ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه درمانی قسمت یازدهم

نمیتوانست تحمل کند که دست دکتر به منیژه برسد و مدام از معشوقه اش
میخواست که در چاپیدن مال و اموال جمشید عجله کند.منوچهر از بهم خوردن
برنامه سه روز در هفته اش تا پایان تابستان ناراحت بود.در عوض پری جواد
را داشت ولی او که نمیتوانست همیشه و خیلی راحت با مامان مینایش
باشد.خواهرش مونا و پدرش مسعود مزاحم بودند و مثل پری راحتی عمل
نداشت.جواد و پری وقتیکه به خانه رسیدند ساعت 5 صبح بود مجبور بودند دو
سه ساعتی را بیدار باشند تا کارگر و باغبان بیایند و کلید هم نداشتند که
در نزنند. پری هم دوست نداشت وقتیکه در خواب است کسی بیدارش کند سرش درد
میگرفت.از این فرصت استفاده کرده و سکس در خانه را هم افتتاح کردند.از
وقتیکه مینا داخل ماشین با او لز داشته و با کوس و چوچوله هایش بازی
میکرد کمرش حسابی سنگین شده و بدجوری هوس کیرررررر کرده بود.باز هم جای
شکرش باقی بود که اونوقت صبح از این نظر خود کفا بود.مادر و پسر حسابی
کمرشان را سبک کرده در حال خوردن صبحانه بودند که غضنفر و جعفر هم رسیدند
دستورات لازم را به آنان دادند و خواستند که تحت هیچ شرایطی بیدارشان
نکنند.موبایلها را خاموش کرده پریز تلفن را کشیدند وارد اتاق خواب شده
پرده ها را کشیده در را از داخل قفل کردند و کلید را هم بر روی آن
گذاشتند.حالا هر دو لخت لخت بر روی تخت بودند خسته و خواب آلوده اما تشنه
هم.اینبار ترجیح دادند که عطششان را پس از رفع خستگی و جبران کسری خواب
برطرف کنند.یکدیگر را در آغوش گرفته با گرمی بدن یکدیگر بخواب رفتند.با
صدای اذان ظهر از خواب بیدار شدند.پری نمیخواست از دو خواب خود بیدار
شود.از خواب ظاهری و چند ساعته اش بیدار شده بود.صدای اذان او را
لرزاند.نمیخواست از خواب غفلت بیدار شود به لذت و مستی ناشی از لذت گناه
عادت کرده بود.به یاد چند هفته پیش افتاد که با شنیدن این صدا وضویش را
میگرفت و خود را برای عبادت آماده میکرد.اشک در چشمانش حلقه زده
بود.احساس کرد برای یک لحظه چشمان وجدانش باز شده است.ناگهان متوجه شد
دستی از پشت و از طرف لای پایش با کوسش بازی میکند.او پشتش به جواد
بود.جواد خیسی چشمهایش را ندیده بود.دیگر صدای اذان را نمی شنید.لبانش را
به لبان جواد سپرده بدنش را به بدن او چسبانده کیررررررر تا انتها در
کوووووووووسش قرار گرفته بود.دیگر هیچ فاصله ای بین آنها نبود.پری بیدار
بود اما وجدانش نتوانست چشمهایش را بگشاید.سه شنبه هم آمد.جمشید میخواست
شب قبلش را بخانه بیاید اما پری گفت که میتواند یکی دو ساعتی را بخانه
بیاید و دوباره به نزد منیژه برود چون دوست ندارد نظم و برنامه بهم بخورد
و با این ترفند شبی دیگر را در کنار جواد به صبح رسانید.سه شنبه برایش
روز خوبی نبود.آشپزهاییکه برایش آش را شور میکردند نا خواسته و برخلاف
میل باطنی خود بی نمکانه کار کردند.جمشید و مسعود یعنی پدران جواد و
منوچهرآن دو را برای ماموریتی به خارج از شهر فرستادند ماموریت جواد هزار
کیلومتر آنطرف تر یعنی تهران بود.می بایست دستگاهی رو که مربوط بکار
پدرشه و مربوط به مغز و اعصابه از نمایندگی فروش تحویل بگیره و دقت کنه
که جنس دیگه ای بهش ندن خسته بود و ترجیح داد که با ماشین کرایه ای بره و
تازه موقع برگشتن میتونست همراه جنس بیاد و ماموریت منوچهر هم این بود که
دویست و خوردی کیلومتر اون ورتر بره بجنورد و یه طلب سنگینو از یه بدهکار
بد حساب وصول کنه و از قرار معلوم گیر آوردن طرف هم مشکل بود و یکی دو
روزی باید علاف میشد.پری بدجوری معتاد شده بود.عاشق هیجان و تنوع
بود.هفته قبلش بشدت عاشق بود اما دید که وقتی شهوت حاکم شده تمام سلولهای
بدن حشری شوند پای هوس عشق را با لگد به گوشه ای می اندازد.منوچهر درس
بزرگی به او داد.دیدگاهش را نسبت به زندگی و هنجارهای آن تغییر داد ولی
پری ساده لوحانه فکر میکرد که میتوانندعاشق هم باشند.او دوست داشت که فقط
منوچهر درمانگرش باشد.او دوست داشت که بدنش را فقط در اختیار او
بگذارد.اما منوچهر اینطور نمیخواست او از با دیگران بودن هم لذت برده
بود.اما هنوز هم ترکیب عشق و هوس را بیشتر دوست میداشت.دوست داشت با عشق
و با تمام وجود معشوقش را در آغوش بگیرد جمسش را بکسی بسپارد که روحش را
به او داده است وقتی عشق و هوس با هم باشند آرامش به آدمی دست میدهد که
با هیچ گنجینه ای قابل قیاس نیست و با هیچ راهی مگر ترکیب این دو بدست
نمی آید.اما آفت خیانت عشق را نابود میسازد.بخاطر عشق بود که سالها ضعف
جنسی جمشید را تحمل کرده بود اما نباید عاشق منوچهر میشد.شاید اینبار
بخاطر هوس بود که دوست داشت عاشقش باشد.حسابی گیج شده بود غضنفر و جعفر
رفته بودند.شوهرش تا سه چهار ساعت دیگر بخانه می آمد و او در گوشه ای از
حیاط بر روی صندلی راحتی نشسته بود و برای خود فلسفه بافی میکرد.میدانست
که به نتیجه ای نمیرسد.دوست نداشت به مینا رو دهد.او همیشه و تحت هر
شرایطی آماده بخدمت بود.غذای سگها را داد.قلاده هر دوشان باز بود.سگهای
شکاری قوی هیکل و هر دو نر بودند.از آن نژادهای آلمانی گردن کلفت.آنچنان
تربیتشان کرده بود که حتی با سیر کردنشان نمیتوانستی فریبشان دهی.تازه
اگه آقا دزده از دزد گیرها و بقیه سیم پیچ های امنیتی خونه رد میشد از
این دو تا نمیتونست عبور کنه تا میومد چیزی بطرفشون بندازه و خر شون کنه
که خر بشو هم نبودند پاره پاره اش میکردند.گاهی وقتها دلش براشون
میسوخت.چون سگ ماده ای نبود که باهاش حال کنند.بیخود یکی ماده نگرفته بود
ناگهان فکری شیطانی به سرش افتاد.فوری حواسش را بجایی دیگر مشغول کرد.بر
شیطان حرامزاده لعنت.پری چیکار بکار سگها داری لعنتی هوسباز تو دلت واسه
سگها میسوزه یا خودت؟؟/؟؟ اینهایی که توی فیلمها میبینی همشون سگهای
تربیت شده ان.خیلی باهاشون کار میشه یک شبه که نمیشه اونها رو آدم
کرد.پری همینطور با خودش حرف میزد.انگار که با کسی در حال درد دل کردن
است.از خر شیطون بیا پایین به یاد ماجراهایی افتاد که یکی از دوستان
مذهبی اش برایش تعریف کرده بود.آنروز آنان فرشتگان نجات جامعه شده بودند
و از کثافت کاریهای رایج میگفتند.دوستش به او گفت که در یکی از دانشگاهها
دو سه تا دختر دانشجو در خوابگاهشون چند تا گربه داشتند که چون دست این
دخترها بجایی بند نبود روی کوس خودشون ماست می ریختند و گربه ها هم با
ماست لیسی و کوس لیسی خود حسابی اونها رو حالی بحالی و از خود بیخود
میکردند و اینطور خودشون رو ارضا میکردند تا اینکه لو رفتند و باز خواست
شدند.یه زن شوهر دار هم با یه سگی رابطه داشت یکبار این آقا سگه آب کیرشو
توی کوس خانمه می ریزه و چون میگن منی سگ خیلی داغه داخل رحم زنو
میسوزونه و کار به عمل جراحی میکشه.اگه منم اینها رو طوری تربیت کنم که
منو بکنن زبون ندارن که حالیشون کنم آبشونو توی کوسم خالی نکنن؟/؟.اگه هم
بخوام کیرشونو با اسپری یا ژل بی حس کنم ممکنه شق هم نشه هیچ از اینی هم
که هست کوچیکتر بشه ولی بد نیست باهاشون ور برم.اینها که آدم نیستن همین
الان لای پامو باز کنن و بذارن توش؟/؟.ولی اگه مثل کنه بشن من چیکار کنم
؟؟/؟؟.کاشکی اسبی خری توی خونه مون داشتیم اون خوک تربیت شده چقدر با حال
بود کیر سگ و گاو حال نمیده کیر گاو که مثل هویج نازک میمونه حالا بد
نیست یخورده سر به سر این زبون بسته ها بذارم ببینم چیکار میکنن؟/؟ سطلی
پر از آب کف و ابر و اسکاچ آورد و کیرهای هر دو سگ را شست و موقع شستن هم
بدجوری دست مالی میکرد.اولش سگها مقاومت میکردند بعد ساکت شدند.کیرشان
تیز شده و از 4یا 5 سانت به ده دوازده سانتی رسیده بود.گاه زوزه خفیفی
میکشیدند و گاه آرام پلک میزدند و چشمهایشان را می بستند که نشان دهنده
هوس شدید شان بود.اما در کوس لیسی و تحریک چوچوله ظاهرا هیشکی نمیتونه و
نباید به پای سگ برسه چون زبان بلند و کلفتی داره راحت میتونه در این
زمینه تربیت بشه و جثه اش هم با وسط پای زن همخونی داره و سرش رو راحت
میتونه اون وسط جا بده حال کنه و حال بده.سگهای درشت هیکل قهوه ای روشن و
تقریبا خاکی بودند. پری حسابی به تن و بدن آنان دست کشید.واقعا نمیدانست
آنان را چگونه آموزش دهد ولی میدانست حیوانات با هوش و استعدادی
هستند.حالت نگاه آنان با نگاه نیمساعت پیششان از زمین تا آسمان فرق
میکرد.انگار چیزی از پری میخواستند.زن دلش سوخت من حالا چکاری از دستم
برمیاد؟؟/؟؟ اینجا کتاب آموزشی هم در این مورد نداریم که توجیه
بشیم.شلوار و شورتش را تا زانو پایین کشید سر یکی از این سگها را بطرف
کوسش هدایت کرد و سر دیگری را با باسن و کون لختش مماس نمود.هر دو حیوان
اول مقاومت میکردند اما کمی بعد هر دو آن قسمتها را بو میکشیدند و هر
کدام دو سه لیس کوچولو هم به کوس و کونش زدند که پری بیشتر از اینکه در
این زمینه رامشان کرده لذت فوق العاده ای برد ناگهان فکری به ذهن پری
رسید.بدو به آشپزخانه رفت و سگها هم به دنبالش.پری سرشان داد زد که
همینجا وایسین تا من بیام و اونها هم حرفشو گوش کردند.پری برایشان مقداری
گوشت و استخوان نرم آورد.نمیدانست از این گوشت به کوس و کون خود بمالد یا
نه اینکار را ضروری نمیدانست ولی پاداش به سگها را لازم تشخیص داد.هر چند
باید کاری میکرد که آنها باید از روی اشتیاق به سراغش می آمدند وگرنه در
اوج سکس و عشقبازی هر لحظه تکه گوشتی بطرف سگ پرت کردن کاری مضحک بنظر می
رسید.سگها سریع گوشت و استخوان را خوردند و سریع به سراغ پری آمدند.ظاهرا
التماس دعا داشتند.بوی گوشت به مشامشان خورده بود.منتهی از نوع دیگرش.پری
علی الحساب کمی گوشت به کوسش مالیده بود میخواست این دو حیوان را حسابی
آب بندی و آتشی کند.سر یکی را در دستانش گرفت بطرف تخت رفت و طاقباز بر
روی آن دراز کشید.پاهایش را تا آنجاییکه جا داشت به دو طرف باز کرد اما
دست از سر آقا سگه برنداشت.اون یکی کنارش وایستاده بود و له له میزد سگ
زبانش را تا انتها بیرون آورد و در جستجوی گوشت آنرا بر روی کوس و چوچوله
های پری گذاشت غافل از اینکه گوشتی که با آن تماس گرفته گوشت آدامسی بوده
و له شدنی نیست.پری آه ه ه ه بلندی کشید با همان لیس اول حسابی داغ کرده
بود.هیچ مردی تا بحال نتوانسته بود کوس او را تا به این حد به مرز جنون
برساند.هر چند در هر لیسیده شدنی فکر میکرد به مرز نهایت رسیده ولی این
یکی فرق میکرد.تمام بدنش داغ شده بود.حتی احساس میکرد موهای سرش هم هوس
دارند طوریکه سگ نبیند از زیر باز هم به کوسش گوشت مالید و سگ همچنان به
لیسیدن کوس و چوچوله پری ادامه میداد.طولی نکشید که احساس کرد آب گرمی از
او خارج شده است.گوشت را بطرف حیوان پرت کرد و سگ این یکی گوشت را
بلعید.پری دستش را بطرف حیوان دیگر برد.بیا جلو عزیزم تو هم میخوای؟؟/؟؟
خجالت نکش و او را هم آرام آرام آماده کرد.حالا سگ اولی له له میزد.پری
بقیه لباسهایش را درآورد تا راحت باشد.همانطورکه کوسش را در اختیار دومی
گذاشته بود اولی را بطرف خود کشیده و با کیرش بازی میکرد.تازه به یادش
آمده بود که حیوان بیچاره را ارضا نکرده است و بر خودخواهی خود لعنت
فرستاد.این دو تا سگ هم هیکل و شبیه بهم جو و پاپی نام داشتند.فعلا پاپی
مشغول کوس لیسی بود.پری برای یک لحظه خود را از آنان جدا کرد میخواست عکس
العمل آنان را ببیند.جو و پاپی بطرفش یورش بردند.برای چند لحظه ترسید و
با شکم بر روی زمین دراز کشید و دو دستش را زیر سرش گذاشت.حیوانات حشری
شده تمام بدن او را بو میکردند و گاه می لیسیدن.توجهشان بیشتر به قسمت
کون و سوراخهای چسبیده به آن بود.پری مجبور شد لای پایش را از پشت بیشتر
باز کند تا زبان بسته های بیچاره راحت تر باشند قلبش بشدت می تپید.صدای
ضربان قلبش را با گوشهایش میشنید.کووووووسش باز هم چرب کرده بود.کیر جو و
پاپی با آنکه تیز شده بود از کیر جمشید هم کوچکتر بود دل به دریا زد در
همان حالت نشسته بر روی زمین کیر جو را در یک دستش گرفت و بسمت کوسش
هدایت کرد.کیر را پی در پی و با سرعت در کوس خود حرکت میداد.بعد بحالت
سگی قوز کرد.اینبار دشوارتر توانست کیر را به کوسش برساند.پری تمام این
سختیها را تحمل میکرد تا یک آموزش درست و حسابی به این حیوانات بدهد.خودش
هم فکر میکرد که شاید بازی خطرناکی باشد.کیر حسابی داغ و سوزان
بود.دقایقی بعد پری که در عالم خودش بود.ناگهان متوجه چیز عجیبی شد؟//؟
جو خودکار شده بود دستهایش را بالا داده و گاه بر روی بدن پری میگذاشت که
البته پری از ترس اینکه اثر پنجه هایش بر روی او نماند خود را از دستهایش
جدا میکرد و با عقب بدنش کیر را داخل کوس پری حرکت داده و عقب و جلو
میکرد.سگی به نام جو کوس پری را بحالت سگی میگایید.پری دیگر به جو اجازه
میداد که دستها و پنجه هایش را بر روی کمرش بگذارد و از آن بعنوان تکیه
گاهی برای خود استفاده نماید چون حیوان خیلی با شعورانه عمل میکرد و
مراقب بود به صاحبش فشار نیاورد.پری یک لحظه متوجه پرش رگهای کیر سگ شد
فوری کوس خود را از کیر جو رها کرد و با دست راستش آنقدر با کیر جو بازی
کرد و برایش جلق زد که زبان بسته همراه با زوزه آرامی که نشان دهنده ارضا
شدنش بود آبش را بر روی دست پری و قالی اتاق خالی کرد.اونجوری نبود که
دستش بسوزد.شاید برای رحم اشکال داشت و شاید هم اونجورکه دوستش میگفت
نبود.دستش را با پشمهای جو پاک کرد در حالیکه نوازشش میکرد به او گفت چه
زود کارتو یاد گرفتی.خیلی هم خوب وارد شدی.منو ببخش که نمیتونم بذارم
آبتو اون تو خالی کنی اگه کاندوم رو تحمل داشته باشی و لجت نگیره حاضرم
برات کاندوم بکشم.البته همون اول نه من خودم دیگه خوب میدونم نزدیکهای
ارضا شدنت شد اینکارو میکنم اگه دوست داری برات جلق میزنم.جو دیگر اصلا
توجهی به او نداشت.کمرش سبک شده بود آبشو که شبیه منی مردها ولی شیره ای
کمی متمایل به کرم بود را خالی کرده و کمرش یبک شده بود.- ناقلا همچین
منو میگاییدی که فکر میکردم داری یه ماچه سگو میکنی.شایدم ماچه سگ شده
باشم و خبر ندارم.برای تو یکی که هستم تو که بیست گرفتی میدونم که راه
سوراخو خوب بلد شدی نمره ات بیسته شاگرد با هوش من.جو را بیرون فرستاد و
در را بست.حالا دیگه نوبت توست پاپی که لیاقت خودتو نشون بدی.اول باید با
زبونت آبمو بیاری تا من کوسمو برای کیرت ردیف کنم.همان ترفندها را درمورد
پاپی بکار گرفت و خیلی زود هم نتیجه داد.چه حالی میداد.از پری ناله و از
پاپی زوزه حیوان همچنان کوس کوچک و غنچه ای پری را میلیسید.زبانش انقدر
دراز و پهن بود که علاوه بر کوس گربه ای پری قسمتی از دو طرف کشاله های
ران و بالای کوس را هم پوشش میداد.پری با آنکه ارضا شده و قسمتی از آب
داغش را بر روی زبان پر حرارت پاپی ریخته بود دل نداشت که تغییر وضعیت
بدهد.او همچنان از کوس لیسی کیف میکرد.چند دقیقه بعد پاپی هم مثل جو و به
همان حالت سگی مشغول گاییدن ماچه پری شد.معلوم نبود در اثر تعلیمات
استادش استاد شده و یا از دوستش جو تقلب کرده است؟/؟ بعد از چند دقیقه
پری خود را از پاپی جدا کرد و پاپی را در اوج لذت رها کرد.سگ ملتمسانه
بدنبالش راه افتاد.از داخل کمد چند کاندوم را که مدتها بود بخاطر قرص
خودن پری از آن استفاده نمیکردند برداشت بزور بر سر کیر پاپی کشید.حیوان
اجازه نمیداد و دست و پا میزد.پری سر پاپی داد زد و گفت یا این یا کوس
؟/؟ منکه نمیتونم تخمدون خودمو بخاطر آبت بسوزونم تازه رسواییشو بگو
حیوان ساکت شد بر روی کاندوم کاندوم دیگری کشید و دو لا یه اش کرد.پاپی
را بوسید و به تمام تنش دست کشید تا از دلش ذربیاورد.بعد به او کمک کرد
تا کیرش را به کوس همیشه آماده اش فرو کند.کاندوم درون کوس او همچین گرم
و داغ شده بود که پری فکر میکرد چیزی بر سر کیر نکشیده است.خیلی زود پرش
رگهای متناوب و پی در پی کیر پاپی را در کوس خود احساس کرد.این بیچاره
چقدر اب داشت و من تا حالا چقدر گناه کرده بودم که بفکرشون نبودم.کوس را
از کیر جدا کرد کاندوم را از کیر پاپی درآورد.تمام کاندوم پر شده بود از
آب هوس سگ.پاپی را هم بیرون فرستاد.چند لحظه بعد که از پنجره به بیرون
نگریست جو و پاپی را دید که در گوشه ای لمیده ان و سرشان را بر روی زمین
نهاده و بیحال و سرمست از یک عشقبازی رویایی به امید فردا نشسته اند.پری
با خود میخندید و میگفت اگه دزد بیاد فکر کنم این سگاها رو بلند کنه و با
خودش ببره.آنشب شوهرش جمشید همدمش شده بود.برای خالی نبودن عریضه او را
بوسید و به او گفت که خیلی دوستش دارد.بعد کتاب تسبیح و دعا و چادر و
سایر مخلفات را برداشت و سرش را گرم کرد تا اینکه مطمئن شد جمشید خسته به
خواب رفته.اونوقت خودشم در کنارش سرش رو اونور کرد و خوابید.چهار شنبه هم
از راه رسید نه از منوچهر خبری بود و نه از جواد تماس هم نگرفته
بودند...ادامه دارد

1 نظرات:

matin گفت...

امیر جان از این که ادامه داستان رو گذاشتی ممنونم داداش ولی پای این حیوانات که به اینجا میرسه مسخره میشه ولی در کل خیلی ردیفه

 

ابزار وبمستر