بعداز رفتنش فنجوني که آبشو توش ريخته بود رو برداشتم و يخورده نگاش کردم بوش داشت مستم ميکرد.بدون معطلي سرکشيدم.بهاره تا ديد داد زد اویییییی منم ميخواستماااااا چرا خورديششششششش؟؟؟.دهنمو بازکردم نشون دادم که هنوز تودهنمه.پريد جلوم و سرشو برد زير صورتم.دهنشو بازکرد ميخواست يخوردشو بريزم دهنش.منم يه مقدار از آبي که تودهنم بود رو از بالا سور دادم تا ريخت تودهن بهاره بعد لبمو بردم جلو و هردوشروع کرديم ازهم لب گرفتن و آب کير بهرام رو خوردن.وقتي لبمو از لبش جدا کردم گفتم بهاره خاک تو سرت آخه تو چطورميتوني آب کیر برادرت رو بخوري؟؟؟؟ من بجات خجالت ميکشم.خنديد و گفت فرقي نميکنه مال کي باشه مهم اينه که من دوست دارم بخورمششش.هنوز تا شب خيلي مونده بود.تو اين مدت اول بهرام رفت پلي استيشنش رو آورد يخورده فوتبال بازي کنيم.منکه زياد بلد نبودم هردفعه بيست تا گل ميخوردم.بعداز فوتبال هم بهاره يه فيلم گذاشت و اونو نگاه کرديم.تقريبا ساعت 10 بود که سفارش غذا داديم و بعداز غذا هم يخورده از اينور اونور حرف زديم تا اينکه احساس کردم خيلي خسته شدم و خوابم مياد.گفتم بهاره من ديگه جوون ندارم ميخوام بخوابم.بهاره گفت تازه سر شبه چرا مثل اين بچه ها انقدر زود ميخوابي؟؟؟ گفتم بچه ها که از صبح زيرکار نيستن ولي من بدبخت بودم حالا بگو من کجا بايد بخوابم؟؟ بهرام رفته بود دستشويي وقتيکه ما داشتيم حرف ميزديم از دستشويي اومد بيرون.بهاره گفت خوب اگه ميخواي بيا اتاق من باهم ميخوابيم تخت من دونفرست البته اگه دوست داري ميتونم اتاق ديگه اي رو برات آماده کنم؟؟؟ بهرام که داشت
دستاشو با لباسش خشک ميکرد سرشو بالا آورد و بمن گفت کجاااااااا؟؟؟ مگه ميخواي بخوابي؟؟؟ هنوز که نصفه شب نشده؟؟؟ گفتم آره يه کم خسته ام نميدونم تو اين همه انرژي رو از کجا آوردي که ميتوني انقدر بيدار باشی؟؟ بهرام خنديد و گفت تازه بیشترشو ذخيره کردم برای امشب.گفتم بيخود دلتو خوش نکن امشب خبري نيست امروز به اندازه کافي کيف کردي؟؟؟ يه دفعه بهرام داد زد مگههههههه شرررررط نبستههههه بوديممممممم؟؟؟؟ توهم که شرط رو باختيیییییی پس امشب مال منيیییییییی.گفتم شرط رو که باختم ولي امشبو بيخيال شو قول ميدم اگه فردا سرکار پسرخوبي باشي و بتوني عقب موندگي اين دو روز رو جبران کني شبش يه کارايي برات کنم؟؟؟ بهرام يه نيشخند زد و گفت دکي بدهکارم شديم تازه شرط و شروط هم ميذاره شرطي نداريم حرف زدي بايد سرحرفت بموني.گفتم:خوب خره من که نميگم نه ميگم فرداااااشب.بهاره داشت ما رو نگاه ميکرد به بهرام گفت راست ميگه توهم نديد بديد بازي درنيار بذار برافردا شب امشب روشنک ميخواد پيشم بخوابه.بهرام با تعجب گفت پيش توووووو؟؟؟؟ عمرااااا ممکنه امشب کاريش نداشته باشم ولي عمرا نميذارم جايي غيراز اتاقم بخوابه.بهاره گفت توکه تختت يه نفرست نميتونين دوتايي بخوابين؟؟ بهرام هم دست منو گرفت و گفت اونش بخودمون مربوطه.منم گفتم خوب توکه نميخواي امشب کاري کني پس بذار پيش بهاره بخوابم ديگه؟؟ بهرام باز شاکي شد و گفت نخيرررررر همونيکه من گفتم بعد دستمو که
گرفته بود کشيد تا ببره سمت اتاق خودش.گفتم آخه.... که بهرام گفت آخه بي آخه همونيکه من ميگم.منم يه لبخندي به بهاره زدم و شونه هام رو بالا انداختم يعني من مقصر نيستم.بهاره هم گفت ولش کن روشنک اين امشب خودشم بکشه ديگه راست نميکنه.داشتم از پله ها بالا ميرفتم که بهرام انگشتم کرد انگار که آدمو برق گرفته باشه.جيغغغغغغغ زدم و پريدم هوا.خندم گرفته بو نتونستم حرفي بزنم.بهاره داد زد بهرااااااممممممممم اين دختره اينجا مهمونهههه اذيتش نکني هااااااا من حوصله عمه شدنم ندارماااااا.برگشتم و گفتم بهااااااااارررررررررهههههه؟؟؟؟ دوباره بهرام انگشتم کرد بهاره هم زد زيرخنده.خودمم از خنده شل شده بودم.بهرام بغلم کرد طوريکه يه دستش زير زانوهام بود و يه دستش زير گردنم.سرشوهم هي به سينه هام ميماليد و ميگفت من اين جيگر رو امشب بايد بخورمششششش.تا وقتيکه رسيديم دم دراتاقش من فقط جيغغغغغ ميزدم و ميخنديدم.تا رسيديم تواتاق منو گذاشت روتخت و چراغهاي اتاق رو خاموش کرد و آباژور کنار تختو روشن کرد.خودشم رفت نشست رومبل راحتي که سمت راست تخت بود.البته پايين تر از تخت بود.زل زده بود توچشام.گفتم چرا اينجوري نگاه ميکني؟؟؟ اذيت نکن من ميخوام بخوابم؟؟؟؟ گفت خوب بخواب کاريت ندارم.يه کم نگاش کردم و بعد شلوارمو آروم درآوردم ولي شرت زيرش پوشيده بودم تاپم هم که تنم بود.چشماش گرد شد گفت اوه مگه نميخواستي بخوابي؟؟؟ گفتم آره.گفت پس چرا داري لباساتو درمياري؟؟؟ گفتم خوشحال نشو فقط شلوارمو درميارم چون شب پاهام عرق سوز ميشه اگه با شلوار بخوابم.اونم زود رکابيشو درآورد و انداخت يه گوشه.يه ابروم رو بالا بردم و با خنده گفتم بهراااامممم؟؟؟ گفت کاري ندارم بخدا.منم عادت دارم شبها لخت بخوابم.گفتم سعيکن امشب عادتت رو ترک کني.گفت خوب منم بخاطر تو شلوارکمو درنياوردم ديگه ولي با رکابي ديگه نميتونم بخوابم بعد ادامه داد حالا حتما بايد به اين زودي بخوابي؟؟؟؟ نميشه يه کم صحبت کنيم و بعد بخوابيم؟؟؟ بالشت رو گذاشتم پشتم و بهش تکيه دادم.گفتم چه صحبتي؟؟؟ خنديد وگفت اينجوريکه نميشه حرف زد فاصلمون زياده.تو روتختي و من رومبل.بعد دستشو زد به رون پاش و گفت بيا اينجا بشين تا نزديکتر باشيم.گفتم خوب تو بيا روتخت؟؟؟ گفت اگه بيام اونجا کار دست جفتمون ميدم ولي اگه تو بياي اينجا امنيتش بيشتره.خنديدم و از روتخت پاشدم و رفتم جلوش ايستادم.دستاشو دور کمرم گذاشت و با لبخند نگام ميکرد.موهامو پشت سرم جمع کردم و گفتم دستاتو بردار ميخوام بشينم.دستاشو جمع کرد و منم از پهلو نشستم روپاهاش.طوريکه يه دسته مبل زير زانوهام بود و يه دسته ديگش پشتم.کوووووونم هم تقريبا رو کیررررررش بود.گفتم الان خوبههههه؟؟؟ نزديک شديمممممم؟؟؟ همينطورکه زل زده بود بهم دستش رو روسرم کشيد و گفت آره عزيزممممممم.بعد با يه لبخند قشنگي گفت روشنک ميدونستي تو خوشگل ترين دختري هستي که من تاحالا ديدم؟؟؟ خنديدم گفتم عررر عررر.خودشم خنديد و گفت جدي ميگم باورکن.دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم توهم شيرين ترين پسري هستي که من تا حالا ديدم بهرام جووووووون.بعد خنديدم و گفتم تازه سکسي ترينم هستي.گفت حيف که قول دادم امشب کاريت نداشته باشم وگرنه يه کاريت ميکردم که ديگه مسخرم نکني؟؟.گردنشو محکمتر گرفتم و خودمو بالا کشيدم تا صورتم به صورتش نزديک شه.لبشو چسبيدم و بعد ازخوردن لبش خودمو جدا کردم و گفتم اينم مسخره بازي بود؟؟؟؟ الان باورت شد منم دوستت دارم؟؟؟؟ با تعجب داشت نگام ميکرد بعد باهمون تعجب گفت اگه تو منو دوست داري عوضش من عاشقتممممممم لبشو آورد جلو گفتم يه دقيقه صبرکن اين تاپم مزاحمه.بعد تاپو آروم درآوردم زيرش سوتين نبسته بودم.دوباره لبامون بهم گره خورد بنظر نميومد تحريک شده باشه و لب گرفتنش واقعا از روي عشق بود.براي اينکه مطمئن ترشم کووووونمو بيشتر به کیررررش فشارررررر دادم تا ببينم راست کرده يا نه ولي خبري نبود.لبمو جدا کردم و گفتم انگار با جنبه شدي بهرام کیرت راست نشده؟؟؟ خنديد و گفت آخه قول دادم امشب کاريت نداشته باشم حرفم حرفه.خودمو بالاتر کشيدم و ايندفعه فقط روي رون سمت چپش نشستم و پاهام انداختم بين پاهاش.گفتم بهرام تو اين چندوقت هميشه زدي زير قولت حالا امشب که عشقمون قلمبه شده سرقولت موندي؟؟؟ خنديد و چيزي نگفت.دوباره لبمو چسبوندم به لبش.اينبار بجاي بهرام من شهوتی شده بودم.مخصوصا با اون بوسه هاي داغش.اوووووف.آروم يه دکمه شلوارکشو بازکردم تا شلوارکش شل شه.بعد آروم دستمو بردم توشششش.از روشرتش کیرررررررش رو مالیدم ولي دوست داشتم از نزديک لمسش کنم.اينبار دستمو کردم توي شرتش.کیرررررررررش رو گرفتم دستم خيلي کوچيک و آويزون بود.شروع کردم به ماليدنش.بهرام هم دست راستشو گذاشته بود روسينه هام و همزمانکه زبونشو تودهنم ميچرخوند سينه هامو ميماليد.کم کم دودولش داشت راست ميشد.بزرگتر و گرمتر شده بود.با اون يکي دستم بقيه دکمه هاي شلوارکشو بازکردم تا دولش کاملا افتاد بيرون.لبمو ول کرد.داشت نگاه ميکرد که چه جوري کیررررررش رو ميمالم.خنديدم و گفتم ديدم اين دودولت داره توشرتت خفه ميشه براهمين آوردمش بيرون هواخوري.گفت تو نميخواي به اونجاي خودت هوا خوري بدي؟؟؟؟ با دستم لبه شرتمو کنار زدم تا کووووووووسم معلوم شه.گفتم الان خوبهههههه؟؟؟ خنديد و گفت عاليهههههههه ببين چقدر اينجوري خوشگل تر ميشي کوووووووست.بعد شروع کرد دودستي سينه هامو ماليدن.ديگه واقعا تحريک شده بودم.صداي آه ه ه ه و نالههه جفتمون رفته بود هوا.همونطورکه لبه شرتمو کنار زده بودم کيرررررررشو روکوووووووسم ميکشيدم.داغهههههه داغ غ غ غ بود.جااااااااااان.کووووووووووسم آب داده بود.همينموقع بود که درباز شد.بهاره بود.از قيافش معلوم بود ازخواب بيدار شده.يه شرت مشکي توري پاش بود.يه روسري نازک مشکيم انداخته بود دورگردنش طوريکه گوشه هاي روسري سينه هاشو بپوشونه ولي چون نازک بود تقريبا ميشد سينه هاشو ديد.تا در رو بازکرد گفت چيکار ميکنينننننن؟؟؟ صداتون همه جا روبرداشته.چشمش که بما افتاد با تعجب گفت بهراااااااااممممممممم؟؟؟ مگه نگفتم امشب اذيتش نکنننننننن؟؟؟ بهرام گفت بخدا من کاريش نداشتم خودش ميخواست.منم گفتم راست ميگه خودم خواستم.بهاره يه نگاهي بهم کرد و گفت واقعانکه جنده اااااااايیییییی دست همه جنده ها رو از پشت بستي دخترررررر.خنديدمو گفتم من فقط جنده داداشتمممممم.بهاره گفت تو جندش نيستي قاتلشي آخر مي کشيش انقدرکه آبشو آوردي؟؟.بهرام خنديد گفت نگران نباش من چيزيم نميشه آخرش اين جرررررر ميخوره.بهاره گفت بيچاره تو حاليت نيست اين جنده داره چيکارت ميکنه بدبخت آخر خشک ميشي ازدست اين؟؟؟.منم با خنده گفتم ولش کن بهرام جون اين حسوديش ميشه چند وقته نکردنش الان بمن حسوديش
ميشه که توی يک روز چندبار حال کردممممممم.بهاره گفت خفهههه شووووووو تو ازکجا ميدوني من آخرين بارکي خوابيدمممم؟؟؟؟ گفتم ديگه بدتر آقا بهرام بيا ببين اين خواهرت ميره به پسراي غريبه ميدهااااااااا.بهرام گفت حالا بيخيال اين حرفها بعد دستشو روکووووووونم گذاشت و ادامه داد بجاش تو يدست ديگه بده تا بهاره بيشتر حسوديش شه؟؟؟ دستشو پس زدم و از بغلش پاشدم.گفتم اگه اينو ميخواي بايد اول اين خواهر جندتو ازاتاق بندازي بيرون اين نميذاره ما کارمون روکنيم.بهرام اول پاشد شلوارکشو از پاش درآورد و بعد رفت بسمت بهاره و گفت بهاره توروخدا برو بيرون بذار ما امشب بکارمون برسيم.بهاره تعجب کرده بود که برادرش بخاطرم ميخواست بندازش بيرون.منکه خندم گرفته بود ميگفتم بندازش بيرون اين جنده رو اينو بايد سگ بکنه لياقت نداره اينجا باشه و ما رو نگاه کنه.البته مطمئن بودم بهاره از اين شوخي هاي من ناراحت نميشه.