ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تلافي قسمت اول

چند روزی به تولد زنم مونده بود خيلی خوشحال بودم که ميتونم بازم بهشنشون بدم چقدر دوستش دارم هر سال از چند روزی مونده به روز تولدش يکاحساس خيلی خوبی داشتم اونروزم همونطور بود بيشتر توی اين فکر بودم چيکارکنم که بتونم بيشتر از هميشه خوشحالش کنم ؟/؟ از چند روز قبل تصميم گرفتهبودم يک عطری رو که ميدونستم خيلی دوست داره براش بگيرم عطر رو سفارشداده بودم و قرار بود که اونروز برم بگيرمش بخاطر همين از شرکت چند ساعتزودتر مرخصی گرفتم اول رفتم خونه مجردی خودم اونجا رو برای تدريس خصوصي ويکسری کارهای اداری گرفته بودم کارهامو کردم رفتم عطر رو گرفتم سر راه هميک دسته گل خيلی خوشگلم برای چند روز ديگه سفارش دادم رفتم سمت خونه تاهم زنم رو غافلگير کنم و هم حواسم به اين بود يکوقت زنم عطر رو نبينه ومن سريع يکجا قايمش کنم تا روز تولدش بهش بدم رسيدم خونه ماشين رو دم درپارک کردم رفتم داخل نخواستم اينبار در بزنم تصميم گرفتم کاملا سورپرايزشکنم در رو باز کردم داخل که شدم اولين چيزیکه بعد از بستن در نظرمو بخودشجلب کرد بوی کرم و حتی بيشتر از اون صدای بلند موزيک بود اول يکم تعجبکردم ؟/؟ ولی بعد که اون بوی کرم رو بيشتر و بيشتر حس کردم تعجبم هم چندبرابر شد ؟؟/؟؟ اصلا نميتوستم حتی حدس بزنم اين بو مال چيه و از کجا دارهمياد ؟/؟ عطر و سوئيچ ماشين رو گذاشتم روی سکوی آشپزخونه گره کراواتم روشل کردم تا راحت تر بتونم نفس بکشم موهامو که ريخته بود توی صورتم زدمبالا و يکراست رفتم سمت جايیکه بو و صدای موزيک بيشتر از اونجا ميومد هرچی به اونجايی که بو بيشتر از اونجا ميومد نزديکتر ميشدم ميديدم که دارمبه اتاق خواب خودمون نزديکتر ميشم ؟/؟ باورم نميشد که اين بو از توب اتاقخواب ما بياد رسيدم جلوی در اتاق خم شدم تا از لای سوراخ کليد در ببينماون داخل چه خبره ؟/؟ تا چشمهام رو باز کردم چيزی رو ديدم که توی يک لحظهباعث شد بغض و نا باوری با هم بيان سراغم باورم نميشد چی دارم ميبينمنهههههه خدااااااااااااااااا روی تختمون رو ديدم که يک مرد دراز کشيدهبود زنم لخت لخت روش نشسته بود پتو رو کشيده بودن روی خودشون ولی کمر لختزنم از لای پتو مونده بود بيرون وااااااااییییییی نهههههههههه تا اونجايیتونستم ببينم که مرده کون لخت زنمو که نشسته بود روی کیرشو با دستش گرفتهبود توی مشت هاش و داشت فشارش ميداد همونجا جلوی در نشستم ولی توی يکلحظه پريدم پايين رفتم توی آشپزخونه و چاقو رو برداشتم دره خونه رو ازداخل قفل کردم تا اون يارو نتونه فرار کنه آستينهام رو زدم بالا و دستهچاقو رو محکمتر گرفتم توی دستم از پله ها رفتم بالا رسيدم جلوی در اومدندر رو باز کنم ولی نميدونم چي شد که يکدفعه يک فکری زد به سرم با خودمگفتم: با اينکارم چيزی عوض نميشه بهتره که منم تلافی کنم چند دقيقههمونجا ايستادم بعد رفتم پايين از شدت حرص و بخاطر فکر و نقشه هايی کهتند تند ميومدن توی سرم چند بار نزديک بود حتی بخورم زمين دو تا دستهامرو مشت کردم کوبيدم به ديوار سرمو گذاشتم لای دستهام چشمهامو کامل بستمهيچی نميتونست جلوم رو بگيره هم دستهام و هم لب پايينم ميلرزيد در رودوباره باز کردم و بعد آروم پشت سرم بستم سوار ماشين شدم اصلا نميدونستمکجا بايد برم ؟/؟ يکم که رفتم بفکرم رسيد برم دنبال دخترم که يکوقت خودشنره خونه ببينه مامانش روی تخت برای يکی ديگه لخت شده و داره کووووووسمیده دخترم چون ۱۱سالش شده بود برای همين ما تصميم گرفته بودم بهترهبذاريمش يک کلاس ورزش که بعدا شايد به دردش بخوره تقريبا نيم ساعت زودتراز اونيکه تعطيل بشه رسيدم کلاسشون همون توی ماشين جلوی در منتظرش موندمانقدر فکر توی سرم بود که نفهميدم اون نيم ساعت چه جوری گذشت ؟/؟ ازماشين پياده شدم رفتم جلوی در کلاسش تا منو ببينه یکدفعه ديدم يکی از پشتميگه: بابا چه عجب بالاخره تو اومدی دنبالم ؟؟/؟؟ برگشتم ديدم دخترمه باهم سوار ماشين شديم توی راه اصلا باهاش حرف نزدم خودش فهميده بود که بايداتفاقی افتاده باشه فقط چند تا جمله بهش گفتم که داريم ميريم خونه من وچون خيلی سوال کرد چرا ميريم اونجا ؟/؟ بهش گفتم: چون مامانت توی خونهدستش بنده ما نميخوايم مزاحمش بشيم نميفهميدم چه جوری دارم رانندگی ميکنمکه رسيديم خونه ماشين رو جلوی در خونه گذاشتم با دختر خوشگلم وارد خونهشديم من سريع رفتم روی تخت دراز کشيدم خترم يکم که سر خودش رو به تلويزينو اين چيزها گرم کرد گفت: بابا من ميرم حموم ازش پرسيدم مگه اينجا لباسداری؟/؟ گفت: آره دفعه قبل که با مامان اومديم چند تا لباسم با خودمونآورديم توی کمد گذاشتیم منم برای اينکه اصلا هيچوقت توی کمد رو نگاهنميکردم تا حالا نديده بودم گفتم باشه برو توی اون مدتی که دخترم تویحموم بود انقدر فکر کرده بودم که ديگه حالت جنون بمن دست داده بود خيلیسعی کردم دخترم چيزی نفهمه ولی حالا که تنها شده بودم خوب ميتونستم فکرکنم وقتی اون صحنه کون لخت زنم که روی کیر یارو نشسته بود رو جلوی چشممتصور ميکردم ميخواستم در رو ديوار رو گاز بزنم توی اون حال و هوا بودم کهبا صدای دخترم که از توی حموم داد ميزد: بابا حوله رو بده از اون حس خودماومدن بيرون بلند شدم يکی از حوله های خودم رو براش بردم چون يکم طولکشيده بود تا حوله رو براش ببرم در حموم رو بسته بود سردش نشه پشت درحموم که رسيدم قبل اينکه صداش کنم حوله رو بهش بدم ناخودآگاه چشمم افتادبه خودش که پشتش رو بمن کرده بود دولا شده بود داشت توی وان دنبال چيزیميگشت ميخواستم همون لحظه صداش کنم ولی دهنم بسته شده بود از پشت شيشهمشبک حموم چيز زيادی مشخص نبود ولی اون قد و بالای لخت و کوچيک يک دختر۱۱ ساله رو خوب ميشد تجسم کرد ؟/؟ تا برگشت بسمت در تا منو دوباره صداکنه خودم رو کشيدم عقب منو نبينه در رو که باز کرد ديد من پشت در ايستادميکدفعه گفت: بابا يخ کردم مرسی حوله رو از دستم گرفت رفت توی حموم در همپشت سرش بست منم ديدن اينجوريه برگشتم توی اتاق اينبار نشستم روی صندليکم کم يک فکرهايی داشت بيشتر از فکر زنم ميومد توی ذهنم زياد طول نکشيدکه با صدای در حموم فهميدم دخترم اومده بيرون رفت توی همون اتاقی که کمدو لباسهاش اونجا بود چند دقيقه طول کشيد که بلند شدم کفشهام رو دراوردمجاش دمپايم رو پوشيدم تا صدای پام رو نشنوه آروم رفتم بسمت اتاق در روباز کردم اول چيزی نديدم ولی وقتی سرم رو برگردوندم سايه اش رو ديدم کهافتاده بود روی ديوار فهيدم پشت کمد داره لباسهاش رو عوض ميکنه به کمدنزديکتر شدم تا اومدم ببينم چيکار بايد کنم ديدم سوتین سفيد کوچولوشافتاد روی زمين يک قدم رفتم عقب نکنه يکوقت منو ببينه ولی داشت از پشتکمد ميومد بيرون من ديگه جای عقب رفتن نداشتم نميدونستم بايد چيکار کنم؟/؟ يکدفعه از پشت کمد اومد بيرون منو ديد که پشت کمد ايستادم بعد تا منوديد برگشت پشت کمد که من نتونم ببينمش گفت: بابا اينجا چيکار ميکني ؟/؟سريع گفتم: هيچی فقط ميخواستم ببينم اون لباسهايی که گفتی با خودتونآوردی اينجا چه جورين ؟/؟ گفت: خوب الان ميپوشم ميبی ديگه گفتم: نه آخهمن خودم ميخوام اونها رو تنت کنم ديدم از پشت کمد يکم اومد بيرون دستشوگرفته بود روی سينه های کوچولوش که اندازه دو تا پرتغال بود گفت: باباحالا برو اونور من لختم هاااااااا گفتم: عزيزم منکه کاریت ندارم فقطميخوام ببينم چه جوری لباس ميپوشی و قبل از اينکه حرفی بزنه رفتم سمت کمدتا منو ديد که دارم بهش نزديک ميشم با ترس گفت: بابا نیا جلوتررررر ديگهکامل رسيده بودم پشت کمد دستش رو گرفتم منو هول داد عقب از روی زمين حولهرو برداشت پيچيد دور خودش که من بدن لخت کوچولوشو نبينم دنبالشکردم...ادامه دارد

3 نظرات:

ایرانی گفت...

داستان رامی توان ازدوجنبه خیالی وواقعی بودن بررسی کرد.درواقعیت خیانت تلخ وزشت است وتلافی آن هرچند کارصحیحی نمی باشدولی گاهی لازم است که شخص مظلوم به ظالم نشان دهدکه یک من ماست چقدر کر ه یاروغن دارد .ویاچیزی که عوض داره گله نداره .از نظرخیالی بودن که باید گفت تحریک آمیزوجالب بوده تشریح کم سکس آن را هیجان تحریک پذیری پوشش داده است .البته هنوز که به مرحله تلافی وعمل آن نرسیده وحتما در قسمتهای بعدی جذاب تر هم خواهد شد.دستت درد نکنه اقا امیر خسته نباشی...ایرانی.

matin گفت...

امیر جان من هم حرفم نظر ایرانی عزیز هست دست گلت درد نکنه

سکسی من گفت...

عالـــــــــــــــــــــــــــی
کجایی پسر؟
مردیم از حشر
فقط مامان بذار
فقط مامــــــــــــــان
جون من این دفعه آپت 2 -3 تا مامان داشته باشه
منتظریم
زود
تند
سریع

 

ابزار وبمستر