دلم می خواست اون لحظه پرواز کنم . خودمو برسونم به ستاره ها . بگم برام فرقی نمی کنه که کدوم یک از شما بخت من باشین .. بخت و اقبال در کنار منه .. اونو پیش خودم دارم . انگشتامو همون جوری که دلم می خواست لمس می کرد . نمی دونم چرا داشت این کارو انجام می داد . یعنی باید اینو هم به حساب صمیمیت اون می ذاشتم ؟ اصلا باورم نمی شد ؟ احساس آرامش می کردم . برام ماه و زمین و ستاره و جنگل تاریک و چراغای روشن خونه که از دور مشخص بودن اهمیتی نداشت . من فقط انگشتای عشقمو تصور می کردم که چه جوری دارن کف دستمو قلقلک میدن و نوک اون انگشتای آرامش بخش روی پوست دستم کشیده میشه . باورم نمی شد . یعنی من بیدارم ؟! پس چه خوب شد که اومدیم به این سفر . یعنی این همون ترانه هست ؟! .. ترانه : راستشو بگو کامی چقدر ازم دلخوری ؟ اون قدر که دلت بخواد سر به تنم نباشه ؟ آره ؟
-چرا این حرفو می زنی ترانه . مگه من ازت ارث پدر طلبکارم ؟ چیزی می خواستم و بهم ندادی ؟
ترانه در حالی که می خندید گفت
-بازم از اون حرفا زدی ؟
-منو ببخش ..منظوری نداشتم ..
-از این شرم و حیات خوشم میاد . ولی اخلاق منو که می دونی . چه کنم که .. دیگه بقیه شو باید خودت بدونی و متوجه شی که من چی می خوام بگم ..
-آره عزیزم . گوش من از این حرفا پره . دیگه من که حرف می زنم متوجهی که چی میگم و تا آخرشو می خونی .. تو هم که حرف می زنی منم تا آخرشو می گیرم . دوباره بین ما سکوت حکمفر ما شد .. بازم دستمو گرفت . خودشو بهم نزدیک تر کرد .. یعنی اصلا بین ما فاصله ای نبود . خودشو بهم چسبونده بود . ازش انتظار این حرکتو دیگه نداشتم . نفس تو سینه ام حبس شده بود . نمی دونستم حرکت بعدیش چی می خواد باشه! ولی بازم لمس دستم و سکوت .. خیلی دلم می خواست منم با انگشتاش بازی می کردم و عشقمو نشونش می دادم . هر کاری کردم تا بفهمم که پیام انگشتاش چی می تونه باشه متوجه نشدم . یعنی اون تحت تاثیر محیط این طوری شده ؟ دلش می خواد در کنار من احساس آرامش کنه با لذت به طبیعت و زیبایی شب نگاه کنه . یه لحظه فکر کردم اشتباه شنیدم ..
-منو می بوسی ؟ ..
پس از چند ثانیه تردید بهش گفتم چیزی گفتی ؟
-گفتم منو می بوسی ؟ ..
یعنی اونو چه جوری ببوسم ؟! داره اذیتم می کنه ؟ برم سمت لباش ؟ نه امکان نداره . اونی که این قدر شکارش سخت بوده حالا به این راحتی میگه که بیا و منو ببوس ؟ من این همه خوشبختی رو چه جوری باور کنم ؟! بهتره خرابش نکنم ..
-ترانه شوخیت گرفته .. حالا پیشونی تورو ببوسم یا صورتتو ..
-هیشکدومو
-پس دستاتو ؟
ترانه با صدای آرومی که ازش یه دنیا محبتو می شد حس کرد گفت تو یا خنگی یا داری خودتو می زنی به خنگی ولی همین خل بودنهات به دلم می شینه .. لبامو ببوس .. .. خدای من اون ازم خواسته بود که لباشو ببوسم . معمولا اولین بوسه باید داغ ترین بوسه بین دو عاشق باشه . هنوز که بین ما اتفاقی نیفتاده بود . کمی گستاخ تر شدم .. صورتمو به صورتش نزدیک تر کردم . حالا دیگه صدای نفسها و گرمی صورتشو حس می کردم .. لبام به لباش نزدیک شد . لبام گرمی لباشو هم حس می کرد .. باورم نمی شد که لبام رو لباش قرار گرفته باشه ... با این که اولین باری نبود که یه دخترو می بوسیدم ولی حس کردم که قلبم داره از جاش در میاد ..این بار باید با تمام وجودم دختری رو در آغوش می کشیدم و می بوسیدم . آخه من اونو دوستش داشتم . دوست داشتن اون با احساسی که نسبت به خیلی از دخترا داشتم فرق می کرد . احساس آزادی و راحتی می کردم . یعنی می تونم بعد از پایان بوسه تمام حرفای دلمو بهش بزنم ؟ دستامو دور کمرش حلقه زدم . فشار لبهام زیاد تر شده بود .. چشامو بسته بودم . فقط به اون فکر می کردم . بوی تنش .. بوی آرامش و زندگی رو می داد .. دستامو آوردم بالاتر و با موهاش بازی می کردم . دلم می خواست اون لحظه لبان دیگه ای می داشتم و زبانی که می تونست حرف بزنه تا بهش بگم که چقدر دوستش دارم و عاشقشم . اما می دونستم که حس می کنه احساس منو .. چشامو بسته بودم . نسیم ملایمی گونه های داغمو خنک می کرد . لبای گرم و پر حرارتش منو به آخر آسمون رسونده بود . حس می کردم دارم پرواز می کنم . دیگه جز به ترانه و این لحظات شیرین به هیچی فکر نمی کردم .. اونو بیشتر و بیشتر به خودم چسبوندم .. چه بوسه ای طولانی شده بود ! می خواستم با خودم فکر کنم که بعد از پایان بوسه چی بهش بگم .. چه جوری بهش بگم ؟! کسی که این جور با احساس در آغوشم جا گرفته یه عاشق واقعیه . جز این دیگه نمیشه حدسی زد . جز این دیگه نمیشه حسی داشت . این می تونست بهترین لحظه زندگیم باشه .. یه لحظه احساس کردم که به سمت عقب پرت شدم .. اون خودشو از آغوش من رها کرده بود .. ترانه : خب حالا دیگه بسه .. بهتره تمومش کنیم . اینم واسه خودش یه تجربه ای بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
-چرا این حرفو می زنی ترانه . مگه من ازت ارث پدر طلبکارم ؟ چیزی می خواستم و بهم ندادی ؟
ترانه در حالی که می خندید گفت
-بازم از اون حرفا زدی ؟
-منو ببخش ..منظوری نداشتم ..
-از این شرم و حیات خوشم میاد . ولی اخلاق منو که می دونی . چه کنم که .. دیگه بقیه شو باید خودت بدونی و متوجه شی که من چی می خوام بگم ..
-آره عزیزم . گوش من از این حرفا پره . دیگه من که حرف می زنم متوجهی که چی میگم و تا آخرشو می خونی .. تو هم که حرف می زنی منم تا آخرشو می گیرم . دوباره بین ما سکوت حکمفر ما شد .. بازم دستمو گرفت . خودشو بهم نزدیک تر کرد .. یعنی اصلا بین ما فاصله ای نبود . خودشو بهم چسبونده بود . ازش انتظار این حرکتو دیگه نداشتم . نفس تو سینه ام حبس شده بود . نمی دونستم حرکت بعدیش چی می خواد باشه! ولی بازم لمس دستم و سکوت .. خیلی دلم می خواست منم با انگشتاش بازی می کردم و عشقمو نشونش می دادم . هر کاری کردم تا بفهمم که پیام انگشتاش چی می تونه باشه متوجه نشدم . یعنی اون تحت تاثیر محیط این طوری شده ؟ دلش می خواد در کنار من احساس آرامش کنه با لذت به طبیعت و زیبایی شب نگاه کنه . یه لحظه فکر کردم اشتباه شنیدم ..
-منو می بوسی ؟ ..
پس از چند ثانیه تردید بهش گفتم چیزی گفتی ؟
-گفتم منو می بوسی ؟ ..
یعنی اونو چه جوری ببوسم ؟! داره اذیتم می کنه ؟ برم سمت لباش ؟ نه امکان نداره . اونی که این قدر شکارش سخت بوده حالا به این راحتی میگه که بیا و منو ببوس ؟ من این همه خوشبختی رو چه جوری باور کنم ؟! بهتره خرابش نکنم ..
-ترانه شوخیت گرفته .. حالا پیشونی تورو ببوسم یا صورتتو ..
-هیشکدومو
-پس دستاتو ؟
ترانه با صدای آرومی که ازش یه دنیا محبتو می شد حس کرد گفت تو یا خنگی یا داری خودتو می زنی به خنگی ولی همین خل بودنهات به دلم می شینه .. لبامو ببوس .. .. خدای من اون ازم خواسته بود که لباشو ببوسم . معمولا اولین بوسه باید داغ ترین بوسه بین دو عاشق باشه . هنوز که بین ما اتفاقی نیفتاده بود . کمی گستاخ تر شدم .. صورتمو به صورتش نزدیک تر کردم . حالا دیگه صدای نفسها و گرمی صورتشو حس می کردم .. لبام به لباش نزدیک شد . لبام گرمی لباشو هم حس می کرد .. باورم نمی شد که لبام رو لباش قرار گرفته باشه ... با این که اولین باری نبود که یه دخترو می بوسیدم ولی حس کردم که قلبم داره از جاش در میاد ..این بار باید با تمام وجودم دختری رو در آغوش می کشیدم و می بوسیدم . آخه من اونو دوستش داشتم . دوست داشتن اون با احساسی که نسبت به خیلی از دخترا داشتم فرق می کرد . احساس آزادی و راحتی می کردم . یعنی می تونم بعد از پایان بوسه تمام حرفای دلمو بهش بزنم ؟ دستامو دور کمرش حلقه زدم . فشار لبهام زیاد تر شده بود .. چشامو بسته بودم . فقط به اون فکر می کردم . بوی تنش .. بوی آرامش و زندگی رو می داد .. دستامو آوردم بالاتر و با موهاش بازی می کردم . دلم می خواست اون لحظه لبان دیگه ای می داشتم و زبانی که می تونست حرف بزنه تا بهش بگم که چقدر دوستش دارم و عاشقشم . اما می دونستم که حس می کنه احساس منو .. چشامو بسته بودم . نسیم ملایمی گونه های داغمو خنک می کرد . لبای گرم و پر حرارتش منو به آخر آسمون رسونده بود . حس می کردم دارم پرواز می کنم . دیگه جز به ترانه و این لحظات شیرین به هیچی فکر نمی کردم .. اونو بیشتر و بیشتر به خودم چسبوندم .. چه بوسه ای طولانی شده بود ! می خواستم با خودم فکر کنم که بعد از پایان بوسه چی بهش بگم .. چه جوری بهش بگم ؟! کسی که این جور با احساس در آغوشم جا گرفته یه عاشق واقعیه . جز این دیگه نمیشه حدسی زد . جز این دیگه نمیشه حسی داشت . این می تونست بهترین لحظه زندگیم باشه .. یه لحظه احساس کردم که به سمت عقب پرت شدم .. اون خودشو از آغوش من رها کرده بود .. ترانه : خب حالا دیگه بسه .. بهتره تمومش کنیم . اینم واسه خودش یه تجربه ای بود .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر