نمی دونم من باید از چی می گفتم دیگه چه حرفی می زدم که اون براش ثابت شه که دوستش دارم بهش وفادار می مونم و هیچوقت فراموشش نمی کنم . می دونستم که الان نمیشه چیزی رو ثابت کرد . هیچ کس نمی تونه چیزی رو که مربوط به زمان حال نمیشه ثابت کنه و اون بستگی به روابط آدما داره که تا چه حد بتونن به هم اعتماد کنن .. همو دوست داشته باشن .. به هم نیاز داشته فکر و فر هنگشون اونا رو وادار به موندن کنه . موندن و زندگی کردن ..موندن و عشق ورزیدن .. محبت و مهربونی کردن ... ترانه چیکار کرده بود که دل منو برده بود . چرا نمی تونستم دید گاه هوس آلوده ای نسبت به اون داشته باشم . شاید از همون اول اونو این قدر پاک و صمیمی دیده بودم . شاید بی ریایی اون منو به سمت خودش کشونده بود .
-به چی فکر می کنی کامی ؟
-به همون چیزی که تو فکر می کنی ..
-من به چی فکر می کنم ؟..
-به همون چیزی که من فکر می کنم ..
دو تایی مون خندیدیم و اونو در آغوش کشیدم .
-بیا کامی .. بیا از این جا دورشیم . بریم دور تر و دور تر . نمی خوام اون دو نفرو ببینم . نمی خوام خلوت ما رو به هم بزنن ..
-دختر ! باورم نمیشه تو همون ترانه دیروز باشی ..
-این قدر بگو بگو بگو چش کن که من دوباره همون جوری شم . چقدر میگی حالا ..
-بازم بهم میگی دوستم داری ؟
-هر چیزی جای خود داره ..
-اون وقت من و تو واسه همیشه با همیم ؟ برای هم ؟ واسه هم می مونیم؟
-پ نه پ .. فقط هر وقت می خوایم بریم جنگل با هم میریم .. شاید کنار دریا رو هم با هم رفتیم ..
-دست میندازی ؟
-نه پا میندازم ..
-حریف تو یکی نمیشم ..
-ولی منو که تسلیم کردی دیگه چی می خوای ؟
-به نظرت من با تو جورم ؟
-منظورت رو درست بگو هر چند من فهمیدم که چی می خوای بگی ولی الان جای این حرفا نیست .. بریم .. بریم بالا و بالا و بالاتر ... لعنتی این موبایل چرا زنگ می خوره .. کاش الان بیست سال قبل بود و این قدر راحت پیدامون نمی کردن ..
-الو مینا کاری به کار من و کامی نداشته باشین ... ما از خونه دور شدیم و همین جورم داریم دور تر میشیم ...
صدای مینا رو می شنیدم ..
-خوش به حالتون .. این اسی خیلی بی ذوقه ..
دست تو دست هم خودمونو رسوندیم به اون طرف رود خونه ... فقط می رفتیم و می رفتیم . کاری به این نداشتیم که داریم کجا میریم ... برای ما مهم نبود که تمام این راه رو باید بر گردیم . همین مهم بود که در کنار هم باشیم . و در دنیای پر از نیرنگ و ریا بتونیم صادقانه از عشق و دوست داشتن و تپش دلها بگیم ...
-ترانه ! می شینیم ؟ اونا دیگه بهمون نمی رسن . گنج قارونو اگه به اسی بدن عمرا اگه خودشو تا این جا بکشونه ...
-موافقم ... خسته شدی کامی ؟
-کنار تو احساس خستگی نمی کنم ..
باز هم بوسه و حرف زدن شد کارمون .. ظاهرا غروب باید بر می گشتیم ... مینا دوباره زنگ زد ...
-بچه ها می خوایم بریم دریا ...
-گوشی رو بده من ترانه ... الو مینا .. مگه قرار نبود بر گردیم تهرون ؟
-نمی دونم ظاهرا به اسی خوش گذشته و میگه اگه کامی و ترانه موافق باشن فرداقبل از روشنی صبح برگردیم ..
یه نگاهی به ترانه انداختم و اونم که حرفای مینا رو شنیده بود سرشو به علامت رضا تکون داد . شبو نمی تونستیم کنار دریا سوئیت بگیریم . باید شناسنامه می دادیم تازه اگه به هم محرم می بودیم .
ترانه : به نظرت شبو بر می گردیم به این جا ؟
-من فکر نمی کنم .. چون از این جا تا بابل یک ساعتی راهه تازه جمعه ها ترافیک سنگینه .. ما اگه از بابلسر بخواهیم بیاییم تا این جا یک ساعت و نیم باید تو راه باشیم همین مسیر رو البته با بیست کیلومتر کمتر صبح باید بر گردیم بابل و از اون جا بریم ... فکر نکنم اسی قبول کنه .. شما دخترا می تونین توی ماشین بخوابین ما پسرا بریم بیرون ..
-چادر مسافرتی داریم ... ولی اگه منو بکشن زیر یه سقفی که اسی خوابیده باشه نمی خوابم ...
-میگم دختر تو که دیشب خوب خوابیدی اگه منو بگی یه چیزی . این قدر جوش نزن . حالا یه طوری میشه دیگه ..
ترانه : بهم قول بده همیشه همین جور دوستم داشته باشی . همیشه همین جور مشتاق دیدار من و حرف زدن با من باشی ..
-یعنی میگی ازت خسته نشم ؟
-می کشمت .. می کشمت .. کامی ..
-دلشو نداری ..
-کاش همین جا می موندیم . من باید بیام کنار دریای شلوغ .. اون وقت چه جوری بغلت کنم و ببوسمت ؟ به چه فکر می کنی کامی .. راستشو بگو .. هر چند اگه راستشو هم نگی من متوجه نمیشم ولی اون جوری خودت بیشتر حس می کنی که دوستم داری -راستش به این فکر می کردم که چه طور میشه یکی دلشو میده به یکی دیگه .. من برای به دست آوردن دل تو خیلی کارا کردم .. ولی یه وقتی که انتظارشو نداشتم به دستش آوردم .
ترانه توی چشام نگاه کرد و گفت وقتی که خوب و عاشق و یکرنگ و مهربون باشی مهم اینه که بی هیچ انتظاری خودت باشی و خودت .. اگه یکی بخواد دوستت داشته باشه و دلشو بهت بده میده .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
-به چی فکر می کنی کامی ؟
-به همون چیزی که تو فکر می کنی ..
-من به چی فکر می کنم ؟..
-به همون چیزی که من فکر می کنم ..
دو تایی مون خندیدیم و اونو در آغوش کشیدم .
-بیا کامی .. بیا از این جا دورشیم . بریم دور تر و دور تر . نمی خوام اون دو نفرو ببینم . نمی خوام خلوت ما رو به هم بزنن ..
-دختر ! باورم نمیشه تو همون ترانه دیروز باشی ..
-این قدر بگو بگو بگو چش کن که من دوباره همون جوری شم . چقدر میگی حالا ..
-بازم بهم میگی دوستم داری ؟
-هر چیزی جای خود داره ..
-اون وقت من و تو واسه همیشه با همیم ؟ برای هم ؟ واسه هم می مونیم؟
-پ نه پ .. فقط هر وقت می خوایم بریم جنگل با هم میریم .. شاید کنار دریا رو هم با هم رفتیم ..
-دست میندازی ؟
-نه پا میندازم ..
-حریف تو یکی نمیشم ..
-ولی منو که تسلیم کردی دیگه چی می خوای ؟
-به نظرت من با تو جورم ؟
-منظورت رو درست بگو هر چند من فهمیدم که چی می خوای بگی ولی الان جای این حرفا نیست .. بریم .. بریم بالا و بالا و بالاتر ... لعنتی این موبایل چرا زنگ می خوره .. کاش الان بیست سال قبل بود و این قدر راحت پیدامون نمی کردن ..
-الو مینا کاری به کار من و کامی نداشته باشین ... ما از خونه دور شدیم و همین جورم داریم دور تر میشیم ...
صدای مینا رو می شنیدم ..
-خوش به حالتون .. این اسی خیلی بی ذوقه ..
دست تو دست هم خودمونو رسوندیم به اون طرف رود خونه ... فقط می رفتیم و می رفتیم . کاری به این نداشتیم که داریم کجا میریم ... برای ما مهم نبود که تمام این راه رو باید بر گردیم . همین مهم بود که در کنار هم باشیم . و در دنیای پر از نیرنگ و ریا بتونیم صادقانه از عشق و دوست داشتن و تپش دلها بگیم ...
-ترانه ! می شینیم ؟ اونا دیگه بهمون نمی رسن . گنج قارونو اگه به اسی بدن عمرا اگه خودشو تا این جا بکشونه ...
-موافقم ... خسته شدی کامی ؟
-کنار تو احساس خستگی نمی کنم ..
باز هم بوسه و حرف زدن شد کارمون .. ظاهرا غروب باید بر می گشتیم ... مینا دوباره زنگ زد ...
-بچه ها می خوایم بریم دریا ...
-گوشی رو بده من ترانه ... الو مینا .. مگه قرار نبود بر گردیم تهرون ؟
-نمی دونم ظاهرا به اسی خوش گذشته و میگه اگه کامی و ترانه موافق باشن فرداقبل از روشنی صبح برگردیم ..
یه نگاهی به ترانه انداختم و اونم که حرفای مینا رو شنیده بود سرشو به علامت رضا تکون داد . شبو نمی تونستیم کنار دریا سوئیت بگیریم . باید شناسنامه می دادیم تازه اگه به هم محرم می بودیم .
ترانه : به نظرت شبو بر می گردیم به این جا ؟
-من فکر نمی کنم .. چون از این جا تا بابل یک ساعتی راهه تازه جمعه ها ترافیک سنگینه .. ما اگه از بابلسر بخواهیم بیاییم تا این جا یک ساعت و نیم باید تو راه باشیم همین مسیر رو البته با بیست کیلومتر کمتر صبح باید بر گردیم بابل و از اون جا بریم ... فکر نکنم اسی قبول کنه .. شما دخترا می تونین توی ماشین بخوابین ما پسرا بریم بیرون ..
-چادر مسافرتی داریم ... ولی اگه منو بکشن زیر یه سقفی که اسی خوابیده باشه نمی خوابم ...
-میگم دختر تو که دیشب خوب خوابیدی اگه منو بگی یه چیزی . این قدر جوش نزن . حالا یه طوری میشه دیگه ..
ترانه : بهم قول بده همیشه همین جور دوستم داشته باشی . همیشه همین جور مشتاق دیدار من و حرف زدن با من باشی ..
-یعنی میگی ازت خسته نشم ؟
-می کشمت .. می کشمت .. کامی ..
-دلشو نداری ..
-کاش همین جا می موندیم . من باید بیام کنار دریای شلوغ .. اون وقت چه جوری بغلت کنم و ببوسمت ؟ به چه فکر می کنی کامی .. راستشو بگو .. هر چند اگه راستشو هم نگی من متوجه نمیشم ولی اون جوری خودت بیشتر حس می کنی که دوستم داری -راستش به این فکر می کردم که چه طور میشه یکی دلشو میده به یکی دیگه .. من برای به دست آوردن دل تو خیلی کارا کردم .. ولی یه وقتی که انتظارشو نداشتم به دستش آوردم .
ترانه توی چشام نگاه کرد و گفت وقتی که خوب و عاشق و یکرنگ و مهربون باشی مهم اینه که بی هیچ انتظاری خودت باشی و خودت .. اگه یکی بخواد دوستت داشته باشه و دلشو بهت بده میده .. ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر