ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 16

آره من می خواستم یه گردن بند خوشگل بخرم . یه چیز تو پر . سنگین آخرین مدل . یه چیزی که به گردن خوشگلش بیاد . می خواستم گرونترین هدیه رو بهش بدم . شاید واسه تولد یه چیزایی معمولی بهش می دادن ولی من دوست داشتم واسه ندای خوشگلم یه چیز خوب بخرم . یه چیزی که دیگه از گردنش در نیاره و نخواد اونو بندازه دریا . روز تولد نزدیک شده بود و یه پول و پله ای هم افتاده بود تو دستم . ازهمین حقوق خودمون . هر روز از کنار زرگریها رد می شدم نمی دونستم آخرین مدل و مد جدید چیه . خیلی هیجان زده بودم . آخه تا به حال جز چند تا بار دزدی ساده هدیه درست و حسابی به یه دختر نداده بودم . حالا می خواستم با دسترنج خودم به عشق خودم  یه هدیه بدم . روز ها یکی یکی تبدیل به دیروز می شدند و روز به روز پیوند من و ندا محکم تر می شد . فقط مادر ندا بود که گاه با یه حالتهای خاصی به من و دخترش نگاه می کرد و از این بابت دلشوره عجیبی داشتم . من چشم ندا بودم و ندا خورشید من . من با ندا زندگی را می دیدم و با ندا زندگی می کردم و با ندا گرم می شدم . این ندا بود که به من نفس می داد و ندا می گفت که من چشمان او هستم . ندا می گفت که با من و با چشمان و احساس من عشق و زیباییها را احساس می کند . می گفت که من همه چیز او هستم . امید او ,نوید زندگی او, هستی و مستی او . یا در کنار هم بودیم یا با هم تلفنی صحبت می کردیم و یا در فکر هم بودیم . قرار بود یه سری فک و فامیلاش واسه شرکت در جشن تولدش بیان بابلسر . ندا می گفت که خیلی هاشون پر فیس و افاده ان و به سر و وضع و مایه اشون می نازن ولی ازم دعوت کرده بود که حتما در مراسم باشم و بدون من اصلا بهش خوش نمی گذره . ولی من فقط دوست داشتم هدیه رو بهش بدم و برم و دیگه تو مجلس فامیلیشون نباشم . چون اون اعتماد بنفسو که بتونم باهاشون روبرو بشم رو نداشتم . تو یکی از زرگریهای مرکز شهر که اتفاقا یه خانوم فروشنده ای هم اونجا بود و به کمک اون , یه گردنبند خوشگل واسه ندای خوشگلم خریدم . درست یک میلیون تومن قیمتش بود . اصلا به فکر پولش نبودم . اون به اندازه یه دنیا واسم می ارزید واگرم دنیا رو به پاش می ریختم بازم کم بود . با این که ندا منو به مجلس دعوت کرده بود ولی سختم بود که برم . بهش گفتم فقط واسه چند لحظه میام بالا هدیه ناقابلمو بهت میدم و میرم تو باید پیشم بمونی .-عزیزم نمیخوام بقیه بهمون شک کنن -حالا اومدنو بیا بقیه اشو یه کاری می کنیم . هر طور که راحتی . بعد از ظهر روز تولد ندا که یک روز پاییزی بود انواع و اقسام ماشینها جلو خونه شون پارک شده بود . ماشینهایی که همه شون از تهرون اومده بودند . مزدا , بنز, تویوتا , ماکسیما , پژو ...طوری شده بود که همسایه ها فکر می کردند ما عروسی داریم .. سیزده چهارده تا جوون کراواتی هم در میان اونا بودند . از این بچه سوسولای جوجه فوکلی خوشم نمیومد . از دخترای تیتیش مامانی بگم که طوری لباس پوشیده بودن که انگاری میخواستن برن شنا . زنایی که یه خورده مسن تر یا پیر بودند به اندازه یه ویترین زرگری به دست و بالشون و گردنشون طلا آویزون کرده بودند . من نمی دونم ندا چه جوری ازم دعوت کرده بود که از اول در این مراسم حضور داشته باشم . حتما یادش رفته بود یا نمی دونست که من تدارکاتچی هستم . ولی خب از وقت شام به بعد تقریبا بیکار می شدم . می تونستم هدیه امو همون موقع به ندای خوشگلم بدم . از بعد از ظهر تا اوایل شب فکر کنم حدود صد کیلومتر رو رانندگی کرده بودم . می دونم این دستورات دقیقه ای رو ندا نمی تونست داده باشه . هر یک از فک و فامیلاش واسه خودشون یه پا رئیس بودن . به خاطر ندا و به خاطر زندگی همه چی رو تحمل می کردم . راستش واسه خودم یه کفش و لباس ساده ای تهیه کرده بودم که در مقابل دک و پز مهمونا مثل بچه گداها به نظر می رسیدم . دیگه نیازی نبود که دعوت رسمی بشم و در مجلس شرکت کنم تا به صورت آماده باش برم تو مهمونی تا هر وقت خر حمال خواستند من برم کمک . هر چند دو تا کارگر زن هم کمک می کردند . من فقط از این که پیش ندا شخصیتم خرد شه عصبی بودم . شانس آوردم که اون منو نمی دید که چه جوری وبا چه حالتی پیش این از ما بهتران وایستاده ام . مردای مسن تو مجلس کم بودند . دخترا و پسرا با هم می رقصیدند . ندا مثل یه فرشته یه گوشه ای نشسته بود و گاه می ایستاد و با مهمونا یی که همه از فک و فامیلاش بودند خوش و بش می کرد . پس از مدتها نادر شده بود عصای دستش . درکش می کردم از این که چرا نمی تونه توجهی به من داشته باشه . اتفاقا این طوری بهتر بود . ندا خیلی خوشگل شده بود . عین فرشته هایی که تو نقاشی ها می بینیم . مثل ماهی که تو سیاهی شب و تو یه آسمون تاریک و بی ستاره همه جا رو روشن می کنه . ندا از همه دخترای اونجا خوشگل تر بود حتی بدون آرایشش هم از همه شون قشنگ تر بود . مظلومیت و معصومیتی که تو چهره اش بود حیلی جذاب و زیباتر نشونش می داد . ندا ملکه مجلس بود . داشت واسه یکی زنگ می زد . حس کردم موبایلم داره زنگ می خوره گوشی رو گرفتم ندابود -کجایی پسر .. تو اینجایی ؟/؟ظاهرا از سر و صدا و همهمه فهمیده بود -خب دیگه ما جزو فراموش شده ها هستیم دیگه ما رو آدم حساب نمی کنی -به خدا نمی دونستم اینجایی به عشقمون قسم اگه تو بخوای همین حالا با تو از همین در میام بیرون و قید این مجلسو می زنم . حیف که مهمونن و بی احترامی میشه . می خواستم ناز کنم و حالشو بگیرم -البته اگه عاشق باشی -نوید اذیتم نکن سر و صدا زیاده . هرکدوم باید داد بزنیم صدا به گوش برسه . مگه می خوای داد بزنم که دوستت دارم . بیا پیش من می خوام بوی تو رو احساس کنم . رفتم پیش ندا -خیلی بلبل زبون شدی نوید!  این همه دختر خوشگل اینجا دیدی دمت در اومد ؟/؟حالا بی سر و صدا میری یه گوشه ای چش چرونی می کنی و خودتو بهم نمی رسونی که من سر خرت نباشم ؟/؟-ندا تو خودت خوب می دونی که این وصله ها بهم نمی چسبه من فقط تو رو دید می زنم -آره جون خودت تو گفتی و منم باور کردم . در همین لحظه  یه دختر کرمکی که فکر کنم دختر عمه اش بود اومد جلو و گفت ندا این آقا خوش تیپه رو بهمون معرفی نکردی . معلوم نبود این دختره وقتی این همه داشتم کارهای تدارکاتو انجام می دادم کجا بود . ندا با آرنج زد به پهلوم و گفت . هی بدجنس دروغگوی چش چرون توکه می گفتی بد قیافه ای . این دختر عمه ما الکی از کسی خوشش نمیاد.  مبارکت باشه .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

3 نظرات:

ناشناس گفت...

in ghesmatesh ke koliiii hal dad :d


Dastet tala iraniii joooon


Irani tajrobat az man bishtare dada ye dostii daram 4 sal ba ye pesarii bode

Har do ta ashegh bodan migam ashegh bavar kon bi khabar az ham dg aab ham nemikhordan alan 22 saleshe

Peare zaheran doresh zade in doste manam fahmide vali irani daqooon shode chikar konam nemidonam


Engar dg asan tou in donya nist

Mige zendegi vasam bi arzeshe arzoo ham nabod shode harchi besh migam nemifahme be nazret chikar konam :-?

13

ایرانی گفت...

آشنای عزیزم سیزده مهربان .داشتم فکر می کردم که دیگه ماروفراموش کردی .اگه پاسخ این نظرت چند ساعتی دیر داده شد واسه این بود که در پاسخ آن داشتم متن شکست یابیروزی رو می نوشتم .به طور مفصل مطالبی را در خصوص پرسش تو نوشته ام که فعلا جدیدترین مطلب منتشرشده از سوی من می باشد .نیمه شب خوش ..ایرانی

مرتضی گفت...

زیبا و عالی

 

ابزار وبمستر