ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تصویر زیبای سکس 5

بیشتر مواقع هر 6 دست بر روی باسنش قرار داشته بر کون و کپلش چنگ می انداختند . -همه جامو نبه همه جام چنگ بندازین . من که فرار نکردم همینجام مال شمام . در بست در اختیار شمام . پاهایش را به دو طرف باز کرد .-حالا یکی بیاد کوسسسسمو بخوره .می دونست که از دست شوهرش کاری ساخته نیست و فقط تماشا می کنه و با خودش ور میره . فرشاد از همان پشت مشغول شد .نو شین دو ست داشت به این حالت خوشی تداوم بخشد . وقتی که مرد کوسش را می لیسید قسمتی از انتهای موی سرش نا خود آگاه به کوس مالیده می شد و قلقلک و لرزش خاصی در تمام بدنش به وجود  می آورد . مرد که متو جه شده بود این حوری بهشتی را به اوج شهوت رسانده بر سرعت کوس لیسی خود افزود و سیستم عصبی نو شین را برای اولین بار در آن شب تنظیم نمود . -چقدر خوب خوردی فکر نمی کردم اینقدر سریع آبمو بیاری -هنوز کجاشو دیدی !-دارم می بینم . میهمانان که با روحیه مرد خانه آشنا شده و دریافته بودند که او خواجه نماست دیگر حتی تعارف شاه عبدالعظیمی هم به او نمی کردند . فرهاد هم دو سه متری از آنان فاصله گرفته بود تا چوب لای چرخشان نشود . هر چه کیر های کلفت تری وارد کس و کون زنش می شد به او لذت بیشتری می داد . هر چه بیشتر فریاد هوس نو شین را می شنید بیشتر آرام می گرفت . زن حالتش را عوض کرده طاقباز شده بود کامبیز بدن خود را بر روی بدنش انداخت . لیسیدن و بوسیدنش را شروع کرده بود حتی ناف او را هم می لیسید و زبون می زد . نوشین دو ست داشت با صبر و تحمل و مقاومت بیشتری از سوی مردان گاییده شود.  امرکرد که هردو جلو بیان دوتا کیرو باهم گذاشت توی دهنش تا به یکی از آرزوهای چند روز اخیرش که واسش ملکه ای شده بود برسد . به زحمت قسمتی از هر کدام را در دهنش جا داد . بعد تک تک کیر هارو با لذت ساک زد . کامبیز و فرشاد هیچکدوم دوست نداشتندکه زود خالی بشن . فرشاد در حالیکه نمی تونست هوس و هیجان خودشو پنهان کنه فریاد می زد تو رو خدا نه صبر کن داره میاد نوشین کیرشو با دو تا دستاش چسبیده بود وول نمی کرد .فرشاد هیچوقت کمرشو تا به این حد سبک و خالی نکرده بود . هر چه آب حیات دم دستش داشت ریخت تو دهن نو شین و زن تشنه تا قطره آخرشو بلعید وول کن معامله نبود . همین بلا را هم بر سر کامبیز آورد -حالا دیگه پسرا اگه گفتین نو بت چیه ؟/؟-باید دیگه بریم سر اصل مطلب -آفرین آقایون خوشگل فدای جفت کیراتون . باید بریم سر اصل مطلب . اشاره ای به سوراخ کوسش کرد و گفت طواف کردن دیگه بسه حالا دیگه وقت زیارته به قول معروف همه راهها به رم ختم میشه . ببینم چیکار می کنین . می تونین ورم کوسمو بخوابونین یا نه من که حریف کیر زنبورگزیده میشم . هریک از مهمانان سراغ سوراخی را گرفته و دیگه مزه مزه کردنو ول کرده و در جا گاییدن نو شین رو شروع کردن . یکی کیرشو به تونل تنگ و باریک زن صاحبخونه که حالا خودش صاحبخونه شده بود فرستاد و دیگری هم کیر خود را وارد غار کوچکش نمود . زن به حالت متداول سگی نشسته روی کیر فرشاد افتاد و کامبیز هم از پشت کونشو می کرد . دستهای مرداهم بیکار نبود هر جا رو که زود تر به چنگ می آوردند نوازش کرده می مالیدند . نوشین بر روی فرهاد خم شده خود را به او چسبانده بود تا علاوه بر استفاده وجود کیرش در کوس خود از حرکات دست و لباش بهره بیشتری ببره . لبهای فرشاد بر روی لبان او قرار داشتند و سینه های او در تماس با سینه های مردانه ووسوسه انگیز مهمان عزیزش بود این حالت باعث شده بود که سرعت رفت و بر گشت کیر در کس کمتر بشه اما از لذت نو شین کم نشد . لذت دورانی ویژه ای را در کل بدن و سیستمش احساس می نمود به خصوص این که کامبیز هم از پشت این هیجان و هوس و چرخش دایره ای سرعت آن را زیاد می کرد . کیری که در کون بود و دستی که موهایش را همراه با کمر نوازش می داد و لبی که کمر و پشت گردنش را می بوسید. دوست نداشت که این شب فراموش نشدنی به این زودیها به پایان بر سد . چه کیفی داشت دو کیر را باهم در وجود خود احساس کردن . واقعا تا زنی چند تا کیرو باهم نخورده و به بدن خود نفرستاده باشه لذت اونو درک نمی کنه . گاهی دو تا کیر باهم تا ته می رفتند و بر گشت می کردند گاهی ورود یکی مصادف بود با خروج یکی دیگه . یعنی یکی در ابتدای راه بود و دیگری در انتهای آن . کامبیز و فر شاد یک لحظه چشم از کس و کون نو شین بر نمی داشتند با هوس می دیدند و می کردند . البته دید زدن برای فرشاد که در زیر قرار داشت سخت تر بود و کامبیز هم موقعی می تو نست زیارتگاه معشوقه اشو هم ببینه و هم لمس کنه که این فقط تنها کارش باشه . ا ز فرهاد صدایی بلند نمی شد.مدتها بود که بیحال شده رو زمین افتاده بود . جلق زده بود و کلی آب خالی کرده بود . منتظر بود تا تجدید قوا کرده از نو شروع کند . نو شین به طریقی فریاد می زد و التماس می کرد که همه را به وحشت انداخته بود -سوخخخختتتم آتیشششششش گرفتم کییییررررتو نو بکششششین بیرون من مرررررردم طاقت ندارم ..نه  نه  یه خورده دیگه هم بزنین یالله محکمتر زود باشین . با این فریاد ها و در خواست ها حتی کامبیز هم جری تر شده و با حرص و جسارت بیشتری مقعد نو شینو هدف گرفته و کیر شو بیشتر فرو می کرد . زن دیگه نمی دونست که درد یعنی چه ؟/؟شایدم یه کمی چاشنی درد نیاز داشت تا شدت هو سشو کنترل کرده و دیوونه اش نکنه . بیچاره های بخت بر گشته همین طور تلمبه می زدند تا این که نو شین آه نیمه بلندی کشید و با احساس حرکت مایع گرم و روان خود به ار گاسم رسید به اصطلاح ریلکس شده بود .مردای بی طاقت دیگه منتظر اجازه و دستور نشدن و در جا آبشونو خالی کردن . نو شین گفت آب نطلبیده مراداست و بدون آن که بگم شما منو به مرادم رسوندین امید وارم شما هم به مراد خودتون بر سین و هردو شون گفتن که با وجود حوریی بهشتی چون او بهشتی نمی خواهند .ا ین تعارفات هو س انگیز سکسی به پایان رسید و نو شین در همان حالت قرار گرفت و کامبیز و فر شاد جاشونو عوض کردن . بقیه سناریو همان بود .فرهاد هم به هو ش آمده به کارش ادامه می داد . کامبیز و فرشاد نگاهی به هم انداخته می خواستن یه چیزی بگن . اما واهمه داشتن . ادای مطلبو به دیگری پاس می دادن . سرانجام که نو شین متوجه جریان شده بود گفت چرا وقت تلف می کنید ؟/؟چیزی می خواین بگین ؟/؟خجالت نکشین . ما که همه چیزامونو ریختیم رو هم جای خجالتی نمونده . کامبیز به حرف اومده و گفت یه خواهشی ازت داشتیم اگه هم قبول نکنی اونقدر به ما لطف داشتی و حال دادی و کیر و کمر مارو سبک کردی که اصلا ناراحت نمی شیم ولی اگه این لطفو در حق ما بکنی با خاطره ای شیرین تر از اینجا میریم -بگین چی می خواین ؟/؟-اگه اجازه میدین من و فر شاد دو تا کیرمونو یک زمان تو کوست داشته باشیم یعنی دو کیره بکنیمت . نوشین که به وجد آمده بود و هنوز کیر ها وارد نشده احساسشان می کرد گفت اجازه ما دست شماس . شما میهمان ما هستید حبیب خدایید باید به بهترین وجه از حبیب خدا پذبرایی کرد من در اختیار شما هستم . دو بار و به دو حالت این شیوه را پیاده کردند یک بار به حالت سگی و بار دیگه نو شین طاقباز دراز کشیده کامبیز زیر قرار گرفت و کیرشو وارد کوسش کرد و فر شاد هم از بالا این کارو انجام داد البته اولش یه کمی سخت بود و کیر دوم هم تا ته نمی رفت ولی در نو ع خود تنوعی داشته و نو شینو اسیر هیجان دیگه ای می کرد.  کیر دوم بیشتر به کیر اول بر خورد می کرد . در هر حال زن از این که رضایت دو مرد خوش قیافه هوسباز کیر کلفت رو جلب کرده خیلی خوشحال بود . این بار پس از راضی شدن نو شین فرهاد و کامبیز یک زمان آبشونو توی کوسش ریختند . معلوم بود که این دو دو ست و همکار خیلی صمیمی هستند که از تلاقی کیرهاشون چندششون نشده و سختشون نبوده . تازه قسمتی از آب کیری که روی کیر اول قرار داشت بر روی کیردیگه ریخته و آن دو خیلی خونسردانه و حرفه ای با این مو ضوع بر خورد می کردند . ا ستمنا بعدی فرهاد هم به پایان رسیده بود . نزدیکای صبح بودکه تازه کمی احساس خستگی کردند و همگی در گوشه ای به خواب رفتند ...فردا و فرداهایی دیگر هم آمدند و رفتندوتغییری در وضعیت زندگی نو شین و فرهاد به وجود نیامد . گاه تلنگرهایی بر وجدان نوشین اصابت کرده و او را از خود متنفر می ساخت . برای دقایقی احساس پستی و بی شخصیتی می کرد ولی ماهی یکی دو بارهماغوشی با جابر و چند بار سکس با پرویز و مهمانان ناخوانده ای که شوهرش دعوت می کرد وجدانش را دوباره به خواب می بردند ...یکی از روزها که دلش گرفته به یاد دوران تحصیل و دانشگاهش افتاده بود به سراغ کتابهای دانشگاهیش رفت و از روی بیکاری شروع کرد به لای آنها را ورق زدن ....آن لحظات از خودش بدش میومد . به یاد داشت که با دخترهای جلف محترمانه صحبت می کرد از پاکیها و درستیها می گفت هر چه پس اندار داشت به دو دختر دانشجویی که در اثر فقر و به خاطر تامین هزینه های تحصیلی و سایر مخارج راه هرزگی پیش گرفته بودند بخشید . بخشید تا آنان دست از این کار خود بر دارند .ا ما امروز خود یک زن فاسد و هرزه به تمام معنا بود . حتی شوهرش هم نمی توانست مقصر باشد . آری او به بیجارگان کمک می کرد به کودکان یتیم زنان بی سرپرست . همه اینها را در خفا انجام می داد اما مو ضوع کمک به دختر ها را خود آنان برای چند نفر تعریف کرده بودند. بیشتر پسرهای دانشجو عاشقش بودند . در حال ور رفتن با یکی از کتابهای کلفت بود که پاکتی توجهش را به خود جلب کرد . برایش اهمیتی نداشت فکر می کرد حتما کمی پول تو ش گذاشته که به یکی بده یادش رفته ..در پاکت را باز کرد . نامه ای در آن بود . هر چه فکر کرد چیزی به یادش نیامد که این چیست و از کجا آمده ...یک آن خط نیما را شناخت .یکی از بچه های پاکدامن درسخوان و کلاسشان بود . نیما عاشقش شده بود اما او نسبت به نیما هیچ احساسی نداشت . راستش او در یک خانواده کم در آمد پایین شهری رشد کرده پدرش دستفروش بود و نمی توانستند با هم تفاهم داشته باشند . در آخرین دیدارشان روزی که درس هر دو یشان تمام شده بود این نامه را از او دریافت کرده لای کتابش گذاشت تا بعدا از سر سیری نگاهکی بکند که پس از چند سال قسمت اینجا بود . نامه را باز کرد قسمتی از آن را خواند .....عشق تپش امروز قلب برای زندگی فرداست . می دانم که دنیای من و تو تفاوت زیادی دارد .تو در دنیای ناز و نعمت پرورش یافته ای و من فرزند رنج و نداری هستم . تو معنای عشق را نمی دانی .ا حساس یک عاشق را درک نمی کنی . زندگی برای تو یعنی در خوشی و رفاه بودن . اما این پایان دنیا نیست . شاید تو هم مثل من روزی عاشق شوی روزی که احساس امروز مرا درک کنی . از خدا می خواهم آن که او را دو ست می داری تو را دو ست بدارد چون رنج کسی را که با تمام وجودم دوستش می دارم دو ست نمی دارم . نمی دانم عشق را به چه تشبیه کنم . تا عاشق نشوی نمی دانی که عشق چیست .آری برای عاشق شدن باید که عشق را بشناسی برای آن که عشق را بشناسی باید عاشق شوی یا عاشق باشی ....مرا ببخش که تا به امروز عشق را از تو گدایی کرده خاطر عزیزت را آزرده ام.ا گر از من بپرسی که چرا دوستت می دارم نمی دانم که چه پاسخی خواهم داشت . شاید آن  سوی جسم و نگاه تو روانی را دیده باشم که می تواند چون پرنده ای با روح من به پرواز در آید و درآسمان عشق و پاکیها به بالهای پرواز خود ببالد . شاید نگاه معصومانه و آتشینت چون تیری بر قلب من نشسته باشد . نمی گویم که بهترینی .نمی گویم که بهترینم شاید تو هم می توانستی به من عشق بورزی . اما افسوس که غبار غرور و راحت طلبی هایت قلب تو را چون سنگ ساخته است . با چشمانی اشکبار نا امیدانه به راه خود خواهم رفت . عشق تو را در قلب خود نگاه خواهم داشت . همیشه تا ابد تا آنجا که زندگی هست و زندگی دوستت خواهم داشت نمی دانم چرا حتی اگر مرا برانی حتی اگر مرا نخوانی ......می توانی محکومم کنی که هم سطح تو نیستم . می توانی محکومم کنی که ثروت تو را ندارم . اما هرگز نمی توانی محکومم کنی که چرا دوستت می دارم . چرا عاشقت هستم . نمی دانم چرا حتی اگر مرا برانی حتی اگر مرا نخواهی تو را خواهم خواست . دوستت خواهم داشت تا ابد تا آنجا که زندگی هست و زندگی تاآنجا که شعله های عشق فریاد می کشد ..ادامه دارد .. نویسنده ..ایرانی 

5 نظرات:

ناشناس گفت...

ممنون نخونده نظرمیدم تاازتون تشکر قدردانی نمایم درضمن خیلی وقته میخواستم نظربدم.بلدم نبودم شانسی بطور ناشناس نظر دادمچون درحدود چهل روزی توکف بودیم. باز مثل همیشه عالیه.

Mamali گفت...

Age beri sorag posthay2010 mibini kheily tosh dastan khanevadegi tak ghesmati bahal dasht alan ham khobe vali nesbat be ghabl ghavi nist mamnoon dastan khanevadegi tak ghesmati bahal dasht alan ham khobe vali nesbat be ghabl ghavi nist mamnoon

matin گفت...

داستان خیلی زیبای هست مرسی از زحمتتون

ناشناس گفت...

عزیزم ادامه بده داستانت بی نظریه.

ناشناس گفت...

دوست عزیزچرا ادامه نمیدی اگه میشه داستان ضربدری باحال بنویس.

 

ابزار وبمستر