ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هنر گریزاندن

خیلی ها می گویند هنری بالاتر از دوست داشتن نیست و عاشق شدن و این که چه کنیم تا دیگران ما را دوست بدارند یا آن که عاشقش هسنیم عاشقمان بشود و عاشق بماند . هنر خیلی با ارزشیست .. روزگاری این هنر نمایی کار هرکس نبود . آن که عاشق می شد و به کسی دل می بست به این سادگی ها فراموشش نمی کرد و دل به دیگری نمی بست .. هنر سختی بود .. هرکسی این هنر را نداشت .  چنین هنر مندی مهربان بود , محبوب بود خیلی ها تحسینش می کردند اما او به دنبال این نبود که  از این و آن آفرین بشنود اوفقط محبوب یا محبوبه اش را دوست می داشت . او جان و هستی و راستی هایش را وقف آن که دوستش می داشت می کرد . هنر می خواهد تا بدانی که چگونه می توان قلبی را شکار کردو این شکار را اسیر آزاد خود نگاه داشت  .. اما این روز ها کسی به دنبال این هنر و هنر مند نیست . دنیای عشق و دوست داشتن ها  خاطره ای شده برای دنیایی که جز نیرنگها نشانی در آن نمی بینی . کسی به دنبال ارزشها نیست . دیگر کسی موی سبیل خود را گرو نمی گذارد و رشته پیوندش را با سخن محکم نمی سازد .
 این روز ها هیچ هنری مثل هنر نفرت ورزیدن نیست . هیچ هنری مثل هنر کشتن وجدان و له کردن آن زیر پاهای بی رحمی و بی انصافی نیست طوری که خوشحال باشی از شقاوت های خویشتن و رضایت داشته باشی از کرده های خودت . این که توجیه کنی عمل زشت خود را , نیرنگ های خود را . اجباری نیست که این هنر حتما در روابط عشقی به معنای مصطلح خود که رابطه بین دو زوج مخالف است خود را نشان دهد . می تواند به هر شکل دیگری هم باشد . می توانی عرصه را بر دیگری تنگ کنی .. با آن کس که دیگر دوستش نمی داری و نمی  خواهی با او مهربان باشی آن چنان بد و بد رفتاری کنی که او از بود و نبود خود بیزار گردد و دوری از تو را برای خود نعمتی بداند . این هنر تنها برای خود هنرمند مناسب است .  این هنر هنریست که هنر مند تنها خود را می فریبد , خود را گول می زند و از این فریب دادن خود خوشحال است . برای خود توجیه می آورد تا بتواند به خیال خود آن کس را که از خود آزرده , قانع کند که کار خوبی کرده که با او چنین رفتاری داشته است . آن که را که روزی بت و سمبل تمام مهربانی ها می دانسته آن چنان به تنگ می آورد و بر زمینش می زند که طرف او را چون دیوی می داند که جز دسیسه های شیطانی هیچ نمی داند و در واقع این نیز کرده های شیطانست . درست مانند این است که تو یکی را که دوست می داشتی و حال می خواهی از او بگریزی و دیگر دوستش نداری , دلت می خواهد که محکومت نکند , دلت می خواهد که تقصیر ها را متوجه او بدانی ..طوری به ملایمت و مهربانانه و گاه در سکوت عمل می کنی که انگار  گلویش را می گیری .. از چپ و راست بر او سیلی می زنی .. بر سرش داد می کشی .. هلش می دهی .. می بینی او همچنان ساکت است .. دستت را محکم بر روی بینی و دهانش قرار می دهی .. انگار می خواهی خفه اش کنی .. آن گاه آن که را که از زندگی سیر کرده ای در یک واکنش طبیعی دست و پا می زند و ضربه ای هم به تو می خورد .. این جاست که احساس می کنی بالاخره نقشه ات گرفته .. این ضربات بر لبانت لبخند می آورد . بالاخره توانسته ای آن که را که مهربان و صبورش می دانستی به حرکت و عکس العملی خشن وادار کنی .. اعصابت آرام می گیرد .. مشت و لگد هایش را یک حمله می دانی در حالی که به خوبی می دانی او تنها در لحظات آخر از خود دفاع کرده است . اما این خود فریبی و فریب دادن دیگران است که این گونه به آرامش برسی ,  نمایشی که می خواهی باور کنی واقعیت همان چیزیست که تو می پنداری و حقیقت همان چیزیست که تو می گویی یاآرامش همان چیزیست که تو می خواهی . می دانی که دوست نداشتن به معنای نفرت ورزیدن نیست .. توجیهی نیست برای تمام بی وفایی ها و پشت پا زدن به ارزشها .. اما باید روح سرکش خود را قانع کنی . خود را مظلوم جلوه دهی . این جاست که دروغ پشت سر دروغ می آید بی پروا و گستاخ می شوی به زمین و زمان متوسل می گردی تا همگان بگویند که چه با وجدان مظلومی ! تنها چیزی که در وجودت نیست منطق و احساس پاکیست که روزگاری تو را به فردایت می رسانده . 
در هنر نفرت ورزیدن و دور کردن , هم باید روباه باشی هم گرگ ..منتها دندانهایت را نباید نشان دهی .. باید ماهرانه حریفت را , همان عشق دیروزت را پاره پاره اش کنی  . سخت است شیر باشی . شیر همانیست که تو خشکش کرده ای . همانی که نمی داند چگونه حرکت کند , چگونه نفس بکشد , چگونه دوست بدارد .. شیر همانیست که نمی خواهد هنر دوست داشتن و عاشق بودنش را به رخ دیگران بکشد اما افسرده و متاثر است از مرگ باور های خویش .. از دروغ هایی که شنیده .. و راست هایی که جز نمایش خیمه شب بازی چیزی نبوده است . البته صفات بیزاری و بی خیالی و بی تفاوتی را هم می توان از مشتقات همین نفرت ورزیدن و دور ساختن دانست و نفرت نه به آن معنا که واقعا متنفر باشیم از کسی که دوستش می داشته ایم  این نوعی بی احساسی نسبت به اوست برای سرپوش نهادن بر انگیزه های تازه ..خیلی سخت است  و زمان بیشتری می برد تا وانمود کنی که نسبت به کسی که دوستش داری بی احساس شده ای . اما هیچ چیز به زیبایی دنیای راستی ها نیست . صادق باشی و جز حرف راست بر زبان نیاوری . وجدانت آسوده خواهد بود . گاه برای نشان دادن و رسیدن به این هدف که خود را توجیه کنی ان چنان غرق در نمایشی که خودت کارگردان و سناریست و هنر پیشه آن هستی می شوی که باورت می شود در واقعیت هم همانی هستی که داری فیلمش را بازی می کنی .. بر مظلومیت خود اشک می ریزی دل سنگ به حالت کباب می شود و تو همچنان به ریش دیگران می خندی و لذت می بری .. غافل ازآنی که روزی هم به گیر حریفی می افتی که اعتقاد دارد دست بالای دست بسیار است  و دست خدا بالاترین دستهاست .. پایان .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر