نگاهش با نگاه روزای قبل فرق می کرد . یه برقی توی چشاش بود که می شد از اون به عشقی وصف نا پذیبر تعبیرکرد ..
-میگم ترانه نکنه که فردا رسیدیم به تهرون یادت بره این لحظاتو .. یعنی انگار که همه چی خواب و خیال بوده ..
- راستی راستی داری به همین فکر می کنی ؟ حقته که تنبیهت کنم .
-تو چه جوری می خوای تنبیهم کنی ؟
-دیگه بهت نگم دوستت دارم .
-ولی تو که داری .
ترانه : اما اگه تو یه روز اینو بهم نگی دیوونه میشم . .. یعنی فکر می کنی که من فردا همه چی از یادم بره ؟ تو منو با اون دخترای ولنگاری که نمی دونن معنای عشق و عاشقی چیه و به خاطر این که به خودشون بقبولونن که عاشق شدن و ادای عاشقا رو در بیارن اشتباه گرفتی ؟ همون دخترایی که لذت می برن از این که ادای عاشقا رو در بیارن . خوششون میاد از خود فریبی و خود شیفتگی . می دونی چرا ؟ چون می خوان پیش خودشون کلاس بذارن . مثل بچه هایی که واسه خودشون رویا می بافن .. اونا هم عشقو واسه خودشون می بافن . بدون این که بویی از عشق و عاشقی برده باشن . به عشقشون پشت می کنن . هر وقت که شنگول باشن طرفشونو تا به عرش می رسونن و هر وقت هم که کیفشون کوک نباشه اونو با مخ به زمین می زنن . اگه فکر می کنی منم یکی از همون دخترا هستم دیگه می تونی از همین حالا راهتو ازم جدا کنی . ترانه قلبش از سنگ نیست . دلشو مفت به کسی نمیده -به چه قیمتی قلبتو بهم دادی ..
-به قیمت تمام وجودم , تمام هستی ام زندگیم .. این که اعتقادی به عشق نداشتم ولی حالا دارم چون به تو اعتقاد دارم ...
با حرفاش احساس آرامش می کردم . باورم نمی شد منی که تا چند وقت پیش به دخترا فقط به دیده هوس نگاه می کردم این جور اسیر نگاه و احساس ترانه شده باشم .. رفتیم پایین پیش بچه ها ... مینا کمی گرفته بود . حس کردم انتظار اینو نداشته که من و ترانه تا این حد با هم خلوت کنیم ... من و اسی با هم تنها شدیم و ترانه هم رفت پیش مینا ... اسی یه نگاهی به دور و برش انداخت و وقتی که حس کرد که فاصله دخترا تا به حدیه که صدامون به گوششون نمی رسه گفت
-پسر یه وقتی خر نشی ها .. تو که اهل عشق و عاشقی نبودی ... یه ناخنکی بزن و برو واسه خودت شر درست نکن ..
مشتامو که همردیف با زانوهاام بود گره کرده به زحمت خودمو قانع کردم که اونا رو نکوبونم توی صورت اسی .. -ببین ترانه از اوناش نیست . تو دیروز یه غلطی کردی که من بهت بدهکارم .. اما به حرمت رفاقتمون چیزی نگفتم . من ترانه رو دوست دارم و می خوام باهاش ازدواج کنم ..
اسی که جا خورده بود و ازمن انتظار چنین حرکتی رو نداشت گفت
-خب پسر یواش تر آبرومونو می بری . الان دخترا میگن چه خبر شده باشه ..
-ببین اسی کاری به این نداشته باش که من قبلا چه فکری داشتم و چیکار می کردم . الان عاشق شدم . عاشق ترانه .. عشق من یک هوس نیست .. البته عشق بدون هوس نمیشه .. ولی با اون نیتی که قبلا می رفتم سراغ دختری سراغ اون نمیرم ..
-ببین من که چیزی نگفتم . اصلا غلط کردم . من چه می دونستم . آخه رفیق! من و تو خیلی جا ها با هم بودیم .دخترایی هم که با هامون بودن همه شونم اهل بر نامه بودن دلشون می خواست . دیگه من و تو توی رفاقت با هم ندار بودیم .. چه می دونستم گلوت پیش این یکی گیر کرده یا این که اون اهلش نیست ... اصلا عشق و مشق و این چیزت تو کت ما یکی نمیره ...
اسی طوری بغلم کرد که خودم شرمنده شدم ... می دونستم که اون خالصانه و از رو دوستی و رفاقت بغلم زده اما می ترسیدم از واکنش ترانه . نمی خواستم که این دختر حساس به خاطر اسی باهام قهر کنه ...
-ببین اسی من خودم خیلی ازت شاکی بودم این جوری گفتی و قانع شدم ..
-از دلش در میارم ..
-خیلی سخته . من یک پسرم .. من و تو اخلاق هم دستمونه . تو چه جوری می تونی این اخلاق خودت رو برای یک دختر توجیه کنی و بعد از دید گاه منطقی باهاش حرف بزنی ؟ می خوای بگی که پسر هوسبازی هستی که روی اون حساب دیگه ای باز کردی که اشتباه دراومد ؟
اسی : همین جوری هم که نمیشه ساکت بشینم ..
-باشه سر فرصت ازش عذر خواهی کن .. اصلا اولش من یه جوری باهاش حرف می زنم که تا حدودی نرمش کنم . فقط ازت خواهش می کنم تیکه نندازی یا حرفایی نزنی که نشون دهنده بی کلاسی باشه ... داری حرف می زنی اول فکر کن چی داری میگی بعدا بگو .. .. وقتی چهارتایی مون سوار ماشین شدیم و به سمت دریا به راه افتادیم ترانه خیلی آروم بهم گفت
-تو و اسی خوب با هم جیک شدین .. ...
