ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان آمپولی من 6

قرار شد یکی از این پنجشنبه جمعه ها پدر بزرگ با دوستاش برن کوه و ظاهرا عزیز خونه تنها بود و مامان هم می خواست منو بفرسته پیش عزیز تا قلق منو بگیره . از حرفاشون فهمیدم که مامان هم خیلی دوست داشت باهامون باشه ولی عزیز گفت این جوری بهتره . یک دفعه نمیشه به بچه فشار آورد هول می کنه یه وقت زده میشه و از همه چی بدش میاد . بذار یواش یواش لذت ببره اون وقته که خودش با تمام وجودش بیاد دنبال این کارا . مامان واسم گلپر دود می کرد و حتی یک گوسفند هم کشت . واسه این که من چشم نخورم . ازش که پرسیدن جریان چیه گفت چند وقت دیگه رویا جونم قراره زن بشه خانوم بشه برای سبکی کار این کارو انجام دادم . حالا من که خودم می دونستم واسه چیه . دیگه از بس مار خورده بودم افعی شده بودم . فقط از تنها چیزی که سر در نمی آوردم این هوس هوسی بود که اینا می کردند ومنم هی منتظر بودم کی نه ساله ده ساله میشم ببینم موضوع چیه . بالاخره شب جمعه رسید و من و مادر بزرگ تنها شدیم . بر خلاف همیشه که هر وقت مامان می گفت برم خونه عزیز و پیشش بمونم عصبی می شدم این بار با کمال میل قبول کردم و هیچ اعتراضی هم نداشتم هردوشون تعجب کرده بودند . مامان یه لباس خیلی خوشگل تنم پوشوند و یه جوراب شلواری کیپ هم پام کرد . به جای این که از من بپرسه از کدوم لباس خوشم میاد از عزیز پرسید که کدوم لباس من بیشتر بهم میاد . منم حرفی نزدم یه دامن سفید کوتاه و خوشگل و یه پیرهن صورتی ناز هم تنم کرد و موهامو شونه زد و برای اولین بار یه خورده روژبه لبام زد .-مامان بابا دعوا می کنه .-عزیزم این فکرا دیگه قدیمی شده تو داری خانوم میشی یواش یواش دیگه باید بیشتر به خودت برسی . فهمیدم داره یه کاری می کنه که عزیز خوشش بیاد . دل تو دلم نبود . می دونستم که قراره امشب چه بلایی سرم بیاد . به اندازه کافی تماشا کرده بودم . حالا باید لیاقت خودمو به عزیز جون نشون می دادم .-عزیز خیلی خوب رانندگی می کرد به کارش وارد بود . یه خورده رنگش پریده بود . فکر می کردم اون حتما دلواپس امشبه . وقتی که از مامان خدا حافظی می کرد لباشو بوسید و یه دستی به کونش زد و گفت رزا جون تو دروازه بانی کردی توپو از دفاع و هافبک رد کردی و اومدی بهم پاس دادی و من امشب اونو گلش می کنم . حالا می بینی .-امید وارم عزیز جون من که از خدامه . راحت میشیم . پشتم صاف میشه خیالم راحت میشه . همچینش کنم که به جای قدم زدن بدوه . اونا داشتن در مورد من حرف می زدن و فکر می کردن که من هنوز بچه ام . بگذریم . می رسیم به این که مادر بزرگ تقربیا جوون تا می تونست ازم پذیرایی کرد . مایل نبود چیزای آبکی و سنگین به خوردم بده . وقت خواب شد و من جای بابا بزرگو واسش پر کردم . کنار عزیز دراز کشیدم .-صبر کن لباسای دختر خوشگلمو در بیارم تا راحت بخوابه .-عزیز من امشب خیلی گرممه -بلوز رویی اتو که در آوردی صبر کن این لباس زیرتم در بیارم . پنجره که باز شه کولرم نمیخواد روشن کنیم . تو که خودت خوب می دونی من واسه کلیه هام کولر روشن نمی کنم خودشم لباساشو در آورد . و فقط یه شورت پاش بود . سینه های درشتش که یه خورده شل و آویزوون شده بودند تکون تکون می خوردند ولی هنوز پوست تنش لطیف بود . اگه یه خورده دیگه خجالتو می ذاشت کنار شورتشو هم در می آورد -عزیز این جوری کلیه هات سر ما نمی خوره ؟/؟-نه رویا جون میرم زیر شمد . تازه الان هوا خبلی گرمه این جور راحت خوابیدن بدن ما رو معتدل می کنه . مادر بزرگ دمر و یه خورده پشت به من دراز کشید . لامپ پذیرایی روشن بود و اتاقو تا حدی روشن می کرد که بتونم کونشو راحت دید بزنم . سمت چپ مادر بزرگ در فاصله چند متری میز توالت بود که کنارش یه آینه بزرگ قرار داشت یه خورده که سرمو بالا می گرفتم می تونستم از داخلش خودمو ببینم ولی عزیز خیلی راحت می تونست این طرفو زیر نظر داشته باشه . مطمئن بودم بیداره و داره منو می پاد . شورت عزیز حیلی کوچیک بود و نازک و بیشتر کونشو نشون می داد -رویا جون بیداری خوابت نمی گیره ؟/؟نمی دونم وسط پام یه خورده بالاترش یه خورده دردم گرفته ورم داره . دو طرف کونشو گرفت و باز کرد . گفت دخترم ببین یه بر آمدگی غده مانندی می بینی ؟/؟-عزیز غده چیه ؟/؟-یه چیز گوشتی که روی پوست باد می کنه . من که دیگه خطشو خونده بودم و تو سن هشت نه سالگی خیلی چیزا یاد گرفته بودم گفتم عزیز دوست داری دست بزنم ببینم ؟/؟-اگه بدت نمیاد این کارو بکنی که ثواب می کنی . من که می دونستم مادر بزرگ خیلی خوشش میاد که کونش مالیده شه دو تا کف دستای کوچیکمو گذاشتم رو کونش و اول از زیر کونش همونجایی که می گفت ورم داره شروع کردم -عزیز من چیزی پیدا نکردم -اوخخخخخ رویا جون همه جاشو بمال پیدا می کنی . می دونستم که عزیز دوست داره کونشو لخت لخت کنه و همیشه اگه از اول کونش لخت نبود این وقتا مامان شورتو از پاش در می آورد . واسه همین این کارو من واسش انجام دادم . وقتی که داشتم شورتشو پایین می کشیدم گفتم مادر جون زشت نیست که درش بیارم ؟/؟اگه ناراحت میشی درش نیارم .-عزیزم تو هر کاری که بکنی درسته بالای کونمم ببین شاید اونجا ورم داشته باشه -اووووووفففففف قربون دستای کوچیکت .انگاری خون تو کون راه افتاده . کون عزیزو با دستام فشارش می گرفتم . اون چشاشو بسته بود و ناله می کرد . تنش داغ شده بود . یه خورده می لرزید -عزیز جون سردت شده دیگه این کارو نکنم ؟/؟-الهی دختر دستت به بهشت برسه . من دارم از خوشی می میرم . تنم دارم نرم میشه -ورم پیدا نشد -عیبی نداره حتما خوابیده .. داشتم به این فکر می کردم که این برنامه موز و بادمجون چی میشه کی اینا رو باید وارد کار کنیم . یادم اومد که موز و بادمجون مال سوراخ کون و کوسه . چقدر وسط پای عزیز خیس بود . پس عزیز کی میخواد این چیزای کلفتو بیاره دستمو از روی کون گنده اش غلتوندم به وسط و یهو کوسشو گرفتم تو دستم .-پیدا کردم یه ورم گنده اینجا هست . عزیز جون چنگش بگیرم ؟/؟خوب میشه ؟/؟-نههههههه نهههههه دختر چیکار می کنی . قربون دستای شفا بخشت . هر فشاری که بهش میاری بیشتر داغش می کنی -مادر جون اگه بخوای یه موز یا بادمجون بیاری می تونم بکشم روش . فشارش بدم تا ورمش بخوابه . می تونم زبون بزنمش -تو هر کاری دوست داری می تونی بکنی -عزیز اگه میکش بزنم ورمش می خوابه ؟/؟-آخ اگه مادرت بدونه که تو چه اعجوبه ای داری میشی .. این جوری که پیش میری تا دوسال دیگه قهرمان جهان میشی ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

1 نظرات:

matin گفت...

خیلی جالب هست این داستان مرسی

 

ابزار وبمستر