ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 15

روزها از پی هم میومدن و می رفتن و من و ندا روز به روز صمیمی تر می شدیم . خیلی هم سیاستو رعایت می کردیم که یه موقع سوتی ندیم . همه تعجب کرده بودند از این که روحیه ندا به ناگهان تغییر کرده و اون حس نومیدی گذشته تقریبا درش وجود نداره . اکثرا اینو نسبت دادن به گردش زیاد ندا و مشغولیاتش با کامپیوتر و نویسندگی و همراهی من . فقط این فاطمه خانوم مادر ندا جونم خیلی زرنگ بود و داشت به یه چیزایی مشکوک می شد . چند بار به طرز عجیبی بهم نگاه کرد و بعد تو چشام خیره شد تا این که من از رو رفتم و سرمو انداختم پایین . حس می کردم آخرش باید واسمون کار درست کنه . هر چند زن خیلی مهربونی بود . گاهی وقتا نادر مزاحم هم با هامون میومد چاره ای نداشتیم باید تحملش می کردیم . یه بار من و ندا که کنار دریا و تو دل شب تنها بودیم طبق معمول بغلش کرده دیدم دستش یهو رفت طرف گردنش و با عصبانیت گردن بندی رو که یه روزی داشت واسه مون شر درست می کرد به زور از گردنش کشید طوری که زنجیرشو پاره کرد و می خواست بندازه طرف دریا که دستشو گرفتم و گفتم دختر چت شده . مگه بازم ازم دلخور شدی ؟/؟کاربدی کردم ؟/؟-نه عزیزم چون تو همش داری کار خوب می کنی نمی خوام این همرام باشه . اینو اون آشغال واسم گرفته بود نمی خوام هیچ اثری از اون تو زندگیم باشه -حالا چرا اسراف می کنی می تونی بدی به یه بد بخت بیچاره . بفروشیش و کار خیر کنی از خدا بخوای که چشاتو خوب کنه . یه معجزه ای بکنه . یه خراش خفیفی رو گردنش افتاده بود . لبمو گذاشتم روش و با دستی که به دور گردنش حلقه زده بودم اونو به خودم نزدیک تر کرده و فشار بوسه ملایممو زیاد تر کردم -چیکار می کنی نوید زیاد خوشم میاد و اون وقت ولت نمی کنم ها . اون وقت میگم تا صبح منو ببوسی .-تو که خودت خوب میدونی من به خاطر عشق پاکمون هر کاری می کنم . دلم نمیومد زیر گلوشو زخمی ببینم ولی می ترسیدم کبودش کنم . بازم چشاشو بوسیدم و بعدشم لبای خوشگلشو شکار کردم . خیلی مراقب بودم که دست از پا خطا نکنم اگه بگم از اون تمایلا بهش نداشتم دروغ گفتم ولی نمی خواستم عشق قشنگ و لطیف و آسمونی خودمونو به این سادگی و در این شرایط به هوس آلوده اش کنم و امتحانمو بد پس بدم . تازه معلوم نبود آینده چه سر نوشتی برای منو اون رقم زده -یه بار در همچه شرایطی بهم گفت نوید تو دلت میخواد ؟/؟منم که می دونستم چی داره میگه خودمو زده بودم به کوچه علی چپ و بیخیالی و گفتم منظورتو نمی فهمم -خیلی بلایی نوید . حنات پیش من رنگی نداره . درسته که من نمی بینم ولی احساسش می کنم من تسلیم توام عشق من . می دونم هیچوقت تنهام نمیذاری -ندا بعضی لذتهاست که مثل یه شعله آتیش بلند میشه و یهو می خوابه . یهو می سوزونه و خاکستر می کنه ولی بعضی لذتها مثل لذت یه عشق پاک و بی ریا همیشه باقی می مونه . موندگاره جاودانیه . حالا وقتش نیست که عشقمونو با هوس آلوده کنیم . نمی بینی چقدر پاک و قشنگه ؟/؟!..خودشو به بغل من فشرد و چشای ترشو به پشت چشام مالید با صدایی بغض آلود گفت من همه چی دارم هیچی از خدا نمیخوام اگه هم چشامو میخوام واسه دیدن توست . من با چشای تو دنیا رو می بینم زندگی رو می بینم . عشقو می بینم . امیدو می بینم . خورشید و ماه و ستاره و کوه و جنگل و دریا رو می بینم . شکوفه های درختارو تو بهار می بینم . باز شدن غنچه ها رو می بینم . پاییز قشنگو با برگهای زرد و قهوه ای درختاش می بینم . لب و چشای تو رو چطور ببینم تو رو که از همه اینا واسم عزیز تر و بالاتری . بهتری قشنگتری . مگه تو می تونی با چشای خودت خودتو ببینی که من بتونم تو رو ببینم ؟/؟خدای من چه با احساس و شاعرانه و عاشقانه این نکته رو بیان نموده بود . تر جیح دادم که در مقابل این جملات زیباش سکوت کرده پارازیت الکی نندازم .-نوید !به خاطر همین صداقت و سادگی و پاکی و عشق خالصانه توست که حس می کنم جدایی از تو یعنی مرگ -ندا از این حرفا نزن . میدونی که اگه تو نباشی منم می میرم -عزیزم همه اینا به یه طرف ,تو عاشق کسی شدی که بزرگترین عیبو داره و بزرگترین دردو . راستش اون موقعها که خودم می دیدم حس می کردم وجود خود آدم نابینا هم مثل چشاش تیره و تاره . بهت حق میدم تو هم همچه احساسی در مورد من داشته باشی .-ندا من دوستت دارم عاشقتم دیوونتم . واست می میرم بدون تو نمی تونم نفس بکشم تو از بوسیدن و قفل شدن لبات خسته نشدی ؟/؟کاری می کنی که دوباره لباتو شکار کنم و نذارم زیاد حرف بزنی -تو که دلمو شکارش کردی بیا لبام بازم تشنه لباته . دوستت دارم نوید هیچوقت تنهام نذار اینو هر رو زو هر ساعت که ببینمت بهت میگم و ازت میخوام نگو حرفای تکراریه . گفتن دوستت دارم هم تکراریه ولی دوست دارم همیشه بگم و بشنوم . از خونه رویایی خوشبختی بیرونم ننداز -ندا این یه خونه واقعیه . چون ما همدیگه رو با تمام وجود دوست داریم . هیچی نمی تونه مایه جدایی من و تو بشه .... یه بار ندا رو بردم خونه مون و به مادرم نشونش دادم . خدیجه خانوم از دیدنش خیلی خوشحال شد ودلشم خیلی به حالش سوخت . قبل از این که ندارو ببرم اونجا یه هفته تمام در حال رفت و روب خونه بود . خیلی سفارشش کرده بودم -وقتی به ندا گفتم در صورتی که می تونستی ببینی شاید خجالت می کشیدم که تو رو ببرم خونه ام خیلی ازم دلخور شد و تا چند دقیقه ای باهام قهر کرد . دید که منم ساکت شدم خودش سکوتو شکست و گفت تو چطور خجالت می کشی که از گفتنش خجالت نمی کشی . نوید تو یه چیزایی داری که آرزوی هر دختریه که مردش این طور باشه . یه دل پاک یه فکر سالم از خود گذشتگی .. تو دلم گفتم بیچاره خبر از گذشته گندیده من و چند بار زندان رفتنم نداره .. ای نوید آفتابه دزد ! ولی خداییش خیلی خجالتو که می کشیدم . هر چند فضای خونه رو معطر کرده بودم حال و هوای کوچه هم طور دیگه ای بود . پرسر و صدا و شلوغ و پلوغ .. ندا و مامانم خیلی با هم گرم گرفته بودند . چند بار می خواستم به مامانم بگم که عاشق و دیوونه ندام ولی نتونستم راستش نیازی هم نبود بگم چون از چشاش فهمیدم که از چشام همه چی رو فهمیده .. طرز صحبتم با ندا ,دلسوزیهام ,دستشو توی دستم گرفتن هام ,خیره بهش زل زدنها . مادره تا ته قضیه رو رفت . هر لحظه منتظر بودم مادره به من بگه رفتی عاشق یه دختر کور شدی ؟/؟تازه اگه باباش اونو بهت بده ؟/؟ولی خب یه چیزی ته دلم بهم می گفت خدیجه خانوم این جوری نیست با محبته . دل کسی رو نمی شکنه . دلسوزه . از برکت وجود و شرفیابی ندا جونم یه دستی به بر و روی خونه کشیدم هر چند ندا اینا رو نمی دید ولی می تونست حسشون کنه . مامان خوبم که تا می تونستم ادکلن های گرونقیمت فرانسوی رو روش پیاده کرده بودم تا می تونست ندارو بوسید و بعدا بهم گفت که خیلی ازش خوشش اومده و اهل فیس و تکبر نیست . ندا هم از خدیجه خانوم خیلی خوشش اومده بود . در حال برگشتن بهم گفت که فکر نمی کردم که مادر شوهر به این خوبی داشته باشم -ندا تو این قدر خوش بینی که فکر می کنی من و تو با هم ازدواج می کنیم ؟/؟-این درسیه که تو به من دادی استاد! پس نا امیدم نکن . دو ماه وچندروزدیگه دیگه تولد ندا بود . دوست داشتم قشنگ ترین و بهترین هدیه رو من بهش بدم . به حساب خودم تا اون موقع سه تا حقوق می تونستم بگیرم . باید از همین حالا گدا بازی رو شروع می کردم تا بتونم پولمو جمع کنم . شاید با نصف پس اندازمم می تونستم یه هدیه خوب واسه عشقم بگیرم .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

5 نظرات:

ناشناس گفت...

alyiiiiii bod iraniii jan alyiiiiiiii


Merc movafaq bashiiii

Bi sabrane montazere baqyasham

ناشناس گفت...

eeeee emza yadam raft =)))))))

13

ایرانی گفت...

سیزده عزیزم !خوش یمن مهربان .از روح کلامت به خوبی در می یابم که سیزده هستی ولی به نظر من تو بیست بیستی .امیدوارم زندگی بیستی هم داشته باشی ..ایرانی

مرتضی گفت...

مثله همیشه زیبا بود.

سپاس ایرانی عزیز

ایرانی گفت...

مرتضی جون متشکر م از پیام زیبایت.شادباشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر