ترانه : وای این جا چقدر بکر و دست نخورده هست ...
اسی : درست مثل دخترای باکره ..
اینو که گفت ترانه برای لحظاتی سکوت کرد و به بهانه گشت و گذار چند قدمی دور شد ...
دست اسی رو کشیده اونو به سمت خودم آوردم ..
-لعنتی این چه حرفی بود که زدی ..
-چیز بدی که نگفتم . برو بابا . تو اصلا معلوم نیست چته ؟ من و تو کم لقمه هامونو با هم قسمت نکردیم ..
-این یکی با بقیه فرق می کنه . تو نمی تونی با اون همون بر خوردی رو داشته باشی که با بقیه داری ..
-همه شون سر و ته یک کر باسن . همه شون یک پخن .. همه شون لذت می برن از این که پیششون حرفای به علاوه هیجده بزنی . با دخترا باید حال کرد . خل نشو پسر .. بسپرش دست من می دونم چیکارش کنم . می دونم چه جوری اونو به سمت خودم بکشونم . میگن رام کردن بعضی از دخترا از رام کردن اسب وحشی هم سخت تره ولی اینا پیش اسی کاری نداره ...
-بس کن . ما تازه اومدیم
-من که چیزی نگفتم ..موقع رفتن نشونت میدم که چه جوری جای دخترا عوض میشه .. اتفاقا مینا خیلی ازت خوشش میاد . نمی دونم چرا هر وقت که با اونم همش می خواد حرف تو رو بزنه . من که اصلا غیرتی نمیشم یا حسادت نمی کنم . بیا بگیر مال خودت . بخیل کیه . توتازگی ها داری بی مرام میشی کامی .
-بس کن اسی اگه می خوای رفاقت ما پا بر جا بمونه بی خیال این دختر شو ...
-نه خود خورم نه کس دهم گنده کنم به سگ دهم ..
-ربطی به تو نداره ..
نزدیک بود همون جا بذارم زیر گوشش که ترانه برگشت سمت ما چند لحظه بعد به تنهایی سرگرم قدم زدن شدم ... با این که هوا بهاری بود ولی انگار به خونه رسیدگی نکرده بودند و انبوه برگهای پلاسیده پاییزی روی زمین خود نمایی می کرد . صدای پایی شنیدم . فکر می کردم ترانه باشه . ولی مینا بود ..
-تو این جا چیکار می کنی .. اسی کجاست .
-اون داره غذا رو گرم می کنه . . ترانه کجاست . پیششه ؟
-تو چرا این قدر در مورد اون حساسی . تو که می دونی من چقدر دوستت دارم ..
-برو تو هم دلت خوشه .. هر طرف باد بیاد میری اون طرف ..
-تو منو از خودت روندی ..
-چیه مینا ! چون ماشین نداشتم ولم کردی ؟
البته داشتم حرفای الکی می زدم .. از اون بالا یه نگاهی طرف خونه انداختم .. اسی تنها بود . پس این ترانه کجا رفته بود . دختره پاک عاشق جنگل و طبیعت بود و خیلی هم احساساتی . می گفت من جنگل پاییزی رو بیشتر دوست دارم .. اسی چاپلوس هم گفته بود باشه پاییز هم دوباره میاییم این جا ولی شبش خیلی سرد میشه .
-نکن مینا لوس نکن ..
دختره پاک بازیش گرفته بود . دستاشو دور کمر من حلقه زده داشت قلقلکم می داد .
-بس کن مینا . الان اگه ترانه بیاد و ما رو در این حال ببینه بد میشه
- خب بذار بشه . منم دارم این کارو می کنم که بد شه ..
-نههههه ولم کن ...
یه سنگی جلو پام بود که منو انداخت زمین و مینا هم افتاد روم ..
در همین لحظه ترانه هم سر رسید .. یه لبخند معنی داری زد و پس از چند ثانیه سکوت گفت بد نگذره ؟
- زمین خوردم ...
مینا : ولی من زمین نخورده بودم ...
ترانه : کاملا مشخص بود .
راستش اعصابم پاک ریخته بود به هم . دلم می خواست اون دخترو بگیرم زیر مشت و لگد ...
ناهارو خوردیم و قصد داشتیم یه دوری اون طرف جاده بزنیم . خونه ای که مادرش بودیم و متعلق به یکی از دوستان شمالی اسی بود رو ی شیب تپه ای سر سبزی بنا شده بود که اون طرفش رود خانه و جنگل بوده و اون دور دستها هم کوههای جنگلی سبز و دیگه اون دور دورا و خیلی دور رشته کوههای البرز خود نمایی می کرد . خواستم کنار ترانه باشم که اون با لحنی که فقط خودم بشنوم گفت شما دو پرنده عشقو با هم تنها می ذارم ..
مونده بودم که چی جوابشو بدم . تا بخوام فکر کنم دیدم اسی و ترانه رفتن به سمتی و من و مینا رو به حال خودشون گذاشتن . لعنتی .. این فقط نباید تقصیر مینا بوده باشه . احتمالا اسی به مینا وعده وعید هایی داده و دو تایی شون دست به یکی کرده بودند . گریه ام گرفته بود . ترانه مال منه . عشق منه , اون همه چیز منه . من نمی ذارم اسی بهش دست بزنه ..
مینا : چقدر دلم می خواست که یه همچین جایی با هم تنها می شدیم . حالا به آرزوم رسیدم . تو دوست نداری دختر به این خوشگلی دوستت داشته باشه ؟
-من دوست دارم اونی که دوستش دارم فقط مال من باشه
-خیلی بی انصافی .. خیلی بی رحم و بد جنسی . من می خواستم فقط برای تو باشم . تو نخواستی . تو منو از خودت دور کردی .
-بس کن مینا .. اصلا من و ترانه با همیم .. چرا این جوری کردی .. چرا افتادی رو من ..
-می خواستی سر نخوری
-حالتو می گیرم . هم حال تو رو هم حال اون اسی قالتاق کله پوکو . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
اسی : درست مثل دخترای باکره ..
اینو که گفت ترانه برای لحظاتی سکوت کرد و به بهانه گشت و گذار چند قدمی دور شد ...
دست اسی رو کشیده اونو به سمت خودم آوردم ..
-لعنتی این چه حرفی بود که زدی ..
-چیز بدی که نگفتم . برو بابا . تو اصلا معلوم نیست چته ؟ من و تو کم لقمه هامونو با هم قسمت نکردیم ..
-این یکی با بقیه فرق می کنه . تو نمی تونی با اون همون بر خوردی رو داشته باشی که با بقیه داری ..
-همه شون سر و ته یک کر باسن . همه شون یک پخن .. همه شون لذت می برن از این که پیششون حرفای به علاوه هیجده بزنی . با دخترا باید حال کرد . خل نشو پسر .. بسپرش دست من می دونم چیکارش کنم . می دونم چه جوری اونو به سمت خودم بکشونم . میگن رام کردن بعضی از دخترا از رام کردن اسب وحشی هم سخت تره ولی اینا پیش اسی کاری نداره ...
-بس کن . ما تازه اومدیم
-من که چیزی نگفتم ..موقع رفتن نشونت میدم که چه جوری جای دخترا عوض میشه .. اتفاقا مینا خیلی ازت خوشش میاد . نمی دونم چرا هر وقت که با اونم همش می خواد حرف تو رو بزنه . من که اصلا غیرتی نمیشم یا حسادت نمی کنم . بیا بگیر مال خودت . بخیل کیه . توتازگی ها داری بی مرام میشی کامی .
-بس کن اسی اگه می خوای رفاقت ما پا بر جا بمونه بی خیال این دختر شو ...
-نه خود خورم نه کس دهم گنده کنم به سگ دهم ..
-ربطی به تو نداره ..
نزدیک بود همون جا بذارم زیر گوشش که ترانه برگشت سمت ما چند لحظه بعد به تنهایی سرگرم قدم زدن شدم ... با این که هوا بهاری بود ولی انگار به خونه رسیدگی نکرده بودند و انبوه برگهای پلاسیده پاییزی روی زمین خود نمایی می کرد . صدای پایی شنیدم . فکر می کردم ترانه باشه . ولی مینا بود ..
-تو این جا چیکار می کنی .. اسی کجاست .
-اون داره غذا رو گرم می کنه . . ترانه کجاست . پیششه ؟
-تو چرا این قدر در مورد اون حساسی . تو که می دونی من چقدر دوستت دارم ..
-برو تو هم دلت خوشه .. هر طرف باد بیاد میری اون طرف ..
-تو منو از خودت روندی ..
-چیه مینا ! چون ماشین نداشتم ولم کردی ؟
البته داشتم حرفای الکی می زدم .. از اون بالا یه نگاهی طرف خونه انداختم .. اسی تنها بود . پس این ترانه کجا رفته بود . دختره پاک عاشق جنگل و طبیعت بود و خیلی هم احساساتی . می گفت من جنگل پاییزی رو بیشتر دوست دارم .. اسی چاپلوس هم گفته بود باشه پاییز هم دوباره میاییم این جا ولی شبش خیلی سرد میشه .
-نکن مینا لوس نکن ..
دختره پاک بازیش گرفته بود . دستاشو دور کمر من حلقه زده داشت قلقلکم می داد .
-بس کن مینا . الان اگه ترانه بیاد و ما رو در این حال ببینه بد میشه
- خب بذار بشه . منم دارم این کارو می کنم که بد شه ..
-نههههه ولم کن ...
یه سنگی جلو پام بود که منو انداخت زمین و مینا هم افتاد روم ..
در همین لحظه ترانه هم سر رسید .. یه لبخند معنی داری زد و پس از چند ثانیه سکوت گفت بد نگذره ؟
- زمین خوردم ...
مینا : ولی من زمین نخورده بودم ...
ترانه : کاملا مشخص بود .
راستش اعصابم پاک ریخته بود به هم . دلم می خواست اون دخترو بگیرم زیر مشت و لگد ...
ناهارو خوردیم و قصد داشتیم یه دوری اون طرف جاده بزنیم . خونه ای که مادرش بودیم و متعلق به یکی از دوستان شمالی اسی بود رو ی شیب تپه ای سر سبزی بنا شده بود که اون طرفش رود خانه و جنگل بوده و اون دور دستها هم کوههای جنگلی سبز و دیگه اون دور دورا و خیلی دور رشته کوههای البرز خود نمایی می کرد . خواستم کنار ترانه باشم که اون با لحنی که فقط خودم بشنوم گفت شما دو پرنده عشقو با هم تنها می ذارم ..
مونده بودم که چی جوابشو بدم . تا بخوام فکر کنم دیدم اسی و ترانه رفتن به سمتی و من و مینا رو به حال خودشون گذاشتن . لعنتی .. این فقط نباید تقصیر مینا بوده باشه . احتمالا اسی به مینا وعده وعید هایی داده و دو تایی شون دست به یکی کرده بودند . گریه ام گرفته بود . ترانه مال منه . عشق منه , اون همه چیز منه . من نمی ذارم اسی بهش دست بزنه ..
مینا : چقدر دلم می خواست که یه همچین جایی با هم تنها می شدیم . حالا به آرزوم رسیدم . تو دوست نداری دختر به این خوشگلی دوستت داشته باشه ؟
-من دوست دارم اونی که دوستش دارم فقط مال من باشه
-خیلی بی انصافی .. خیلی بی رحم و بد جنسی . من می خواستم فقط برای تو باشم . تو نخواستی . تو منو از خودت دور کردی .
-بس کن مینا .. اصلا من و ترانه با همیم .. چرا این جوری کردی .. چرا افتادی رو من ..
-می خواستی سر نخوری
-حالتو می گیرم . هم حال تو رو هم حال اون اسی قالتاق کله پوکو . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر