ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سکس من و مامانم و مستاحرمون قسمت چهارم

دیدم رفت توی اتاق مامان اینها و یواش داره حرف میزنه همش فحش میداد و میگفت بگو بره گمشه کثافت و اینجور حرفها.تنها چیزیکه فهمیدم این بود که به دوستت بگو این بود معنیه عشق و دوستیش که منو ببره خونش و مستم کنه و با دو تا مثل خودش دخل منو بیاره؟/؟ باشه بهم میرسیم.شاخ درآوردم مرضیه اینجوری نبود؟؟/؟؟ اون با دو تا از هم محله ای هامون توی استارا قبول شده بودن و با هم خونه گرفته بودن بابا هم چون توی مسیر ترانزیتش بود هر از گاهی بهشون سر میزد اما نمیدونستیم آبجی ما عرق میخوره و دو سه تا دو سه تا ساپورت میکنه؟/؟ تا یادم میاد مرضیه عشق دوست پسر داشت و همیشه با دوستهاش که حرف میزد دلش میخواست از دوستهای خودش و اونها با هم حرف بزنن ولی اصلا اینجوری نبود؟/؟ مامان پشت سرم بود گفتم مامان یک چیزی؟/؟ گفت چیییییییی؟/؟ گفتم بیا بریم برات بگم.رفتیم توی آشپزخونه و چیزایی که شنیده بودمو برای مامان گفتم.مامان گفت قبل دانشگاه یکی دو تا دوست داشت منم میدونستم اما زیاد اذیتش نمیکردم اما حالا؟؟/؟؟ گفتم مامانی باهاش حرف بزن.گفت باشه.گفتم نگرفتی هاااااااا مامان جون.گفت چی رو؟؟/؟؟ گفتم من و تو و مرضیه ما سه تا با هم.مامانم فهمید گفت مهدی چی میگی من به مرضیه بگم بیاد باهامون بخوابه؟/؟ اصلا فکرشم از سرت بیرون کن.گفتم مامان من حلش میکنم فقط تو اوکی بده.مامان گفت مهدی دیوونه بازی در نیار مگه عقلت کم شده؟/؟ گفتم مگه شما و من عقلمون کم بود که میکردمت یا با هم سکس داشتیم؟/؟ مامان گفت این فرق داره.گفتم نه خیر فرق نداره بگو باشه بقیش با من.مامان مونده بود چی بگه ساکت بود و به زمین نگاه میکرد گفتم سکوت علامت رضاست نه؟/؟ مامان گفت نمیدونم والا اما میترسم تا سر سال نشده بخوای اون یکی و اون یکی و سر آخر هم بابات رو ترتیبشون رو بدی؟/؟ گفتم حالا برای تو که بد نشده.مامان گفت اووووووم اره خب برو گمشو که من الان قاطی میکنم میگم نه هااااااااا.پریدم یک بوسش کردم و یک ویشگون هم از نوک سینش گرفتم و رفتم.مامان گفت خیر نبینی همه بدن منو کبود کردی.رفتم توی اتاق پیش مرضیه هنوز داشت با تلفن حرف میزد تا من رفتم گفت مهدی برو بیرون میخوام حرف خصوصی بزنم گفتم راحت باش کاری باهات ندارم.اشک توی چشمهاش جمع شده بود معلوم بود خیلی ناراحته.گفتم چیزی شده؟/؟ خواهش کرد برم بیرون گوشی رو از دستش گرفتم و قطع کردم.گفت دیوونه چرا اینجوری میکنی؟/؟ گفتم میخوام باهات حرف بزنم.گفت ببین اعصاب ندارم بگو چی میخوای؟/؟ گفتم اذیتت کردن؟/؟ گفت کیا؟/؟ گفتم همون چند تا گفت چی میگی؟؟/؟؟ گفتم اون دو سه تا نامرد که ریختن سرت.گفت کسی سر من نریخته چرت نگو.گفتم اونها که بهت مشروب دادن مستت کردن بقیشم بگم؟؟/؟؟ گفت گوه خوردی حرفهای منو گوش کردی گفتم خیلی خری دارم باهات آروم حرف میزنم آروم هم جواب بده.اشکش دراومد گفت گولم زدن و شروع کرد به گریه کردن بعد جریان اینکه چه جوری رفیقش گولش میزنه و اونو با یک پسره پولدار آشنا میکنه اونم تریپ لاو میذاره و مرضیه رو خر میکنه و می بره بهش مشروب میده وقتی مست مست میشه با دو تا دیگه از دوستهاش حسابی میکننش بعد از اینکه حسابی خودشو خالی کرد گفتم مرضیه من و مامان با هم خیلی راحت شدیم.گفت دیدم خیلی خیلی هم راحت شدین با هم گفت تازه کجاشو دیدی.گفت چطور؟؟/؟؟ گفتم شب بیا توی اتاق مامانی من بهت میگم.گفت همونجا میخوابم گفتم خوب بهتر الانم خودتو ناراحت نکن خواهر گلم پاشو دست و صورتت رو بشور که کلی کار داریم.اومدم بیام بیرون گفتم راستی میدونی آخر جوک مامان چی میشه؟/؟ گفت نه بگو.گفتم پسره میگه آره عزیزم اگه شوهرت اجازه بده حتما اونموقع هم از جلو میکمت و زدم بیرون.خواهرم هنوز متحیر بود از تحولات عجیب توی خونه.اومدم پیش مامان و گفتم مامانی همه چیز درست درسته.گفت یعنی چی؟/؟ چی بهش گفتی؟/؟ گفتم شب میفهمی.شامو همگی توی آشپزخونه خوردیم و یکم هم درباره این مدت که نبود حرف زدیم و بعد یکم تلویزیون و دوش مرضیه رفتیم که بخوابیم.مرضیه رفت توی اتاق مامان اینها بخوابه من رفتم توی اتاق خودم.مامان هنوز نمیدونست جریان چیه شب بخیر گفت و رفت که توی اتاق خودشون پیش مرضیه بخوابه.گفت ولی نگفتی چی شدهااااااا؟/؟ گفتم میفهمی عجله نکن.شب بخیر گفتیم و همه لامپها خاموش شد.حسابی به دلم صابون زدم که الان توی اون اتاق دو تا کوووووووس ناز و خوشگل خوابیدن و من احتمالا تا چند دقیقه دیگه قرار بود هر دو تا رو بکنم.اون دو تا کوس یکی مامان ناز خودم بود با اون بدن سفید و موهای فر و کوس دوم خواهر سبزه خوشگلم بود با اون موهای بلند و نازش.آرش هم برای فرجه رفته بود خونشون و هیچکس خونه نبود. ساعت حدود یک شب شد من داشتم با خودم ور میرفتم.یکبار هم جلق زدم که اگه خواستم اونجا با مامان و مرضیه دست و پنجه نرم کنم باز بی جنبه بازی درنیارم و زود آبم نیاد.بلند شدم رفتم از اتاقم بیرون توی اتاق مامان اینها رو یک سرکی کشیدم دیدم مامان و مرضیه به پهلو و رو بروی همدیگه خوابید بودن و یک پتو کشیده بودن روی خودشون.من آروم رفتم و پشت مامان نشستم روی زمین جوری که مرضیه منو نبینه...ادامه دارد

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر