ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت هشتم

بهاره با همون شرت مشکي توریش و روسرش که روسينه هاش انداخته بود اومد جلوي بهرام ايستاد و گفت فکر کردي اين دختره با اون کوس زشت و گشادش چي داره هاااااان؟؟؟ منکه بهم برخورده بود گفتم من گشادم يا توووووو؟؟؟؟ رفتم جلوبهرام و شرتمو تا نصفه کشيدم پايين وگفتم اين کووووس گشاده؟؟؟؟ اين کوووووس زشته؟؟؟ بهرام که همينطور با تعجب داشت ما رو نگاه ميکرد چيزي نگفت خودم دستشو گرفتم کشيدمش روکوسم و گفتم اين کوس زشته؟؟؟ بهاره خنديد.گفت ببين مثل کوس فيل ميمونه.گفتم شرتتو دربيار تا خود بهرام مقايسه کنه کوس مثل فيل ميمونه؟؟؟؟گفت لازم نکرده خودش تا حالا صدبار کوسمو ديده.اونشب آخرش با کل کل هاي منو بهاره تموم شد.نه چيزي بمن رسيد و نه چيزي به بهرام.بعداز اون قضيه فقط يه بار توهمون استخر کاراپتيان صاحب استخري که کارشو انجام ميداديم با بهرام برنامه داشتيم.کار استخر تموم شد کاراپتيان هم پول خوبي داد که نصفشو به بهرام دادم.بعداز اونکارم ديگه کاري نگرفتم و ميخواستم يه مقدار استراحت کنم.با بهرام هم فقط از طريق اس ام اس در ارتباط بودم.تقريبا دو هفته اي گذشته بود که يه روز بهاره زنگ زد.بعد از کلي احوال پرسي و شوخي کردن گفت پنج شنبه تولد کاوه است زنگ زدم که دعوتت کنم.کاوه پسرعمه بهاره بود.يه پسر هم سن خودمون خيلي پسر با شخصيت و جذابيه.از وقتي من با بهاره دوست شدم کاوه رو هم شناختم آخه هميشه هرجا ميرفتيم بهاره پسرعمشو با خودش مياورد.يه مدتم عاشق همدیگه شده بودن که آخرش بهم خورد.گفت مياي؟؟؟ گفتم اگه تولد کاوه است پس چرا خودش زنگ نزد دعوتم کنه؟؟؟ گفت اتفاقا ميخواست خودش دعوتت کنه ولي چون خيلي وقته که نديده بودت فکر کرده درست نيست مستقيم بخودت زنگ بزنه براهمين ازمن خواست حالا توهم خودتو چوس نکن ديگه؟؟.گفتم بگو خودش زنگ بزنه من اينجوري جايي نميرم.گفت از تو چوس کلاس تر تاحالا توعمرم نديدم نصف دختراي اين شهر آرزوشونه تولد کاوه دعوت باشن بعد توکه مهمون افتخاري هستي اينجوري کلاس ميذاري الان ميگم خودش زنگ بزنه بهتتتتتتت.خنديدم گفتم تقصير من نيست اينجوري بهم برميخوره آخه؟؟؟؟.چند دقيقه بعد گوشيم دوباره زنگ خورد مطمئن بودم کاوه است ولي شمارش نا آشنا بود حتما خطشو عوض کرده بود.تا گوشيو برداشتم و گفتم بله يه صدايي از اونور گفت سلام خانم مهندس.صداي گرم کاوه بود.بعداز کلي احوال پرسي گفت زنگ زدم که برای تولدم دعوتتون کنم.بهش گفتم خيلي ناراحت شدم که خودش زنگ نزده.بابت اين قضيه خيلي ازم عذرخواهي کرد.چندروزي تا مهمونيش مونده بود با بهاره رفتيم خريدکرديم.هرچي از اين کاراپتيان گرفته بودمو توي اون چندروز خرج کردم. بهاره يه مزون ميشناخت که از دوستاي خونوادگي شون بود.قرارشد لباس شبمونو از مزون دوستشون بخريم.يه ساختمون سه طبقه توي ظفر بود که طبقه اول و دوم مسکوني بود و طبقه سومو مزون کرده بودن.وقتي رفتيم ديدم بهاره حق داشت که اصرار ميکرد بياييم اينجا.همينطور مشغول نگاه کردن لباسا بوديم که يکي زنگ خونه رو زد و بعداز چند لحظه خانم نوري صاحب مزون گفت اينجا کسي رونيز نقره اي داره؟؟؟ بهاره نگام کرد و گفت خاک توی سرت ماشينو گذاشتي جلوپارکينگ مردم؟؟؟؟ تازه دوزاريم افتاد سريع رفتم بيرون.بله نصف پارکينگ خونه روبرويي رو گرفته بودم از درپارکينگم يه آزراي مشکي نصفه بيرون اومده بود.تا خواستم برم سمت ماشين يکي از پشت سرم گفت خانم کجايي شماااا؟؟؟؟ سه ساعته من اينجا علافم؟؟؟. برگشتم ديدم يه پسر 29 يا 30 ساله بود.قيافه و هيکل جالبي داشت با موهاي جوگندمي و قدحدود 180 يا 185.با تعجب نگاش کردم و گفتم آقاي محترم من هنوز ده دقيقه نيست ماشينمو خاموش کردم بعد شما سه ساعت منتظري؟؟؟ با خنده گفت حالا پنج دقيقه اينور اونور فرقي نميکنه مهم اينکه زودتر برش داريد ديرم شده.دوست نداشتم ازش عذرخواهي کنم با اينحال گفتم ببخشيد الان برش ميدارم.وقتي ماشينو روشن کردم ديدم اومد کنارم و آروم زد به شيشه.شيشه رو پايين دادم.با دستش به لاستيک عقبم اشاره کرد و گفت انگار لاستيکتون خيلي کم باد شده؟؟. سرمو بيرون آوردم ولي خوب نميتونستم ببينم براهمين گفتم عيبي نداره بعدا ميدم درستش کنن.باحالتي جدي گفت من خودم قبلا رونيز داشتم اين ماشين همينجوريش هي ميکوبه و کمر آدمو داغون ميکنه چه برسه باد لاستيکاش ناميزونم باشه.تا خواستم جوابشو بدم روشو بطرف درپارکينگ خونشون برگردوند و داد زد آقا عين الله.چند لحظه بعد يه پسر افغاني بيرون اومد و گفت بله آقا اميد؟؟؟ انگار اسم پسره اميد بود.گفت آقا عين الله خانم پنچر کردن ميشه کمکشون کنيد لاستيکشونو عوض کنن؟؟؟ سريع پريدم وسط حرفش و گفت اينکارا براچيه؟؟؟نيازي نيست الان ميبرم ميدم درستش کنن.پسره با دستش به افغانيه اشاره کرد که لاستيکو عوض کنه و بعد بطرفم برگشت و با لبخند گفت چند دقيقه بيشتر طول نميکشه فکر ميکنم به کمر درد نگرفتن ميارزه.با اينکه ميدونستم ميخواد يه جوري باهام ارتباط برقرارکنه و مخمو بزنه ولي از رفتارش خوشم اومد.مخصوصا که قيافه و تيپ جذابيم داشت.اونطورم که با سرايدارشون حرف ميزد معلوم آدم با شعور و با شخصيته.پسراي اين دوره با باباشونم انقدر با احترام صحبت نمیکنن.از ماشين پياده شدم و گفتم آخه راضي به زحمتتون نيستم.لبخندي زد و گفت من که کاري نميکنم همه زحمتشو آقا عين الله ميکشن.خواست حرفشو ادامه بده که گوشيم زنگ خورد.بهاره بود داد ميزد پس کدوم گوري هستي؟؟؟ زودباش بيا ديگه.گفتم الان ميام. گوشيوکه قطع کردم اميد گفت مشتري خانم نوري هستيد؟؟؟ با تعجب گفتم بله شما ازکجا ميدونيد؟؟؟ گفت آخه روزي چندبار ما با مشتري هاي خانم نوري مشکل پارک کردن جلوپارکينگ رو داريم تازه مادر خودم مشتري ايشونه.گفتم شما براهمه مشتري هاي خانم نوري پنچري ميگيريد؟؟؟ يه مقدار هول کرد اون لحظه نفهميدم براچي هول کرد ولي بعدا فهميدم که اون روز وقتي من ماشينو پارک کردم منو ديده و بعد خودش اومده باد لاستيک رو خالي کرده تا بتونه فردين بازي دربياره و بقيه ماجرا.خودشو جمع و جور کرد و گفت نه اصلا اينطوري نيست اين اولين باره که اينجورشده.همينموقع دوباره گوشيم زنگ خورد شماره کاوه بود عين اتوبوس جهانگردي فقط سالي يه بار بمن زنگ ميزنه اونم بايد دقيقا همين الان باشه.اون پسره هم با يه حالت نگراني زل زده بود بمن.گوشيو برداشتم و گفتم جانم؟؟؟ از اونور کاوه گفت سلام خانم مهندس زنگ زدم که بگم يوقت برا تولد کادو نخريد همينکه خودتون تشريف بياريد کلي منت گذاشتيد.گفتم اين چه حرفيه وظيفمونه.کاوه چندتا چيز ديگه هم گفت و سريع خداحافظي کرد.آخرشم نفهميدم براچي سرهمچين موضوع مسخره اي زنگ زده بود بهم؟؟.تا گوشيو قطع کردم پسره خودشو خيلي خونسرد نشون داد و همزمانکه با دستش به گوشيم اشاره ميکرد با خنده گفت انگار ناموس مردم هستيد اگه ميدونستم هيچوقت جسارت نميکردم مزاحمتون بشم؟؟.مثلا ميخواست بدونه من دوست پسر دارم يا نه.يه ابروم رو بالا دادم و گفتم اولا من ناموس کسي نيستم بعدشم شما مزاحم نشديد من مزاحمتون شدم و جلوپارکينگتون پارک کردم.گفت اختيار داريد کاش هميشه از اين مزاحمتها باشه.خنديدمو چيزي نگفتم.همينموقع افغانيه گفت آقا اميد تموم شد.از افغانيه تشکر کردم و درکيفمو باز کردم تا بهش پول بدم.تا پولو جلوش گرفتم يه جوري نگام کرد انگار که بهش برخورده باشه.حقم داشت بيچاره فقط خواسته بود کمک کنه.نميدونم چرا ما انقدر با افغاني ها بدبرخورد ميکنيم درحاليکه اوناهم مثل ما هستن و فقط چوب حماقت حاکماشون رو ميخورن؟؟.از پسره تشکر کردم و خواستم برم که گفت راستي من اسم شريفتونو نميدونم؟؟.گفتم من روشنکم.دستشو جلو آورد و با لبخندي گفت منم اميدم.باهاش دست دادم و گفتم مرسي اميد جون.وقتي سوار ماشين شدم دستشو از پنجره بطرفم آورد يه کارت دستش بود.گفت روشنک خانم هروقت پنجر کرديد خوشحال ميشم کمکتون کنم.خيلي زشت بود کارتو نميگرفتم.ازش گرفتم و گفتم منکه به اندازه کافي مزاحم شدم.بعد سريع ماشينو روشن کردم ورفتم اونطرف خيابون يه مقدار جلوتر پارک کردم.وقتي بطرف ساختمون برميگشتم ديدم بهاره از دراومد بيرون و گفت کجايي پس؟؟؟ گفتم ماشين پنچر شده بود اون آقا کمکم کردن لاستيک روعوض کنم.همون موقع اميد سوار اون آزراي مشکلي شد و از پارکينگ اومد بيرون موقع رفتن سرشو هم با لبخند تکون داد.بهاره همينطورکه نگاش ميکرد گفت چقدر فرديناي اين دوره زمونه خوش تيپ شدن؟؟.موقع بالا رفتن از پله ها اون کارتي که بهم داده بود و نگاه کردم.نوشته بود شرکت جوان سازه زيرشم نوشته بود  اميد جوان با شماره تلفن شرکت و شماره موبايل خودش.فهميدم شرکت ساختمون سازي دارن.اولين چيزيکه به ذهنم رسيد گرفتن يه عالمه پروژه هاي برق کشي ساختمون هايي بود که اين آقا ميسازه.اون روز دوتا لباس و يه کيف ازخانم نوري خريديم و شبم بهاره رو شام مهمون کردم البته بهرام هم مثل هميشه خودشو به شام رسوند و آويزونم شد تا شايد دوباره چيزي بهش بماسه.صبح پنج شنبه با بهاره رفتيم آرايشگاه و عصرشم بهرام و بهاره اومدن دنبالم تا بريم خونه کاوه اينا.خونشونو عوض کرده بودن منم آدرس جديدشون رو نميدونستم براهمين قرارشد با بهاره اينا بريم.من همون لباسيکه گرفته بوديمو پوشيدم و روشم يه مانتو.يه لباس شب مشکي بود که پشتش فقط تا بالاي باسنم ميومد و بقيه پشتم معلوم بود يخورده اذيتم ميکرد چون باسنمو زيادي معلوم ميکرد.ازجلو هم بنداش سينمو ميپوشوند و دور گردنم بسته ميشد.البته يمقدار از سينم از زير لباس بيرون زده بود.حالا نميدونم سينه هاي من گنده شده بودن يا اين لباسه زيادي سکسي بود؟؟.از پايينم يه چاک تا رونم داشت که وقتي راه ميرفتم چاکش انقدر باز ميشد که تموم پامو رونم مشخص ميشد.يه روسري نازکم طوري انداختم روسرم که موهامو خراب نکنه.مامانم که منو تواين لباس ديد با خنده گفت با اين وضعيکه درست کردي انگار امشب بابات به آرزوش ميرسه و يه داماد خوب گيرش مياد؟؟/.مامانم که از لباسه خيلي خوشش اومده بود.وقتي رسيدم جلوماشين ديدم بهرام عقب نشسته بود تا من جلو پيش بهاره بشينم.تا منو ديد داد زد وااااااییییییي بهاره ببين چه کوووووووووسي شده اينننننننن.سرمو بالا آوردم و با تعجب گفتم بهراااااااممممم؟؟؟ خاک توسرت اين چه طرز حرف زدنهههههههه؟؟؟ بهاره گفت راست ميگه ديگه بچه.امشب خدا به دادت برسه.معلوم نيست چند نفر قراره بريزن سرت؟؟؟.توراه ملت همينجور زل ميزدن بمن و بهاره.با اون وضعيتيکه ما خودمونو درست کرده بوديم حق داشتن ولي من اصلا خوشم نمياد اينجوري توخيابون جلب توجه کنم بنظرم فقط آدماي عقده اي يا اوناييکه کمبود دارن دوست دارن جلب توجه کنن.از نظرم سادگي هميشه بهترين مد هست.تازه وقتي پسرا آدمو نگاه ميکنن معلوم نيست چي پيش هم ميگن.لابد یه چيزايي تومايه هاي حرفهاي بهرام.توکوچه کاوه اينا که رسيديم جايي براي پارک کردن پيدا نميشد.غير ازجا پارک يه مايشن زير 70 - 80 ميليون هم پيدا نميشد.فکر کنم اون شب چند ميليارد تومان ماشين اونجا پارک بود به بهاره گفتم هراحمقي الان از اينجا ردشه ميفهمه اينجا مهمونيه امشب خدا رحم کنه.آخر ماشينو کوچه بغلي پارک کرديم و رفتيم درخونشون.يه خونه ويلايي بود از بيرون که شيک بنظر ميرسيد ولي برق کارش حتما يه عمله بوده.وقتي وارد حياط ويلا شديم خود کاوه اومد استقبالمون با منو بهاره دست داد و روبوسي کرد يه پس گردنيم به بهرام زد و گفت اين چه وضع گره زدنه کرواته؟؟؟/

4 نظرات:

arta گفت...

جزو معدود دست نوشته هایی بوده که برام ارزش آرشیو کردن داشته
بیصبرانه منتظر خوندن باقی این دست نوشته هستم

arta گفت...

واسه همینه که معمولا نظر نمی دم
چون هر کی ازش تعریف می کنم جوگیر میشه

Unknown گفت...

سلام دوست عزيز اول تشكر بخاطر لطفيكه كرديد و زحمت داديد به خودتون نظر داديد؛ممنون؛اما بنده محتاج نظر جنابعالي و افرادي مانند شما نيستم؛همه طلب دارن ازمن؟شما جز اينكه داريد از مطالب اين سايت مجاني استفاده ميكنيد و زحمت نوشتن و آبلود كردن و خطرات جانبيش و غيره براي منه و غيراز اين نيست كه بد و مزخرف هست تموم مطالب كار ديكه اي هم ميكنيد براي من؟يك نظر دادن منت نداره عزيز نشونه شخصيت شماست و نوعي تشكر كردنه؛لطفا منت نذاريد؛بنده غرور ندارم كه با1نظر دادن خودمو بالاتر ببينم از بقيه آدمها ناراحتيد بسلامت خوش اومدي

روزبه گفت...

سلام امیر جان

واقعاً دستت درد نکنه من چند وقته که به سایت شما اومدم و واقعاً ازت ممنونم چون واقعاً داستانات خوبن و اون حسو به آدم میدن
لطفاً بازم ادامه بده

این داستان خانم مهندس هم واقعاً جالبه لطفاً ادامشو زودتر بزار

 

ابزار وبمستر