ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

من همانم 61

من ترانه رو رنجونده بودم و اون رفته بود .. دلم می خواست سرمو بکوبونم به دیوار های پارک .. به نیمکت آهنی .. به سنگ به درخت .. نمی خواستم جلوی این دختره کم بیارم ..
 -وایسا کجا داری میری .. بیا این پولتو بگیر .. 
-نخواستم ..
 ولی اسکناسو از دستم قاپید ..
 -دیگه باهام کار نداری ؟ از فردا می تونم به کار و کاسبی ام برسم ؟ 
-نمی دونم هر کاری دوست داری بکن .. 
طناز : ولی من نامرد نیستم . تنهات نمی ذارم .. 
-دیگه پولی ندارم بهت بدم .
-کی ازت پول خواست . می خوام کنارت باشم . می دونم ناراحتت کردم ولی نمی خواستم این کارو بکنم 
-چه عجب ! قبول کردی که حالمو گرفتی ..
 -آخه نمی دونستم وقتی که می خوای از دست یکی خلاص شی غم و غصه های اونم برات با ارزشه .. اونی که می گفت عاشقمه وقتی شیره منو کشید منو مث یه تفاله انداخت دور . واسش همه کاری می کردم . خشک و خالی حاضر بودم کنارش باشم . -توهم یه جور دیوونه ای دختر 
-خودم اینو می دونم .. این دوره زمونه عشق دیگه گم و گور شده اگه دیدیش سلام منو بهش برسون .. 
-عشق که خودش پا نداره که گم و گورشه ..من و تو هستیم که اونو می فرستیم بره طناز : اینم یه حرفی ...ولی تو خیلی خوبی آقا کامی .. شاید مثل بقیه پسرا خرده شیشه هایی هم داشته باشی .. ولی شیشه ریزه هات زود می ریزه زمین و اون وقت صاف صاف میشی .. 
-لفظ شما درد نکنه طناز خانوم . ممنونم از این تعریف قشنگت 
-قابلی نداشت ما اینیم دیگه .. هر با مرامی رو که ببینیم دوست داریم ازش تعریف کنیم -دختر چرا رنگ و روت پریده .. 
-چیزیم نیست ..
 -طناز تو باید ترک کنی ..
 -نه نمیشه ..نمیشه نمی تونم . کاری به کار من نداشته باش ..مگه من بهت گفتم که با اون دختره چیکار کن؟ .. دست از سرم بر دار . 
طناز هم رفت و تنهام گذاشت . ترانه رو رنجونده بودمش .. می دونستم که دیگه امیدی  به این نیست که ما به هم برسیم . دنیا این جوره دیگه . همه آدما به همه خواسته هاشون نمی رسن . خیلی ها خیلی ها رو دوست دارن و عاشق همن . هر دو طرف باید اراده ای قوی داشته باشن .ولی انگاری فقط اراده داشتن شرط نیست .. باید شرایطشون هم به هم بخونه و بخوره .. ولی مگه عشق شرایط حالیشه ؟ یعنی من و ترانه می تونستیم با هم باشیم ؟ اون با افشین نرفته ؟ اون چه جوری می تونست خونواده شو قانع کنه .. گیریم می تونست این کارو انجام بده . اگه خونواده  من توسط خونواده اونا و فک و فامیلاش تحقیر می شدن چی ؟ من چه جوری می تونستم اشک های مادرو گرفتگی پدر رو تحمل کنم . می دونستم ترانه این کارو نمی کنه ترانه خیلی خوبه . احترام همه رو نگه می داره . از طرفی چه جوری دلم میومد خود ترانه هم بره زیر سوال .. کار خوبی کردم که ادامه ندادم .. خیلی کار خوبی کردم . اصلا چرا باهاش دوست شدم ... پسر تو قاطی کردی ها ..تو که نمی دونستی اون مایه داره ... ولی تو که مایه دار می خواستی کامی .. مثل این که زیادی قاطی کردی .. تو عاشق دختری شدی از تیپ و کلاس خودت , از کجا می دونستی که اون خیلی کلاس بالاست ... ولی مگه عشق کلاس ملاس حالیشه ؟ .... خدای من داشتم با خودم کلنجار می رفتم آسمون ریسمون می بافتم و سوال و جواب های الکی می کردم از خودم ...جواب مشتریا رو باید می دادم . تازه داشت کارم می گرفت . یه تقی به توقی خورده بود . پاشدم و رفتم به دنبال بد بختی هام . به پدر و مادر و خواهرم باید فکر می کردم . بعضی وقتا آدما می رسن به جایی که حتی وقت عذاب کشیدن هم ندارن . زندگی بیشتر از اشتباهات ما شکل می گیره تا کارای درستمون .. 
تا پاسی از شبو کار کردم . سعی کردم کمتر به ترانه فکر کنم ولی مگه می شد . صبح روز بعد تا مغازه رو باز کردم سر و کله طناز پیداش شد .. من که بهش گفته بودم دیگه باهات کاری ندارم . خیلی ناز کرده بود .. قیافه اش اززمین تا آسمون فرق کرده بود ..
 -اگه غلط نکنم دیگه می خوای کار و کاسبی ات رو شروع کنی ... 
اینو که گفتم انگار بد ترین فحش ها رو بهش داده باشم .. 
-چی شده مگه چی بهت گفتم ؟
 -گفتن داریم و گفتن .. آره من یک هرجایی ام یک هرزه ام . کار و کاسبی من اینه هر روز با چند نفر باشم ولی هر روز با روز قبل فرق می کنه .. رو عادتی که داشتم خواستم اول به تو سر بزنم .. دستت درد نکنه آقا کامی خیلی هوامو داشتی .. بالاخره واسه به درد آوردن دل یه دختر کلی کاسب شدیم .. خیلی مدیون شمام .. 
-چرا این مدلی حرف می زنی .. 
-هیچی خواستم بگم می تونم چند بار باهات باشم و هیچ پولی هم ازت نگیرم ..منم می تونم یه کاری بکنم که تحقیر نشم شرمنده نشم .. 
-حوصله تو رو ندارم طناز ..من نمی خوام اونی که توی بغل من می خوابه توی بغل یکی دیگه هم بخوابه .. 
نگاهی حاکی از درد و دنیایی رنج بهم انداخت که حس کردم نباید حس خودمو بهش می گفتم تازه من دلم پیش ترانه بود چطور می تونستم پیشش بخوابم ؟ در عالم خودم بودم که دیدم غیبش زده ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام.مثل همیشه خوب بود ولی جناب ایرانی عزیز،در صورت امکان ،ادامه داستان رو زدبه زود بذارید
ممنون

ایرانی گفت...

درود بر شما سعی خودمو می کنم ولی علاوه بر از دست دادن دوتن از عزیزانم در یک سال اخیر یک مشکل دیگه ای هم داشتم کهاونم خودش یک رمان میشه دارم اونو هممی نویسم ذهنم فکرم ..همه چی داغونه ..حتما ..خیلی خیلی ارادتمندم .. ایرانی

 

ابزار وبمستر