ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سكس با مادر و دخترش2

پريسا و ريحانه اومدن داخل اتاق ، من و علی خيلی ترسيده بوديم که نکنه ريحانه چيزی به مادرش گفته باشه و حالا مادرش اومده باشه اينجا داد و قال راه بندازه.جرات نميکردم تو چشمای پريسا نگاه کنم ، برای همين سرمو پايين گرفته بودم ، که پريسا خانوم گفت : آقا محسن من که نبودم مثل اينکه بهتون خيلی خوش گذشته ، ريحانه يک چيزهايی برام تعريف کرده ، البته اون نميخواست ولی من از زير زبونش کشيدم بيرون.ديگه مطمئن شده بودم که پريسا از همه ماجرا بو برده ، سرمو بلند کردم و تو چشمای پريسا زل زدم ، چشماش برقی خواسی داشت ، اصلا عصبانی نبود ، بيشتر قيافش به آدمای حشری ميخورد. بعد من گفتم : آره ، مگه قرار بوده به ما بد بگذره ، جای شما هم خالی خيلی خوش گذشت.پريسا گفت : بله ، من از همون اول که ريحانه رو ديدم ، فهميدم که يک بلايی سرش اوردين ، بعد هم مجبورش کردم که همه ماجرا رو برام تعريف کنه ، حالا هم اومدم اينجا تا خوشيتون رو کامل کنم ، دوست دارين حالا داد و فرياد راه بندازم تا آبروتون بره.من و علی هر دوتامون عين سگ ترسيديم ، که يک دفعه پريسا چادرشو از سرش در اورد ، باورم نيمشد اون زير چادرش فقط يک شورت و يک کورثت داشت. عين برق گرفته ها شده بودم ، اصلا انتظار ديدن همچی صحنه ای رو نداشتم. علی هم حال و روزش مثه من بود. پريسا با اينکه سنش بالای سی سال بود ، ولی اندامش عالی عالی بود.پريسا گفت : شما نميدونين وقتی يک زن لذت سکس رو تجربه کرده باشه ، ولی ۱ سال و نيم از اين لذت محروم باشه چه حالی پيدا ميکنه. اولش فکر ميکردم که شما به غير از در س خوندن هيچ کار ديگه ای بلد نيستين ، ولی امروز وقتی ريحانه اين ماجرا رو برام تعريف کرد ، حس شهوت تمتم وجودم رو گرفت ، بعدش منتظر شدم تا همه همسايه بخوابن ، تا حالا مزاحمتون بشم ، بعدشم يک وقتی فکر نکنين ، من زن هرزه و جنده ای باشم ، نه اگه اين طوری بود تا حالا ميخواست ۱۰۰ تا سکس بعد از طلاقم داشته باشم. حالا اگه شما اين افتخار رو به من بدين من به همراه دخترم در خدمتتون هستيم.من و علی فقط داشتيم به حرفهای پريسا گوش ميداديم اصلا باورم نميشد. پريسا اومد کنار و يک لب از من گرفت ، توی چشماش آتش شهوت رو ميديدم ، دستی به تن پريسا کشيدم ، کرستشو از جاش کندم و شروع کردم به خوردن سينه های خوش ترکيبش.۲ دقيقه که گذشت ولش کردم ، و لباسامو در آوردم ، علی هم لباساشو در آورد و بعد اون رفت سراغ ريحانه ، تو دلم بهش گفتم : خاک تو سره بچه بازت کنن.من هم رفتم سراغ مادر ريحانه ، روی زمين خوابوندمش و شورتشو از پاش در آوردم ، وای عجب کسی داشت ، تميز و بلوری ، مشخص بود که از قبل خودشو برای اين سکس آماده کرده است. از لباش شروع کردم به بوسيدن ، ۲ يا ۳ دقيقه از هم لب گرفتيم که شروع کردم به اومدن به پايين ، گردن و تخت سينه اش رو بوسه بارون کردم ، حالا رسيده بودم به سينه هاش که داشت مثه سنگ ميشد ، عجب سينه ای داشت ، خودم رو زياد با سينه هاش سر گرم نکردم ، دوست داشتم هر چی زود تر به جای اصليش که کسش بود برسم ، ديگه به کسش رسيده بودم ، پريسا داشت با انگشتش لای کسش ميکشيد ، که من دستشو دادم کنار ، و چوچولکاشو با دستم باز کردم و زبونم رو لای کسش گذاشتم ، کل بدن پريسا لرزه ای کرد و پريسا هم اهی بلند کشيد که هوش رو سرم برد.علی بلند شد و اومد بالای سر پريسا و کير شو در دهان پريسا گذاشت ، ريحانه هم اومد برای من شروع کرد به ساک زدن ، داشتم ديوونه ميشدم ، از يک طرف داشتم کس پريسا رو ميخوردم ، از يک طرف هم ريحانه داشت کير منو ميخورد.بعد از ۵ دقيقه سرمو از لای پای پريسا برداشتم و ريحانه رو هم به کناری هل دادم ، کيرمو تو دستم گرفتم و اونو برای کردن تو کس پريسا تنظيم کردم ، پريسا رو به يک طرف چرخوندم و سر کيرمو در دهانه کسش گذاشتم ، و با اندکی فشار داخل کسش کردم ، ديگه من و پريسا به نهايت لذت رسيده بوديم ، ولی علی و ريحانه رو نميدونستم ، علی هم اومد پشت پريسا خوابيد و کيرشو تو کون پريسا کرد ، هر دو تاييمون شروع کرديم به تلمب زدن ، با هر عقب و جلو کردن ما ، پريسا آهی ميکشيد ، که من و علی رو ديوونه تر ميکرد.جامو با علی عوض کردم ، و کيرمو داخل سوراخ تنگ و تاريک کون پريسا گذاشتم و با تمام وجود فشار دادم ، پريسا آهی از ته دلش کشيد و همين آه ، کلی منو ارضا کرد ، دوباره علی رفت سراغ ريحانه و من هم اومدم سراغ کس پريسا ، و کيرمو گذاشتم تو کسش و عقب جلو کردم ، ديگه داشت آبم ميومد ، کيرمو از کسش در آوردم و گذاشتم لای سينه هاش که ديگه مثه سنگ شده بود ، کيرمو گذاشتم و با دستام سينه هاشو به هم فشردم ، ۵ بار که کيرمو عقب جلو کردم ، آبم به روی صورت پريسا فوران کرد ، ديگه ارضای ارضا شده بودم ، پريسا با دستش آبمو از صورتش پاک کرد و بعد دستش رو ليسيد ، من که رفتم کنار ، علی دوباره سراغ پريسا اومد و با هم مشغول شدن ، که ۵ دقيقه نکشيد علی هم آبش اومد ، حالا هر ۳ تامون ارضا شده بوديم ، ولی ريحانه رو نميدونستم.خلاصه اون شب پريسا و ريحانه تا ساعت ۳ بعد از نصفه شب در اتاق ما بودن ، من و پريسا در آغوش هم خوابيده بوديم و علی و ريحانه هم باهم ، ساعت ۳ هم پريسا و ريحانه به اتاق خودشون رفتند ، تا همسايه های ديگه بويی نبرن.بعد از اون هر دوشنبه پريسا و ريحانه ساعت ۱۱ شب به اتاقه ما ميامدن تا با هم سکس داشته باشيم. واقعا که درس خوندن در رشت به من و علی خيلی خوش گذشت. بعد از اينکه مدرک فوق دیپلم رو از رشت گرفتم ، برای ليسانس در شهر خودمون قبول شدم ، البته خيلی دلم ميخواست که رشت قبول بشم ، ولی نشد ، يک ماه قبل هم پريسا برای نامه نوشته بود که قراره با يک مرد همسن و سال خودش ازدواج کنه ، وقتی اين خبر رو شنيدن واقعا خوشحال شدم ، علی هم خيلی خوشحال شد ، چون بعد از اينکه از رشت اومديم ، خيلی ميترسيدم که پريسا و ريحانه به کثافت کشيده بشن ، ولی حالا ديگه خيالم راحت شده است.پایان

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر