ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه درمانی قسمت دهم

ادامه این داستان زیبا رو فقط به احترام نویسنده محترمش جناب ایرانی عزیز
و دیگر دوستان با معرفت مثل داداش متین و سایرعزیزان و دوستانیکه بطور
ناشناس نظر دادن میذارم همه چیز بر وفق مرا پری پیش میرفت.ساعت 8 از خانه
خارج شد.از فضولا هم خبری نشد زنگ زد و داریوش اومد دنبالش و به همون جای
پریشبی رفتند یعنی خونه افشین .- ببینم افشین که نیست ؟/؟- نه بهت قول
میدم که امروز سر و کله اش پیدا نشه تازه منم مرخصی ام اون علاوه بر
کارهای ریاستی من کار کارمندی خودشم باید انجام بده فکر نمیکنم تا غروب
هم پیداش بشه.پری دوست داشت آنروز تنهایی با داریوش عشق کند.خود را به او
بسپارد به ساحل و آسمان آبی موبایلش را خاموش کرده بود.حتی دوست نداشت
بداند چه کسی برایش زنگ میزند و یا نگران اوست.تا ساعت 10صبح از خودشان
برای هم صحبت کردند.پری پیراهنی به رنگ آسمان پوشیده بود.میرفت تا همچون
پری دریایی در آغوش داریوش جای گیرد.هوا کمی گرمتر شده بود.باد ملایمی می
وزید.دریا آرام بود تا دور دستها خانه ای را نمیدیدی بقسمتی رفتند که سمت
راست و چپشان دیوار بود و پشت سرشان حیاط خانه افشین و روبرویشان ساحل و
دریا آخرین نفطه حیاط فقط بیست متر با دریا فاصله داشت.شاید بخاطر پیشروی
آب دریا بود که به غیر افشین کسی آن اطراف جرات نکرده بود خانه ای
بسازد.تازه افشین هم بخاطر دختر بازی و اینکه مزاحم یا فضول نداشته باشد
این خانه را خیلی ارزان خرید.هر دو بر روی شنها نشستند.صدای امواج دریا
همراه با نسیم ملایمی که از غرب می وزید آنها را به عالمی دیگر میبرد.پری
سر بر شانه های داریوش نهاده بود.دوست نداشت از همسرش بگوید و داریوش هم
دوست نداشت از شب زفافش بگوید.جای این حرفها نبود لب بر لب یکدیگر
نهادند.دست داریوش به زیر پیراهن پری رفت.میرفت که پری دریایی را در کنار
دریا در آغوش بگیرد.از کناره های شورت و کشاله های ران دستش را به شورتش
رساند با کوس خیسش بازی کرد انگشتانش را بیرون آورد و ترشحات کوس را
لیسید.- عشق من سردت که نیست؟؟/؟؟- نه عزیزم.- میتونم لختت کنم؟/؟ تو
صاحب اختیار منی همه وجودم مال توست.حالا دیگر داریوش با یک شورت بود و
پری با یک شورت نازک و سوتین هر دو به رنگ آبی آسمانی.هر دو به رنگ چشمان
زیبای پری.- پری تو برام آسمونی دریایی و در حالیکه به موهایش موهای
طلایی اش دست میزد و نوازشش میکرد آنرا به خورشید تشبیه کرد و گفت حتی
خورشیدی تو پری دریایی منی.ثانیه هایی بعد هر دو لخت لخت بودند.پشت پری
بر روی ماسه ها قرار داشت و رویش بطرف آسمان.سرش را که به عقب برمیگرداند
دریا را میدید.داریوش این بار با بوسیدن زیر بغلش شروع کرد.نرمه های گوشش
را میمکید.صورت و زیر گلویش را می بوسید.انگشتان دست و پایش را
میمکید.کوووووووسش را میلیسید با سوراخ کوووووونش ور میرفت.هوس را در سر
تا سر بدن پری پخش کرده بود.زن بیچاره نمیدانست که کدام نقطه بدنش توجه
بیشتری میخواهد.فقط میدانست که کیرررررررر میخواهد.داریوش از نگاه
ملتمسانه اش به این موضوع پی برده بود.به خواسته قلبی پری جامه عمل
پوشاند.- همین رو میخواستی؟/؟- آره عزیزممممممممم و با صدای بلند فریا زد
آررررررره من کیررررررررررتو میخواااااااااستم کیررررررررررتو
کیررررررررررتو.جوووووون دیگه میتونم هر چقدر دلم بخواد فریاد بزنم هیشکی
جز تو صدامو نمیشنوه دیگه نمیخوام فریاد و توی خودم خفه کنم میخوام که
دریا و آسمون بدونن که چقدر دوستت دارممممممممم میخوام که خورشید
بدونه.بعد به اطراف نگاه کرد و با آخرین توان فریاد زد دددددددوووووووستت
داررررررررم دددددووووووووستت دارررررررم که البته کلام عاشقانه و
رمانتیک او زیاد ادامه پیدا نکرد چون تبدیل به آه ه ه ه و ناله و آخ خ خ
خ و واخ خ خ خ هوس انگیز شده بود.داریوش پری را180 درجه بر گرداند این
بار شکمش بر روی ماسه ها و پشتش به آسمان بود و راحت تر دریا را
میدید.این مناظر هوس آنها را فوق العاده شدید کرده بود.داریوش هم در
حالیکه خود را بر کون و بدن پری سوار کرده و خوابانده بود همچنان کوس پری
را میکرد.پری از تماس بدن داریوش با قاچهای کون و کپلش لذت زیادی می
برد.- اووووووووف امروز هم نباید کون منو سوراخشو فراموش بکنی.-
جااااااااان من همه جاتو میکنم.قسمتی از آب داغ کوس پری بر روی ماسه ها
ریخت و قسمتی هم بر روی کیر گرم داریوش.آنچنانکه دیگر نتوانست تحمل کند و
با تمام عشق و نیاز آبش را به کوس تشنه پری فرستاد.پری چند دقیقه ای کیر
او را ساک زد و به وضعیت سابقش بر گرداند تا آماده کون کردن شود.بعد
بحالت سگی نشست.داریوش کیرش را به اعماق کون پری فرستاد.پری حالا خیلی
راحت دریا را میدید دستش را از زیر به کیر داریوش تماس داد تعجب
کرد؟/؟.بیشتر آن داخل مقعدش فرورفته بود اصلا حالیش نبود.طبیعت زیبا
هیپنوتیزمش کرده بود.در حالیکه به دریای زیبا مینگریست و به موسیقی روح
پرور امواج دریا گوش میداد بار دیگر ارضا شد و اینبار کون تشنه اش آب
میخواستکه داریوش اجابت کرد.چند دقیقه ای با هم و در آغوش هم بر روی ماسه
ها خوابیدند.هوا خیلی گرمتر شده بود.پیشنهاد شنای داریوش را پذیرفت.از
رسوایی باکی نداشت تازه در حریم خصوصی خود بودند و بیننده باید خجالت
میکشید نه کننده.داخل آب هم دست از سر هم برنمیداشتند.کوووووس پری به
حالتهای مختلف داخل دریا هم گاییده شد.در یکی از این حالتها از چوب یا
دار کاشته شده در دریا کمک گرفته و در حالیکه هر دو به چوب تکیه داده و
آنرا محکم نگه داشته بودند داریوش ایستاده پری را میکرد.با آنکه عشقبازی
داخل دریا لذت بخش ومتنوع بود ولی کمی خسته شان کرده بود.از آب بیرون
آمدند و در کناره های دریا بر ماسه های خیس بکارشان ادامه دادند.وقتی هر
دو برای سومین بار ارضا شدند دست از سر هم برداشتند - پری میخوام یه چیزی
بهت بگم دوست داری توی همین ماه بازم با هم باشیم؟؟/؟؟- منکه فردا میخوام
برم؟/؟- عوضش من میخوام بیام.که هر دو با هم زدند زیر خنده.قرار بود
داریوش و زنش برای چند روز آینده ماه عسل خود را به مشهد بروند.پری با
شنیدن این خبر تا چند دقیقه فریاد میزد و آخ خ خ خ جوووووون آخ خ خ خ
جووووون میکرد.پری و داریوش بر خلاف میل باطنی شان از هم جدا شدند یعنی
خداحافظی کردند و دنیایی از خاطره را به اعماق اندیشه ها سپردند.وقتی پری
به خانه برگشت هر سه همسفر او آنجا بودند اما چیزی به او نگفتند این
خواسته مینا بود که از خشم پری میترسید.آنشب تا صبح سکس چهار نفره داشتند
و پری و مینا هم بداد هم میرسیدند.هر دستی که به پری میخورد و هر کیری که
وارد کون یا کوس پری میشد فکر میکرد که دستها و کیر داریوش است که با او
تماس گرفته.شاید یکی دو بار دیگر هم میتوانست با داریوش هم اغوشی کند ولی
او زن داشت و متعلق به دنیایی دیگر بود.آری او باید واقعیت را می پذیرفت
و با آن کنار میآمد.سفر خوبی بود با دنیایی از خاطرات تلخ و شیرین که
شیرینیهایش در قسمت دوم آن قرار داشت و تلخیش مربوط به آشکار شدن چهره
واقعی منوچهر بود.در هر حال یک شنبه بعدازظهر بار و بندیلشان را بستند و
ساحل و دریا و عروس زیبای شمال را بخدای بزرگ سپرده بطرف مشهد به راه
افتادند.چون تفریحانه حرکت میکردند صبح دوشنبه بمقصد رسیدند.جواد رانندگی
میکرد و منوچهر در کنارش نشسته بود.مینا هم اون پشت دست از سر پری خسته
برنمیداشت و مدام دوست داشت که دست مالی کند یا دستمالی شود آخرش مجبور
شد که یک ساعتی را با مینا همراهی کند.در این یکساعت دست یکی در شورت
دیگری بوده و حسابی از خجالت هم در آمدند.جمشید هم در اینمدت دست از سر
منیژه بر نمیداشت و مدام با او بود.فریدون بشدت عصبانی شده و منیژه را
تهدید به جدایی کرده بود...ادامه دارد

3 نظرات:

ایرانی گفت...

امیرعزیزازلطف ومحبتت ممنونم واز این که در هرشرایطی به فکردوستانت هستی .مطمئن باش خوانندگان چه غریبه چه آشنا همه دوستت می دارندچون کارت رامی بینند وازتو راضی هستندباداستانهای قشنگ وفراوان وپرمحتوایت سرگرم می شوند و حتی درس زندگی می آموزند.ومن به این سهم بسیار کوچکی که درمجموعه ات دارم افتخار می کنم .امیدوارم سیزده نوروز درکنارهرکه هستی ویاهرجا که باشی به تو وهموطنان عزیز خوش بگذردوازخدا می خواهم که درنهایت سلامت همچنان پرتوان به راهت ادامه دهی .من هم پس ازبرگشتن ازطبیعت وباتمرکزبیشتربه مطالعه واظهارنظردرموردداستانهای زیبایت خواهم پرداخت .داستانهایی که می دانم برای تنظیم وانتشار وآبدیت آن بسیارزحمت کشیده ای .سپاسگزارم...ایرانی.

arshiya گفت...

dash amir sale not mobarak dametam garm kheyli bahali khahesh mikonam in dastanhaye zibaroo az ma darigh nakon dele ma be hamin dastanat khoshe inam az ma nagir ye khahesham daram dastane maman bishtar bezar mamnon arshiya

matin گفت...

امیر جان داداش گلم واقعن نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم واقعا معرکه است این داستان از ایرانی عزیز هم برای زحمتی که برای نوشتن این داستان کشیده بسیار ممنون و سپاس گذارم مرسی ایرانی عزیز

 

ابزار وبمستر