ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر و نازنین 12

دریایی از مطلب ونوشته های عاشقانه من همچنان درجی میل خاطراتم خاک می خوره وشکنجه کشنده ایه خوندن اینا ..واسه همینه که این روزا میگم زندگی عبور از خاطراته نه ساختن اونا .. چند تا از این متن ها رو میارم .. ما حرفای الکی نداشتیم .. کارای الکی نکردیم چرا باید فاصله های الکی راستی راستی ازهم جدامون می کرد . چند تا از ایمیل ها رو هم میارم
سلام نازنین جان . بعد از ظهرت به خیر .. گفتن و شنیدن حرفای خاص یا عاشقانه جرم نیست . ممکنه یک حرفی با احساس زده شه ولی بی احساس شنیده شه .. و اندیشه و تز هر کسی برای آن شخص و حتی برای دیگران قابل احترامه . شاید حتی یک زمانی هم  اظهار عشق و زدن حرفهای خاص هم درست نباشه اما آن چه که از همه اینا زیبا تره اون حس قشنگ دوست داشتنه . من حتی به فر زاد هم گفته بودم . و حتی شاید به تو هم گفته باشم . اون زمان که با دنیایی از نا امیدی می خواستم از تو دور شم و اون پسر با من مسائل زیادی رو مطرح کرده بود از دوست داشتن و احساس قلبی خودم گفته بودم که گناه نیست . اگه دیدی مثال مسابقه خودم و تو رو آوردم یک شوخی بود و من نخواسته بودم خدای ناکرده جسارتی کرده باشم . من فقط خواستم اینو بگم که این احساس قلبی منه دیگه .نازنین جان نمی دونم چی شد که این جوری شد .. تو برام فرق داری با بقیه . چند تا دختر فقط حسشون این بود که حرفای عاشقانه بگن و بشنون .. البته این حرفا به موقعش دلنشینه ..اما اگه فقط به خاطر عشق .. آدم عاشق شه شکست می خوره . زمانی می تونی بگی حس خاصت درسته که طرفت رو درک کنی .. اونو  علاوه بر این که به خاطر خودت دوست داری به خاطر خودش هم دوست داشته باشی . در واقع اون جا  که در پیام قبلی ام گفتم نادر مرد..  نازنین برد در واقع من هم شکست نخوردم . تا آخرین لحظه زندگیم دوستت داشتم . پس من هم برنده شدم . اما پنجه های مرگ منو با خودش زود تر برد . من یک غرغروی عاشقم .. یه آدم دیوونه .. دیوونه تو . یک آدم بد شانس که چی بگم .. باید بگم خیلی خوش شانس .. که به همین صورت هم کنارمی .. من قبلا هم گفتم الان هم میگم و اگه عمری باقی بمونه و پیشم بمونی یعنی همین جوری بعدها هم میگم من ازت تو قع و انتظاری ندارم که خلاف خواسته ات کاری انجام بدی .. یک درخت وقتی میوه های زیادی روش نشسته باشی سنگینی می کنه .. اون میوه باید چیده شه .. اگه میوه احساس منو اونی که دوستش دارم بچینه برای خودش که عالیه ..اما اگه این طور نشه حتی اگه شده اون میوه ها رو پای درخت عشق و احساس خودم بریزم (مثل حالا با بیان حرفای عاشقانه ) می ریزم تا احساس سبکی بکنم . اگه اون میوه عشق و احساس من به وجودت نرسه این دلخوشی برای من هست که می دونی میوه ای هم وجود داره . ولی این انتظارو ندارم که یک  روزی یکی از این میوه ها رو بر داری و اونو با وجود خودت عجین کنی . نازنین تو رو خواستن رو نمی دونم چی بگم .. ولی به نظرت تو رو خواستن گناهه ؟ که چند نفر می خوان به هر فیمتی که شده از شر من خلاص شن ؟ حتی اگه شده یکی رو بهت تحمیل کنن ؟ بعضی وقتا حس می کنم در دوست داشتن تو تنهام ... قدیما واسه عشق و عاشقی ها قایم باشک یا قایم موشک بازی در می آوردند که خیلی هم شیرین و جذاب بود .. حالا منم  یک قایم موشک بازی دارم که اونم جذابه .. و در نوع خودش بی نظیره .. منم دلم به همین دنیای خودم خوشه .. واسه این که حرفای عاشقونه من درت اثر نکنه تو عقیده خودت رو داری و این جوری که نمیشه مثلا به زور به کسی گفت تو رو خدا بیا منو دوست داشته باش و یقه شو بگیریم . تازه من یقه تو رو از کجا بگیراما من همون درخت سنگینم که یه روزی پای میوه های جان داده ام (حرفای قبلا گفته شده و بیرون ریخته شده از سینه ) جان میدم . همون روزی که نازنین بیاد بگه نادر مرد نازنین برد ...تو همیشه برنده ای نازنین . آخر این قصه کوتاه و لی صد ساله یک نکته دیگه ای هم بود .. یه نکته ای که شاید خیلی ها بهش دقت نمی کنیم .. و همون حس وجود داشتن و بودن در کنار همدیگه هست . بعد از صد سال  نازنین گفت کاش بازی ادامه می داشت .. ..بگذریم .....آره عزیز ..من اون میوه های  عشق و احساسمو می چینم و میندازم پای درخت .. دیگه واست عادی میشه . تو نمی تونی احساسی نسبت به اونا داشته باشی ..پس منم انتظاری ندارم . اما این درخت دروجودم ریشه داره .. خون احساس منه که به شاخه ها جون میده  و این حسو در من به وجود میاره که بهانه تو رو داشته باشم .. و تو این میوه ها رو پای درخت می بینی ..و من حالا بهانه تو رو دارممی دونم هستی (وجود داری ) و همین هستی تو برام مهمه . وقتی بیدار میشم و هستی ها رو می بینم وقتی پیامتو می بینم .. می بینم که هستی .. تو برای من نیستی اما هستی .. نه دیدمت .. نه صداتو شنیدم نه نمی دونم زیر کدوم سقفی .. زیر کدوم ستاره هایی .. فقط می دونم یکی هستی که هستی ...و من درونت رو احساس می کنم .. وجودت رو .. همون که داره فریاد می زنه هستی .. وقتی پرنده دلم با یه احساس لطیف عاشقانه خودشو می رسونه به جایی که نمی دونه کجاست حس می کنه که هستی .. وقتی که صدای نفسهاشو می شنوه و بوی تو رو در گوشه ای از این عالم خاکی حس می کنه  تمام  زندگی و هستی اون به اینه که هستی .. ای هستی من ! هستی مرا  از من نگیر (مگیر).. بذار دلمو خوش کنم به نسیمی که  بوی تو رو بیاره .. بذار دلمو خوش کنم به ماهی که تصویر تو رو درش ببینم . بذار با ستاره ای  انس بگیرم که احساس کنم ستاره بخت و اقبال منه . دلم هوای تو رو داره .. بهونه تو رو می گیره .. نمی گم که چی هستی و کی هستی .. ازت هیچی نمی خوام .. یه عاشق  اون نیست که از عشقش چیزی بخواد .. یه عاشق اونه که آرامش و خوشبختی عشقشو بخواد ..نازنین من ! تو هر که باشی و هر چه باشی تو را زیبا تر از مینای پاییزی می بینم زیبا تر از مریم .. برای نوشتن احساس خودم این بار بسم ا.... نگفتم .. نمی دانم چرا شاید نام خدا را در احساس پاکم وقتی فریاد زده باشم که احساس کرده ام هستی . تو برای من نیستی (پیوند خاص نداری )همین که هستی ..به هستی من هستی می بخشی .. . مگه من چه گناهی کردم ..جز این که دوستت دارم .. و غرغرای عاشقونه می زنم . هر چند خودم قبول ندارم غر غرو هستم ولی چون تو حالا میگی واسه این که دلتو نشکونم میگم باشه هرچی تو گفتی ..  شبت خوش .. : نادر غرغروی خجالتی کم توقع عاشق سنگر گرفته ای که اگه اسرافیل توی صورش بدمه که بلند شین بریم حالا رستاخیز شده از ترس این چند نفر حسود از سوراخش بیرون نمیاد و چسبیده به سنگرش و میگه تا این چند نفر نرفتن به جهنم من در نمیام ... دوستت دارم ..دوستت دارم .. دوستت دارم حتی اگه از این گوش بشنوی و از اون گوش در کنی ... نادر خلاصه گوی و خلاصه نویس ... کم گوی و گزیده گوی چون در ..تا زاندک تو جهان شود پر ... این بیت آخر دیگه مال من نیست .... ..خدا نگه دار..: نادر کنه تر از گدای شب جمعه دم در قبرستون
نازنین : سلام.عصرتون بخیر.خسته نباشید
شما منو یاد بچه زرنگهاهستند سر کلاس همش صحبت میکنن و منه دبیر نمیدونم باید چه عکس العملی نشون بدم میندازید.
میخوام در مورد درس بپرسم بی شک جواب میدن, میخوام دعوا کنم اما دوسشون دارم,از کلاس هم که نمیشه بیرون کردشون , پس فقط مجبورم بایستم و مستاصل نگاشون کنم.
حالا حکایت خوندن پیامهای شما هم همینه... میخونم اما نمیدونم چه جوابی بدم به آخر که میرسم یکم نگاه میکنم به پیامتون و دست آخر در مورد همون پیام جوابی میدم .
اولا که انشاا... صدو بیست سال عمر با عزت داشته باشید همچین مثالهایی قشنگ نیستن و منو هم زیادی سنگدل نشون میدن... درصورتیکه من اشکم دم مشکمه انقدر احساسی ام .
هیچوقت تا حالا نشده احساسم,باورهام ,عقایدم و هر چیزی رو به کسی تحمیل کنم  اینکه من میگم ایده ام یا تزم اینه, دلیل بر تحمیل به شما نیست, میخوام باور کنید که باورم اینه که دوست داشتن مکافاته و سعی میکنم کاری هم نکنم که دوست داشته بشم که کس دیگه ای به مکافات بیفته اما گویا موفق نبودم البته بازم تاکید میکنم که خدا شاهده سهوی بوده اگه حرفی زده شده وگرنه من هیچوفت هدفم درگیر کردن کسی در موضوعی که خودم باورش ندارم نبوده و نیست و نخواهد بود.
من نه تنها به شما بلکه به تموم کسایی که مثل شما بودن در کمال احترام و ادب گفتم که من در حوصله ی کسی نیستم و متقاعدشون کردم هرچند سهل و سخت اما تا اینجا پیش رفتم و حالا هم به شما برای بار چندم میگم.
بخدا ناراحت میشم وقتی اینطوری از احساستون میگید و احساس منو هم بررسی میکنید, شنیدن حرفهایی که 180 درجه با اونچه که هستم اذیتم میکنه, نه اینکه خرده ای به شما بگیرن و قصدم اصلا  بد نشون دادن حرفهای شما نیست ها, بحث اینه که من سخت نیستم اما در مقابل شما و احساستون و اون علاقه ی خاصتون مجبورم خودمو سخت کنم که جلو خیلی اتفافت رو بگیرم... اتفاقاتی همون هزار فیلتر نتیجه اش رو نشونم داده و با علم به اتفاقاتی که خواهد افتاد اینکارو میکنم.
دست کم اینو میگم که هبچکس از شنیدن جمله های نغز در وصف عشق نمیتونه بی تفاوت باشه اما من حواسمو جمع میکنم که  بتونم بی تفاوت باشم.بگذریم ...
و اما در مورد پست دادن, شما هم نیومدید... مگه قرار بود چه پستی داده بشه؟ دوتا کلمه گفتن که دیگه مساله ای نیست اما میدونم به همین دو کلمه ختم نمیشد ...
در هر صورت بازم نمیدونم چی بگم, در مقابل احساس شما احساس شرمندگی میکنم چون به واقع آدم قدرنشناسی نیستم اما با این اتفاق دارم وجه جدیدی از شخصیتم رو تجربه میکنم که ی دختر مستبدو یک دنده و بعضا لجباز رو نشون میده که کاملا با شخصیت واقعی ام متفاوته! از این بگذریم بهتره
و دیگه اینکه زیر ی تیکه از سقف خدا تو تهرانم اینو که میدونستید اما تاکیدتون رو نمیدونم کجایی برام عجیب بود !
گاهی وقتی فکر میکنم وقتی که این صحبتها ازتون میگیره متعلق به خونوادتونه و من دادم به خودم اختصاصش میدم با پررویی ناراحتم میکنه:((
این هم جواب نازنین بود ..
هنوزم به دنبال اون نوشته اولین لحظه ای هستم که نازنینم تسلیم قلبش ..تسلیم دل من و تسلیم عشق شد منتها اگرم پیدا نکردم از یه جایی ادامه میدم از یه جایی که سوختنها وسوزوندن ها شروع شده .. سوزوندن هایی که یه روزی سبزم می کرد وحالا داره می سوزونه ..نمی خوام  این داستان واقعی رو غیر طبیعی اش کنم و مثلا یه چیزی از خودم بسازم و بگم درفلان حس و حالت بوده که نازنین حرف دلشو زده و با یه احساس عاشقونه اومده سمت من..من برای قلم برای خودم برای نویسندگی ارزش قائلم شاید بعضی چیزا رونگم ولی دروغ نمیگم .. .... ادامه دارد ..نویسنده ..ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر