ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

دخترم دوستت دارم قسمت اول

از زن دومم هم شانس نياوردم.هميشه برای اينکه بخوایم با هم سکس کنیم بايد
از یک هفته قبل پدر خودمو درمياوردم بايد همشيه اونی ميشدم که اون
میخواست تازه اون شبی هم که مثلا قرار بود با هم سکس داشته باشيم به
بهونه های مختلف انقدر دير میرفتيم توی تخت خواب که از خستگی خوابم ميبرد
ديگه نمیدونستم چيکار کنم ؟/؟ هيچ راهی برام نمونده بود دختر 17سالش رو
هم قبول کردم چون فکر ميکردم اگه با هم باشيم انقدر بهمون خوش ميگذره که
حاضر بودم برای رسيدن بهش هر کاری کنم توی اين يکسالی که باهم هستیم
بارها و بارها آرزوی يک سکس درست و حسابی رو داشتم اصلا يک سراب شده بود
برام منکه هم پول داشتم هم قيافمم حداقل کج و کوله نبود پس آخه چرا بايد
اينجوری باشه ؟؟/؟؟ روزها ميگذشتن تا اينکه يکبار يکی از فاميلهاشون فوت
کرد اونم مجبور شد برای مراسم بره اونجا و چند روزی اونجا باشه منکه برای
کارم نمیتونستم برم و دخترشم چون مدرسه داشت موند خونه و اون خودش تنهايی
رفت روز اولی که منو دخترم با هم بوديم خيلی معمولی گذشت صبح روز بعد طبق
معمول بلند شدم رفتم سر کار دو ساعتی بود که توی اتاقم نشسته بودم ولی
انقدر فکر و خيال توی سرم بود که داشتم ديوونه ميشدم فقط فکر و فقط فکر و
فقط فکر مدت کوتاهی که گذشت اون سر درد لعنتی دوباره اومد سراغم سالها
بود که اين سر درد منو عذاب ميداد ايندفعه انقدر زياد شد که ديگه نتونستم
سر کار بمونم سريع يک مرخصی نوشتم گذاشتم روی ميزم و اومدم بيرون سوار
ماشين شدم تا برم خونه سرم داشت منفجر ميشد نميدونم تا خونه رو چه جوری
رانندگی کردم وقتی رسيدم خونه ماشينو همون جلوی در گذاشتم رفتم داخل تا
در رو باز کردم يکدفعه دخترمو ديدم که خونست اونم تا منو ديد گفت: بابا
حالم خيلی بد بود نرفتم مدرسه خيلی عصبانی شدم سرش داد کشيدم: تو با
مامانت نرفتی اينجا موندی که مثلا بری مدرسه هاااااااااا يکدونه محکم زدم
توی گوشش قبل از اينکه من چيزی بگم سرشو آورد بالا گفت: به مامان ميگم
منو زدی منم تا اينو گفت نميدونم چه جوری کمربندم رو دراوردمو افتادم به
جونش انقدر زدمش که ديگه دست خودم هم درد گرفت همونجوری ولش کردم کتم رو
برداشتم از خونه اومدم بيرون سوار ماشين شدم و صدای ضبط رو تا آخر بلند
کردم بعد از چند دقيقه ماشينو روشن کردمو حرکت کردم نمدونستم کجا بايد
برم ؟/؟ يک ذره که گذشت تازه فهميدم چيکار کردم آخه اون دختر ۱7 ساله چه
گناهی کرده بود ؟؟/؟؟ اعصابم خيلی خورد شد اصلا نميدونستم چيکار کنم
انقدر از کارم عذاب وجدان گرفتم که حتی نتونستم به رانندگيم ادامه بدم
يکدفعه بخودم اومدم ديدم چيکار کردم واااااااایییییی يکم فکر کردم تصميم
گرفتم برگردم خونه همونجا دور زدم و برگشتم سمت خونه تا خونه برسم همش
توی اين فکر بودم چه جوری از دلش دربيارم ؟/؟ ماشينو پارک کردم از ماشين
پياده شدم جلوی در که رسيدم چند تا نفس عميق کشيدم تصميم گرفتم آروم برم
توی خونه که غافلگيرش کنم يکجوری از دلش دربيارم در خونه رو آروم باز
کردم يکم اينور و اونورو نگاه کردم ديدم نيست ؟/؟ هر چی بازم نگاه کردم
ديدم اصلا پيداش نيست ؟؟/؟؟ وقتی مطمئن شدم پايين نيست فهميدم که پس حتما
توی اتاق خودشه آروم از پله ها رفتم بالا رسيدم به اتاقش در اتاقش يکم
باز بود اول خواستم از همونجا صداش کنم ولی بعد تصميم گرفتم ببينم کجای
اتاقشه ؟/؟ تا جايیکه ميتونستم توی اتاقش رو ديدم ولی نبود ؟/؟ لای در رو
يکم باز کردم تا بتونم همه جای اتاقو ببينم ديدم نيست ؟/؟ با دقت بیشتر
نگاه کردم ديدم کمد بزرگی که گوشه اتاقشه درش بازه ؟/؟ دولا شدم که از
پايين در کمد ديدم پشت در کمد ايساده داشت لباسهاش رو عوض ميکرد از اون
پايين فقط جورابهای سفيدش معلوم بود تا زانوهاش که لخت بود بلند شدم
ايسادم بازم خواستم از همونجا صداش کنم ولی تا اومدم دهنمو باز کنم ديدم
تی شرتی رو که پوشيده بود دراورد انداخت بالای در کمد يک تی شرت سفيد بود
توی اون لحظه يکجوری شدم انگار بوی بدن لختش از توی تی شرتش به دماغم
ميخورد دهنم قفل شده بود هيچ تصميمی نمیتونستم بگيرم توی همين فکرها بودم
که ديدم دولا شد تا از روی زمين چيزی برداره ؟/؟ وووااااااییییییییی
باورم نميشه چی دارم ميبينم ؟/؟ از دو وجب بالای کمرش تا زير زانوهاش که
از کنار در کمد زده بيرون رو ديدم اووووووووف چه هيکل خوشگلی داره فقط يک
شورت مشکی پاش بود چون دولا شده بود همش رفته بود لای کووووونش و قشنگ
ميشد بدنشو لخت ديد بيشتر از چند ثانيه طول نکشيد بلند شد ايستاد منم
دهنم همينجور باز مونده بود سريع دولا شدم که از زير در کمد بتونم پاهاشو
دوباره ببينم هنوز کامل خم نشده بودم که يکدفعه يک صدايی از توی کمد اومد
منو ترسوند و سريع بلند شدم ايستادم ؟/؟ صدا از پشت در کمد ميومد خيلی
آروم خودمو به ديوار کنار در چسبوندم که اگه سرشو از پشت در کمد آورد
بيرون همون لحظه اول نتونه منو ببينه ديدم سوتینش رو دراورد و انداخت
بالای لبه در کمد من وقتی بالای در کمد تی شرت و سوتینشو ديدم و اون چند
ثانيه ای که بدنشو فقط با يک شورت تونستم ببينم داشتم ديوونه ميشدم تجسم
اينکه الان اون پشت لخت ايستاده و سينهاش چون سوتین نبسته آويزون شده و
داره ميلرزه و اون باسن گوشت آلود سفيدی که با کف دست يکدونه بهش بزنم تا
30 ثانيه فقط ميلرزه داشت حالت جنون بهم ميداد يکم ايستادم ببينم چيکار
ميکنه ؟؟/؟؟ وقتی ديدم ديگه خبری از بدن لختش نيست به فکر افتادم اگه
الان لباسهاشو بپوشه من ديگه نميتونم چيزی ببينم ؟/؟ برای همين سريع
تصميم گرفتم تا لخته به يک بهونه ای برم پيشش سریع در اتاق رو مخصوصا باز
و بسته کردم مثلا من الان اومدم توی اتاق تا صدای در رو شنيد با صدای
بلند گفت: بابایی نيای تووووووو من لختم هاااااااا اينو که گفت: ديگه من
وحشی تر شدم اين کلمه من لختم هاااااا منو کاملا ديوونه کرد قبل از اينکه
فرصت رو داشته باشه لباسهاشو بپوشه رفتم نزديک کمد و بهش گفتم: عزيزم من
واقعا ازت... هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت: بابا شما نمی بينين من
لباس تنم نيست ؟/؟ ووواااااااییییییی اين کلمه ها همونهايی بود که من
آرزوی شنيدنش رو داشتم من لختم لباس تنم نيست ديگه داشت سرم گيج ميرفت
سريع گفتم: عزيزم من اومدم معذرت خواهی کنم ديد من ديگه خيلی به در کمد
دارم نزديک ميشم برای همين دستشو از پشت در کمد آورد بيرون که مثلا جلومو
بگيره تا جلوتر نرم منم تا دستشو ديدم مخصوصا خودمو کشيدم عقب که مجبور
شه دستشو بيشتر بياره بيرون و بدنشم با دستش بياد بيرون از پشت کمد و من
بتونم بدن لختشو ببينم همينطورم شد روشو کرده بود اونور و دستشو تا بالای
کتفش آورده بود بيرون چون روش اونور بود هواسش نبود من دارم بجای دستش به
قلمبگی زير سينش که از زير دستش زده بود بيرون نگاه ميکنم سرمو يکم خم
کردم تا رونهاش هم ببينم تا بالای رونهاشو تونستم ببينم ولی اين کافی
نبود زود دستشو گرفتم گفتم: من به اينجا هم زدم وااااای من خودمو نميبخشم
؟//؟ با يک دست بازوی نرم و لختشو گرفتم و با اون دستم از مچ دستش تا
بالای بازوش رو دستمالی کردم دخترم ديد من فقط يک قدم با پشت در کمد
فاصله دارم ناخودآگاه اون يکی دستشم آورد بيرون که مثلا منو هول بده عقب
که يکدفعه ديد لخت لخت جلوم ايستاده و داره منو هول ميده عقب تا ديد من
فقط دارم سینه هاشو که هنوز داشت ميلرزيد و پاهای لختشو نگاه ميکنم و با
دستهام بازوشو گرفتم خودش ساکت شد همونجوری داشت منو نگاه ميکرد که چه
جوری دارم رونهاشو برانداز ميکنم...ادامه دارد

3 نظرات:

matin گفت...

عاشق اینطور داستانم داداش خیلی ردیف بود واقعن دست گلت درد نکنه امیر جون ادامه یادت نره

Saeedabas گفت...

امیر جون خیلی عالیه ادامه یادت نره

ایرانی گفت...

بازم سلام امیرجان .این داستانت هم مثل اکثر داستانهات قشنگه .چاشنی هیجانش خوب بود .نظرات بیشتر باشه برای قسمتهای بعدی که کاملترش کنه.واقعا خسته نباشی که با این همه مشکلات ساعتها تلاش می کنی تا این داستانهارو بفرستی.متشکرم ...ایرانی.

 

ابزار وبمستر