ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تصویر زیبای سکس 6

نوشین به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بود . نیما نامه با احساسی برایش نو شته بود . نامه ای پر از عشق و محبت . عشقی که هر گز درکش نکرده بود و نمی دانست که چیست . قبل از این که چهره واقعی فرهاد را بشناسد دوستش داشت ولی نه با احساساتی که نیما پر شورانه از ان یاد کرده بود . پس او عاشق فر هاد نبود دلبسته ظاهر و ثروتش شده بود .فکر می کرد که با او به خوشبختی می رسد ولی طعم تلخ بدبختی را همان شب اول چشیده بود بکارتش را مفت و بی مزه از دست داده بود و عفت و نجابتش را کمی سخت تر . روزگاری از هرزه ها انتقاد می کرد وقتی که جنده ای را می دید فکر می کرد که انسانیست که از کره دیگر آمده است وامروز خود او فرقی با یک جنده نداشت . یک هرزه ناپاک هرزه ای که حداقل هفته ای سه شب را با بیگانگان به صبح می رساند. جنده ای گران قیمت که از شوهر روان پاکش باج می گیرد . جنده ای هوسباز که بیشتر مواقع از کیر خوردن کیف می کند . او عاشق نیما نبود.  معنای عشق را نمی دانست ولی به خوبی در یافته بود که لیاقت او را نداشته است ...روزها امروزها و فرداهای امروزها می گذشتند و آمار افراد و کیر هایی که از کوس و کون نوشین بهره مند شده بودند از تعداد انگشتان دست و پا هم گذشته بودند و در این میان فقط جابر و پرویز بوده که بیش از یک بار به فیض رسیده بودند . نو شین گاه از خود متنفر می شد ولی این ناراحتی روحی و افسردگی خفیف را با ورود یک کیر به کوس خود درمان می کرد . در یکی از بعد از ظهر های پنجشنبه که مطب پرویز تعطیل بود سری به آپارتمانش زد و پس از یک سکس جانانه راه برگشت به خانه را در پیش گرفت . از جنت آباد گذشته به نزدیکیهای میدان پونک که رسیده بود یک آن پراید نقره ای رنگی که جلویش بود ترمز زد وسرعت زیاد زانتیاو فاصله کمش با پراید باعث شد که تر مز ماشین فایده ای نداشته محکم به پشت پراید بزند گلگیر پراید داغون شده قسمتی از صندوقش هم وارفت ولی ماشین او آسیب چندانی ندیده بود . مقصر در اصل نو شین بود که فاصله را رعایت نکرده سرعتش هم زیاد بود تازه از پشت هم زده بود . پرایدی بیچاره هم برای این که به ماشین جلویی که یکدفعه لایی کشیده و جلویش پیچیده بود نزند سرعتش را کم کرده که این بلا بر سرش آمد . ماشین شماره سه رفته بود و رانندگان زانتیا و پراید پیاده شدند . نوشین مثل طلبکارها فریاد می زد مرد حسابی این چه وضع رانندگیه آدم که یکدفعه سرعتشو کم ....بقیه کلام در دهانش ماند و نتوانست ادامه دهد . سکوت عجیبی بین دو راننده حاکم شده بود . پس از چند سال اولین بار بود که نو شین او رامی دید . بله او همان نیمایی بود که تازه چند وقت پیش نامه اش را خوانده . عاشقی که عشق یک طرفه خود را پذیرفته از زندگیش کنار رفته بود . هردو مخصوصا نیما دنیایی از سخن را در خود پنهان نموده بودند . مدتها بود که نو شین به غیر از پدرش با مردی که مرد باشد بر خوردی نداشته بود . پس از چند لحظه سکوت بدون هیچ سلام و مقدمه چینی نو شین به نیما گفت منو باید ببخشی خیلی بهت خسارت زدم . دسته ای تراول از کیفش در آورده به طرف نیما گرفت . ظاهرا دو میلیوت تومنی می شد . خیلی خیلی بیشتر از خسارتی که وارد کرده بود .-بیا بگیرش درستش کن . نیما دست او را رد کرده گفت من به این پولها نیازی ندارم . فکر می کنی خسارت زیادی به من زدی ؟/؟نه اون خسارتی که به قلبم وارد آوردی خیلی بیشتر از ایناست -پولش چقدر میشه بگو هر چی هست بهت میدم . نیما بدون این که اعتنایی به نوشین بنمایدسوار پراید شداما ماشین روشن نمی شد -بیا سوار ماشین من شو تا برسونمت . نیما بالاجبار سوار زانتیا شده تا به دنبال تعمیرکار بروند .البته اگر جرثقیل هم گیر می آورد حاضر بود هزینه سنگینش را تقبل کرده و پراید را از محل دور کند . نوشین رانندگی می کرد و نیما کنارش نشسته بود . نیما موبایلش را در آورد و خواست تماسی بگیرد که متوجه شد شارژش تمام شده است . -می تونم از شما یه خواهشی بکنم ؟/؟-این قدر رسمی حرف نزن بگو چی می خوای ؟/؟-اگه موبایل داری میخوام برای یکی از شاگردام زنگ بزنم هزینه اش رو هم میدم . این حرف از صد تا فحش هم برای نوشین بدتر بود با این حال موبایلش را به نیما داد تا او با شاگرد خصوصی اش تماس گرفته بگوید که دیر تر برای تدریس خواهد آمد . در هر حال پراید را به هر مکافاتی بود به تعمیرگاه رسانده نوشین با زانتیایش نیما را به طرف خیابان آزادی برد . سرعتش را عمدا کم کرده تا بهتر یا بیشتر فرصت صحبت با نیما را داشته باشد . نیما علاقه ای برای حرف زدن نداشت و نوشین هم حرفی برای گفتن ..-راستی کجا تدریس می کنی ؟/؟-نیما اسم دو تا دبیرستان تو انقلاب و آزادی رو برد . -پس اوضاع حسابی روبراهه .-نه به رو براهی اوضاع شما . بر خورد سرد و خشک نیما نوشین را عصبی کرده بود . نیما سر انجام به مقصد رسید.-مطمئنی خسارت نمی خوای ؟/؟-جوابمو دو ساعت پیش بهت دادم .-باور کن چیزی ازم کم نمیشه .-میدونم از وضع زندگیت خبر دارم چیزی ازت کم نمیشه ولی از من میشه .دیگه نمی تونم سرمو بالا بگیرم. شخصیت من پیش خودم خرد میشه . دیگه نمی تونم سرمو بالا بگیرم . من هیچوقت نمی تونستم اون زندگی ای رو که تو دنبالش بودی بهت بدم تف بر من که عاشقت شدم حالا دیگه نباید از این حرفا بزنم . تو شوهر داری و گناهه همونجوری که اون موقع ها هم دوست داشتنت گناه بود . می دونی ؟/؟من مرد خوشبختیم چون می بینم اونی که دوستش داشتم و عاشقش بودم تو ناز و نعمت و خوشبختیه . هیچی کم نداره ..این را گفت و با صدایی بغض آلود دور شد . غرورش اجازه نداد که نوشین قطره اشکهایی را که بر گونه هایش جاری بود ببیند . نوشین با نگاهش او را بدرقه کرد . لحظاتی بعد سرش را بر فرمان اتومبیل گذاشت . ودقایقی چند به بدبختی خود اندیشید ...ساعتی بعد که به خانه رسیده بود قبل از پیاده شدن شیئی را بر روی صندلی بغلی خود دید . نیما موبایلش را جا گذاشته بود . باشه فردا خودم میرم مدرسه بهش میدم . هنگام شب خواست که با موبایل خود به جایی زنگ بزند که هر چه گشت پیدایش نکرد . حدسش این بود که نیما موبایلش را اشتباها با خود برده است . چون موبایل نیما در حال حاضر شارژنداشت او راحت تر و زودتر می تونست تماس بگیره . اخلاق نیما را می دانست . اصلا دوست نداشت مال مردم پیشش باشد .هر طوری بود آدرس گرفت و با وسیله ای کرایه ای خود را به در خانه نو شین رساند . از ساعتی پیش فرهاد به نوشین پیله کرده بود که تو چرا بدون اجازه من معشوقه می گیری ؟//هر کاری که میخوای صورت بدی باید جلوی چشای من باشه . نوشین هر چه ماجرای خود و نیما را ازروز اول تا همین امشب برای فرهاد تعریف می کرد باز هم شوهرش حرف خود را می زد . از بخت بد نوشین برای یکی دو دقیقه که به دستشویی رفته بود نیما در زده فرهاد در را باز کرد و شخصا تا دم در رفت و به زور و بر خلاف میل نیما او را در رو در بایستی قرار داده تا به رسم ادب دعوت فرهاد مبادی آداب را بپذیرد .  مرد خانه خو شحال بود از این که طعمه امشبش را به تله انداخته است . زیر لب هم طوری که فقط خودش بشنود با زمزمه متلک بار نو شین می کرد ..زنیکه عوضی می خواست سرم کلاه بذاره می خواست کوس و کونشو حواله کنه من نفهمم می خواست تنهایی حال کنه چیزی به من نماسه کور خونده عشق سابقش نیما خان همین جا جلوی چشام باید جفت سوراخاشو بکنه تا به این زنیکه حالی کنه نبایستی خلوتی خیانت کرد ..دقایقی بعد او و نیما رو بروی هم و بر روی مبل نشسته بودند و نو شین هم در آشپز خانه سرگرم فراهم کردن وسایل پذیرایی بود .-ببخشید آقا نیما نوشین همه چیزو در مورد شما برام تعریف کرده الا این که نگفته شما ازدواج کردین یا نه ؟/؟-هنوز قسمت نشد .-عجله هیچ فایده ای نداره از دوران مجردیت لذت ببر بعد آستیناتو بالا بزن . شنیدم که خیلی نو شینو دو ست داشتی . صورت نیما به رنگ میت شده بود . به جای این که فرهاد احساس شرم کند او خجالت می کشید .-دو روز دنیا ارزشی نداره که آدم به خاطر یه سری مسائل تا آخر عمر افسوس بخوره اگه دو ست داشته باشی من امشب به این حسرت و افسوس تو خاتمه میدم . می دونم نوشین هم بی میل نیست فقط باید همین جا انجامش بدین -ببخشید آقا فرهاد منظورتو نو نمی فهمم .-من فکر می کردم نو شین در این مورد باهات صحبت کرده . ماشاءالله هزار ماشاءالله اون واسه خودش استاده کلی تجربه کسب کرده . خوب شد خودتو اسیر نکردی جوون خوش تیپ و اهل حالی نشون میدی تا حالا با زنی هم بودی ؟/؟کلک !راستشو بگو خجالت نکش من هم جای برادرت . می دونم راستشو بگو امروز با زنم کجا رفته بودی ؟/؟خیلی بهت حال داد نه ؟/؟جای من خالی صد دفعه بهش گفتم دو ر از چشم من دنبال خوشگذرونی نرو . پنهان کاری نکن من که از خدامه خو شحال میشم هم تو حالتو می کنی هم من یه دیدی می زنم و حالشو می برم .گاهی خوبه حرف گوش کنه بعضی وقتا هم که سرمو دور می بینه زیر آبی  میره . چیزی بهش نگی ها ناراحت میشه خودم درستش می کنم . خجالت نکش همین جا رو کاناپه راحت تری یا می بریش تو اتاق خواب .؟/؟نیما که با شنیدن این حرفا سر گیجه گرفته بود و باورش نمی شد که نو شین به زنی هرزه و بی بند و بار تبدیل شده باشد ناگهان از خود بی خود شده و با فریاد بی غیرت بی غیرت سیلی محکمی بر صورت فرهاد نواخت و به طرف در خرو جی رفت . این سر و صدا نو شین را متوجه جریان ساخته به طرف نیما دوید -صبر کن تو ضیح بدم اشتباه بر داشت نکن اونجورام که تو فکر می کنی نیست . تو رو خدا صبر کن .نیما و نو شین مثل دو دونده به سمت در خروجی خانه رفتند .سرعت نیما بیشتر بوده و تازه زودتر هم فرار را شروع کرده بود .مثل برق و باد خود را از آنجا دور کرد تا دیگر در تیررس نگاه نوشین نباشد .چند تا کوچه آن طرف تر بر روی زمین نشسته سر در گریبان فرو برده اشک می ریخت ..نوشین و فرهاد هم به شدت دعوا می کردند -نیما با بقیه مردایی که تا به حال دیدی فرق می کنه .به خدا تا به حال هیچ رابطه جنسی با هم نداشتیم . حتی بهم دست نزده . اون رو من حساب ویژه ای باز کرده بود . پیشش یه آدم با شخصیت بودم .-تو همینی که الان هستی تظاهر کردن هم فایده ای نداره . شاید هم فکر کردی مثل یک راهبه یا قدیسی .-من هر چه هستم این تو بودی که منو این جوری بار آوردی .-عزیزم ناراحت نشو حالا بیا به کار خودمون برسیم . یک فیلم تهیه کردم که سه تا سیاهپوست کیر کلفتو با یک زن خوشگل سفید پوست کار درست نشون میده . لحظاتی بعد فیلم شروع شد نوشین مثل مسخ شده ها نگاهش به ال سی دی 42بود و دلش جایی دیگر . می دید که آن سه مرد گردن کلفت و قلچماق چگونه زن را تعقیب می کنند ولی هر چند لحظه یک بار نیما را تصور می کرد که آواره وویلان خیابانهاست .ا خلاقش را می دانست . چشمش را به صفحه نمایش دوخت تا بلکه کمی از غم و غصه هایش را بکاهد . فیلم ماجرای سه مرد سیاهپوست بود که در خانه ای ساحلی و بسیار مجلل مشغول رنگ زدن دیوار ها بودند به محض این که شوهر زن از خانه بیرون رفت که ظاهرا به سر کار برود آنها هر یک وسایل و لوازم کار خود را رها کرده خود را به در نیمه باز حمامی که زن زیبای خانه در آن در حال استحمام بود می رسانند .شیشه های حمام شیشه ای کاملا روشن بود وبه راحتی می شد اندام سفید و خوش تراش زن را دید زد . در دست خود تراشی داشت و با ان مشغول تراشیدن پشم کوسش بود . پس از ان که کار کوس تراشی را به پایان رساند به لیف زدن خود پرداخت . دست و لیفش را به طور وسوسه انگیز بر روی اندام هوس انگیز خود می کشید . واین حرکتش وقتی که به قسمتهای کوس و سینه می رسید مکث بیشتری داشت . نوع حرکت و حالت چشمهایش که به زحمت از دور مشخص بود نشان می داد که زن نیاز شدیدی به مرد دارد .سیاهان آماده شده بودند . هر چه به تن داشته در آورده فرمان حمله از سوی یکی از آنها صادر شد . زن وحشت کرده بود راه فراری نداشت . مثل زنای نجیب وطنی دستش را برای یک آن جلوی کوسش گرفت تا نامحرم نبیند . مقاومت جز خستگی فایده ای نداشت فقط یکی از آن مردان برای غلبه بر او کافی بود . با این حال سه نفری به جانش افتاده آنچنان مقاومتش را در هم شکستند که این بار زن ول کن آنها نبود ...ادامه دارد..نویسنده ..ایرانی .

3 نظرات:

matin گفت...

خیلی داستان زیبایی هست مرسی از جناب شما اقای ایرانی

مرتضی گفت...

آقا دمت گرم،خیلی جالبه...

ایرانی گفت...

مرتضی جان ورودت رو به جمع نظر دهندگان نمی دونم خوشامد بگم یا تبریک .حالا هردوتا شو میگم اینجا خوشامد بیشتر بهش میخوره .ببین جمع ما پرشور دوستانه و صمیمیه .اصلا با هم غریبه نیستیم .موفق باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر