوام بوی گند تریاکو بشنوم چقدر بدبختم . این همه خواستگار خوب داشتم با این همه خوشگلی و هنر توکجا بودی گیرم افتادی تازه دیپلم هم نداری   . -خجالت بکش پیش غریبه از این چرندیات نگو -خجالت خودت بکش که ادای میلیونرها رو در آوردی سر همه شیره مالیدی تا منو بهت بدن . هر چی می کشم از دست این بابا ننه ام می کشم . معلوم نبود واسه من بابا ننگی کردن یا واسه تو؟/؟خواستگار دکتر مهندس داشتم . اینو که گفت دیگه گفتم حالا خوب بهونه ای دست آقا کریم افتاده که بذاره بره و تا صبح بر نگرده . چون آمارش دستم بود . همین کارم کرد . حدس زدم که زنه میگه اگه بری دیگه حق نداری برگردی . این حدسمم درست بود . ولی خب کریم خان فردا صبحش میومد و از دست زنه هم کاری ساخته نبود. چند دقیقه بعد من بودم و عطیه خانوم و این پیچ گوشتی و ضبط صوت .ا ین سر گروهبان ما هم از بس عجله داشت اصلا یادش رفت منو بیرون کنه . منم دوست داشتم یه خورده دیگه اونجا باشم و بیشتر دید بزنم . آ خه هر کی سربازی رفته باشه می دونه من چی میگم . دنیای سربازی مثل برزخ می مونه ودنیای خارج از اون مثل بهشت و من بهشت عطیه رو می خواستم . عطیه یه حالت شرمندگی داشت از این که مسائل خانوادگی رو پیش من مطرح کرده . می خواست از خجالتم دربیاد -ببخشید اگه سرتو نو درد آوردیم . این ارتشیها همه اخلاقشون سگیه .ا ز من می شنوی هیچوقت کار ارتشی نگیر . برام چایی آورد -اسمت چیه دلاور بچه کجایی ؟/؟-نوکر شما داراب از شیراز -وقت داری این ضبطو درست کنی ؟/؟آخه حوصله ام سر اومده . این تلویزیون هم که همش چرت و پرت میده خونه بابام که بودم از صبح تا شب نوار گوش می دادم . -در خدمت شمام فقط خدا کنه تسمه شل و گشاد نشده باشه یا وسیله ای دیگه نخواد . وقتی پس از چند دقیقه بهش گفتم که بدون وسیله درست میشه از خوشحالی چادرشو انداخت و با لباس ساده منزل و روسری روبروم قرار گرفت و وقتی هم که گیر ضبطو رفع کردم و کاست شروع کرد به خوندن از خوشحالی داشت بال در می آورد طوری که وقتی روسریش سر خورد و افتاد دیگه سرش نذاشت . واییییی چه گنجی اون زیر قایم شده بود . این همه زیبایی بدون آرایش ؟/؟پارچه خواری را شروع کرده بودم . میدونستم زنا از تعریف خوششون میاد . -واقعا شما با سر گروهبان از زمین تا آسمون فرق می کنین . شما خیلی خوشگل و فهمیده و خوش زبونین . البته خوشگل اگه گفتم به چشم خواهری گفتم . این کس شرها رو که می گفتم کیرم هم شق شده بودو من تنها کاری که از دستم بر میومد این بود که یه خورده خودمو خم کنم . ولی عطیه خیلی تیز بود .-داراب خان به نظر شما من چه طور می تونم از پس این شوهر الواطم بر بیام -هیچی عطیه خانوم اگه جسارت نمیشه شما برو کارهایی رو که دوست داری انجام بده . کاری کن که بهت خوش بگذره . اصلا می تونین کاری کنین که اون خوشش نمیاد . یه جوری حالیش کنین .ا گه هم نتونستین حالیش کنین خودتونو تسکین بدین . نزدیک بود بگم به من کوس بدین . یادم رفت بگم که من تا اون موقع چند تا کوس اونم توی شهر نوی تهرون رو گاییده بودم که اونم از بد شانسی چند ماهی بود که درشو تخته کرده بودن . فکری به ذهنم رسید . تصمیم گرفتم آتیشی ترش کنم . شاید این جوری می تونستم یه خورده بهش نزدیک تر بشم .-ببخشید عطیه خانوم اگه یه چیزی بهتون بگم قول میدین به روی سرگروهبان نیارین ؟/؟شما چون خانوم با شخصیت و نجیبی هستین و به جای خواهرمین دارم این حرفارو به شما می زنم . به هر حال ازش قول گرفتم که چیزی به شوهرش نگه .-من از حرفای سرگروهبان با دوستاش متوجه شدم که هر موقع بساط منقل دارن با عرض معذرت یک زن بی پدر و مادرو هم میارن کنار منقل و...بقیه شو دیگه درست نیست تعریف کنم خودتون حدس بزنین . بیچاره عطیه از حال رفته بود رنگ صورتش مثل گچ شده بود . رفتم براش یه آب قند درست کردم تا حالش بهتر شه .-مردیکه سبزه سیاه برزنگی تو لیاقت منو نداری ازت جدا میشم توباید بری همون جور زنا رو بگیری . اونا هم از سرت زیادن . دیگه پاک شده بودم پسرخاله و روم زیاد شده بود -نه طلاق فایده ای نداره شما هم باید حداقل یه کاری کنین که حداقل پیش خودت سربلند باشی و احساس نکنین که کم آوردین . مگه چی تون کمتر از آقا کریمه ؟/؟بلایی به سرش بیارم که مرغان آسمون به حالش گریه کنن .اسمتو گذاشتی مرد ؟/؟دلیل نشد هر غلطی که دلت میخواد بکنی .  ما زنا که گناهی نکردیم که نمی تونیم تلافی کنیم -می دونم مخصوصا شما . ولی اگه تمام این غصه هارو تو خودتون بریزین از درون منفجر میشین . واییییی نمیدونم چه نیرویی بود که من و اونو به طرف هم کشوند . صورتش پر اشک شده بود . چند لحظه بعد سرش رو سینه هام بود ومنم اشکای صورتشو پاک کرده و مثل یک برادر مهربون دلداریش می دادم . درحالی که هردومون روی زمین قرار داشته و کیر دراز شده من از پشت شلوار گویای همه چی بود . چونه عطیه رو گرفته سرشو بالا آوردم الان دیگه بهترین موقعیت بود . تنور داغ داغ بود . اگه هم این شوهر لعنتی می خواست برگرده این یکی دو ساعتو نمیومد . با چشای ناز و خوشگلش به من نگا می کرد . می دونم اگه اونو با دروغ خودم آتیشیش نمی کردم تا این حد رام نمی شد . لبامو گذاشتم روی لباش . راضی راضی بود . چه لبای شیرینی !تازه و آبدار . مثل سرخی گیلاس رسیده . غنچه گل سرخ نیمه باز . لباس منزل یکسره ای تنش بود که دستم از زیر دامن یا دامنه لباسش می رفت داخل . دیگه طاقت نداشتم . قلبش مثل یک پرنده اسیر تند و تند می زد . لختش کردم حالا دیگه فقط یک شورت پاش بود . سوتین هم که اون موقع بهش می گفتیم کرست نبسته بود . اصلا نیازی نداشت . سینه های سفت و یکدست و تازه به عمل اومده . از اندازه معمول یک زن کوچیکتر بود و بیشتر به سینه دخترا می خورد . پدرم در اومد تا لباسای خودمو در آوردم هر چند دودقیقه هم نکشید .ولی می ترسیدم که پشیمون شه وشرمندگی وجدان پیداکنه . دوبدن لخت در کنار هم . لبامو گذاشتم روی سینه های داغ و نوک سیخ شده اش . هر لحظه منتظر بودم داد بزنه نخورگازش نگیر استیلمو خراب می کنی . آخه جنده های شهرنو هر موقع که سینه هاشونو می مکیدم همچه حرفی می زدن ولی اون که جنده کاسب کار نبود . بر عکس اونچه که فکر می کردم شد . -داراب بخوررررششششش کبودششششششش کن بذذذذار کیففففف کنم . منم مثل یک نوزاد گرسنه ای که شیشه پستونکی گیرش اومده یا این که داره از سینه های مامانش شیر می خوره سینه های خوشگل و سفید و هوس انگیز و دخترونه عطیه رومی مکیدم . عطیه یکی از دستای سفید و کشیده اشو گذاشت لای شورتم . منم شورتمو پایین کشیده تا اون راحت تر باشه . -چه کییییییررررری داری مثل تنه اژدهاست امشب دیگه مال خونه کوسسسسسسمه باید حال کنم هرچی غمه تو دنیا فراموشش کنم . مست نبود ولی مثل مستا صحبت می کرد . باحرفای خودم آب بندیش کرده بودم . وقتی که شورتشو پایین کشیدم وکوس کوچولوشو دیدم که وسطش مثل دهن ماهی کوچولو باز و بسته می شد به مرزجنون رسیدم . به زور خودمو کنترل کردم . نیازی نبود که لبه های کوس عطی جونو جمع کنم و بذارم تو دهنم . خیلی راحت دهن گشادم کوس تنگشوجمع کرد و فرو برد تو خودش . کوس ناز و خیسشو داخل دهنم به صورت رفت و بر گشتی حرکت می دادم . هرچی خیسی و ترشح داشت می خوردمش . ودیگه میک زدنو قطع نمی کردم تا اون لذت بیشتری ببره . مامااااااااااان جووووون من آتیشششششششش گرفتم . نهههههه نهههههه کوسسسسسس واسسسسه من نموند. آههههه یه خورده هم واسسسسه کییییییرررررررررررت بذذذذذار.ببین چقدر واسشششششش بلند شده .گناه داره طفلکی .-حاللللل کن عطیه من .خبلی سختی کشیدی .مطمئن باش کوسسسسسست کم نمیاره . مگه این کیییییرررر تشنه من دست از سرش بر می داره تو باید آبببببتو بریزی رو کییییییرررررم تا خنکش کنی . -دوسسسسستت دارم دوسسسسستت دارم آببببمو بیار.کوسسسسسسسم دارررره می سوزززززه جهنم هوسسسس واسسسسششش بهشت شده بخورررررشششش . آبم داررره میاد من کییییییرررر ررررمی خوام. کییییییرررررررمی خوام ..ادامه دارد ...نویسنده ..ایرانی 

2 نظرات:

matin گفت...

داداش شاهکاری هستی واسه خودت خیلی ردیف و ماه مرسی داداش با اونکه میدونم نظرم پخش نمیشه ولی بازم تشکر میکنم

ناشناس گفت...

عالیه. کلا خوب مینویسی فقط توسکس حرفهای سکسی فانتزی را زیاد کن.

 

ابزار وبمستر