ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 22

ندا از خوشحالی سر از پا نمی شناخت . نمی دونست چیکار کنه . اون شب از خوشحالی برام می خوند و می خوند تا احساساتشو بگه و منم بنویسم . اون واسه طرح مطالبش همیشه از یه سبک پیروی نمی کرد . گاهی ساده و خیلی خودمونی و گاهی هم ساده و کتابی مطالبشو بیان می کرد ...... می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم نخست به چشمانی بنگرم که به اوجم رسانده باشد . به تو همدم مهربان من که خاکستر وجودم را به شعله های سوزان عشق مبدل کرده ای به تو که با دم خود روح دیگری در من دمیده ای . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم نخست تو را ببینم تو را که نوید بخش عشق و زندگی دیگری بوده ای می خواهم با تو از راز های درون بگویم رازهایی که دیگر برایت پوشیده نیست . راز عشق , راز خوشبختی , راز زندگی ... راز انتظار .. راز دیدن آن سوی درون پاکت .. آن سوی پاکیها آن سوی زندگی , آن سوی دنیای سیاه من که با تو و چشمان تو به روشنیها رسیده است . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم با نگاهت با چشمان با ز و زیبایت ببینم و با گوش جانم بشنوم که جان من دوستم می دارد . می خواهم در آغوشت بگیرم با گرمای عشق و وجودت بسوزم . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم این بار با نگاه خود ببینم که غرق در دریای عشق تو جانی دوباره می گیرم . بگذار در آتش عشق تو بسوزم . شکوه عشق تو آب و آتش را در کنار هم می دارد . شکوه عشق تو مرا به تو می سپارد . می خواهم تو را ببینم . چشمان همیشه خندان تو را ببینم . می خواهم راز آشکار نگاه تو را با نگاه خود بخوانم . می خواهم با خورشید چشمانم به تو بگویم که آسمان چشمهایم بی تو خواهد بارید و نوری نخواهد داشت .. می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم خود را به آغوش تو بسپارم و بگویم که این دیوانه دیوانه وار دوستت می دارد . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم تو را دنیایم را , تورا ببینم و با آسمان آفتابی چشمهایم برایت اشک شوق بریزم . به پلکهای خسته ام بگویم که جز نور عشق مقصد و مقصودی ندارید و می خواهم تو نخستین کسی باشی که تولد دیگرم را می بینی هر چند که نفسهای من , زندگی من از توست و تو امید و نوید هستی منی .... چند لحظه ای ساکت شد و منم فرصتو غنیمت شمرده و خواستم یه اظهار فضلی کرده باشم -ندا می دونم داری واسه بقیه اش فکر می کنی . هر چند می تونی همین جا هم تموم شده اش فرض کنی . نداجون از نظر علمی بعضی جاها به جای چشمها بگیم پلکها بهتر نیست ؟/؟-پسر! خیلی دقیقی ها ولی از نظر احساسی بیشتر جاها چشم قشنگ تره و تازه معمولا از نطر ادبی و دستوری نمی تونه غلط باشه . نوعی اشاره کل به جز به حساب میاد -میشه من یه دوسه خطی بهش اضافه کنم .. خواستم یه خورده اذیتش کنم ... حالا ندا جون ! من از زبون قشنگ تو ادامه اش میدم . خیلی هم با احساس وبا یک دکلمه ناز شروعش کردم که ندارو با چند جمله ای بردمش تو حس و اولش نفهمید که چی دارم میگم و می خونم .... وقتی که چشمانم را می گشایم به تو می گویم که با بیداری چشمانم من نیز بیدار شده ام به تو می گویم که دیگر دوستت ندارم و عشق ما خواب و خیالی بیش نبوده است . نوید تو دیگر مژده زندگی من نیستی . ندای تو دیگر از عشق نمی گوید ندای تو دیگر ندای تو نیست . ومن در پایان ظلمت به روشنی رسیده ام .... با این که می تونستم همین جا تمومش کنم ولی داشتم فکر می کردم چطور ادامه اش بدم و رفته بودم تو حس که نفهمیدم این ندا دو تا گوشای منو کی و چه جوری پیداش کرد که گرفت تو کف دو تا دستاش و چه جورم اونا رو می کشید -ندا ولم کن تو گوشامو کندی -حقته چند دفعه بهت گفتم از این غلطا نکن . پدرتو در میارم اگه تو بخوای اولین نفری نباشی که من تو رو بعد از عمل می بینم . واسه ما رفتی منبر ؟/؟ادای منو در میاری اون وقت اراجیف تحویلم میدی ؟/؟-ندا ولم کن . ولی خودمونیم خیلی شبیه سبک تو بود . این دفعه یکی از اون خودمونیهاشو بگو تا بنویسم . حالا گوشامو ول کن .-نه تا هر وقت دلم بخواد تنبیهت می کنم عذر خواهی هم قبول نیست -کی گفته من میخوام عذر خواهی کنم ؟/؟دیدم دست بر دار نیست دو تا دستمو به صورتش چسبوندم -نوید میخوای تلافی کنی ؟/؟دلت میاد ؟/؟من نمی بینم بیرحم . صورتشو با یه فشار آوردم طرف لبام . لباش مثل همیشه داغ و شیرین بود . همون لحظه اول دستاش شل شد . طبق معمول حتی بوی پیرهنش هم مستم می کرد -نباید میذاشتم منو ببوسی حالیت بشه که به بچه آدم یه حرفو فقط یه بار می زنن .-یعنی میگی من آدم نیستم ؟/؟باشه تو که هنوز بینا نشدی داری بهم پشت می کنی وای به این که نشه با یه من عسل تورو خورد . ووقتی که بتونی همه جا رو ببینی دیگه خدا رو بنده نیستی . حالا ما آدم نیستیم برو دنبال یه آدم ... ندا در حالی که هم عصبانی و هم ناراحت بود منو بوسید و گفت که منظوری نداشته ولی اینو هم گفت نوید تو اصلا دوستم نداری همش می خوای صدامو در بیاری -اگه بدونی ندا وقتی عصبانی میشی یه جور دیگه ناز میشی -ببینم گوشات سالمه ؟/؟دستای ندا رو گرفتم تو دستم . کف و پشت هر دو تا دستو غرق بوسه کرده گفتم من دستاتو می بوسم با این که همیشه صورتمو نیشگون می گیره و گوشامو درد میاره .-عزیزم نوید من فکر این که به شوخی هم بخوای اسم جدایی و بیوفایی رو بر زبون بیاری و ازش حرف بزنی واسم کشنده هست . سرشو گذاشتم روسینه ام و وقتی از امنیت دور و برم مطمئن شدم یه ساعتی ای رو در حال نوازش و وررفتن مودبانه با ندای خودم بودم . هر دو تامون خوب می دونستیم که چقدر همدیگه رو دوست داریم . فردای اون روز دیدم که ندا خیلی عصبانی و اخمو و ناراحته -چی شده -پسرعموم میخواد بیاد این جا تا یه مدتی حداقل تا چند روز بعد از عمل پلاس شه -خب بشه خونه عموشه . روی دوش من و تو که سوار نیست . ببینم من ندیدمش ؟/؟-نه واسه جشن تولد من بوده خارج و نتونسته بیاد یه جریانی پیش اومده که جون خودش لج کرده . به خیالش که واسش آب غورم می گیرم -ندا چی شده چرا سربسته صحبت می کنی ؟/؟-هیچی ولش بیخود ناراحتت نکنم بهتره -حالا که حرفاتو زدی نصفه ولش نکن -نوید من که گناه ندارم اون قبلا می خواست باهام ازدواج کنه ویه زمانی دوستم داشته و الانم شاید داشته باشه ... با شنیدن این حرفاش یه جوری شدم -پس چرا ازدواج نکردین ؟/؟-خب من دوستش نداشتم -واسه چی ؟/؟-بس کن نوید منو به گذشته ها نبر من فقط به تو فکر می کنم . فقط تو رو دوست دارم . می دونم همه اینا زیر سر پدرمه ... ادامه دارد . .نویسنده ... ایرانی 

6 نظرات:

vhd گفت...

akh ke cheghad az raghib motanaferam:-(
ziba bud o por hayajan amma pesar amue halemuno gereft!
dasto ghalameto mibusam irani jan:-*

ایرانی گفت...

ازلطف ومحبت وپیام گرمت ممنونم vhdعزیزم .خجالت زده ام می کنی .منم دستان گرم تو دوست صمیمی ام رامی فشارم ودیگه نمی دونم چی بگم که کم نیارم جز این که بگم دلم برای تو وهمه دوستان بامحبت دراین دوازده روز تعطیلی وبعدشم که معلوم نیست چی میشه خیلی تنگ میشه.درهرحال داستان باورود مسائل جدید یه خورده باید حال وهواش عوض شه وخیلی دارم با خودم کلنجار میرم که قسمتهای بعدی واندیشه های خودمو قبل از انتشار بیان نکنم .درهر حال توجه شما وتاثیرگذاری آن مایه دلگرمی من ونمایانگر احساسات قوی شما وسایر علاقمندان است . . موفق ومویدباشی...ایرانی.

ناشناس گفت...

ziba neveshti irani jonam :x

Akharesh ro khob tamom lardi

Alan energy daram baqyasham bekhinam :d

ایرانی گفت...

سلام به آشنای خوب وهمیشگی من .خسته نباشی .این قصه سردراز دارد .خوشحالم که ازاین داستان خوشت میاد .همیشه خندان باشی ...ایرانی

مرتضی گفت...

ایرانی عزیز میدونم که واسه نظر دادن یه کم دیر هست اما چه کار کنم که بد جور از این داستان زیبا عقب افتادم.
قول میدم خیلی زود خودم رو برسونم

کارت عالی رفیق...

ایرانی گفت...

خوشحالم که دوباره اومدی و می تونیم نام قشنگتو در جرگه نظر دهندگان ببینیم .عیبی نداره عجله نکن .این داستان حالا حالا ها تموم نمیشه .قصد دارم تحت هر شرایطی اگه عمری باقی موند اونو سیزده بدر 1391 قبل از این که به قسمت 90 برسه تمومش کنم و قسمت 81 اونو برای اول عید در نظر گرفتم .فعلا هم تا قسمت 84 اونو پیش رفتم البته پیش خودم ..یه دوست دیگه هم داریمبه اسم سیزده که مثل من و تو از این داستان خوشش میاد حالا نوبت اون شده که غیبش بزنه ..بگذریم .شاد و خرم باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر