ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

کما قسمت اول

آلبرت از دانشگاه در راه بازگشت به خونه بود که یک مرتبه ماشین جلوییش زد روی ترمز تا اومد بخودش بیاد کار از کار گذشته بود و بشدت به ماشین جلویی برخورد کرد و بعد از چند بار معلق زدن ماشینش بعد از برخورد به گارد نرهای کنار جاده متوقف شد.برندا مادر آلبرت توی جلسه کانون بانوان نشسته بود که موبایلش زنگ خورد شماره را که نگاه کرد دید دخترکوچیکش آنیه سلام عزیزم این چه وقت زنگ زدنه دختر؟/؟ تو که میدونی من توی جلسه ام مامان شرمنده تازه از بیمارستان زنگ زدند گفتند: آلبرت تصادف کرده و ازت خواستن که بری اونجا.چیییییییی؟/؟ خدا مرگم بده حال پسرم چطوره؟؟/؟؟ آنی: مامان تو رو خدا اینقدر شلوغش نکن فقط گفتن بیایین بیمارستان همین.برندا به دوستاش توی جلسه گفت که چه اتفاقی واسه پسرش افتاده پس همراه خواهرش که توی جلسه بود بسمت خانه حرکت کردند تا آنی را هم با خودشون ببرن وقتی به بیمارستان رسیدند آلبرت را به اتاق عمل برده بودند.برندا بطرف پرستار چاقی که تازه از اتاق عمل بیرون امده دوید و گفت: تو رو خدا بگو حال پسرم چطوره؟/؟ دقیقا نمیدونم ولی خوب وضعیت ثابتی داره و الان که دارن از سرش سی تی اسکن میگیرند توکلت به خدا باشه.در این هنگام سر و کله پگی دختر بزرگ برندا پیدا شد: مامان من تازه خبردار شدم.تقریبا دو ساعت پر از اضطراب و نگرانی را برندا و خواهرش و دخترانش پشت سر گذاشتند در این هنگام در اتاق عمل باز شد و سر و کله دکتر پیدا شد.دکتر در حالیکه بسمت ژانت میرفت پرسید: خانم راندال؟/؟ برندا با دست و پایی لرزان از جاش بلند شد و اگر دخترانش او را نگرفته بودند از شدت ترس و اضطراب به زمین میفتاد.من خانم راندال هستم.خانم من دکتر خوان میلر هستم خبر خوب اینه که خطری جان پسر شما را تهدید نمیکنه و وضعیت ثابتی داره اما خبر بد اینه که متاسفانه اون در حالت کما است و فقط خدا میدونه که چه وقت از این حالت خارج میشه.منظورتون چیه آقای دکتر؟؟/؟؟ منظورم اینه که زمانی میتونیم نظر قطعی بدیم که ورم جمجمه اش کمتر بشه حالا هم لطفا برین خونه و استراحت کنید.- دکتر میتونیم پیشش بمونیم؟/؟- البته که میتونید.برندا به خواهرش و دخترهاش گفت که برن خونه تا بعدا نوبتی پیش آلبرت بمونند.آنشب برندا تا صبح بالای سر پسرش کشیک میداد و هیچگونه تغییری در وضعیت آلبرت مشاهده نشد.برندا از پرستاری که کنار تخت پسرش ایستاده بود پرسید: راهی هست که بتونیم اونو از این وضعیت خارج کنیم؟/؟- راهش اینه که باهاش حرف بزنید و بهش بگین چقدر دوسش دارین دستش یا انگشتانش رو لمس کنید اینجوری خیلی بهش کمک میکنید که از حالت کما خارج بشه خوب اگه یکوقت خواست بشاشه چی ؟؟/؟؟- نگران نباش واسه اونم فکری کردیم با این اسفنج نمناک میتونیم بدنش رو پاک کنیم اینجوری هم مثل کسیکه رفته باشه حمام منظورت اینه که تموم بدنش رو پاک کنیم؟؟/؟؟ خوب آره دیگه.برندا بعد از11سالگی هیچوقت بدن برهنه پسرش رو ندیده بود.- حالا حاضری کمک کنی؟/؟- خوب آره پس یادت باشه که باید به این وضع عادت کنی چون باید بدونیکه پسرت بهت توی این مرحله خیلی نیاز داره آلبرت حس کرد که داره خواب میبینه صداهایی رو ار دور دست میشنید او صدای مادرش رو شنید که انگار داره با یکی حرف میزنه.بتی گفت: شونه هاشو نگه دار تا روپوشی رو که بهش پوشوندیم از تنش دربیارم بیشتر بیمارنی رو که به بخشی که بتی در آن کار میکرد یا پیر یا چاق و بدهیکل بودند اما این پسر جوان هیکلی ورزشکاری داشت که نگاه هر زنی رو بدنبال خودش میکشید.وقتی بتی پارچه رو از بدن آلبرت کنار زد نفسش از دیدن کیرررررر خوش تراش مرد جوان بشماره افتاده بود برندا هم دست کمی از پرستار نداشت و با دیدن بدن لخت پسرش صورتش رو برگرداند چون از5 سال به اینطرف که شوهرش اون رو ول کرده بود بدن هیچ مردی رو لخت ندیده بود ولی خوب این غریبه نبود این مرد پسرش بود.- بتی با خنده گفت: خجالت نکش چون اونکه نمیدونه تو اونو توی این وضعیت می بینی بتی سمت و سوی نگاه برندا رو دنبال کرد که داشت به کیرررررخوابیده 15سانتی پسرش نگاه میکرد.- آلبرت شنید که یکی داره میگه: خدا رو شکر که کیرش مثل کیر باباش نیست.برندا داشت به حرکت دستهای بتی که داشت با اسفنج نمناک بدن پسرش رو تمیز میکرد نگاه میکرد که یکدفعه کیررررررر پسرش تکانی خورد برندا میدونست که طرف حتی اگه توی حالت کما باشه بازم میتونه حس کنه و خیلی دوست داشت که ببینه وقتی کیرش شق کنه چه اندازه است.برندا به بتی گفت: نگاه کن داره شق میکنه نکنه داره به هوش میاد؟؟/؟؟ بتی همانطورکه به شق شدن کیر آلبرت نگاه میکرد گفت: شاید به هوش بیاد شاید هم نه ولی در هر حال بقول بعضی دکترها تماس با بدن اینجور بیماران باعث واکنش جسمی آنها میشه.بتی اسفنج را در دستش گرفته بود و گفت: باید همه جای بدنش رو پاک کنیم حتی کیرش.حالا میشه یک لطفی کنی برندا جون خودت اینکار رو کنی؟/؟ برندا با تردید گفت امکان نداره اما در این لحظه از طریق بلند گو بتی رو واسه کاری صدا کردند بتی بسرعت اسفنج رو به برندا داد و از اتاق بیرون رفت.وقتی بتی از اتاق بیرون رفت برندا روی بدن پسرش خم شد و گفت: عزیزم میخوام مثل اون موقعها که کوچیک بودی بدنت رو بشورم.آلبرت با صدای بلندی گفت: مامان صدات رو میشنوم اما بسی خیال باطل چون کسی صداشو توی اون فضای خلا و تاریک نمیشنید.برندا اسفنج رو بر روی بدن پسرش بحرکت درآورد و بعد از شستن ناف بسمت پایین به حرکت ادامه داد برندا با خودش فکر کرد که باید کیرت و تخماتو تمیز کنم آلبرت دقیقا افکار مادرش رو میخوند همینطورکه برندا داشت کیرش رو پاک میکرد آلبرت هم از اینکارمادرش لذت میبرد و میگفت آره مامان دستت درد نکنه بازم بمالش خوشم میااااااااد.برندا با مشاهده کیر کاملا شق شده پسرش بفکر فرو رفت که اگه این کیرررررررر توی کوووووووسم میرفت چه حالی میداد.آلبرت با شنیدن این افکار لبخندی از رضایت زد برندا داشت کیر پسرش رو میمالید تا جایی حس کرد که آبش داره میاد و در کمال نا باوری منی آلبرت با فشار از کیرش زد بیرون و روی سر و سینه اش پاشید.برندا با اسفنج سر و سینه پسرش رو پاک کرد و با خودش فکر کرد که اگه جلق زدن تو رو بمن برمیگردونه مطمئن باش که هر کاری رو واسه برگردوندنت میکنم.بتی به اتاق برگشت و دید که کیر آلبرت بحالت اولیه برگشته و با شیطنت به برندا گفت ظاهرا یک نمایش خوبی رو از دست دادم.برندا با غر و لند گفت: من همون کاری رو کردم که گفتی.برندا داشت کارهای پایانی اش رو انجام میداد که ژانت از در وارد شد و بهش گفت خوب عزیزم میتونی بری فردا هم پگی میاد عوض میکنه تا دو سه روز دیگه هم اوضاع به همین منوال گذشت و بعد از 4 روز آلبرت رو به خونه منتقل کردند و بتی به برندا گفت: میدونیکه من پرستار پاره وقت هستم و اگه مایل باشی میتونم بیام کمکتون.برندا گفت: خیلی ممنون بهتر از این نمیشه آلبرت کم و بیش افکار اطرافیانش رو حس میکرد و افکار خواهرش رو حس کرد که میگفت من باید برم کلاس آموزش گروه کر خدا میدونه که تا چند روز باید مواظبش باشم؟/؟ بتی با چند تا پیژامه و پیرهن به اتاق برگشت و به دختر مو طلایی خوشگل گفت ببینم آماده ای که کمکم کنی؟/؟ - آنی که غافل از تموم کارهایی بود که انجام شده به بتی گفت: خوب من چطوری میتونم بهت کمک کنم؟/؟ بتی گفت وقتی من پاهاشو بلند میکنم تو هم سعی کن که پیژامه اش رو پاش کنی.آنی گفت خوب ممکنه که من چیزش رو...ببینم؟/؟ بتی با خنده گفت مگه تا حالا توی عمرت کیر ندیده ای خوب چرا دیدم و یادش اومد که همین هفته پیش واسه دوست پسرش جلق زده بود ولی خوب دوست داشت که کیرررررر برادرش رو ببینه آنی مشغول دیدن کیر کلفت برادرش بود که بتی بهش گفت حواست کجاست؟//؟ پیژامه اش رو پاش کن دیگه بتی دستهاش رو زیر کون آلبرت گذاشته بود و از آنی میخواست که یواش یواش پیژامه رو پاش کنه که در این هنگام کیرررررر آلبرت تکونی خورد آنی داد زد خدای من داره شق میکنه و بتی در پاسخ گفت این طبیعیه آنی برای اینکه شلوار رو درست پای برادرش کنه مجبور بود که کیرش رو با دست بگیره تا کش شلوار به کیرش نخوره وقتی آنی کیر آلبرت رو در دست گرفت با خودش گفت کاش برادرم نبود و میتونستم واسه خودم نگه اش دارم بتی با دیدن صورت گل انداخته آنی گفت: مادرت بهت میگه عیبی نداره میتونید هر کجا شو که خواستید لمس کنید آنی با تعجب پرسید منظورت اینه که همه جاشو؟؟/؟؟ بتی گفت: آره عزیزم هدف ما اینه که سطح هوشیاریش رو بالا ببریم.آنی گفت: منکه فکر نکنم بتونم اینکار رو کنم ولی آلبرت گفت چرا عزیزم تو میتونی چرا که نه ولی خوب بازم زهی خیال باطل آنی صداشو نمیشنید.وقتی آلبرت رو با اون دستگاههای اورژانسی اعم از کپسولهای اکسیژن و بقیه وسایل به اتاقش منتقل شد تموم فامیلها اعم از خاله ها عمه ها وعموها و بچه هاشون اونجا بودند اما بعد از یکی دو ساعت همه رفتند و فقط برندا و دخترانش اونجا بودند برندا به دخترهاش گفت: بیایید بهتون بگم چطور با اسفنج بدنش رو پاک کنید پگی و انی بدنبال مادرشون به اتاق آلبرت وارد شدند برندا گفت: میدونم براتون سخته که اون رو لخت ببینید ولی پرستار گفت که با اینکار ما میتونیم اون رو زودتر به جمع خودمون برگردونیم.برندا ملحفه رو از بالای بدن آلبرت کنار زد پگی آهی از تعجب کشید و گفت: وااایییی خداااااای من کیررررررش از کیرررررر شوهرم کلفتره اما برندا متوجه شد که آنی زیاد از دیدن کیرررررر آلبرت تعجب نکرده آلبرت داشت صدا میکرد پگی جووووون تو رو خدا کیرمو دستت بگیر برندا گفت نظرتون چیه که همگی اون رو بشوریم؟/؟ پس شش تا دست بود که بدن البرت رو لمس میکرد و او تمنا میکرد که یکی کیرش رو دستش بگیره اما همگی بی توجه به کیرش مشغول کارخود بودند تا اینکه کیرش حسابی شق شده بود در این هنگام برندا گفت خوب یکی کیرشو بماله پگی بدون توجه به مادر و خواهرش شروع به جلق زدن واسه برادرش کرد و بخودش میگفت کاش من و اون تنها بودیم میتونستم کیرش رو ساک بزنم آلبرت با خوشحالی گفت: آره عزیزمممممم ساک بزنننننننن مطمئن باش که یادم نمیره در این لحظه صدای ناله ای از دهان البرت خارج شد برندا رو به دخترهاش کرد و گفت: دیدید گفتم کار سازه پگی گفت انگار آبش میخواد بیاد؟/؟ آنی گفت پس من چی؟/؟ برندا بهش گفت فردا بتی میاد و تو کمکش کن.آنشب همه توی رختخواب به کیرررررر بزرگ آلبرت فکر میکردند پگی دستش رو توی شورت شوهرش کرد و کیرررررش رو توی دستش گرفت اما شوهرش انگار نه نگار که خبریه و فقط مثل یه بشکه خوابیده بود و خرو و پف میکرد اما آنی خواب از سرش پریده بود پس پاورچین پاورچین به اتاق برادرش رفت آلبرت حس کرد که کسی اومده توی اتاق بعد متوجه آنی شد.آنی دستش رو زیر ملحفه برد و کیررررر آلبرت رو در دستش گرفت و با دست دیگش کوووووسش رو میمالید تا جاییکه بخودش میگفت: اوووووف داداش قربون کیررررررررت برم کاش الان میتونستم که کوووووسم رو بذارم روی کیرررررررت آلبرت این چیزها رو می شنید و از خوشحالی میخواست بال در بیاره و به خواهرش میگفت آرهههههه عزیزمممممم هر کاری دوست داری کنننننننن اما بعد از مدتی آنی از اتاق بیرون رفت آلبرت هر چی صداش زد اصلا جوابی نداد آلبرت با ناراحتی گفت: آخه چرا کسی صدای منو نمیشنوه؟/؟ آنی از پله ها بالا رفت اما صدای همراه با ناله آلبرت رو نشنید که گفت: آنییییییی.برندا با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شد...ادامه دارد

2 نظرات:

mostafa گفت...

amir jun aly bud!
edamasho bezar!
bebakhsh ke in roza nemitunam behet sar bezanam,akhe khili halam khob nist!
amir jun va dustan golam doa konin betunam eshghamo faramush konam, age natunam faramoshesh konam dalili baray zende mundan nadaram o tarjih midam bemiram!
kochiketon mostafa

matin گفت...

سلام امیر جان داداش خوبی متین هستم خیلی با حالی یه مدت نبودم داداش گل کاشتی با داستانهات خیلی ردیفن مرسی داداشی که زحمت میکشی

 

ابزار وبمستر