ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

من همانم 49

منتظر جوابش نشدم ... دلم می خواست از مغازه برم بیرون و توی خیابون بدوم . فریاد بزنم و به همه بگم که ترانه با من چیکار کرده . می خواستم همه عالم و آدم بدونن که اون یه دروغگوست . حال و حوصله کار کردن رو نداشتم و جواب دادن به مشتری ها رو ..خیلی از حرفاشو متوجه نشدم ولی از اون جایی که داشت می گفت اون به کسی توجه نداره گوشامو تیز کردم 
-یکی از علتهایی که خیلی دوستش دارم همینه که اون مث دخترای امروزی با هر کی نمی پلکه با هر کی چت نمی کنه هر روز به یکی دل نمی بنده . این طور نیست که امروز به یکی بگه عاشقتم تو تنها و اولین عشق منی و فردا هم همین حرفو به یکی دیگه بزنه . همین لجبازی هاشه که منو کشونده طرف خودش ...
 دوست نداشتم دیگه چیزی بشنوم . نمی خواستم باور کنم که اونا با هم بودن . نمی خواستم بهش فکر کنم . 
-ببینم در مورد من چیزی بهت نگفت ؟ نمی دونم چرا این روزا جواب  تماس های منو نمیده یا اگه چیزی میگه پرت و پلا میگه ...
 گفت و گفت و گفت آخرش سرش داد کشیدم و گفتم بسه دیگه ... می تونستم پرتش کنم بیرون ولی درست که فکر کردم به خودم گفتم همه آدما می تونن هر کی رو که می خوان  دوست داشته باشن مهم اینه کدومشون با یکی دیگه هماهنگی داشته باشه . خب  ترانه می تونسته به پسرعموش بگه نه .. واسه چی همراه من اومده ؟ واسه چی ؟ یه سرگرمی می خواسته ؟ پس چرا ادای عاشقا رو در می آورده ؟ آدمایی که تشنه عشقند  و تازه بهش رسیدن . نه باورم نمیشه . حالا می فهمیدم راز اون تماس های مشکوک رو که نمی تونست حرف بزنه .. یا اگه به گوشی جواب می داد می رفت یه گوشه ای و صداشو می آورد پایین تا من متوجه حرفاش نشم . اون  رفت .. اسم وشماره شو هم بهم داد تا اگه یه وقتی کاری داشتم و سوالی , بهش زنگ بزنم .  در مغازه رو از داخل بستم . حال و حوصله شو نداشتم که دوچرخه های تعمیری ودست دوم های فروشی رو بریزم بیرون .. زانوهام سست شده بود .. خیلی آروم از دری که به خونه مون باز می شد خودمو به حیاطمون رسونده و از اون طرف از خونه خارج شدم . حال و حوصله توضیح دادن به بقیه رو نداشتم . نمی دونستم از کدوم مسیر برم . به کجا برم که به ترانه فکر نکنم . اون همه چیزم بود .. تمام زندگیم , لحظه هامو با اون پر می کردم .. باور هامو .. به همه چی فکر می کردم جز به این که اون به این صورت منو دور زده باشه . همه آدما رو به یه شکل می دیدم .. نگاهمو به صفحه  گوشی ام دوخته بودم که رو سایلنت بود و داشت زنگ می خورد . بر نداشتم .. ترانه بود . بیش از پنجاه بار زنگ زد و من همچنان به مانیتور گوشی خیره شده بودم . بازیم گرفته بود . بذار نفسش درآد . دختره بچه پولدار ..  واسه من ادای دخترای ساده و معمولی رو در می آورد . چقدر دلمو خوش کرده بودم که یکی پیدا شده با زندگی ساده من بسازه .. نمی دونستم همه اینا یه بازیه . خواب و خیاله . این روزا کی با همچین زندگی می سازه که اون دختر بسازه ؟ چرا اون منو بازی داده بود . با این که به پسرعموش گفته بود بله .. حتما بین اونا یه اتفاقی هم افتاده . از هرچی دختر بود دیگه بدم میومد . همه شونو فریبکار می دیدم . دلم می خواست فریاد می زدم و به همه دختر پسرایی که توی پارک خلوت کرده بودن بگم که همه اینا دروغه .. همش نیرنگه ... همه اینا چرته . چیزی به نام دوست داشتن مفهومی نداره . آدما حتی خودشونو هم دوست ندارن چه برسه به این که  یکی دیگه رو دوست داشته باشن . بوی آشنایی رو شنیدم . بوی عطری که یه وقتی بوی زندگی بود بوی امید بود .. تار موهای ترانه رو , رو صورتم حس می کردم ...
- چته پسر صبح اول صبحی اومدی با خودت خلوت کردی تو الان باید مغازه باشی .. سر وقت دوچرخه هات . این جوری می خوای مرد کار و زندگی بشی ؟ تنبل .. به همین زودی دلت برام تنگ شد ؟ راستی چرا گوشی رو بر نمی داری ؟ اولش فکر کردم حواست نیست و رو سایلنته و توی جیبته ..ولی انگار نه انگار .. دو دقیقه هست همین جور بالا سرتم .. چیه بازیت گرفته ؟ نترس .. خدا کریمه ..همه چی درست میشه ... سرمو بالا گرفته  سعی کردم توی چشاش نگاه نکنم . این همه بهم دروغ گفته بود و می خواستم به روش بیارم روم نمی شد . سختم بود . هم خنده ام گرفته بود هم گریه ام .. تا چند وقت پیش دلم می خواست یه دختر پولدارو تورکنم و باهاش زندگیم بچرخه . حالا دوست داشتم ترانه فقیر ترین دختر روی زمین باشه ..  یعنی این فقر و ثروت مادیه که میزان عشقو تعیین می کنه ؟ در هر صورت ترانه بهم دروغ گفته بود ..اون و پسرعموش قرار بود ازدواج کنند . چرا بازیم داده بود .. چرا وقتی که فهمید پسرعموش افشین از امریکا بر گشته همه چی رو بهم نگفته بود . چرا گذاشت دلمو به این خوش کنم که می تونم طعم شیرین عشقو بچشم و چشیدم .  چرا منو به زندگی امید وار کرده بود ؟!.. ظاهرا هنوز افشین بهش نگفته بود که همه چی رو بهم گفته . 
-چته کامی ؟ 
-کامی نه ..کامیار 
-چته کامیار خان اخمو و بد اخلاق ..حالا واسه ما نازکن . ..انگار امروز از دنده چپ پاشدی ؟ 
-بازی تموم شد ترانه ... دیگه نمی تونی منو گول بزنی .. بازی تموم شد ... ادامه دارد .. نویسنده : ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر