ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت دهم

سرمو که بالا آوردم دیدم کیارشه گفتم مرسی کیارش جون.گفت قابلی نداشت
سیگارمو که روشن کردم اومد کنارم نشست و گفت چرا نشستی؟/؟ خندیدم و گفتم
انگار زیاده روی کردم سرم داره گیج میره دستشو از لای چاک لباسم روی رون
پام کشید و گفت میخوای ببرمت بالا توی یکی از اتاقها استراحت کنی؟/؟ یک
پک به سیگارم زدم و گفتم کارت با بهاره تموم شد الان نوبته منه؟؟/؟؟ گفت
نه به خدا آخه خودم هم حالم زیاد خوب نیست گفتم دوتایی میریم بالا
استراحت میکنیم.راستش خودمم اون لحظه میخواستم یک جایی برای استراحت پیدا
کنم چون میترسیدم جلوی اون همه آدم خرابکاری کنم از طرفی به کیارشم
اعتماد نداشتم مخصوصا که از لحن صداش معلوم بود حال خودش هم بهتر از من
نیست.همینطورکه دستشو روی پام میکشید گفت بریم؟/؟ با چشمم به جلوش که از
پشت شلوار معلوم بود حسابی راست شده اشاره کردم و گفتم تا وقتی این
اینجوریه من با تو هیچ جایی نمیرم.یک نگاهی به جلوش کرد بعد سرشو بالا
آورد و گفت میخوای همین الان برم توی آشپزخونه با ساتور از ته ببرمش که
خیالت راحت بشه ؟/؟ خندیدم و گفتم نه لازم نکرده من باهاش کلی خاطره دارم
دلم نمیاد کاریش کنی فقط حواست باشه که نخواد شیطونی کنه چون من
نیستم.کیارش خندید و گفت باشه حواسم هست حالا بریم؟/؟ گفتم میریم ولی
بشرطی که سپیده هم بیاد قیافش خیلی توی هم رفت قبل از اینکه بخواد چیزی
بگه سپیده رو صدا کردم.سپیده همینطورکه گیلاسش دستش بود بطرفمون اومد و
گفت جوووونم روشنکم؟/؟ گفتم سپیده من و کیارش حالمون خوب نیست میخواییم
بریم بالا استراحت کنیم ولی من به این برادرت اعتماد ندارم میشه تو هم
باهامون بیای؟/؟ گیلاسش رو تا ته سر کشید و یک گیلاس دیگه برداشت و گفت
بریم خیالت راحت باشه اگه دستش بهت بخوره شومبولشو میبرم.از پله ها که
بالا میرفتیم کاوه ما رو دید با اشاره دست به سپیده گفت کجا میرید؟/؟
سپیده هم با لب زدن گفت حالش خوب نیست کاوه هم سرشو به علامت اوکی تکون
داد و دوباره رفت سر وقت بهاره طبقه بالا پر از اتاق بود سپیده گفت فکر
کنم فقط در اتاق کاوه بازه دومین در سمت راست رو باز کرد و رفتیم
داخل.اتاق تقریبا بزرگی بود تا چشمم به تخت افتاد خودم رو انداختم روش و
چشمامو بستم.کیارش هم اومد کنارم روی تخت دراز کشید چیزی بهش نگفتم ولی
بعد از چند لحظه احساس کردم دستشو دوباره از همون چاک کنار لباسم داره
روی پام میکشه چشمهامو باز کردم تا ببینم سپیده کجاست که منو از شر
داداشش راحت کنه؟/؟ دیدم یک آینه جلوش گرفته و داره آرایشش رو پاک میکنه
گوشواره هاش رو هم درآورده بود.گفتم چرا داری پاکش میکنی؟/؟ گفت آخه دیگه
نمیرم پایین الان دیگه میخوان کیک رو ببرن و بعدشم حتما شام میخورن منم
حوصله این چیزها رو ندارم بعد از جاش بلند شد و همینطورکه داشت بندهای
لباسشو از شونش پایین میکشید گفت تو لباستو عوض نمیکنی؟؟/؟؟ گفتم نه لباس
دیگه نیاوردم چون قرار نیست شب بمونیم میرم خونه سپیده لباسشو درآورد
سوتین نداشت فقط یک شورت سفید پاش بود.نمیدونم چرا اینها خونوادگی انقدر
جلوی برادراشون راحتن؟/؟ لباسشو به یک چوب لباسی آویزون کرد و گفت مگه
میشه بذارم امشب بری؟/؟ همه امشب دور هم هستیم بعد رو به کیارش گفت کیارش
ولش کن میخوای بیام ببرمش؟/؟ تازه یاد کیارش افتادم دیدم لباسمو تا روی
باسنم بالا داده و داره پاهام رو میاله انقدر توی نخ سینه های خوش فرم و
هیکل خوشگل و لوند سپیده بودم اصلا حالیم نشده بود داره چیکار میکنه
کیارش دستشو کنار کشید و گفت کاریش ندارم که فقط واسش میمالم تا خستگیش
در بره.سپیده که داشت جواهراتش رو توی کیفش میذاشت با همون سینه های لخت
و شورتی که پاش بود اومد بالای سر کیارش و گفت لازم نکرده تو فداکاری
کنی.کیارشم از کنارم پا شد و گفت خوب چرا میزنی احساس کردم حالم داره
بهتر میشه سر گیجم هم تقریبا داشت قطع میشد سپیده که داشت اس ام اس بازی
میکرد گوشیش رو روی میز تحریر کاوه گذاشت و یک سوتین از کیفش درآورد
سوتین رو جلوی سینش گذاشت و پشتش رو به کیارش کرد و گفت اینو واسم
ببندش.بعد رو بمن گفت تو چرا لباستو عوض نمیکنی پس؟/؟ لباست خراب میشه
هاااااا گفتم قبلش که گفتم لباس نیاوردم با خودم گفت خوب تو اینو در بیار
بعد بیتا خواهر کوچیکه کاوه اومد بالا من برات ازش لباس میگیرم.نکنه جلوی
کیارش خجالت میکشی؟/؟ بابا انقدر امل بازی در نیار کیارش که تا حالا هزار
بار همه جاتو دیده تازه یادگاریش رو هم واست گذاشته؟/؟ گفتم مشکل من
کیارش نیستش که من مشکلم اینه که یکوقت کاوه بیاد خیلی زشت میشه.سپیده
همینطورکه داشت سینشو توی سوتینش جا بجا میکرد گفت نگران کاوه نباش اون
مجبوره تا آخر مهمونی پایین باشه و حالا حالاها بالا نمیاد.کیارش هم گفت
سپیده راست میگه لباست خراب میشه هاااااااا درش بیار منم قول میدم نگاه
نکنم.خندیدم و گفتم آره تو که راست میگی مارمولک.تا لباسمو درآوردم کیارش
گفت یا حضرت عباس عجب چیزیه.گفتم چشمتو درویش کن بی حیا همین موقع موبایل
سپیده زنگ خورد تا گوشی رو برداشت گفت سلام عزیزم.حتما دوست پسرش
بود.کیارش که دید سپیده حواسش نیست اومد پیشم و آروم گفت مرگ کیارش اذیت
نکن دارم میترکم.نمیخواستم جلوی سپیده خواهش التماس کنم یعنی من از اون
بهرام کوسخل هم کمترم؟/؟ چشمهام از تعجب 4 تا شد گفتم تو قضیه بهرام رو
از کجا میدونیییییییی؟/؟ گفت بهاره بهم گفته حالا اونو ولش کن جون کیارش
یک کوچولو شیطونی میکنیم فقط.اصلا دیگه حواسم به کیارش نبود فقط میخواستم
بهاره رو گیر بیارم و خفش کنم دیوونه آبرو واسم نذاشته بود خدا میدونه
دیگه به کیا گفته بود.یهو کیارش تکونم داد که بخودم اومدم گفت
قبوله؟/؟حتما اونموقع که داشتم به بهاره فکر میکردم و حواسم بهش نبود کلی
زبون ریخته بود و گفته بود دوستت دارم و از این چیزها سپیده هم هنوز داشت
با تلفن صحبت میکرد.گفتم جلوی سپیده که نمیشه بذار واسه یکوقت دیگه.کیارش
خودشو بیشتر بطرفم کشید و گفت بابا من و سپیده که از این حرفها با هم
نداریم من هر دفعه دارم بهاره رو جلوی سپیده میکنم باورت نمیشه؟/؟ فقط
زول زده بودم به چشمهاش و داشتم نگاهش میکردم که دیدم رفت سمت سپیده و از
پشت سینشو گرفت.سپیده با دستش کیارس رو پس زد و دستشو روی بینیش گذاشت
یعنی برو اونور دارم با تلفن حرف میزنم.بعد کیارش گفت دیدی منو سپیده
مشکلی نداریم؟/؟ بازم باورت نمیشه؟؟/؟؟ ایندفعه شورت سپیده رو یکمقدار
پایین کشید و پشتشو فشار داد تا قمبل کنه بعد با دست زد به باسنش و گفت
میبینی؟/؟ میخوای بذارم توشششششش تا دیگه کاملا باورت شه؟/؟ سپیده هم چون
میخواست اونی که اونور خط بود شک نکنه چیزی نمیگفت وقتی قمبل کرده بود
کووووووووسش کاملا زده بود بیرون یک تیکه جواهر سفید بود منکه دخترم
تحریک شده بودم دوست داشتم بپرم اون تیکه جواهر رو دو لپی
بخورم.نمیدونستم دیگه چی به کیارش بگم.کف کرده بودم.اصلا خونواده اینها
واسم قابل هضم نبودن.کیارش دوباره بسمتم اومد و گفت الان بازم بهونه داری
؟/؟ همونطورکه با تعجب نگاهش میکردم گفتم حداقل برو شورت او بیچاره رو
بکش بالا.البته خود سپیده هم عین خیالش نبود و بیشتر حواسش به تلفنش
بود.کیارش بعد از اینکه شورت سپیده رو بالا کشید اومد جلوم و کیرش رو از
زیپ شلوارش درآورد و جلوم گرفت.همین موقع تلفن سپیده تموم شد و با
عصبانیت یکی زد پس گردن کیارش گفت الاغ مگه نمی بینی دارم با تلفن حرف
میزنم؟/؟ این کارها چی بود کردی؟/؟ مگه قرار نشد کاری به روشنک نداشته
باشی؟/؟ بهاره که هست برو سراغ اون کیارش همینطورکه پشت سرشو میمالید گفت
بابا اون جنده کلاس میذاره امشب هم همش از دستم در میرفت.من سریع گفتم
اگه منو ول کنی بهاره رو میکشم بالا تا کارت رو کنی اولش یخورده نگام کرد
و بعد گفت باشه اگه بکشیش بالا منم قول میدم پسر خوبی باشم.رفتم روی تخت
نشستم و گوشیمو از کیفم درآوردم و یک زنگ به بهاره زدم ولی جواب
نمیداد.کیارش گفت چی شد پس؟/؟ گفتم گوشیش توی کیفشه نمی شنوه خودش میس
کال رو که ببینه زنگ میزنه.نگام به سپیده افتاد رفته بود پشت میز کاوه
نشسته بود و داشت با لپ تابش ور میرفت.احساس کردم یک چیزی سمت چپم داره
تکون میخوره سرمو که برگردوندم دیدم کیارش دودولش رو با دستش جلوی صورتم
گرفته و داره تکون میده با دستم پسش زدم و گفتم خاک بر سرت بکشش اونور یه
خنده ای از روی شیطنت کرد و گفت تا بهاره بیاد حداقل یخورده گرمش کن که
آماده باشه.گفتم لازم نکرده بده خود بهاره برات گرمش کنه.سپیده همینطورکه
سرش توی لپ تاب بود گفت کیارش اذیتش نکن در ضمن اونیکه من دیدم کارش از
گرم بودنم گذشته الان داغه داغه منم گفتم همینو بگو عین گرز شده بعد
گرفته جلوی من میگه گرمش کن؟/؟ کیارش گفت بابا نمیخواد بخوریش فقط یخورده
بمالش بعد دستمو به زور کشید و گذاشت روی دودولش بنظرم از دفعه های قبل
خیلی کلفتر میومد شایدم انقدر با مال بهرام حال کردم این برام بزرگ بنظر
میرسید؟/؟ یخورده سرشو براش مالیدم و گفتم کلفت شده انگار دختر انگلیسیها
بهت ساختن هااااااااا سپیده که سرشو برده بود پشت لپ تاب گفت نه قربونت
برم کون این بهاره بد بخت بهش ساخته بعد گفت پس این سیم مودمش کجاست؟/؟
کیارش گفت ااااااای دهاتی بجای اینکه توی کارهای من فضولی کنی میرفتی 4
کلمه سواد یاد میگرفتی تا بفهمی این اینترنتش وایرلسه سپیده گفت دهاتی
خودتی خودم بلد بودم ولی دوست داشتم با دایال آپ وصل شم.کیارش خندید و
گفت آره جون خودت حالا تو این خر تو خری با اینترنت چیکار داری؟/؟ سپیده
دوباره رفت پشت میز نشست و گفت میخوام برم بینم امیر سکسی آپدیت کرده یا
نه من همه داستاناشو میخونم.منم همینطورکه با انگشتهام سر کیرررررر کیارش
رو میمالیدم گفتم یکوقت بی جنبه بازی در نیاری آبت بیاداااااااا من حوصله
کثیف شدن ندارم تا خواست جواب بده گوشیم زنگ خورد بهاره بود دستمو جلوی
بینیم گرفتم و گفتم هیسسسسسسس بهارست.گوشیو که برداشتم بهاره یک چیزی گفت
ولی انقدر صدای موزیک و سر و صدای ملت زیاد بود که نشنیدم چی گفت گفتم
چییییییی؟/؟ اینبار بلندتر داد زد کارم داشتی؟/؟ گفتم آره یک لحظه میای
اتاق کاوه؟/؟ کارت دارم باز با همون حالت داد زدن گفت نمیتونم این کاوه
چسبونده بمن ول نمیکنه گفتم خوب یکیو بذار جای خودت که بچسبونه به اون
بعد بیا بالا دوباره یک چیزی گفت ولی با اون سر و صدا متوجه نشدم گوشی رو
زود قطع کردم تا مجبور بشه بیاد بالا ببینه چی میگم.تا قطع کردم به کیارش
گفتم ببین این اگه الان بیاد و تو رو ببینه میفهمه قضیه چیه و در میره
واسه همین من میخوابم روی تخت تو هم بخواب روی من تا وقتی اومد فکر کنه
داری منو میکنی و به اون کاری نداری کیارش خندید و گفت بابا این مسخره
بازیها چیه تا در رو باز کنه خودم خفتش میکنم دیگه.گفتم باشه هر جور
راحتی ولی اگه در بره فکر نکنی میتونی با من حال کنیاااااا... ادامه دارد

1 نظرات:

matin گفت...

داداش خیلی باحالی عجیب داستان توپی هست دمت گرم واقعن

 

ابزار وبمستر