بهرام گفت خوب برو ديگه آخرش خودم ميام همشو برات تعريف ميکنم آبجی.يدفعه بهاره تخمهاي بهرام رو با دست محکم گرفت و فشارشون داد و گفت خاک تو سرت کنن تو ميخواي منو بخاطر اين بندازي بيرون؟؟؟؟؟ بهرام که حسابي دردش گرفته بود دادش رفت و هوا و گفت وووللللللششششش کنننننن ترکيددددددد خوب غلط کردمممممممم ووولللللللششششش کنننننننننن.منم از خنده ديگه نميتونستم روپاهام بايستم.بهاره تخماي بهرامو محکمتر فشارررررر داد و هولش داد عقب تا دوباره بشينه رومبل راحتيه.وقتي نشست رومبل شروع کرد تخماشو ماليدن معلوم بود خيلي دردش گرفته.منم که يه گوشه دست به سينه ايستاده بودم گفتم نخير اين بهرام ديگه امشب به درد ما نميخوره بهرامي که خايه هاشو کشيده باشن ديگه بکار ما نمياد....ادامه دارد
دستاشو با لباسش خشک ميکرد سرشو بالا آورد و بمن گفت کجاااااااا؟؟؟ مگه ميخواي بخوابي؟؟؟ هنوز که نصفه شب نشده؟؟؟ گفتم آره يه کم خسته ام نميدونم تو اين همه انرژي رو از کجا آوردي که ميتوني انقدر بيدار باشی؟؟ بهرام خنديد و گفت تازه بیشترشو ذخيره کردم برای امشب.گفتم بيخود دلتو خوش نکن امشب خبري نيست امروز به اندازه کافي کيف کردي؟؟؟ يه دفعه بهرام داد زد مگههههههه شرررررط نبستههههه بوديممممممم؟؟؟؟ توهم که شرط رو باختيیییییی پس امشب مال منيیییییییی.گفتم شرط رو که باختم ولي امشبو بيخيال شو قول ميدم اگه فردا سرکار پسرخوبي باشي و بتوني عقب موندگي اين دو روز رو جبران کني شبش يه کارايي برات کنم؟؟؟ بهرام يه نيشخند زد و گفت دکي بدهکارم شديم تازه شرط و شروط هم ميذاره شرطي نداريم حرف زدي بايد سرحرفت بموني.گفتم:خوب خره من که نميگم نه ميگم فرداااااشب.بهاره داشت ما رو نگاه ميکرد به بهرام گفت راست ميگه توهم نديد بديد بازي درنيار بذار برافردا شب امشب روشنک ميخواد پيشم بخوابه.بهرام با تعجب گفت پيش توووووو؟؟؟؟ عمرااااا ممکنه امشب کاريش نداشته باشم ولي عمرا نميذارم جايي غيراز اتاقم بخوابه.بهاره گفت توکه تختت يه نفرست نميتونين دوتايي بخوابين؟؟ بهرام هم دست منو گرفت و گفت اونش بخودمون مربوطه.منم گفتم خوب توکه نميخواي امشب کاري کني پس بذار پيش بهاره بخوابم ديگه؟؟ بهرام باز شاکي شد و گفت نخيرررررر همونيکه من گفتم بعد دستمو که
گرفته بود کشيد تا ببره سمت اتاق خودش.گفتم آخه.... که بهرام گفت آخه بي آخه همونيکه من ميگم.منم يه لبخندي به بهاره زدم و شونه هام رو بالا انداختم يعني من مقصر نيستم.بهاره هم گفت ولش کن روشنک اين امشب خودشم بکشه ديگه راست نميکنه.داشتم از پله ها بالا ميرفتم که بهرام انگشتم کرد انگار که آدمو برق گرفته باشه.جيغغغغغغغ زدم و پريدم هوا.خندم گرفته بو نتونستم حرفي بزنم.بهاره داد زد بهرااااااممممممممم اين دختره اينجا مهمونهههه اذيتش نکني هااااااا من حوصله عمه شدنم ندارماااااا.برگشتم و گفتم بهااااااااارررررررررهههههه؟؟؟؟ دوباره بهرام انگشتم کرد بهاره هم زد زيرخنده.خودمم از خنده شل شده بودم.بهرام بغلم کرد طوريکه يه دستش زير زانوهام بود و يه دستش زير گردنم.سرشوهم هي به سينه هام ميماليد و ميگفت من اين جيگر رو امشب بايد بخورمششششش.تا وقتيکه رسيديم دم دراتاقش من فقط جيغغغغغ ميزدم و ميخنديدم.تا رسيديم تواتاق منو گذاشت روتخت و چراغهاي اتاق رو خاموش کرد و آباژور کنار تختو روشن کرد.خودشم رفت نشست رومبل راحتي که سمت راست تخت بود.البته پايين تر از تخت بود.زل زده بود توچشام.گفتم چرا اينجوري نگاه ميکني؟؟؟ اذيت نکن من ميخوام بخوابم؟؟؟؟ گفت خوب بخواب کاريت ندارم.يه کم نگاش کردم و بعد شلوارمو آروم درآوردم ولي شرت زيرش پوشيده بودم تاپم هم که تنم بود.چشماش گرد شد گفت اوه مگه نميخواستي بخوابي؟؟؟ گفتم آره.گفت پس چرا داري لباساتو درمياري؟؟؟ گفتم خوشحال نشو فقط شلوارمو درميارم چون شب پاهام عرق سوز ميشه اگه با شلوار بخوابم.اونم زود رکابيشو درآورد و انداخت يه گوشه.يه ابروم رو بالا بردم و با خنده گفتم بهراااامممم؟؟؟ گفت کاري ندارم بخدا.منم عادت دارم شبها لخت بخوابم.گفتم سعيکن امشب عادتت رو ترک کني.گفت خوب منم بخاطر تو شلوارکمو درنياوردم ديگه ولي با رکابي ديگه نميتونم بخوابم بعد ادامه داد حالا حتما بايد به اين زودي بخوابي؟؟؟؟ نميشه يه کم صحبت کنيم و بعد بخوابيم؟؟؟ بالشت رو گذاشتم پشتم و بهش تکيه دادم.گفتم چه صحبتي؟؟؟ خنديد وگفت اينجوريکه نميشه حرف زد فاصلمون زياده.تو روتختي و من رومبل.بعد دستشو زد به رون پاش و گفت بيا اينجا بشين تا نزديکتر باشيم.گفتم خوب تو بيا روتخت؟؟؟ گفت اگه بيام اونجا کار دست جفتمون ميدم ولي اگه تو بياي اينجا امنيتش بيشتره.خنديدم و از روتخت پاشدم و رفتم جلوش ايستادم.دستاشو دور کمرم گذاشت و با لبخند نگام ميکرد.موهامو پشت سرم جمع کردم و گفتم دستاتو بردار ميخوام بشينم.دستاشو جمع کرد و منم از پهلو نشستم روپاهاش.طوريکه يه دسته مبل زير زانوهام بود و يه دسته ديگش پشتم.کوووووونم هم تقريبا رو کیررررررش بود.گفتم الان خوبههههه؟؟؟ نزديک شديمممممم؟؟؟ همينطورکه زل زده بود بهم دستش رو روسرم کشيد و گفت آره عزيزممممممم.بعد با يه لبخند قشنگي گفت روشنک ميدونستي تو خوشگل ترين دختري هستي که من تاحالا ديدم؟؟؟ خنديدم گفتم عررر عررر.خودشم خنديد و گفت جدي ميگم باورکن.دستمو دور گردنش حلقه کردم و گفتم توهم شيرين ترين پسري هستي که من تا حالا ديدم بهرام جووووووون.بعد خنديدم و گفتم تازه سکسي ترينم هستي.گفت حيف که قول دادم امشب کاريت نداشته باشم وگرنه يه کاريت ميکردم که ديگه مسخرم نکني؟؟.گردنشو محکمتر گرفتم و خودمو بالا کشيدم تا صورتم به صورتش نزديک شه.لبشو چسبيدم و بعد ازخوردن لبش خودمو جدا کردم و گفتم اينم مسخره بازي بود؟؟؟؟ الان باورت شد منم دوستت دارم؟؟؟؟ با تعجب داشت نگام ميکرد بعد باهمون تعجب گفت اگه تو منو دوست داري عوضش من عاشقتممممممم لبشو آورد جلو گفتم يه دقيقه صبرکن اين تاپم مزاحمه.بعد تاپو آروم درآوردم زيرش سوتين نبسته بودم.دوباره لبامون بهم گره خورد بنظر نميومد تحريک شده باشه و لب گرفتنش واقعا از روي عشق بود.براي اينکه مطمئن ترشم کووووونمو بيشتر به کیررررش فشارررررر دادم تا ببينم راست کرده يا نه ولي خبري نبود.لبمو جدا کردم و گفتم انگار با جنبه شدي بهرام کیرت راست نشده؟؟؟ خنديد و گفت آخه قول دادم امشب کاريت نداشته باشم حرفم حرفه.خودمو بالاتر کشيدم و ايندفعه فقط روي رون سمت چپش نشستم و پاهام انداختم بين پاهاش.گفتم بهرام تو اين چندوقت هميشه زدي زير قولت حالا امشب که عشقمون قلمبه شده سرقولت موندي؟؟؟ خنديد و چيزي نگفت.دوباره لبمو چسبوندم به لبش.اينبار بجاي بهرام من شهوتی شده بودم.مخصوصا با اون بوسه هاي داغش.اوووووف.آروم يه دکمه شلوارکشو بازکردم تا شلوارکش شل شه.بعد آروم دستمو بردم توشششش.از روشرتش کیرررررررش رو مالیدم ولي دوست داشتم از نزديک لمسش کنم.اينبار دستمو کردم توي شرتش.کیرررررررررش رو گرفتم دستم خيلي کوچيک و آويزون بود.شروع کردم به ماليدنش.بهرام هم دست راستشو گذاشته بود روسينه هام و همزمانکه زبونشو تودهنم ميچرخوند سينه هامو ميماليد.کم کم دودولش داشت راست ميشد.بزرگتر و گرمتر شده بود.با اون يکي دستم بقيه دکمه هاي شلوارکشو بازکردم تا دولش کاملا افتاد بيرون.لبمو ول کرد.داشت نگاه ميکرد که چه جوري کیررررررش رو ميمالم.خنديدم و گفتم ديدم اين دودولت داره توشرتت خفه ميشه براهمين آوردمش بيرون هواخوري.گفت تو نميخواي به اونجاي خودت هوا خوري بدي؟؟؟؟ با دستم لبه شرتمو کنار زدم تا کووووووووسم معلوم شه.گفتم الان خوبهههههه؟؟؟ خنديد و گفت عاليهههههههه ببين چقدر اينجوري خوشگل تر ميشي کوووووووست.بعد شروع کرد دودستي سينه هامو ماليدن.ديگه واقعا تحريک شده بودم.صداي آه ه ه ه و نالههه جفتمون رفته بود هوا.همونطورکه لبه شرتمو کنار زده بودم کيرررررررشو روکوووووووسم ميکشيدم.داغهههههه داغ غ غ غ بود.جااااااااااان.کووووووووووسم آب داده بود.همينموقع بود که درباز شد.بهاره بود.از قيافش معلوم بود ازخواب بيدار شده.يه شرت مشکي توري پاش بود.يه روسري نازک مشکيم انداخته بود دورگردنش طوريکه گوشه هاي روسري سينه هاشو بپوشونه ولي چون نازک بود تقريبا ميشد سينه هاشو ديد.تا در رو بازکرد گفت چيکار ميکنينننننن؟؟؟ صداتون همه جا روبرداشته.چشمش که بما افتاد با تعجب گفت بهراااااااااممممممممم؟؟؟ مگه نگفتم امشب اذيتش نکنننننننن؟؟؟ بهرام گفت بخدا من کاريش نداشتم خودش ميخواست.منم گفتم راست ميگه خودم خواستم.بهاره يه نگاهي بهم کرد و گفت واقعانکه جنده اااااااايیییییی دست همه جنده ها رو از پشت بستي دخترررررر.خنديدمو گفتم من فقط جنده داداشتمممممم.بهاره گفت تو جندش نيستي قاتلشي آخر مي کشيش انقدرکه آبشو آوردي؟؟.بهرام خنديد گفت نگران نباش من چيزيم نميشه آخرش اين جرررررر ميخوره.بهاره گفت بيچاره تو حاليت نيست اين جنده داره چيکارت ميکنه بدبخت آخر خشک ميشي ازدست اين؟؟؟.منم با خنده گفتم ولش کن بهرام جون اين حسوديش ميشه چند وقته نکردنش الان بمن حسوديش
ميشه که توی يک روز چندبار حال کردممممممم.بهاره گفت خفهههه شووووووو تو ازکجا ميدوني من آخرين بارکي خوابيدمممم؟؟؟؟ گفتم ديگه بدتر آقا بهرام بيا ببين اين خواهرت ميره به پسراي غريبه ميدهااااااااا.بهرام گفت حالا بيخيال اين حرفها بعد دستشو روکووووووونم گذاشت و ادامه داد بجاش تو يدست ديگه بده تا بهاره بيشتر حسوديش شه؟؟؟ دستشو پس زدم و از بغلش پاشدم.گفتم اگه اينو ميخواي بايد اول اين خواهر جندتو ازاتاق بندازي بيرون اين نميذاره ما کارمون روکنيم.بهرام اول پاشد شلوارکشو از پاش درآورد و بعد رفت بسمت بهاره و گفت بهاره توروخدا برو بيرون بذار ما امشب بکارمون برسيم.بهاره تعجب کرده بود که برادرش بخاطرم ميخواست بندازش بيرون.منکه خندم گرفته بود ميگفتم بندازش بيرون اين جنده رو اينو بايد سگ بکنه لياقت نداره اينجا باشه و ما رو نگاه کنه.البته مطمئن بودم بهاره از اين شوخي هاي من ناراحت نميشه.بهرام گفت خوب برو ديگه آخرش خودم ميام همشو برات تعريف ميکنم آبجی.يدفعه بهاره تخمهاي بهرام رو با دست محکم گرفت و فشارشون داد و گفت خاک تو سرت کنن تو ميخواي منو بخاطر اين بندازي بيرون؟؟؟؟؟ بهرام که حسابي دردش گرفته بود دادش رفت و هوا و گفت وووللللللششششش کنننننن ترکيددددددد خوب غلط کردمممممممم ووولللللللششششش کنننننننننن.منم از خنده ديگه نميتونستم روپاهام بايستم.بهاره تخماي بهرامو محکمتر فشارررررر داد و هولش داد عقب تا دوباره بشينه رومبل راحتيه.وقتي نشست رومبل شروع کرد تخماشو ماليدن معلوم بود خيلي دردش گرفته.منم که يه گوشه دست به سينه ايستاده بودم گفتم نخير اين بهرام ديگه امشب به درد ما نميخوره بهرامي که خايه هاشو کشيده باشن ديگه بکار ما نمياد....ادامه دارد
1 نظرات:
Dada6 amir mishe zudtar in dastan0 kamel k0ni? m0rdam az khomari :-D
ارسال یک نظر