ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

داستان سکسی قدیمی آویزون بانام من و زهرا

من آريا هستم . 28 سالمه و متاهل هستم .و قدم 180 و وزنم 75 كيلو . اگه تعريف نباشه به قول بعضي از خانوما كه بهم گفتن خوش تيپ و خوش قيافه هستم. يه كير 19 سانتيمتري كلفت دارم كه هميشه آماده به خدمته و دمار از روزگار من درآورده. بگذريم ... تقريبا 4 ماه پيش توي يكي از چت روم ها با يه خانومي آشنا شدم كه مي گفت هم سن خودمه و 5 ساله كه ازدواج كرده.من هم پيشنهاد دوستي دادم و با هم در ارتباط بوديم. معمولا صبح ها كه ميرفتم توي دفتر كارم ديگه چت كردن با افراد مختلف شروع مي شد. حتما مي گيد پس كار چيه؟ بايد بگم كه من مدير يه بخش از اداره هستم و معمولا كار زيادي جز امضا كردن نامه ها يا شركت توي جلسات ندارم . گهگاهي هم يه كم سر نفراتم غر بزنم كه خوب كار نمي كنيد و از اين حرفا. خلاصه دوستي من با اون خانوم كه خودش رو زهرا معرفي كرد روز به روز بيشتر مي شد و من هم داشتم كم كم موضوع رو به سكس مي كشيدم.و اون هم كم كم داشت بهم مي گفت كه شوهرش ميل به سكس كمتري داره و معمولا هفته اي يك بار سكس دارن . از حرفاش معلوم بود كه سكس رو خيلي دوست داره. البته اينو بگم كه من خودم تقريبا روزي يكبار با خانومم سكس دارم و توي تمام فاميل هيچ زني به زيبايي و خوش اندامي زن من نيست و همه زنهاي فاميل يه جورايي اينو بهم گفتن . خودتون مي دونيد كه وقتي يه زن مياد و درباره يه زن ديگه ميگه فلاني خيلي خوشكله و از همه سره يعني چي. آخه زنها معمولا امكان نداره كه همچي حرفي رو درباره يه هم جنس خودشون بزنن بخصوص به يه مرد. اما اين كير من كه گوشش بدهكار به اين حرفا نيست و هر چي بكنه هنوز هم مي خواد. اينها رو گفتم كه بدونيد نخورده و نكرده هم نيستيم. بخصوص كه كيرتيزي توي فاميل ما خيلي ارثيه. مثلا پدربزرگ بابام خودش 4تا زن رسمي و كلي زيد داشته و يا پدربزرگم و برادراش اكثر پيرزن هاي محل رو سرويس مي دادن و يا عموهام كه خودشون داستانهاي خودشون رو دارن. اما توي نسل ما و بخصوص من كه نوه اول خانواده هستم بايستي اين قدرت الهي حفظ مي شده كه به حق هم خيلي براي حفظ اون تلاش شده و بسي كون و كس ها كه با كير من به نون و نوايي رسيدن و توي فضاي روحاني سكس رويت شده اند. من مي دونستم كه زهرا خانوم يه كم توپولي تشريف دارن و مشخصاتي كه از خودش مي داد اين رو ثابت مي كرد. تا اينكه يه روز توي يه پارك نزديك خونمون قرار ملاقات گذاشتيم و زهرا خانوم اومد و ما همديگه رو ديديم. يه زن تقريبا قدكوتاه در حد 160 سانتيمتري و رنگ سفيد اما توپولي . يعني در حد تقريبا 80 يا 85 كيلو با سينه هاي درشت كه از زير مانتو خودنمايي مي كردن. يه خورده با هم قدم زديم و من دستشو راحت گرفتم و ماليدم و ديدم كه انگار خودش هم بدش نمياد. اين براي من خيلي خوب بود و فهميدم كه با يه كم مخ زني مي تونم خيلي جلوتر هم برم اما الان نه. چرا كه كار رو بايد درست و اساسي انجام داد و نه با عجله. چرا كه تو ملاقات اول نميشه گفت بيا مي خوام بكنمت. بعد از 10 دقيقه ملاقات من خداحافظي كردم و به محل كارم رفتم. چندروزي گذ شت و من متمايل بودم كه اين زهرا خانوم رو به فيض برسونم اما فرصتي پيش نميومد. يه روز عصر كه خونمون خالي بود و خانومم رفته بود بازار زنگ زدم به زهرا خانوم و ازش خواستم با هم بريم بيرون. اون هم قبول كرد اما من گفتم كه خيلي وقت ندارم و اون اومد نزديكاي خونه ما. توي كوچه ها يه كم قدم زديم و من كم كم كشوندمش توي خونمون و بردمش توي انباري آپارتمان. اما زهرا خيلي نا آرومي مي كرد و نق ميزد كه نه من دوست نداشتم و نمي خوام. و تو منو گول زدي و اين حرفا. اما ديگه گوش من بدهكار اين حرفا نبود و كيرم هم مي خواست اين گس چاق رو فتح كنه و ببينه كه چه مزه اي داره. كمي كه زهرا رو بوسيدم و نوازش كردم تحريك شد و با بوسيدن من و نوازش هاش كم كم شل شد و من تونستم بعد از باز كردن دكمه هاي مانتو خودمو به سينه هاي سايز 85 ائن برسونم. كلي سينه هاشو خوردم و ماليدم تا رفتم پايين ترو با انگشت كسشو ماليدم. ديدم خيلي خيس شده و مشخص بود كه ديگه وقت فتح الفتوح كس زهراست. ازش خواستم كيرمو بخوره اما گفت دوست ندارم و مي دونستم كه داره ناز مي كنه و تو اون حالت كه همش نق مي زد خيلي حوصله سربه سر گذاشتن و خريدن ناز ايشون رو نداشتم. راستش هوا خيلي تاريك شده بود كه بخوام درباره مشخصات ظاهريش بگم چون خودم هم خيلي چيزي نمي ديدم . خوابوندمش كف انباري روي موكت هاي كف انباري و كيرمو توي كسش فشار دادم اما مگه ميون اين همه روون و كون كير من توي اون سوراخ گم شده مي رفت. بخصوص كه هوا هم تاريك بود و نميشد كه چراغ انباري رو روشن كرد. خلاصه با كلي تلاش شبانه روزي كيرم راهشو پيدا كرد كه اين مرد شب رو خودش بهترين مسيرياب دنياست و بهتر از هزارتا جي پي اس و بدون نقشه و راهنما گنج رو پيدا مي كنه. شروع كردم به تلمبه زدن كه ديدم و اون فقط ساكت بود يا بعضي وقتا نق مي زد و اين نق زدن بيشتر منو تحريك مي كرد آخه فكر مي كردم كه اين اگه بره ديگه همچي فرصتي پيش نمياد و بهتره كه همين الان كارو تموم كنم . حالتهاي مختلفي رو هم به زور امتحان كرديم و بالاخره آبمو ريختم رو ذستمال اما دوباره كيرمو كردم تو كسش. كيرم ديگه داشت شل ميشد و بهش هم حق ميدادم كه با اين همه كار و تلاش سازنده نياز به استراحت داشته باشه اما حالا وقت استراحت نبود. يه خورده كه كير شل شده و بي جونمو توي كسش تلمبه زدم ديگه كيرمو اونجا نگه داشتم و شروع كردم به دلداري دادن به زهرا كه داشت اشك تمساحي مي ريخت. يه لحظه متوجه شدم كه داره عضله هاي كسشو جمع و شل مي كنه و اين يعني اينكه از بودن كيرم تو كسش داره لذت مي بره. گفتم خوبه و بيشتر كيرمو نگه داشتم. بعد ديگه كم كم بلند شديم و لباس هامون رو پوشيديم و من با احتياط و زهرا با گريه زديم به كوچه و زهرا خانوم رو بدرقه كردم و رفت. يك ساعت بعد چند بار بهش زنگ زدم اما جوابمو نداد. گفتم پس ديگه زهرا پريد و بايد بي خيلاش بشم. حدودا دو ماهي از اون ماجرا گذشت و تقريبا دوهفته پيش بود كه ديدم همزمان با من آي دي اون هم آن شد و يه سلام برام فرستاد!!!..

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر