ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مادر خوب و مهربون من1

از وقتي كه خودم را شناختم زندگيم پر از آشفتگي بود. دعوا و درگيري پدرم با مادرم. پدرم يك آدم عياش و خوشگذران و البته پولدار بود. هميشه در مسافرت كاري خارج از كشور بسر مي برد. هرگز به من و مادرم توجهي نمي كرد. و به دنبال كار و كسب و كير خودش بود. وقتي از سفر برمي گشت سعي مي كرد با كادوهاي گرانقيمت دل من و مادرم را بدست بياورد. تا وقتي كه كوچك تر بودم خيلي از اين كار پدرم خوشحال مي شدم و به مسائل اطراف توجهي هم نمي كردم، ولي با گذشت زمان كم كم فهميدم كه بيچاره مادرم چقدر از كارهاي پدرم عذاب مي كشد. روزها و هفته ها تنها و منتظر مي ماند تا پدرم از سفر برگردد تا چند روزي را با هم باشند كه آن هم به وضعيت پدرم بستگي داشت، حوصله داشته باشه يا نه، كسهاي خوبي كرده باشه يا نه و خيلي فاكتورهاي ديگه دخيل بود تا او رفتار خوبي با مادرم داشته باشه و واي به روزي كه پدرم با حال و حوصله خوش از سفر نمي آمد، شروع مي كرد به مادرم الكي گير دادن، حتي اين گير دادن ها گاهي اوقات به كتك كاري هم كشيده مي شد و قهر كردن هاي مادرم و پادرمياني اطرافيان شروع مي شد و دوباره همان زندگي لعنتي. مادرم قبل از انقلاب عضو تيم ملي نوجوانان واليبال بود و با پدرم كه عضو تيم ملي جوانان واليبال بود در اردوهاي مشترك با هم آشنا شده بودند و يك سال بعد با وقوع انقلاب مادرم براي هميشه واليبال رو كنار گذاشته بود و چسبيده بود به درس و مشق. بعد از چند سال دوستي با پدرم با هم ازدواج كرده بودند. مدرسه كه مي رفتم متوجه شدم مادر خيلي خوشگلي دارم. اينو از تعريف ها و نگاه هاي اطرافيان و گاهي هم از شيطنت هاي همكلاسي هايم مي فهميدم. هميشه توي قهر و درگيري هاي پدر و مادرم، مادربزرگم به مادرم مي گفت: دختر دلت رو به چي اين مرديكه خوش كردي؟! چرا انقدر خودتو آزار ميدي؟ تو اگه همين الان طلاقت رو بگيري 10 تا خواستگار خوب داري. حيف تو پنجه آفتاب نيست كه خودتو اسير اين نامرد كردي. و شروع مي كرد اسم يك سري از مردهاي و پسرها فاميل رو مي آورد و به بَه بَه و چَه چَه كردن از اونها مي پرداخت. آنهايي كه مادربزرگم مي گفت اكثراً من مي شناختم. خيلي هاشون ازدواج نكرده بودند و فقط منتظر مادرم بودند تا ببينند تكليف مادرم چي ميشه. عاشق سينه چاك مادرم بودند. خيلي هاشون حاضر بودن تمام زندگيشان رو بدهند تا فقط يك شب با مادرم باشند. بعدها شنيدم كه حتي پيشنهادهاييم به مادرم داده بودند براي ارتباط گذاشتن و مادرم همه آن پيشنهادهاي وسوسه انگيز را رد كرده بود بلكه پدرم سر راه بيايد و از كارهاي گذشته اش دست بردارد. ولي او نه تنها سر راه نمي آمد بلكه روز به روز اخلاقش بدتر مي شد. هر چي كه مي گذشت بيشتر دلم براي مادرم مي سوخت از طرفي هم من بزرگ شده بودم و ديگه دلم نمي خواست پدرم با مادرم به آن شكل رفتار كند. يك روز كه از دانشگاه بر خلاف روزهاي ديگه زود برگشتم، ديدم تو خونه هيچكس نيست. رفتم تو اتاقم وسايلم رو گذاشتم و آمدم بيرون به سمت دستشويي رفتم كه دست و صورتم را بشويم ديدم از اتاق مادرم صدا مياد. كنجكاو شدم. ديدم صداي آخ و اُوخه. پاهام رو زمين خشك شد. اولش نمي دونستم چكار كنم. رگ غيرتم گُل كرده بود. تصميم گرفتم برم داخل، ولي زود پشيمان شدم. آخه دوست نداشتم مادرم را در آن حالت با يك مرد ديگه ببينم و از طرفي هم دلم راضي نمي شد بي تفاوت باشم. سعي كردم از سوراخ كليد داخل اتاق رو ببينم ولي موقعيت تخت جوري بود كه نمي توانستم ببينم چه خبره، گوشم رو آروم گذاشتم لاي در حداقل صداشون رو بشنوم ولي فقط صداي مادرم رو مي شنيدم كه داشت ناله مي كرد. بي اختيار به سمت اتاق پذيرايي حركت كردم و در ورودي به بالكن از سمت پذيرايي رو باز كردم و وارد بالكن شدم. پنجره اتاق خواب مادرم به سمت بالكن مشترك با پذيرايي بود. خودم رو به پشت پنجره رساندم. قلبم داشت تندتند مي زد. تو اين گيرودار نمي دونم چرا كيرم راست شده بود و احساس بدي داشتم. با هزار بدبختي از لاي پرده تونستم داخل اتاق رو ببينم. از ديدن چيزي كه مي ديدم شوكه شدم و كمي هم خوشحال. خوشحال از اين كه هيچ مردي تو اتاق مادرم نيست و شوكه از چيزي كه داشتم مي ديدم! مادرم لخت لخت روي تخت دراز كشيده بود داشت با خودش ور مي رفت. هول شده بودم. باورم نمي شد كه مادرم با خودش اين كارها رو بكنه. تو همين حال و هوا بودم كه ديدم مادرم دستشو كرد زير بالش يك كير مصنوعي بنفش رنگ درآورد. اول يه مقدار مالوند به روي كسش بعد كرد تو دهنش. خوب باهاش اداي ساك زدن رو درآورد. قشنگ كه خيس شد، با يك دستش سرشو گذاشت دم كسش و با يك دست ديگرش لاي كسشو باز كرد و شروع كرد آروم آروم كردن تو كسش. چند بار كه كيرمصنوعي رو عقب و جلو كرد با دستي كه لاي كسشو باز كرده بود شروع كرد با سينه هاش بازي كردن و با دست ديگرش تندتند كير مصنوعي رو عقب جلو مي كرد. انقدر محو تماشاي اين صحنه بودم نفهميدم چه طور شد ديدم دارم از روي شلوار با كيرم بازي مي كنم. اولش خواستم بي خيال بشم، ديدم اصلاً توانايي اين كار رو ندارم. پس همين جوري كه داشتم خود ارضايي مادرم رو تماشا مي كردم با كير خودم ور مي رفتم. ديگه مادرم داشت به اوج لذت مي رسيد و مثل مار به خودش مي پيچيد. منم چند تا تكون سريع به كيرم دادم كه آبم ريخت توي شلوارم. تمام بدنم داشت مي لرزيد ولي مادرم داشت به كار خودش ادامه مي داد. به نظرم هنوز ارضا نشده بود. تو اين مدت اصلاً حواسم به اطراف نبود. يك لحظه برگشتم سمت حياط ديدم از لاي پرده پنجره ساختمان پشتي يك نفر نگاه مي كنه. به نظرم زن بود. ولي فرقي نمي كرد. اون همه چيز رو ديده بود. با متوجه شدن من اون پرده رو انداخت و سريع خودش رو پنهان كرد. منم كه هول شده بودم خودم رو جمع و جور كردم و از بالكن زدم بيرون. وارد اتاق كه شدم بي سروصدا وسايل رو برداشتم و از اتاق زدم بيرون. بعد از بيرون آمدن از خونه دچار سردرگمي بودم. نمي دونستم بايد چكار كنم. مثل كسي كه قتل انجام داده باشه و ديگه اميدي به زندگي نداشته باشه بي جهت و بدون اراده راه افتادم. دهنم خشك شده بود. بدنم خسته، كوفته، قلبم گرفته. از خودم داشت بدم مي آمد. رسيدم سر كوچه. بي اختيار از دكه يك سيگار گرفتم و روشن كردم و داخل پارك ملت شدم. روي يك صندلي نشستم، شورتم كه خيس بود داشت ناراحتم مي كرد. اعصابم رو بهم ريخته بود. تو اين وسط دنبال مقصر مي گشتم. حالم ديگه از خودم، مادرم و به خصوص از پدرم به هم مي خورد. فكرهاي احمقانه اي به سرم خورد ولي زود پشيمون شدم. سيگار رو نصفه كه شد خاموش كردم. موبايلم رو در آوردم يك زنگ به فريد زدم. اون همكلاسيم بود. از بچگي با هم بزرگ شده بوديم. خيلي به هم علاقه داشتيم. از تمام كارهاي هم با خبر بوديم. به اون گفتم حالم خوب نيست با مادرم دعوايم شده. امشب رو خونه نميرم، ميام خونه شما. نزديك بود فريد از تعجب شاخ در بياره. باورش نمي شد من با مادرم دعوا كرده باشم. مي گفت: امكان نداره، من فكر نمي كنم شما مادر و پسر از گل كمتر به هم بگيد. گفت: زود باش بگو ببينم چي شده، راست بگو. بي اختيار تلفن رو قطع كردم. بعد از چند لحظه فريد زنگ زد. نگران شده بود. گفتم فريد براي من يك مشكلي بوجود آمده كه اصلاً حالم خوب نيست و دوست ندارم سوال و جواب پس بدم. بگو ببينم امشب بيام پيشت بدون توضيح دادن يا نه؟ فريد كه به وخامت اوضاع پي برده بود ديگه هيچي نگفت. ساعت 9 شب بود كه مادرم زنگ زد، پرسيد: احسان كجايي؟ چرا زنگ نزدي؟ چرا صدات گرفته؟ و چند تا سوال ديگه. براي هر كدوم از سوالها جوابي دادم و گفتم: با فريد هستم. فردا امتحان داريم و بايد با فريد تا صبح درس بخوانيم و امشب خونه نمي آيم. كه مادرم هم قبول كرد. تا ساعت 10 بي هدف تو خيابونها با ماشينم پرسه مي زدم. ديگه خسته شده بودم. تو اين چند ساعت سه بار جريمه شده بودم ولي عين خيالم نبود. آن شب بعد از رسيدن به خانه فريد كلي مشروب خوردم و مانند جنازه تا صبح خوابيدم. صبح كه از خواب بلند شدم حالم بهتر شده بود. ديگه اون احساس تنفر چندش آور در وجودم نبود. فقط يك كمي كينه از پدرم به دل داشتم. صبح يك دوش سرسري گرفتم و با فريد به دانشگاه رفتيم. آن روز تا غروب در دانشگاه بودم و بعد از دانشگاه يك راست به خانه خودمان رفتم. مادرم خونه نبود، روز استخرش بود. آخه مربي غريق نجات بود و تا يك ساعت ديگه بر نمي گشت. منم از فرصت استفاده كردم و شروع كردم كمدهايش را گشتن تا اون كير پلاستيكي ديروزي را پيدا كنم. خيلي گشتم ولي نمي دونم كجا پنهان كرده بود. منم زياد پيگير نشدم. منتظر شدم تا آمد. بغلم كرد و بوسيدم. خجالت مي كشيدم ازش. ديروز بدن لختشو ديده بودم و جق زده بودم. يك مقدار از كارهاي روزش برام تعريف كرد و از من در مورد امتحانم پرسيد. منم يك چيزي سرهم كردم و گفتم و ازش خواستم كه شام رو بيرون بخوريم ولي گفت خسته است، بهتره زنگ بزنيم غذا از بيرون بياورند. دلم رو زدم به دريا و گفتم: آخه مي خواستم با شما صحبت كنم. تعجب كرد. ابروهاشو خيلي با مزه گره داد گفت: قربون تو پسر گلم چرا همين جا نميگي؟ گفتم: فرقي نمي كنه، فكر كردم شما... كه صحبتم رو قطع كرد و گفت: براي من هم فرق نمي كنه. زودتر بگو ببينم شيطون چي شده. نكنه زن مي خواهي ناقلا؟ گفتم: نه، از اين حرفها نيست. در مورد خود شماست. دوباره تعجب كرد. نشست روي مبل. گفت: بيا ببينم چي مي خواهي بگي. اون شب كلي در مورد پدرم باهاش صحبت كردم و ازش خواستم كه از او طلاق بگيره و با كسي ديگه ازدواج كنه و فكر من هم نباشه. گفتم: من ديگه مرد شدم. مي تونم گليم خودم را از آب بيرون بكشم و مي تونم با مادربزرگم زندگي كنم. ولي مادرم اولش از اين پيشنهاد من ناراحت شد ولي بدون رو دربايستي وقتي دلايلم رو به او گفتم با من صميمي تر شد و از موقعيت هايي كه از دست داده بود برام تعريف و به من گفت ديگه اين فكر احمقانه را از سرم بيرون كنم و در موردش ديگر صحبت نكنم. شش ماه از اين ماجراها گذشت. در اين مدت پدرم فقط دوبار به خانه آمد. يك بار ده روز، يك بار هم بيست روز. هر وقت كه مي آمد رفتار من با او سرد و بي تفاوت بود. ديگر احساس گذشته را نسبت به او نداشتم و فقط به فكر انتقام از او بودم. بار سوم كه آمد تصميم خودم را گرفتم. اين بار بايد تكليف مادرم را روشن مي كردم، اما چگونه نمي دانستم. از شانس پدرم اين بار كه آمد واقعاً مانند سگ شده بود. به همه چيز و همه كس گير مي داد. دو سه بار به من، سر رفت و آمدم گير داد ولي من كوتاه آمدم. تا اين كه يك شب سر ميز شام ميان پدرم با مادرم جر و بحث در گرفت. مادرم اولش خودش را خيلي كنترل كرد ولي پدرم ول كن نبود. مادرم كه از كوره در رفته بود شروع كرد به فحش دادن. پدرم بلند شد كه به سمت مادرم هجوم ببره، بي اختيار بلند شدم و جلوش ايستادم. اولش شوكه شد. گفت: برو كنار تو دخالت نكن. ولي من محكم ايستادم و گفتم: تو اجازه نداري دستت روي مادرم دراز بشه. كه پدرم گفت: به به آقا احسان، هار شدي. مادر و پسر اتحاديه تشكيل دادند، و با صداي بلند داد زد: برو كنار. و من هم با همان قاطعيت گفتم: فقط بايد از روي جنازه من رد بشوي تا دستت به مادرم برسه. پدرم كه بشدت عصباني شده بود، دستش را بعلامت زدن بالا آورد و گفت: احسان برو كنار و من فقط پوزخند زدم. او هم با تمام عصبانيت يك سيلي محكم به صورتم زد. يك لحظه درد شديدي در صورتم احساس كردم. سرم را بالا گرفتم كه پدرم يك مشت به فَكم كوبيد. خواستم عكس العمل نشان دهم ديدم مادرم بي هوش شد و به زمين افتاد. سريع به سمت مادرم دويدم. ديدم بي هوش روي زمين افتاده و تكان نمي خوره. پدرم كه خيلي عصباني بود به اتاقش رفت و بعد از چند لحظه خانه را ترك كرد. يك مقدار مادرم را تكان دادم و صدايش كردم ولي ديدم تكان نمي خورد. سعي كردن كه بلندش كنم تا به سمت اتاقش ببرم ولي از آنجايي كه قد بلند و هيكل تو پري داشت زورم نرسيد. به آشپزخانه رفتم و يك ليوان آب آوردم و به صورتش پاشيدم كه به هوش آمد. بلند شد نشست. از من پرسيد: پدرت كجاست؟ گفتم: بهانه خوبي بدست آورد و رفت دنبال رفقاش. و شروع كردم شانه هايش را ماساژ دادن. چند لحظه كه گذشت يك كمي حالش بهتر شد. گفتم: بلند شو بريم داخل اتاقت كمي استراحت كن. حالت خوب نيست. همينطور كه بلند مي شد گفت: تو چيزيت نشد؟ گفتم: نه بابا، يك مقدار فَكم درد مي كنه.

1 نظرات:

ناشناس گفت...

Only fresh link movie genre [url=http://hdrip.org/category/anime]anime[/url]..

Downloads for free all Full series hdrip.org;)

 

ابزار وبمستر