ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 20

مامان خدیجه رفته بود بیرون و من و ندا هم گوشه حیاط و کنار باغچه نشسته بودیم . اون چیزی رو که نمی دید . حتما فکر می کرد توی باغ بهشت نشسته . چهار تا درخت نارنج دیگه مست مستش کرده بودند و یک ریز داشت واسم نغمه های عاشقونه می خوند . معلوم نبود از خودشه یا از بقیه . می رفتم تا ببینم معناش چیه می رفت رو یه عبارت دیگه . عجب مخی بود این ندا . خدا یه حسشو گرفته بود چند تا حس دیگه اشو قوی کرد . آن قدر خوند و خوند تا تو بغل من چند دقیقه ای خوابش برد .. البته نوازشهای منم تو خوابوندنش بی تاثیر نبود .به چشای بسته اش نگاه می کردم . اگه خوب شه اگه یه روزی بتونه ببینه بازم میگه منو دوست داره ؟/؟منو مادرمو در کنار این درختا و خونه قدیمی تحمل می کنه ؟/؟بازم می تونه به من بگه عاشقمه ؟/؟یا این که انتظار یه عشق افلاطونی داشتن از اون یه انتظار بیجاییه . تحمل یه لحظه درد و رنج و ناراحتی ندا رو نداشتم . نمی تونستم ببینم که اون واسه چیزی آه و حسرت بکشه . اگه یه روز خوب شه و بیاد بهم بگه ما با هم خیلی فاصله داریم و دنیای من و تو از هم جداست اون وقت باید چه احساسی نسبت به اون داشته باشم . تو همین حال و هوای خودم بودم که یه صدای آروم و دلنشینی به گوشم رسید -راستشو بگو به چی فکر می کردی -ندا توی خواب هم مواظب منی ؟/؟-چی خیال کردی من تا قیامت هم دنبالت میام . بگو دیگه من تا جوابمو نگیرم دست بردار نیستم -تو از کنه هم کنه تری . ندا دستشو گذاشت رو صورتم و مثلا داشت جهت کاملو شناسایی می کرد و بعد سرشو اونور کرد . باهام قهر کرده بود . خیلی خوشم میومد از این کارش . از ناراحت شدنش خوشم نمیومد . من هیچوقت نمی ذاشتم قهرش به یه دقیقه هم برسه . صورتمو گرفتم جلو صورتش و قبل از این که با حس قوی خودش و لجبازیش منو از خودش برونه لبای خوشگلشو اسیر لبای خودم کردم . هر چی خواست خودشو ازم جدا کنه نتونست . تسلیم شد . آرومش کردم ولی می دونستم یادش نرفته به روم میاره . لب و دهنش مثل بقیه قسمتای تنش خوشبو بود . همراه با بوسه شیرین و طولانی دستامم کار می کرد . صورت قشنگ و گونه ها و زیر چونه اشو غرق بوسه کرده بودم . پاهامو ازش دور کردم تا هوسهای خفته ام بیدار نشه واگرم بیدار شه ندای من چیزی نفهمه . ولی به این سادگیها نمی شد سرش کلاه گذاشت . طبق معمول اجازه پیشروی بیشتری رو به خودم ندادم . با آروم گرفتن من ندا هم کمی آروم گرفته بود . صورتم  به گونه های داغش چسبیده بود . بوی خوبی می داد . هر وقت من و ندا در یه همچین حالتایی قرار می گرفتیم همه چی از یادم می رفت . زمان و مکان واسم مفهومی نداشت . ندا تو بغلم بود . از گرمای تنش لذت می بردم . ولی در واقع اون روحشو احساس و باور هاشو به من سپرده بود . باور هایی که واسه منم مقدس شده بود .-نوید حالا دیگه واست غریبه شدم ؟/؟-تو کی واسم آشنا بودی که حالا غریبه شده باشی ؟/؟-خیلی راحت موضوع رو عوض می کنی -ندا تو که از بوسه هام فهمیدی چقدر دوستت دارم . تو که می دونی و درک می کنی چه طوری با عشق و با تمام وجودم بغلت می زنم .-وچطور با هوست می جنگی . یه خورده ساکت شدم . مثلا می خواستم خودمو کمی محجوب نشون بدم -داشتم باهات شوخی می کردم . بعضی وقتا یه خورده که حالت ناز و قهر به خودت می گیری یه جذابیت خاصی پیدا می کنی .-من که هیچوقت واست ناز نمی کنم .-من که همش می خرمش .. بگذریم داشتم به این فکر می کردم که اگه تو یه روزی بتونی ببینی که این بزرگترین آرزوی زندگی منه خیلی چیزارو هم دیگه نمی بینی . بینایی تو یعنی بیداری تو -خب رک و پوست کنده بگو عشق و عاشقی من پوچه دیگه . چرا این روزا همش از این فکرا می کنی . بذار از بوی دلاویز این بهار نارنجا لذت ببریم و ذره ذره عشقو تو وجود هم احساس کنیم . نوید !شاید من الان نتونم ببینم ولی تو رو دارم . تو همه چیز منی . دنیای بدون تو رو اصلا فکرشو نمی کنم . بدون تو یعنی مرگ یعنی نیستی یعنی نا بینایی . یعنی پایان آرزوها . یعنی نابودی رویا ها . می دونی عزیزم بعضی وقتا رویاها خیلی قشنگن . رویا ها مثل واقعیت میشن . بدون اونا واقعیت و زندگی و واقعیت زندگی مفهومی نداره . وقتی احساس می کنی خوشبختی , یکی هست که می تونی بهش تکیه کنی و کلید آرزوهای زندگیت دستشه , دیگه از خدا چی میخوای . می تونی رویایی بشی . می تونی تصور کنی که با اون داری تو دل آسمون و بر فراز ابرها پرواز می کنی . با اون داری ستاره ها رو می چینی . میری به خونه ماه و از اونجا به عاشقایی که زیر سایه اش نشسته ان نگاه می کنی . ساده تر بگم آرزوهای بزرگ و خیلی خیلی بزرگ در مقابل عظمت عشق و معشوق هیچ به نظر میان . تو بزرگترین آرزومی . تو کلید خوشبختی منی . یه آرزوی بزرگ دارم و این که بتونم یه روزی تو رو ببینم ولی بزرگترین آرزوم اینه که هیچوقت ازت جدا نشم و بهتره بگم هیچوقت ازم جدا نشی . من بدون تو کورم می میرم . دیگه چه جوری بگم که هیچوقت تنهام نذاری . ولی این منم که باید بترسم که یه روزی به خودت بیای و حس کنی که این علاقه ای که به من داری عشق نبوده . حس کنی که بودن با من یعنی عقب موندن از زندگی و اونچه باورها و آرزوهای زندگیته . نوید اگه فکر می کنی همچه روزی می رسه بگو . اگه حالا بگی شاید بسوزم ولی شاید با این سوختنم یه جوری بسازم اما اگه بعدا بگی ممکنه خاکستر شم .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

5 نظرات:

مرتضی گفت...

درود و سپاس ایرانی عزیز

ایرانی گفت...

بر تو هم درود مرتضای گرامی .سربلند باشی ..ایرانی

ناشناس گفت...

سلام ایرانی عزیز لطفا نوشتن ندای عشقو سریعتر کن البته راز نگاهم عالیه اونم اگه تونستی سرعتشوبیشتر کن بگیه خوبن ولی به این دوتا نمیرسن باسپاس فروان

ناشناس گفت...

salam be iraniiii jonie khodemon dadash dastet khaste nabashee :d

Hal mikoni estelaharo :d

Merc babate zahmat hat

Perspolise ham borda :d

Vali ta estili deq margemon nakone vel kon niiiist :(((((

Montazre ghesmataye dg ash hastam tnx

13

ایرانی گفت...

آشنای خوب وگلم سلام .جای خوشوقتیه که از این دو تا داستان خوشت اومده .ندای عشق هر یک و نیم روز و راز نگاه هم هر 3روز یک بار منتشر میشه .از چند قسمت دیگه سوژه داستان رازنگاه دچار یه تحول میشه به این صورت که از سکسش کم شده به عشق و احساس ومسائل عاطفیش اضافه میشه .ومی رسیم به یار همیشه مهربانم سیزده گل .ببینم تو هم مثل من قرمزی ؟بازم خدارو شکر که امساله رو یه دسته پایین تر نمیریم .کلی عیب و ایراد داره این تیم ولی کوگوش شنوا و کو چشم بینا ؟!مهمترین علتش اینه که از ما بهتران ویه سری قیم نما که انگار پرسپولیس ارث پدرشونه به محبوبیت این تیم چسبیدن وول کنش هم نیستند ونه تنها منفور میشن بلکه به جای درست کردن ابرو می زنن چشمو کور می کنن .بگذریم می رسیم به ندای خودمون .ممنونم که در هر شرایطی با پیام گرم خودت منو به ادامه این داستان تشویق می کنی ومنم تلاشم بر اینه که با تمرکز بیشتر و بهتری بتونم اونو بنویسم وسعی کنم یکنواخت نشه .سلام منو هم به دوست در ظاهر شکست خورده ولی در باطن پیروزت برسان .برای تو و همه آشنایان خوب خودم آرزوی شادی و تندرستی می کنم .منتظر پیامهای بعدیت هستم .بانهایت احترام ...ایرانی

 

ابزار وبمستر