ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت سيزدهم

ما چهار نفری توی همون اتاق کاوه بودیم بهاره و سپیده روی تخت نشسته بودن سپیده داشت توی گوشیش یک چیزی به بهاره نشون میداد و دو نفری میخندیدن کیارش همونجور لخت روی کاناپه نشسته بود منم سرمو روی پاهاش گذاشته بودم و دراز کشیده بودم کمی که گذشت سر و صداهای مهمونیم کمتر شد حتما داشتن شام میخوردن ؟/؟ برگشتم دمر خوابیدم و چونمو گذاشتم روی روون پاش چشمم به کیرش افتاد آویزون و شل بود دستمو بردم طرفش و با انگشتم سرشو بازی دادم کیارش خندید گفت چی شده ؟/؟ میخوایش ؟/؟ گفتم نه من لازمش ندارم فقط خواستم بیدارش کنم دوباره بره سراغ بهاره دستشو روی کونم کشید و گفت کاش میشد بیاد سراغ تو هر چی بیشتر با کیرش بازی میکردم بزرگتر میشد سر کیرررررررشو بین دو تا انگشتم گرفتم و آروم گفتم حالا اول به بهاره برس شاید بعدا یک کاری برات کردم همینطورکه لمبرهای کونم رو با دستش میمالید گفت بسه دیگه نوبت کردنه بعدم از جاش بلند شد و بطرف تخت رفت بهاره داد زد وااااااای مامان نههههههه سپیده هم گفت بابا بذار بچه یک خورده استراحت کنه بیچاره جررررررر خورد کیارش کیرش رو توی دستش گرفت و گفت اگه ناراحتی میخوای تو جاش بخواب ؟/؟ سپیده خندید گفت نه نه اصلا بنظرم بهاره الان کاملا آماده است بعد از روی تخت اومد پایین و روی کاناپه پیش من نشست کیارش هم دست بهاره و گرفت گفت برگرد عزیزم که خیلی کار داریم بهاره دوباره بحالت سگی برگشت و گفت کیارش اگه مثل دفعه های قبل وحشی بازی دربیاری من دیگه نیستم هاااااااا قبل از اینکه کیر و بکنه توش من رفتم کنارشون گفتم بذار برات خیسش کنم آب دهنمو روی دستم ریختم و اطراف کیر کیارش مالیدم تا کاملا خیس بشه خودشم یک توف به کووووووون بهاره انداخت و بدون معطلی کرد توشششششش بهاره دهنش باز مونده بود حتی از شدت درد نمیتونست داد بزنه بعد از چند لحظه آروم و با ناله گفت مادرجنده مگه نگفتم آروم بکن ؟/؟ کیارش اهمیت نداد شروع کرد به تلمبه زدن توی همین موقع در اتاق باز شد واااااای ترسیدم همه بی اختیار سرشون بطرف در چرخید آخیش بیتا بود یک نفس راحتی کشیدم که کاوه نیست کیارش که تلمبه زدنش متوقف شده بود و بسمت در نگاه میکرد گفت اینجا چیکار میکنی جقله بدو برو پایین ؟/؟ همه داشتیم بهش نگاه میکردیم اونم مثل ما خشکش زده بود سپیده سریع از جاش بلند شد بطرفش رفت و گفت بیتا جون تو برو پایین مواظب باش کسی یک وقت بالا نیاد بهاره هم که از شدت درد با دستش کونشو میمالید گفت راست میگه برو پایین بهرام رو سرگرمش کن که یک وقت اینجا نیاد بیتا زبونش باز شد و گفت اومدم بگم داریم شام میخوریم بیاین پایین ولی ظاهرا اینجا داره بیشتر بهتون خوش میگذره گفتم بیتا جون تو فقط حواست به بهرام باشه ما همگی رژیم داریم شب شام نمیخوریم بیتا یک نگاهی بمن کرد تازه متوجه شدم از لخت بودنم تعجب کرده بعدش گفت من دیگه طرف بهرام نمیرم یکدونه سوراخ سالم واسم نذاشته دیگه بیشتر از این نمیتونم سرشو گرم کنم بهاره گفت الان کجاست ؟/؟ حسابی خسته اش کردی ؟؟/؟؟ بیتا بی اعتنا اومد توی اتاق و در رو پشتش بست و گفت خسته ؟/؟ مگه اون داداش اسبت خسته هم میشه ؟/؟ دو سرویس با من رفت الانم مثل گاو داره شام میخوره سپیده گفت تو مگه قرار نیست امشب بری خونه مامانی اینها ؟/؟ میگم بهرام برسونت تو هم یه جوری امشب اونجا نگهش دار بیتا نگاهی به سپیده کرد و گفت اگه جرات داری خودت امشب ببرش شماها امشب میخواین حال کنین جورش رو من باید بکشم ؟/؟ همین موقع کیارش با حالتی عصبانی گفت اااااااه کیرم خوابید بابا بعد کیرش رو از کون بهاره کشید بیرون با اینکه خوابیده بود ولی بازم مثل کیر اسب بود با همون حالت عصبانی گفت جقله ببین چیکار کردی ؟/؟ حالا بهرام رو میبری یا بجای بهاره بیام حساب تو رو برسم ؟/؟ خودت که یکدفعه مزشو چشیدی ؟/؟ بیتا شروع کرد غرغر کردن ولی بالاخره راضیش کردیم بره بعد از رفتن بیتا کیارش دوباره افتاد به جون بهاره فکر میکنم نیم ساعتی روش بود سپیده هم داشت درمورد یکی از آشناهاشون که میخواست یک پاساژ توی شیراز بسازه صحبت میکرد قرار شد با طرف صحبت کنه که کارهای برقی اونجا رو بده بمن با مدرک نظام مهندسی من نمیشد کار پاساژ انجام داد ولی توی این مملکت مدرک کیلویی چنده ؟/؟ پارتی خودش به اندازه هزار تا مدرک ارزش داره توی اون مدت که ما صحبت میکردیم کیارش هم بهاره رو مجبور کرد که لباسشو ببخشه بمن بهاره بیچاره توی اون لحظه حاضر بود هر کاری انجام بده سپیده هم بدون اینکه کیارش بفهمه یک زنگ زد به کاوه و نفشه ای که کشیده بود رو بهش گفت..ادامه دارد

9 نظرات:

matin گفت...

چرا تمام نمیشن چقدر زیاده همش میمونیم تو خماری

Unknown گفت...

سلام داداش متين بامرام آقا واقعا شرمنده ميكني همه جا نظراي محبت آميزت مشاهده ميشه مرسي عزيز اين داستان طولانيه داداش زياد منتظرش نباش زود به آخرش برسه راستي متين جان لطفا به جي ميل من يك بيام بدي ممنون ميشم داداشي منتظرتم قربون مرامت بامرام جبران ميكنم تموم محبت ها و الطافت رو شاد باشي ضمنا دوست ناشناس عزيز كه در دانلود داستانهاي جاوا خواهر برادر نظر داديد از شما هم متشكرم

matin گفت...

چشم امیر جان داداش میل هم میدم برات تو جون بخواه

ناشناس گفت...

چراادامه نمیدی این یکی از بهترین داستای این سایته لطفا و خواهشا ادامه بدیییییییییییین

ناشناس گفت...

ادامممممممههههههههههههههههههههههههه

ناشناس گفت...

سلام دوست عزیز خیلی وقت هست که به این داستان زیبا بی توجهی کردی من خیلی وقته که منتطر این داستان زیبا هستم اما ادامه ندادی با وجود اینکه خیلی داستان دیگه نوششتی

ایرانی گفت...

دوست خوب و آشنام سلام این داستان در اختیار امیر گل و عزیزه و من فقط داستانهایی رو که خودم می نویسم در اختیار دارم و منتشرش می کنم .وقتی که داداش امیر عزیز ما اموراتشو رتق و فتق کرد انشاءالله به همه اینا رسیدگی می کنه .هردو ما هدفی جز رضایت شما نداریم .همان طور که ما هم انتظار داریم شما با شور و حالتون انگیزه ما رو بیشتر کنین تا محیط و مجموعه ای صمیمی تر داشته باشیم .با تشکر ...ایرانی

ناشناس گفت...

چرا ادامه نمی دید این داستانو خیلی قشنگه

ایرانی گفت...

با تشکر و سپاس از دوست آشنای نازنین همان طور که بار ها و بار ها در این مورد عنوان شد از آنجایی که نویسنده این داستان شخص دیگریست و لطایف و احساسات مخصوص به خودش را دارد منطقی نمی باشد که کسی غیر او این داستان را ادامه دهد و تازه خود من حتی فرصت خواندن قسمت دوم به بعد آن را هم پیدا نکرده ام و راستش تمایل شخصی و قلبی و منطقی چندانی به ادامه آن از سوی خود ندارم و علت مهمتر هم این که کلی سوژه های جدید و متنوع هم در ذهن خود دارم که حتی برای نوشتن آن فرصت ندارم . همین امروز یه سوژه جدید به ذهنم رسید که تا یه قسمت از اونو علی الحساب ننویسم و منتشرش نکنم اصلا دست و دلم به این کار نمیره که بقیه داستانهامو ادامه بدم البته این سوژه رو از یکی از فیلمهای قدیمی الهام گرفتم با کلی تغییرات که در واقع میشه اونو به حساب جدید بودن گذاشت .چون الهام گیری اون خیلی کوچولوست . شاید یه قسمتشو منتشر کنم بقیه را زمانی بنویسم که یکی از نیمه کاره هام تموم شه ..شاد و سر بلند باشید دوست نازنینم ..ایرانی

 

ابزار وبمستر