-این قدر زود برداشت نکن ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
-میگم ترانه نکنه که فردا رسیدیم به تهرون یادت بره این لحظاتو .. یعنی انگار که همه چی خواب و خیال بوده ..
- راستی راستی داری به همین فکر می کنی ؟ حقته که تنبیهت کنم .
-تو چه جوری می خوای تنبیهم کنی ؟
-دیگه بهت نگم دوستت دارم .
-ولی تو که داری .
ترانه : اما اگه تو یه روز اینو بهم نگی دیوونه میشم . .. یعنی فکر می کنی که من فردا همه چی از یادم بره ؟ تو منو با اون دخترای ولنگاری که نمی دونن معنای عشق و عاشقی چیه و به خاطر این که به خودشون بقبولونن که عاشق شدن و ادای عاشقا رو در بیارن اشتباه گرفتی ؟ همون دخترایی که لذت می برن از این که ادای عاشقا رو در بیارن . خوششون میاد از خود فریبی و خود شیفتگی . می دونی چرا ؟ چون می خوان پیش خودشون کلاس بذارن . مثل بچه هایی که واسه خودشون رویا می بافن .. اونا هم عشقو واسه خودشون می بافن . بدون این که بویی از عشق و عاشقی برده باشن . به عشقشون پشت می کنن . هر وقت که شنگول باشن طرفشونو تا به عرش می رسونن و هر وقت هم که کیفشون کوک نباشه اونو با مخ به زمین می زنن . اگه فکر می کنی منم یکی از همون دخترا هستم دیگه می تونی از همین حالا راهتو ازم جدا کنی . ترانه قلبش از سنگ نیست . دلشو مفت به کسی نمیده -به چه قیمتی قلبتو بهم دادی ..
-به قیمت تمام وجودم , تمام هستی ام زندگیم .. این که اعتقادی به عشق نداشتم ولی حالا دارم چون به تو اعتقاد دارم ...
با حرفاش احساس آرامش می کردم . باورم نمی شد منی که تا چند وقت پیش به دخترا فقط به دیده هوس نگاه می کردم این جور اسیر نگاه و احساس ترانه شده باشم .. رفتیم پایین پیش بچه ها ... مینا کمی گرفته بود . حس کردم انتظار اینو نداشته که من و ترانه تا این حد با هم خلوت کنیم ... من و اسی با هم تنها شدیم و ترانه هم رفت پیش مینا ... اسی یه نگاهی به دور و برش انداخت و وقتی که حس کرد که فاصله دخترا تا به حدیه که صدامون به گوششون نمی رسه گفت
-پسر یه وقتی خر نشی ها .. تو که اهل عشق و عاشقی نبودی ... یه ناخنکی بزن و برو واسه خودت شر درست نکن ..
مشتامو که همردیف با زانوهاام بود گره کرده به زحمت خودمو قانع کردم که اونا رو نکوبونم توی صورت اسی .. -ببین ترانه از اوناش نیست . تو دیروز یه غلطی کردی که من بهت بدهکارم .. اما به حرمت رفاقتمون چیزی نگفتم . من ترانه رو دوست دارم و می خوام باهاش ازدواج کنم ..
اسی که جا خورده بود و ازمن انتظار چنین حرکتی رو نداشت گفت
-خب پسر یواش تر آبرومونو می بری . الان دخترا میگن چه خبر شده باشه ..
-ببین اسی کاری به این نداشته باش که من قبلا چه فکری داشتم و چیکار می کردم . الان عاشق شدم . عاشق ترانه .. عشق من یک هوس نیست .. البته عشق بدون هوس نمیشه .. ولی با اون نیتی که قبلا می رفتم سراغ دختری سراغ اون نمیرم ..
-ببین من که چیزی نگفتم . اصلا غلط کردم . من چه می دونستم . آخه رفیق! من و تو خیلی جا ها با هم بودیم .دخترایی هم که با هامون بودن همه شونم اهل بر نامه بودن دلشون می خواست . دیگه من و تو توی رفاقت با هم ندار بودیم .. چه می دونستم گلوت پیش این یکی گیر کرده یا این که اون اهلش نیست ... اصلا عشق و مشق و این چیزت تو کت ما یکی نمیره ...
اسی طوری بغلم کرد که خودم شرمنده شدم ... می دونستم که اون خالصانه و از رو دوستی و رفاقت بغلم زده اما می ترسیدم از واکنش ترانه . نمی خواستم که این دختر حساس به خاطر اسی باهام قهر کنه ...
-ببین اسی من خودم خیلی ازت شاکی بودم این جوری گفتی و قانع شدم ..
-از دلش در میارم ..
-خیلی سخته . من یک پسرم .. من و تو اخلاق هم دستمونه . تو چه جوری می تونی این اخلاق خودت رو برای یک دختر توجیه کنی و بعد از دید گاه منطقی باهاش حرف بزنی ؟ می خوای بگی که پسر هوسبازی هستی که روی اون حساب دیگه ای باز کردی که اشتباه دراومد ؟
اسی : همین جوری هم که نمیشه ساکت بشینم ..
-باشه سر فرصت ازش عذر خواهی کن .. اصلا اولش من یه جوری باهاش حرف می زنم که تا حدودی نرمش کنم . فقط ازت خواهش می کنم تیکه نندازی یا حرفایی نزنی که نشون دهنده بی کلاسی باشه ... داری حرف می زنی اول فکر کن چی داری میگی بعدا بگو .. .. وقتی چهارتایی مون سوار ماشین شدیم و به سمت دریا به راه افتادیم ترانه خیلی آروم بهم گفت
-تو و اسی خوب با هم جیک شدین .. ...
-این قدر زود برداشت نکن ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر