چشامو بسته بودم و می دونستم که اونم با چشای بسته اش داره اون چیزایی رو می بینه که من می بینم . انگار زمان واسه من و اون هیچ معنایی نداشت . حس می کردیم همه چی سر جای خودش وایساده .. دنیا به من و اون خیره شده و می خواد ببینه چیکار می کنیم .
-جوابمو ندادی ترانه ..
-من که دارم یکسره بهت جواب میدم . گوشت از حرفای من پر شده ؟
-گوش دلم هیچ وقت از حرفات پر نمیشه ..
ترانه : میگم چقدر قشنگ می خونن پرنده های پاییز ..
-آره فکر می کنم یکیش بلبل باشه . میای بشینیم
-باشه ..به درختی تکیه دادیم . سرشوگذاشته بود رو شونه ام .. موهاش بلند تر شده بود . انگشتامو مثل دندونه های شونه رو موهاش می کشیدم .
-چرا صورتت تره ؟ چرا داری اشک می ریزی ترانه ؟
-نمی دونم .. با این که از پاییز خوشم میاد ولی نمی دونم چرا یه غمی در فضای این جامی بینم که فکر می کنم شاید در پاییز دیگه نتونم کنارت باشم ..
-منظورت چیه ؟ چی شده فراموشم می کنی ترانه ؟
-نه بیشتر از هر وقت دیگه ای حس می کنم که بهت وابسته شدم . اولش فکر نمی کردم که بتونی این جوری رو من اثر کنی ..
-خونواده ات رضایت نمیدن ؟ من که هنوز اونا رو ندیدم .
-نمی دونم . اگه قدرت عشق زیاد باشه .. هر دو طرف عاشق باشن خونواده ها هیچ کاری نمی تونن بکنن . اونا به عنوان یک راهنما و یک بزرگتر همیشه قابل احترامن .. این که از وجود ما هستن و ما هم جزیی از اونائیم . اما در اون جایی که باید یک تصمیم مستقل گرفت این عشقه که نقششو نشون میده . قول میدی هیچوقت تنهام نذاری ؟ قول میدی هیچوقت به عشقمون شک نکنی ؟
-چت شده .. تو هر چند وقت در میون قاط می زنی ها ؟ مگه غیر من کس دیگه ای توی زندگیت هست ؟ واااایییییی نه ترانه گوشمو کندی ... باشه باشه ولم کن غلط کردم -تو بسیار بیجا می کنی از این حرفا می زنی ..
دو تایی مون رو زمین جنگل که پر بود از برگهای سوخته پاییزی دراز کشیدیم . مشتی از اون برگها رو توی دستش جمع کرد و نشونم داد و گفت یه روزی من و تو هم مثل این برگها میشیم . اون روز ما در کنار هم باید احساس جوانی کنیم ..درکنار هم سبز شیم . اصلا همیشه یه احساس سبز داشته باشیم .
-اووووووووووهههههههه ترانه ..کوتا اون روزا .. ما که نمی تونیم لحظات خوب و قشنگ زندگیمون رو به خاطر ترس از اون روزا خراب کنیم ..
-راست میگی کامی . من بیشتر به خاطره هاش فکر می کنم ... فردا .. این لحظه ای رو که امروز پیش هم بودیم واسه ما یه خاطره میشه . خاطره ای که به قلبمون چنگ میندازه . اگه کنار هم باشیم بازم می تونیم حس کنیم لحظات خاطره سازو .
-و اون آدم خاطره سازه .. اون از خود خاطره مهم تره . تو برای من مهم تر از این قشنگی هایی ..
-نگاه کن آسمون انگار یه قسمتش ابری شده .. مثل ابر های سیاه .. پرستوها رو می بینی ... دارن دل می کنن از دلبستگی هاشون . از سر زمین عشق ... اما اونا کنار همن . دارن با هم پرواز می کنن . حس قشنگ زندگی رو کنار هم دارن .
-خیلی دلم می خواد بدونم چه جوری با هم حرف می زنن .!
ترانه : حرفای اونا مال همون دنیاییه که درش قرار دارن . می بینی این مورچه رو که یه چیزی گرفته توی دهنش و داره میره ...اون همون قدر دنیا رو بزرگ می بینه که من و تو می بینیم . همون احساسی رو واسه زندگی داره که من و تو داریم . همون لذتی رو می بره که من و تو می بریم .. اونم می جنگه ..اونم نفس می کشه اونم احساس درد و شادی داره . اونم با مرگ و زندگی آشناست . پرستوهای قشنگ هم همین حسو دارن ..
-من و تو هم همین حسو داریم . نمی دونم چرا بعضی آدما به هم عادت می کنن . عشق یه نوع عادته ؟
-نمی دونم . شاید عادت یه نوع عشق باشه .. یا عشق هم یه عادت قشنگ . فرقی نمی کنه .. ولی من می دونم می خوام هر حسی رو که دارم کنار تو باشه .. و کنار تو باشم . تنهایی یه حس قشنگه .. ولی اگه دو تا تنهایی کنار هم باشن و هر دو یه حس قشنگو تجربه کنن دیگه اون میشه اوج عشق .. بغلم بزن کامی .. حس گرم تو رو می خوام . بهم بگو دوستم داری .. دوستم داری .. بگو تنهام نمی ذاری ..
-تو که می گفتی هیچ حسی بهم نداری . تو که می گفتی اگه حسی داشته باشم برای خودم نگه داشته باشم . واست که اهمیتی نداشت که حرف دلمو بشنوی یا نه ..
-دیوونه تو اون حسو باید از زبونم بشنوی یا از دلم ؟ ما زنا بعضی وقتا حرفای زبونمون با حرفای دلمون یکی نیست ..
-هروقت که لجباز میشین این طوره ؟ ..
در همین لحظه گوشی ترانه زنگ خورد .. جواب نداد ..
-چی شده ؟
-هیچی نمی خوام توضیح بدم کجام کجا نیستم ..
رنگش بد جوری پریده بود . نمی دونم چرا حس کردم که این تماس از خونه شون نباید بوده باشه ...چون فکرش کمی درهم شده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
-جوابمو ندادی ترانه ..
-من که دارم یکسره بهت جواب میدم . گوشت از حرفای من پر شده ؟
-گوش دلم هیچ وقت از حرفات پر نمیشه ..
ترانه : میگم چقدر قشنگ می خونن پرنده های پاییز ..
-آره فکر می کنم یکیش بلبل باشه . میای بشینیم
-باشه ..به درختی تکیه دادیم . سرشوگذاشته بود رو شونه ام .. موهاش بلند تر شده بود . انگشتامو مثل دندونه های شونه رو موهاش می کشیدم .
-چرا صورتت تره ؟ چرا داری اشک می ریزی ترانه ؟
-نمی دونم .. با این که از پاییز خوشم میاد ولی نمی دونم چرا یه غمی در فضای این جامی بینم که فکر می کنم شاید در پاییز دیگه نتونم کنارت باشم ..
-منظورت چیه ؟ چی شده فراموشم می کنی ترانه ؟
-نه بیشتر از هر وقت دیگه ای حس می کنم که بهت وابسته شدم . اولش فکر نمی کردم که بتونی این جوری رو من اثر کنی ..
-خونواده ات رضایت نمیدن ؟ من که هنوز اونا رو ندیدم .
-نمی دونم . اگه قدرت عشق زیاد باشه .. هر دو طرف عاشق باشن خونواده ها هیچ کاری نمی تونن بکنن . اونا به عنوان یک راهنما و یک بزرگتر همیشه قابل احترامن .. این که از وجود ما هستن و ما هم جزیی از اونائیم . اما در اون جایی که باید یک تصمیم مستقل گرفت این عشقه که نقششو نشون میده . قول میدی هیچوقت تنهام نذاری ؟ قول میدی هیچوقت به عشقمون شک نکنی ؟
-چت شده .. تو هر چند وقت در میون قاط می زنی ها ؟ مگه غیر من کس دیگه ای توی زندگیت هست ؟ واااایییییی نه ترانه گوشمو کندی ... باشه باشه ولم کن غلط کردم -تو بسیار بیجا می کنی از این حرفا می زنی ..
دو تایی مون رو زمین جنگل که پر بود از برگهای سوخته پاییزی دراز کشیدیم . مشتی از اون برگها رو توی دستش جمع کرد و نشونم داد و گفت یه روزی من و تو هم مثل این برگها میشیم . اون روز ما در کنار هم باید احساس جوانی کنیم ..درکنار هم سبز شیم . اصلا همیشه یه احساس سبز داشته باشیم .
-اووووووووووهههههههه ترانه ..کوتا اون روزا .. ما که نمی تونیم لحظات خوب و قشنگ زندگیمون رو به خاطر ترس از اون روزا خراب کنیم ..
-راست میگی کامی . من بیشتر به خاطره هاش فکر می کنم ... فردا .. این لحظه ای رو که امروز پیش هم بودیم واسه ما یه خاطره میشه . خاطره ای که به قلبمون چنگ میندازه . اگه کنار هم باشیم بازم می تونیم حس کنیم لحظات خاطره سازو .
-و اون آدم خاطره سازه .. اون از خود خاطره مهم تره . تو برای من مهم تر از این قشنگی هایی ..
-نگاه کن آسمون انگار یه قسمتش ابری شده .. مثل ابر های سیاه .. پرستوها رو می بینی ... دارن دل می کنن از دلبستگی هاشون . از سر زمین عشق ... اما اونا کنار همن . دارن با هم پرواز می کنن . حس قشنگ زندگی رو کنار هم دارن .
-خیلی دلم می خواد بدونم چه جوری با هم حرف می زنن .!
ترانه : حرفای اونا مال همون دنیاییه که درش قرار دارن . می بینی این مورچه رو که یه چیزی گرفته توی دهنش و داره میره ...اون همون قدر دنیا رو بزرگ می بینه که من و تو می بینیم . همون احساسی رو واسه زندگی داره که من و تو داریم . همون لذتی رو می بره که من و تو می بریم .. اونم می جنگه ..اونم نفس می کشه اونم احساس درد و شادی داره . اونم با مرگ و زندگی آشناست . پرستوهای قشنگ هم همین حسو دارن ..
-من و تو هم همین حسو داریم . نمی دونم چرا بعضی آدما به هم عادت می کنن . عشق یه نوع عادته ؟
-نمی دونم . شاید عادت یه نوع عشق باشه .. یا عشق هم یه عادت قشنگ . فرقی نمی کنه .. ولی من می دونم می خوام هر حسی رو که دارم کنار تو باشه .. و کنار تو باشم . تنهایی یه حس قشنگه .. ولی اگه دو تا تنهایی کنار هم باشن و هر دو یه حس قشنگو تجربه کنن دیگه اون میشه اوج عشق .. بغلم بزن کامی .. حس گرم تو رو می خوام . بهم بگو دوستم داری .. دوستم داری .. بگو تنهام نمی ذاری ..
-تو که می گفتی هیچ حسی بهم نداری . تو که می گفتی اگه حسی داشته باشم برای خودم نگه داشته باشم . واست که اهمیتی نداشت که حرف دلمو بشنوی یا نه ..
-دیوونه تو اون حسو باید از زبونم بشنوی یا از دلم ؟ ما زنا بعضی وقتا حرفای زبونمون با حرفای دلمون یکی نیست ..
-هروقت که لجباز میشین این طوره ؟ ..
در همین لحظه گوشی ترانه زنگ خورد .. جواب نداد ..
-چی شده ؟
-هیچی نمی خوام توضیح بدم کجام کجا نیستم ..
رنگش بد جوری پریده بود . نمی دونم چرا حس کردم که این تماس از خونه شون نباید بوده باشه ...چون فکرش کمی درهم شده بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر