چقدر خوشم میومد از این که اون با یه آهنگ زیبا داشت برام حرف می زد . آهنگ صداش واسم مثل یه لالایی بود ...
-ترانه من .. حالا اجازه میدی برات ترانه سکوت بخونم ؟ بعدا برای حرف زدن زیاد وقت داریم .
-بخون ببینم چه جوری می خوای بخونی ؟ می دونی که من عاشق آرامش و سکونم ولی ...
نذاشتم ادامه بده .. دستامو گذاشتم پشت سرش . انگار منتظر بود و پیش بینی می کرد که می خوام چه کاری رو انجام بدم . وقتی لبامو رو لباش گذاشتم دلم می خواست به طبیعت اطرافم نگاه کنم ولی چشام به خودی خود بسته شده بود . بازم همون حس آرومی رو داشتم که از بوسه قبل نصیبم شده بود . بازم دلم نمی خواست که زمان حرکت کنه . هوا روشن تر شده بود .. کف دستامو به آرومی رو کمرش حرکت می دادم ..
-نه دیگه..
-از چی می ترسی ترانه ..
-از خودم ..
-دوستت دارم . بذار اینو برای همیشه بهت بگم .. بهم نگو که دیگه نمی تونم اینو تکرار کنم . ترانه می ترسم . می ترسم از این که وقتی که آفتاب در اومد وقتی که بر گشتیم بهم بگی این عشق این دوست داشتن فقط برای لحظه های خوش در کنار طبیعت سبز بودنمون بود.
- کامیار تو منو چی فرض کردی ؟ فکر کردی که عشق من باد هواست ؟ ترانه عاشق نمیشه . حالا که عاشق میشه تا پای جونش بر سر عشقش می ایسته . حرفش از قلب و دهنش در میاد . تو چی فکر کردی عشقم ؟ خیلی وقته که دارم با خودم فکر می کنم . نمی دونم شاید عشق تو رو جدی نگرفته بودم . شاید خودم فرار می کردم از دلم . خیلی قشنگه وقتی که به یاد یکی چشاتو بذاری رو هم , وقتی که حس کنی یکی دیگه هم هست غیر تو که دلش واسه تو بسوزه که دوستت داشته باشه . که با هات همراهی کنه من حس می کنم که تو می تونی همونی باشی که من می خوام ..
-ترانه
-بگو کامی .. تو چشات یه التماسی نهفته . چی می خوای ازم ..
-من به نسیم حسادت می کنم . آخه اون داره مو هاتو شونه می زنه ...
به درختی تکیه دادم و اونم سرشو گذاشت رو سینه ام .. دستمو گذاشتم رو موهاش ... ترانه : حالا من به نسیم حسادت می کنم .
-چرا؟ -آخه اون داره دستاتو نوازش می کنه ..
خیلی آروم با مو هاش بازی می کردم . . اونم چشاشو بسته بود ... یواش یواش با در اومدن خورشید حس می کردم که آبهای رود خونه هم بیدار شدن ... صدای بر خورد اونا با سنگها رو می شنیدم . سنگ و آب با هم رفیق شده بودن ...
-ترانه .. عشق من ! خوابیدی ؟
-دلم نمی خواد از این خواب بیدار شم .. چی بود عشقم ؟ چرا ساکت شدی ؟ می دونم هنوز باور نداری .. باور نداری عشق منو .
-نه این طور نیست . من باورت دارم .. ولی نمی دونم چرا عشق و اون حسی رو که خودم دارم ..چه جوری بگم ..
-اینا رو نگو دلم می گیره . وقتی این حرفا رو می زنی حس می کنم هنوز منو نشناختی . من و عشقمو باور نداری . پس واسه چی عاشقم شدی ؟ واسه چی به من دل بستی .. ؟
-ترانه هنوز هیچی نشده داری با هام قهر می کنی ؟
-نه آخه یه حرفی می زنی که من تعجب می کنم وقتی میگی دوستم داری .. حالا آروم باش .. با هام قهر نکن کامی . من دوستت دارم . همیشه با تو می مونم . چه در این جنگل چه زیر دود و گازوئیل تهران . وقتی با تو باشم همه جا رو مثل این جا سبز می بینم . دیدی چه خوب شد اومدیم این جا ! اولش نمی خواستی بیای ..
-آره راست میگی ترانه .. خیلی خوب شد . وقتی که دو تایی مون همدیگه رو خالصانه دوست داشته باشیم دیگه هیچ عاملی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه .
-آره هیچ کس و هیچ نیرویی ... ولی هنوزم موندم توش . نمی دونم یا من خیلی دیوونه بودم که عاشق شدم یا یه دیوونه به تور من خورده .. اصلا دوست ندارم بر گردم پیش بچه ها ..
-گشنه ات نشده ترانه ؟
-دلم نمی خواد لحظه ها رو از دست بدم . دوست دارم تا اون جایی که می تونم کنار تو باشم و تو برام حرف بزنی .. سکوت کنی .. نوازشم کنی . چقدر لحظه ها سریع می گذرن .. بمیرم برات من نذاشتم تا صبح بخوابی ..
- یه جیزی رو می دونی ؟
-بگو عشقم
-تازه نیمه شبی از دستت خیلی دلخور بودم که این جوری عشقمو نشونت دادم ..
-فدای تو .. کاری می کنم که هیچوقت ازم دلخور نباشی . خیلی آزارت دادم . -می ترسم ترانه .. از این قدر خوب بودنت می ترسم . کمی عجیب به نظر می رسه ..
-عجیب تویی دیوونه ! حقته که همون جور اذیتت کنم . دوست داری دوستت نداشته باشم ؟ دوست داری عاشقت نباشم ؟ باور کن دوستت دارم .امروز , فردا , تا هر وقت که بتونم ببینمت .. تا هر وقت که بتونم حست کنم . تا ابد . حتی اگه تنهام بذاری .. حتی اگه دوستم نداشته باشی ..
-این حرفو دیگه نزن ترانه .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
-ترانه من .. حالا اجازه میدی برات ترانه سکوت بخونم ؟ بعدا برای حرف زدن زیاد وقت داریم .
-بخون ببینم چه جوری می خوای بخونی ؟ می دونی که من عاشق آرامش و سکونم ولی ...
نذاشتم ادامه بده .. دستامو گذاشتم پشت سرش . انگار منتظر بود و پیش بینی می کرد که می خوام چه کاری رو انجام بدم . وقتی لبامو رو لباش گذاشتم دلم می خواست به طبیعت اطرافم نگاه کنم ولی چشام به خودی خود بسته شده بود . بازم همون حس آرومی رو داشتم که از بوسه قبل نصیبم شده بود . بازم دلم نمی خواست که زمان حرکت کنه . هوا روشن تر شده بود .. کف دستامو به آرومی رو کمرش حرکت می دادم ..
-نه دیگه..
-از چی می ترسی ترانه ..
-از خودم ..
-دوستت دارم . بذار اینو برای همیشه بهت بگم .. بهم نگو که دیگه نمی تونم اینو تکرار کنم . ترانه می ترسم . می ترسم از این که وقتی که آفتاب در اومد وقتی که بر گشتیم بهم بگی این عشق این دوست داشتن فقط برای لحظه های خوش در کنار طبیعت سبز بودنمون بود.
- کامیار تو منو چی فرض کردی ؟ فکر کردی که عشق من باد هواست ؟ ترانه عاشق نمیشه . حالا که عاشق میشه تا پای جونش بر سر عشقش می ایسته . حرفش از قلب و دهنش در میاد . تو چی فکر کردی عشقم ؟ خیلی وقته که دارم با خودم فکر می کنم . نمی دونم شاید عشق تو رو جدی نگرفته بودم . شاید خودم فرار می کردم از دلم . خیلی قشنگه وقتی که به یاد یکی چشاتو بذاری رو هم , وقتی که حس کنی یکی دیگه هم هست غیر تو که دلش واسه تو بسوزه که دوستت داشته باشه . که با هات همراهی کنه من حس می کنم که تو می تونی همونی باشی که من می خوام ..
-ترانه
-بگو کامی .. تو چشات یه التماسی نهفته . چی می خوای ازم ..
-من به نسیم حسادت می کنم . آخه اون داره مو هاتو شونه می زنه ...
به درختی تکیه دادم و اونم سرشو گذاشت رو سینه ام .. دستمو گذاشتم رو موهاش ... ترانه : حالا من به نسیم حسادت می کنم .
-چرا؟ -آخه اون داره دستاتو نوازش می کنه ..
خیلی آروم با مو هاش بازی می کردم . . اونم چشاشو بسته بود ... یواش یواش با در اومدن خورشید حس می کردم که آبهای رود خونه هم بیدار شدن ... صدای بر خورد اونا با سنگها رو می شنیدم . سنگ و آب با هم رفیق شده بودن ...
-ترانه .. عشق من ! خوابیدی ؟
-دلم نمی خواد از این خواب بیدار شم .. چی بود عشقم ؟ چرا ساکت شدی ؟ می دونم هنوز باور نداری .. باور نداری عشق منو .
-نه این طور نیست . من باورت دارم .. ولی نمی دونم چرا عشق و اون حسی رو که خودم دارم ..چه جوری بگم ..
-اینا رو نگو دلم می گیره . وقتی این حرفا رو می زنی حس می کنم هنوز منو نشناختی . من و عشقمو باور نداری . پس واسه چی عاشقم شدی ؟ واسه چی به من دل بستی .. ؟
-ترانه هنوز هیچی نشده داری با هام قهر می کنی ؟
-نه آخه یه حرفی می زنی که من تعجب می کنم وقتی میگی دوستم داری .. حالا آروم باش .. با هام قهر نکن کامی . من دوستت دارم . همیشه با تو می مونم . چه در این جنگل چه زیر دود و گازوئیل تهران . وقتی با تو باشم همه جا رو مثل این جا سبز می بینم . دیدی چه خوب شد اومدیم این جا ! اولش نمی خواستی بیای ..
-آره راست میگی ترانه .. خیلی خوب شد . وقتی که دو تایی مون همدیگه رو خالصانه دوست داشته باشیم دیگه هیچ عاملی نمی تونه ما رو از هم جدا کنه .
-آره هیچ کس و هیچ نیرویی ... ولی هنوزم موندم توش . نمی دونم یا من خیلی دیوونه بودم که عاشق شدم یا یه دیوونه به تور من خورده .. اصلا دوست ندارم بر گردم پیش بچه ها ..
-گشنه ات نشده ترانه ؟
-دلم نمی خواد لحظه ها رو از دست بدم . دوست دارم تا اون جایی که می تونم کنار تو باشم و تو برام حرف بزنی .. سکوت کنی .. نوازشم کنی . چقدر لحظه ها سریع می گذرن .. بمیرم برات من نذاشتم تا صبح بخوابی ..
- یه جیزی رو می دونی ؟
-بگو عشقم
-تازه نیمه شبی از دستت خیلی دلخور بودم که این جوری عشقمو نشونت دادم ..
-فدای تو .. کاری می کنم که هیچوقت ازم دلخور نباشی . خیلی آزارت دادم . -می ترسم ترانه .. از این قدر خوب بودنت می ترسم . کمی عجیب به نظر می رسه ..
-عجیب تویی دیوونه ! حقته که همون جور اذیتت کنم . دوست داری دوستت نداشته باشم ؟ دوست داری عاشقت نباشم ؟ باور کن دوستت دارم .امروز , فردا , تا هر وقت که بتونم ببینمت .. تا هر وقت که بتونم حست کنم . تا ابد . حتی اگه تنهام بذاری .. حتی اگه دوستم نداشته باشی ..
-این حرفو دیگه نزن ترانه .... ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر