ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نادر ونازنین 13

نازنین عاشق جنگل بود , عاشق طبیعت , عاشق پاییز ولی من بهار رو بیشتر دوست داشتم .. دیگه دوست داشتم ..اون بهم اجازه داده بود که هرچی توی دلمه رو بهش بگم ..ولی خب من که خیلی دلم می خواست براش عاشقونه زیاد بنویسم اون عاشق مناظر طبیعی بود .راستش کمی هم روم نمی شد رودررو پس از جدی گفتن هاش منم همش از عشق بگم با این حال ترجیح دادم در قالب داستان این کارو انجام بدم .. شروع کردم به نوشتن مجموعه داستانهایی به نام نادر و نازنین در شمال .. تیکه داستانهایی که تا قسمت 70 اونونوشتم و نیمه کاره رها شده ..تا امروز جز برای نازنین برای کسی نفرستاده یا جایی منتشر نکرده بودم ولی  تمام قسمتهاشو تا اون جایی که انتشارش موردی نداشته باشه رو میارم ..شاید بعضی تیکه هاش به حرمت نازنینم نیاز به سانسور داشته باشه ..منتها به قسمتهاش اشاره می کنم و هرجا که نوشتم نادر و نازنین در شمال اون رو به حساب تخیل خودم بذارید .. تخیلی که به دل نازنین نشست ..به دل دختری عاشق طبیعت و زیبایی .. دختری که می گفت به عشق اعتقادی نداره .. ولی همه مون می دونیم که زندگی ما آدما بر اساس عشقه .. از لحظه ای که نفس می کشیم تا ابد .. و این عشقه که ما را وادار به بودن و موندن می کنه .. به ما حس خوندن و نوشتن میده .. قسمت اول داستان تخیلی نادر ونازنین درشمال رو میارم ..
نادر و نازنین در شمال 1:
نادر: نازنین عزیز .. دلم می خواد عشقمو بازم بهت نشون بدم .. مثلا با یک گفتگو با تو .. یا قدم زدن در جایی .. تو خودت به من گفتی راحت باشم .. ولی نمی دونم چرا به من حساس میشی . آخه الان چند روزه فقط یک مدل بهت اظهار علاقه می کنم . دیگه باید تنوع داشته باشه .. یه وقتی به این کارای من نگی  سادگی .. این علاقه هست دیگه .. مثلا تو اومدی شمال پیش من ..حالا کاری نداشته باش که مثل داستانها چی شد از خونه ات اجازه گرفتی ؟ یا چرا ما تونستیم با هم باشیم ...حالا به بحثهای خاص و غیر خاص کاری نداشته باش ..من که تو رو اذیت نمی کنم . به عقیده ات احترام می ذارم .و در نوشتن ادب واحترامو رعایت می کنم ....
 نادر : نازنین میای بریم لب ساحل قدم بزنیم ؟ الان نزدیک غروبه .. غروب خورشید خیلی قشنگه ..
 نازنین : من دوست دارم بریم طرفای جنگل .. پاییز بهم آرامش میده ..
نادر : الان داره شب میشه . ما کجا بریم پاییز ببینیم . همه جا سیاهی و ظلمته  نازنین : تاریکی پاییز هم به دل آدم می شینه ولی باشه باهات میام . به شرطی که شلوغ بازی در نیاری
 نادر : من چه شلوغ بازی در میارم ؟!
نازنین : هرچی میگی بگو ولی از من توقع تغییر نداشته باش . این حرصم میده .. از این که فکر کنم تو هدفت اینه که روی من اثر کنی . من سنگ  هستم سنگ ..متوجه میشی
نادر : آره دیگه هیچی رو نفهمیده باشم این یکی رو می دونم
نازنین حس کرد کمی تند رفته
 حالا کجا بریم نادر-
 نادر: هیچی لب آب راه بریم .. یا کنار ساحل بشینیم و به صدای امواج گوش بدیم و نگاه کنیم که خورشید چه جوری غیبش می زنه .
 غروب یک روز معتدل پاییزی بود .. نازنین و نادر کنار ساحل  و رو شنها نشسته بودند ..
قول میدم فردا تو رو ببرمت جنگل-
 باد موهای نازنینو شونه می زد . نادر سعی می کرد حداقل دو وجب با نازنین فاصله داشته باشه .
نادر : چقدر از سکوت و آرامش شب خوشم میاد . فقط صدای امواج دریاست  نازنین : هنوز شب نشده ..  انگاری غروب پاییز دریا هم با غروب تابستونش فرق می کنه ..به رنگ دل منه
 نادر : من که دوست دارم دلت شاد باشه
 نادر حس می کرد که بازم می خواد حرفای تکراری خودشو به نازنین بزنه . براش مسئله ای نبود . دوست داشت از دلش بگه .. می دونست اون دختری که از عشق گریزانه یه دختر با احساس و عاطفه هست
.نازنین : نادر چرا ساکتی ؟ حرفتو بزن
 نادر : دارم فکر می کنم چی بگم .. تو بهم میگی راحت باش .. راحت حرف بزن .. با این حال من محدودیت های زیادی برای خودم در نظر می گیرم ... گاهی حس می کنم که احساس خودمو پر شور بیان کنم ازم دلگیر نشی .. گاه فکر می کنم دلت نمی خواد من حرفی بزنم . راستش الان خیلی چیزا دلم می خواست .. دلم می خواست با هم پرواز می کردیم سمت خورشید .. خورشید نیست که از ما فاصله می گیره . این ماییم که ازش دور میشیم . دلم می خواست  دو تایی مون رو دریا پرواز می کردیم اون قدر می رفتیم و می رفتیم تا برسیم به خورشید
نازنین : روز می شد و گمش می کردیم
نادر : عوضش من و تو همدیگه رو پیدا می کردیم
نازنین از حرفای نادر خوششم میومد ولی این که اون این حرفا رو با یه حس و انتظار خاصی بزنه سختش بود با این که نادر بار ها و بار ها به اون گفته بود که هیچ انتظاری ازش نداره ولی حس ششمش بهش می گفت نادر ته دلش دوست داره که با حرفای عاشقانه و احساس خاصش روی نازنین نفوذ کنه .. اون نادرو پسر ساده ای می دید و گاه زرنگ .. اما حس می کرد جز همین توان نوشتن قدرت دیگه ای نداره . از صفا و صمیمیت و یکرنگی اون خوشش میومد ولی نمی تونست اون جوری که اون دوست داره باشه .. هر چند نادر حتی برای یک بار هم که شده از نازنین نخواسته بودکه احساس اونو داشته باشه .. نمی خواست اون دخترو ناراحت کنه .: پایان قسمت اول داستان تخیلی نادر ونازنین درشمال .. که اون روزا با عشق و با تمام وجودم می نوشتم و تقدیم نازنینم می کردم  نازنین زیر این یکی یه چیزایی نوشت ولی هنوز خیلی مونده بود تا بشه اون نازنینی که من می خواستم .نازنینی که هردومون بخواهیم
نازنین : سلام, نمیدونم خوابید یا بیدار اما ببخشید خوابم برد.
اینو بگم بهتون که تا وقتی دراز نکشم میتونم بیدار باشم اما وقتی دراز میکشم نمیتونم با خواب مقابله کنم و راحت مغلوبش میشم بدون اینکه متوجه بشم.
اما معذرت میخوام به خاطر خواب چون منتظر میمونید و میدونم انتظار خوب نیست.
خیلی با نمک بود این مکالمتون... اما بی شک اگه قرار بود انتخاب میکردم با اینحال که جنگل رو بی اندازه دوست دارم, ولی میگفتم ساحل ... چون دوست نداشتم به این زودی متوجه بشید نازنین ترسو هم هست :))
با اینحال که لذت شب جنگل قابل چشم پوشی نیستی اما ی کم هم ترسناکه و اون وقت مجبور بودم ... بگذریم
اما میرفتیم ساحل , بعد وقتی شما از زیبایی غروب تعریف میکردین میگفتم شما هم شدین مثل مامانم, غروب و طلوع نداره که میایم شمال مثلا استراحت کنیم ... کله سحر ... ساعت 4:30 صبح نه حالا وقت طلوع : نازنین , نازنین جان ... هی در اتاق رو میزنه... نازنین بلند شو طلوع آفتاب رو ببین... نازنین بنده خدا هم برا اینکه دل مامان نشکنه بلند میشه... اما ای کفریه از این طلوع و غروب خورشید !
حالا مامان نیستن ... نایب گذاشتن ;
اما بی اندازه از صدای موج های ریز ریز لذت میبرم ... بعد هم نمیتونم خودمو کنترل کنم مثل همیشه, هوا که گرگو میش تر میشه شلوارمو میزنم بالاو میرم جلوتر برا قدم زدن تو آب...و بهتون میگم که نادر خان عاشق این وقت ساحلم وقتی که شن ها هنوز سرد نشدن ولی هر موج خنک که به پات میخوره ی سرما رو حس میکنی موج که بر میگرده گرمای شن ها از کف پات مثل ی آرامبخش بهت آرامش میده و ... امیدوارم بتونم خودمو کنترل کنم و شیطنتم گل نکنه که اذیتتون کنم و بعد شاکی بشید و پشیمون و دیگه تصمیم بگیرید که نازنین رو همون جنگل ببرید که بترسه و به نفع خودتون باشه , که هی بگه نادرخان برگردیمو شما اذیتش کنید و بر نگردید ! :))خیلی برام جالب بود , از خواب بیدار شدم و حس فوق العاده ای داد بهم این متن , ممنون. آرزو میکنم خوب خوب بخوابید و صبح قشنگی داشته باشید
ادامه دارد ...نویسنده : ایرانی


0 نظرات:

 

ابزار وبمستر