ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

یادگارمقدس2

داراب داراب تو رو خدا کوتاه بیا سوختم . کوسسسسسسسم آب شد . بگیر بگیر جلو دهنمو بگیر صدا الان می پیچه . نه ..نه من کیییییررررمی خوام بکن توششششششش . راست می گفت دهنم داغ تر شده بود . مایع گرم تر وروون تری رو داخلش احساس می کردم . چی می شد اگه این عطیه زنم بود . یعنی میشه منم یه زن تر وتازه مثل این گیرم بیاد ؟/؟ولی دو ست ندارم به این راحتی انتقام بگیره . حالا من که از این تز عطیه جون ضررنکردم . چقدر از این هیکل دخترونه اش خوشم میومد . کون بر جسته و درشتی نداشت . ولی توپ توپ بود . مثل برف سفید . گوشتی تراشیده و تنظیم شده .-عطی جون دردت نگیره یه وقتی ؟/؟-چه می دونم .کلفتو تیز که هست . کمرشو با دوتا دستام گرفتم و به سینه هام چسبوندم . فرمون حرکتو دادم به دست کیرتا از همون زیر راهشو پیدا کنه -زودباش داراب کوسسسسسسسم چقدرررررررواسسسسسسه کییییییرررررررررررت گریه کنه ؟/؟من تششششششنه لببببببو کششششششتی .من کییییییییییییررررررمیخخخخخخخوام .دعوت نامه بددددم ؟/؟-عشق من کیییییررررم این قدر رررررروششششش زیاده که را ه کوسسسسسسو پیدا می کنه . عطیه رو به خودم چسبونده بودم . فاصله بین من و اون فقط یک کیر بود . من باید این فاصله رو پر می کردم . چشای عطیه خمار شده بود . التماس و هوس و درد رو باهم احساس می کردم . بالاخره کییییییرررررم رفت توی کوسسسسسشششش . بیشترشم فرستادم که بره . تا اونجایی که فکر می کردم دردش نمی گیره .جاااااااااان چقدر این داخل سوزانه .مثل جهنم می سوزززززونه و مثل بهشت کیییییففففف میده -کدومشو بیشتر دوسسسسسس داری ؟/؟-هم جهنمت بهشته هم بهشتت .-بککککککن .منو بکککککن . چه حرفای قشنگی می زنی !بگو دوسسسسسستم داری . بگو .واییییی اگه کوسسسسسسم به کیییییررررت عادت کنه چی میشه ؟/؟-مگه عادت بدیه ؟/؟همیشه می کنمت . -چقدر خوشم میاد -آخخخخخخخخ عطی جون دیگه نمی تونم جلومو بگیرم . خواستم کیرمو بکشم بیرون ولی اون نذاشت . تو اوج هوس بودم .-به هیچی فکر نکن حالتو بکن . باید تو کوسسسسسسم خالیش کنی . -چیه اینم جزو انتقامته ؟/؟-اصلا خوشم نمیاد از شوهر بوگندوم بچه داشته باشم . اگه می خوای طعم این کوسسسسسسو دوباره بچششششششش خالیشششششش کن داخل . حالیششششششش کن یه من ماست چقدر روغن داره . -بچه چی ؟/؟-دارم عصبی میشم ها . چیکار به این کارا داری . مگه نمیدونی زن اگه بخواد می تونه فرشته تر از فرشته ها باشه  واگه هم اراده کنه دست شیطونو از پشت می بنده ؟/؟کییییییففففتو بکن .حالتم بکن و دوباره منو بکن .ا ونقدر باید منو بگگگگگگایییی تا کوسسسسسسم بسسسسسسوززززززززه و دست از سر کییییییرررررت ورداره . نگام به نگای عطی جون بود و به سرعت کیرمو توی کوسسسسسشششششش حرکت می دادم .یه دستمو از دور کمرش بیرون کشیده و گذاشتم زیر کونش . همه جای کونش خیس بود . انگاری شیر آب کوسسسسسشششش باز شده و به همه جا آب رسونده بود . اگه کونش یه خورده بر جسته تر می شد بهتر بود . آروم آروم دستمو از پشت و درز کونش رسوندم به کوسسسسسششششش و کیرم که در حال رفت و بر گشت بودوبا انگشتام کوسشم قلقلک می دادم . بیچاره هیچی دم دستش نبود که بهش چنگ بندازه و هوسشو خالی کنه . فقط دستشو مشت می کرد و بعدشم گره مشتاشو باز می کرد .-یه خورده فقط یه خورده یه خورده دیگه صبر کن من دوباره آبم بیاد داره میاد داراب جووووووون کوسسسسسم دوباره راضی شد . حالا آب کییییییررررررتو می خواد منو به طرف خودش کشید و منم به گاییدنم ادامه دادم .-بگیر این کیییییررررررکلفتو . بگیر این کیییییییررررررررررکه ناب و اصل و اصله می سوزونه جررررررررمیده آتیششششششش می زنه -دلللللللت میاد جررررررررررم بدی ؟/؟اون وقت دیگه چه طوری می خوای این کوسسسسسسسسس تنگ و کوچولومو بکنی و باهاش حال کنی ؟/؟-فداش و فدات میشم .خودت می دونی که شوخی کردم . لباشو قفل لبای خودم کردم و صدای نفسهای هوس و ناله هاش به دهن و حنجره من منتقل شده بود . وقتی حس کردم که لذتم به حدی رسیده که دیگه جلو گیری فایده ای نداره آبمو ریختم توی کوسسسسسسششششش . آهههههههههه..آههههههههه و با همان نگاه خمارم در آغوش عطیه اروم گرفتم .-چشای خوشگلی داری داراب مثل خودت . کوسسسسسم خیلی تشنه بود . -منم بهش خیلی آب دادم .ببین !اضافه هاش داره می ریزه . حالا اعصابت چطوره ؟/؟-خیلی آرومتره . خیلی بهترم . احساس سبکی می کنم . اگه تو بری من چیکار کنم ؟من از اون زنا که تو فکر می کنی نیستم ؟/؟-منم از اون مردا که تو فکر می کنی نیستم که فکر کنی دوست دارم هر لحظه رو با یه زن یا دختر باشم . دوباره همدیگه رو بوسیدیم وتازه به یاد کریم و پست دژبانی دم در افتادم . با این حال نیمساعت دیگه کردمش و دلم نیومد که اون شب دیگه کونشو زخمی کنم . از اون به بعد هر وقت فرصتی پیش میومد می رفتم به خونه شون و دلی از عزا در می آوردم . کریم گروهبان تو ستاد ارتش و چهار راه قصر کار می کرد و هر روز صبح سروی اونا رو می برد . از این ور تهرون باید می رفتن اون ورش . رفت و بر گشت  دو ساعت می کشید یا یه چیزایی تو همین حدودا . هر چند تا کریم خان بر گرده ساعت از سه بعد از ظهر هم گذشته بود ولی برای احتیاط موقع ظهر دست از گاییدن عطیه می کشیدم . واسه کردن کونش چه مکافاتی که نکشیدم !سه چهار جلسه مقدمه چینی کردم تا آروم آروم راه سوراخ کونش هم نم نمکی باز شد تا چند دقیقه ای کیرمو تو خودش جا بده . طفلک به خاطر من خیلی تحمل می کرد . سوراخ کونش وقتی که بسته بود از یه دونه ارزن هم کوچیکتر نشون می داد . با توجه به این که طبق گفته خودش مدتی بود که شوهرشو تنبیه کرده در قرنطینه نگه داشته بود بچه ای که تو شکمش بود مال من بود . آره من زن نبرده داشتم بابا می شدم . عجب دسته گلی به آ ب داده بودم . پس بچه من باید اسم این کریم کوس خل روش باشه . حامله هم که بود می گاییدمش . یه حال و لذت مخصوصی داشت گاییدن یک زن باردار.به هم عادت کرده بودیم . حس می کردیم که عاشق هم شدیم . ولی دست سرنوشت نمی ذاشت که ما به هم برسیم .دنیای ما دو دنیای متفاوت بود .ا مکان نداشت به هم برسیم . مگر این که اون سنگسار بشه ومنم تیر باران اون وقت جنازه من بهش برسه .ا ون روزی که تر خیص شدم تلخ ترین روز زندگیم بود . خواستم کاری کنم که اضافه خدمت بخورم . ولی حس کردم اگه محل خدمتیم عوض شه اگه ...من می تونم بیام تهرون بهش سربزنم ..نه درست نیست حالا سربازم بهونه دارم ..بعدا چی ..از این فکرا هیچی عایدم نمی شد . رسیدن به روز ترخیص قبلا برام یه رویای شیرین بود . روزی که فکرمی کردم یه دفعه دیگه از مادر متولد میشم . ولی اون روز برام یه کابوس بود . من و عطیه همدیگه رو بغل کرده اشک می ریختیم . چند ماهه حامله بود . من به شهر و دیار خودم شیراز گل و بلبل برگشتم . اما دلم پیش عطیه و بچه ای که از من تو شکمش داشت بود. در تولیدی پوشاک پدر مشغول شدم . کارم گرفته بود . روز به روز پولدارتر می شدیم . اون موقع ها مثل الان نبود که تایلند و مالزی زپرتی واسه ما شاخ و شونه بکشن و دم در بیارن . تایلند و مالزی هنوز دهات مابود . پوشاک تولیدی خودمونو به خیلی از کشورهای اطاف صادر می کردیم . بالاخره یه بهونه ای تراشیده اومدم تهرون . یه روز صبح وقت اداری که می دونستم کریم سر کاره وتازه اگه هم نبود مسئله ای نبود دیدن اونو بهونه می کردم رفتم در خونه شونو زدم . در باز شد .عطیه بود . قلبم لرزید . اونم دستپاچه شده بود . درست یه سال از اولین رابطه بین من و اون می گذشت . کمی چاقتر شده ولی همون زیبایی را داشت . همدیگه رو بغل زده و بازم اشک ریختیم . هدیه ناز و کوچولوی من خوابیده بود . وقتی که بیدار شد بغلش کرده و بوسیدمش . خون من تو رگاش بود . چه دردیه که پدر باید از دخترش جدا باشه . هیچکدوم حوصله عشقبازی با همو نداشتیم . فقط توی بغل هم از سرنوشت تلخی که برامون رقم خورده بود متاثر بودیم . من و اون به هم آرامش می دادیم . می گفت وجود بچه فقط یه خورده کریمو بهتر کرده وگرنه همون اخلاق سگی رو داره که داره . بازم با اشک و گریه ازهم جدا شدیم . دفعه دیگه که رفتم بهش سر بزنم دیگه ندیدمش که ندیدم . از هر کی هم که سراغشو می گرفتم جواب درستی نمی داد . بیشتر صاحبخونه ها عوض شده بودن .منم کار داشتم و به شیراز برگشتم . با یه دختر خوشگل و نجیب به اسم فاطمه ازدواج کردم . دو تا پسر واسم آورد . اسماشونو گذاشتم هادی و هدایت . فقط واسه این که با هدیه ای که می دونستم دیگه هیچوقت نمی بینمش جوردربیاد . زندگی خوبی داشتیم . بچه هارو فرستادم خارج تا پزشکی بخونن و فاطمه هم خیلی زود پر پر شد . سرطان گرفت و مرد . حالا من شده بودم تنهای تنها .با مشتی خاطرات از فاطمه و از حلقه مفقوده و گمشده ای به نامهای عطیه و هدیه که نمی دونستم کجان . بارو بندیلمو جمع کرده ودر به در در تهران بزرگ به جستجوشون پرداختم . شاید یه عاملی که باعث شد تا به اون روز این کارو انجام ندم ترس از فاطمه بود واز طرفی خاطر جمع بودم که هدیه من یه خونواده ای داره که بزرگش کنه . وسایه یه پدر قلابی سرش هست که فکر می کنه راستی راستی پدرشه . در هر حال هرچه دنبالش می گشتم هیچ سر نخی ازش پیدا نمی کردم . خدایا هدیه من چیکار می کنه ؟/؟یعنی رفته دانشگاه ؟/؟ازدواج کرده ؟/؟مثل مامانش خوشگله یا مثل باباش بد قیافه هست . از این فکر خودم خنده ام گرفت و یکی زدم تو سر خودم . داراب ابله !پدرش که تویی وخوش قیافه ای خودتم توی چاخان  غرق شدی و کریم گروهبان بد قیافه رو پدرش حساب می کنی ؟/؟پس هدیه من باید خیلی خوشگل باشه . خیلی . یعنی زنده هست .؟/؟لبمو گاز گرفته و گفتم مردیکه ابله این قدر نفوس بد نزن . واسه چی مرده باشه . خدانکنه . خودت بمیری . یک ماه تمام این درو اون در می زدم آخرش برای چندمین بار به ستاد ارتش رفتم تا ببینم هیشکی هست که حوصله گشتن تو شجره نامه ها رو داشته باشه ؟/؟وارد اتاق بایگانی شدم .ا لبته پشت پیشخونش قرار گرفتم .از بس صدای عطیه توی گوشم بود همش حس می کردم که داره منو صدا می کنه . چیکار می کردم دلم به همین چیزا خوش بود دیگه -داراب ..داراب ..داراب ..آقا داراب ..آقا داراب ..پاک گیج شده بودم این چه تصوراتیه . اون که اصلا آقا داراب صدام نمی کرد . چهار پنج سانت سرمو به سمت راست برگردوندم واییییییی ..نه ..نه ..زانوهام سست شدند . تمام تنم می لرزید. گمشده من منو صدا می زد . من فقط مبهوتش شده بودم .ا ون عطیه من بود ..ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی 

2 نظرات:

matin گفت...

داداش داستان خیلی توپی مرسی خیلی با حاله

TaNhA گفت...

اينم مثل داستان هاي قبلي جالب بود باتشكر از ايراني عزيز

 

ابزار وبمستر