ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

از روسري تا شورت9

فقط تنها چيزی که اون ترکيب زيبا رو بهم ميريخت، شالی بود که روی موهاش انداخته بود. سعيد هم تقريباً لباس شبيه به خود من پوشيده بود. بالاخره سيمين هم اومد نشست... سيمين به نازی گفت "نازی تو چرا معذبی عزيزم، پاشو مانتوت رو در بيار راحت باشی، اينجاهم که غريبه نيست"... من در ادامه حرف سيمين به نازی گفتم آره نازی جان پاشو لباستو دربيار راحت باشی... بعد به سمت سيمين سعيد و با اشاره به جلو موهای نازی گفتم: ببينيد خانم چه هنری داره، دو ساعت داشته جلو آيينه موهاشو سشوار ميکشيده! نازی خنديد و گفت خانم ها همه هنرمندن ديگه، چيه، شما آقايون حسوديتون ميشه!!! همه در حال صحبت و خنده بوديم که سيمين گفت "نازی جون موهاتو خوب درست کردی، بزار ببينم پشتشو چيکار کردی و..." نازی هم کم کم روسريش رو داد عقب تا سيمين ببينه... سيمين يدفعه گفت: "خب نازی جون بردار راحت باشی، منم که ميبينی چون حمام بودم انداختم سرما نخورم، بعد با نيم نگاهی به سعيد گفت منم سرم خشک بشه بر ميدارم. منم رو کردم به نازی گفتم آره عزيزم راحت باش... نازی هم که انگار منتظر تأييد من بود، از جاش بلند شد و روسريش رو برداشت، بعد گفت پس من برم توی اتاق لباسم رو هم عوض کنم و موهام رو شونه کنم... سيمين هم بلند شد و با نازی رفتن توی اتاق. با سعيد که صحبت ميکرديم گفتم چند وقتی ازتون خبری نبود؟ سعيد گفت درگير کارهام بودم، البته ميخواستم هفته پيش دعوتتون کنيم که بياين اينجا، ولی نشد و اين هفته شد... سيمين از توی اتاق اومد بيرون و رفت توی آشپزخونه... اولش دقت نکردم، ولی فوراً متوجه شدم که سيمين شالش رو برداشته! بعد از چند دقيقه نازی هم از اتاق اومد بيرون، تا بيرون اومد به سيمين گفت ميخوای بيام کمک؟ سيمينم گفت نه عزيزم ممنون کاری ندارم، دارم چايی ميريزم، برو بشين منم الان ميام... نازی خانم با موهای باز اومد کنار من نشست... موقع نشستن تازه ياد پشت لباسش افتادم، اما نازی بسرعت تکيه داد تا پشتش پيدا نباشه. سيمين که اومد برای همه چايی گذاشت و رفت کنار سعيد روی مبل نشست. تا نشست دستش رو انداخت پشت گردن سعيد و خودش رو انداخت رو مبل!... با اين کار سيمين نگاهم متوجه زير بغلش شد که کاملاً صافِ صاف کرده بود... اينقدر صاف بود که با اون بازوهای نازش فرقی نداشت! گرم صحبت بوديم که سيمين پاش رو انداخت روی پاش و روناش و خصوصاً لای روناش تو اون شلوار کشی کامل افتاد بيرون... تمام اين صحنه ها با وجود اينکه دلم نميخواست با قصد و عمد نگاه کنم، ولی کمکم داشت درجه حسم رو بالا می برد!!! نازی هم ديگه راحتتر شده بود و کمتر تکيه ميداد و حتی گاهی به بغل کمی ميچرخيد... بعد از حدود يکساعتی که حرف ميزديم، موقع شام شد و سيمين بلند شد که بره به سمت آشپزخونه، تا سيمين بلند شد، نازی هم بلند شد و گفت بزار منم بيام کمکت... بعد از تعارف سيمين، آخرش نازی و سيمين با هم رفتند به سمت آشپزخونه... حالا ديگه زيبايی اندام و بدن نازی کاملاً مشخص بود و سعيد هم داشت به هوای صحبت با سيمين به اونا نگاه ميکرد، کون زيبای سيمين توی اون شلوار تنگ و سفيد، باسنش رو شبيه يه توپ برفی کرده بود که بالا و پايين ميرفت!!!!!!!! که البته در کنار ساقای براق و کمر لخت نازی منظره قشنگ و محرکی رو درست کرده بود... وقتی خانما مشغول فراهم کردن مقدمات شام بودن، من و سعيد هم صحبت ميکرديم، درباره خيلی چيزا،،، من با لحن کنايه به سعيد گفتم چه خبر از زندگی؟!! سعيد گفت هيچی بابا، خانم چند وقت که تو تعطيلات بوده، ديشبم که از تعطيلات دراومده، هر کاری کردم نذاشت برنامه داشته باشيم!!! گفتم چرا، مگر دوست نداره؟! سعيد گفت چرا بابا، دوست داره، هر چی گفتم گفت "بزار فردا شب که فرداش هم تعطيله بيشتر حال ميده!!!!!!!" با خنده به سعيد گفتم پس امشب مواظب باش خودتو بعد چند وقت خفه نکنی!!! شام که حاضر شد، همگی مشغول خوردن شام شديم، ولی برای منو سعيد شرايط جديدی بود، چون تو يه فضای خودمونی و راحت با زنامون داشتيم شام ميخورديم و خصوصاً اينکه اوناهم ديگه تا جايی که ميشد لباسای راحتی پوشيده بودن و تقريباً همه جاشونو ميشد کشف کرد!!!!!! بعد از اينکه شام خورديم بساط شام جمع شد و مشغول صحبت و خوردن ميوه و شيرينی شديم... گرم صحبت بوديم و هر چی بيشتر ميگذشت خودمونی تر ميشديم... حرف کشيده شد به دوست داشتن و بعدم به روابط زن و شوهرها.... سعيد گفت ما که هميشه همديگرو دوست داريم و برای هم همه کاری ميکنيم، سيمينم در ادامش گفت البته نه همه کاری در هر جايی! من با خنده گفتم اونکه مسلمه خب هرجايی که نميشه هر کاری رو کرد!!! همه شروع به خنديدن کردن و نازی گفت واقعاً که همتون منحرفين! سيمينم گفت ما که باهم راحتيم، بعد به سعيد گفت آره عزيزم، سعيدم گفت بـــــــــــــــــــــله راحت باش خانمی! بعد سيمين به نازی گفت يعنی شما راحت نيستين؟ نازی گفت خب چرا ولی بستگی داره راحتی چی باشه! سيمينم معطل نکرد و دستش رو گذشت رو پای سعيد و سرش رو برد بطرف صورت سعيد و لباش رو گذاشت رو لبای سعيد و چند ثانيه ای لبای همديگرو مکيدن!!!!!! بعد گفت يعنی اين! نازی از چهرش مشخص بود کمی خجالت کشيده ولی مطمئن بودم که بدش نيومده... من که دوست داشتم اين رويه ادامه پيدا کنه گفتم خب اين که چيزی نيست و عاديه! سيمين که هنوز دستش روی فاق شلوار سعيد بود گفت ميخوايد بيشتر ازين راحت باشيم ديگه؟؟؟؟ گفتم ما که مشکلی نداريم، بعد به نازی گفتم خانمم تو مشکلی نداری اينا راحت باشن؟ نازی با لحن کشداری گفت نميدونم... سيمين گفت واقعاً ميخوايد راحت باشيم؟ چند بار کلمه واقعاً را تکرار کرد و به طف نازی رو کرد و گفت پس شماها هم بايد راحت باشيد تا ما خجالت نکشيم، بعد به سعيد گفت عزيزم اجازه هست راحت باشم؟؟؟!!!!!!!!!! سعيدم که مشخص بود کيرش زير شلوار زير دست زنش بزرگ شده، گفت خب اگه همه راحتن باشه عزيزم راحت باش.... همينطور که صحبت ميکرديم سيمين دستش رو ميماليد رو کير سعيد که راست کرده بود!!!! همچنان مشغول صحبت و شوخی و خنده بوديم که سيمين از ماليدن شلوار سعيد خسته شده بود، کمربند سعيد رو باز کرد و دستش رو کرد توی شلوار و کير سعيد رو گرفت و شروع به ماليدن کرد، يدفعه سعيد گفت آی يواش!!!!!! خيلی چيزی از کير سعيد پيدا نبود.... به يکباره سيمين کير سعيد رو کاملاً از تو لباسش کشيد بيرون و شرو به ماليدن کرد!!!!!!!!! منکه حسابی ساکت شدم و حالم با اين کار سيمين بهم ريخت... نازی هم داشت ماليدن کير سعيد رو تماشا ميکرد.... خونه ساکت شد و فقط صدای تلويزيون بود که ميومد! سعيد که حالش با اين کار زنش بهم ريخته بود، دست کرد توی بلوز سيمين و سينه درشنتشو ميماليد.... من دستم رو از پشت کرده بودم تو شلوار نازی و به سختی داشتم کون نازی رو ميماليدم... سيمين دست سعيد رو از توی لباسش کشيد بيرون و خم شد روی پای سعيد و جلوی ما کير سعيد رو کرد تو دهنش!!!!!! دست نازی کم کم اومده بود روی کير من و باهاش از روی شلوار بازی ميکرد!!! من سينه نازی رو گرفتم توی دستم و باهاش بازی ميکردم... سيمين هم همچنان کير سعيد رو ميخورد... من نتونستم اونجوری تحمل کنم و روی همون مبل در حاليکه سعيد داشت نگاهمون ميکرد، تيشرت نازی رو کامل دادم بالا و بعد سوتينش رو، دوتا پستونشو انداختم بيرون و با سر رفتم تو پستونای نازی!!!!!!!!!!!!!!!! بعد نازی رو از جاش بلند کردم و نشوندم رو زمين جلوی پام، همه لباسش رو از بالا تنه کاملاً درآوردم و لختش کردم... نازی هم شلوار منرو باز کرد و کمی داد پايين و کير راست شدم رو درآورد و مشغول ماليدنش شد... حالا قمبل کون گنده سيمين که توی شلوار کشی پهن شده بود روی زمين، پشت به کون ناز نازی تو شلوار جين تنگ بود... سيمينم شلوارو شورت سعيد رو تقريباً درآورده بود و داشت کير ميخورد، وقتی روشو برگردوند ديد نازی لخت شده و کير من رو درآورده داره باهاش بازی ميکنه، گفت: نازی جون قربون اون کونت بره سينا! بيا عزيزم کنار خودم، آقا سينا شما هم بيا کنار سعيد که نازی غريبی نکنه...!!!!!!!! من نگاهی به سعيد کردم و از جام بلند شدم، رفتم کنار سعيد نشستم، اولش کمی سختم بود ولی بعد پاهام رو باز کردم و کيرم رو نمايان کردم، ولی نازی هنوز نيومده بود! سيمين تو چشمای من نگاهی کرد و سر کير سعيد رو گذاشت روی لباش و در حاليکه لباش رو نيمه باز گذاشته بود با فشار سر کير رو ميکرد تو دهنش!!!!!!!!! با اين کار سيمين حالم بدجوری زده بود بالا! سيمينم هی به کير من نگاه ميکرد... سيمين نازی رو صدا زد و گفت "نازی جون بيا عزيزم، بيا ديگه، سينه های خوشکلتو که هم من ديدم هم سينا، حالا سعيدم ببينه!!!! تويه لحظه بلوز و سوتينشو باهم درآورد و لخت شد، بعد جلوی سعيد پستونشو گرفت دستش گفت ببين سينا هم داره سينه های منو ميببينه!!!!!!! ماله شوهرت آمادس که بيای!!! اگه نيای من خودم ميگيرمشا!!!!!!!!!" داشتم منفجر ميشدم با حرفای سيمين... سعيد بلوزشو درآورد و راحت پاهاشو باز کرد روی مبل تا سيمين براش بخوره... سرش رو گذاشت بالای مبل و چشماش رو بست... سيمين داشت براش ميخورد که يکدفعه دستش را گذاشت رو پای من که کنار سعيد بودم!! بدنم لرزيد، ولی بی انصافی نکرد و کيرم رو گرفت تو دستش!!!!!!!! بعد گفت نازی بدو که سفت شده... نازی که ديگه خجالت رو کنار گذاشت کنار و اومد کير منرو گرفت دستش... شايد اگر يخورده نازی ديرتر ميومد و کير من تو دست سيمين ميموند، همونجا تو دست سيمين آبم ميومد!!! تا نازی مشغول شد که کير منرو بماله تا بخورتش، سيمين از جاش بلند شد و سعيد دور کمرشو گرفت و شلوارشو کشيد پايين جلوی ما!!!!!!!! حالا سيمين فقط يه شورت تنگ داشت که به زور روی کسش رو پوشونده بود!!!!!!!!!!!! تا سعيد اومد شورت سيمين رو بکش پايين، سيمين جلوشو گرفت و گفت بذار خودم درميارم..... سيمين کون گندشو بطرف ما کرد و شورتشو خودش کشيد پايين و درآورد.... در حاليکه کونشو قمبل کرده بود کمی گذاشت رو پای سعيد و ماليد به کير سعيد!!!!!!!! من داشتن ديوونه ميشدم ديگه!!! سيمين برگشت و لختِ لخت ايستاد جلوی ما، و گفت سعيد جون اينو ميخوای الان؟؟؟؟!!!!!!!!!!!! سيمين به نازی گفت نازی جون سينا مال منو ديد، نمی خوای توهم لخت شی تا... نازی جوابی نداد. سيمين بی معطلی نازی رو از جاش بلند کرد و شلوارو شورت نازی رو باهم کشيد پايين!!! واقعاً که منظره زيبايی برای منو سعيد بود، دوتا کس ايستاده بودن جلوی ما!!!! شلوار نازی دم پاش جمع شده بود، سيمين گفت عزيزم بخواب رو زمين اينو از پات دربيارم، نازی هم خوابيد و پاهاشو داد بالا که سيمين شلوارشو در بياره!!!!!!!!!!!! هيچ وقت سيمين رو اينقدر راحت نديده بودم، احساس ميکردم شرايط باعث شده تا هممون بتونيم اينقدر راحت باشيم. سيمين وقتی پاهای نازی رو کرد بالا که شلوارشو دربياره، کس قلمبه نازی بين رونای کشيدش افتاده بود بيرون، همينطور سيمين هم در حالی اين کارو ميکرد که قمبل کونش باعث شده بود تا کسش شبيه همبرگر از وسط کونش بزنه بيرون!!! سيمين شلوار و شورت نازی رو که درآورد، دستشو گذاشت روی کس نازی و اونو کمی ماليد... منو سعيد هم هنوز نشسته بوديم و اين منظره زيبارو نگاه ميکرديم، که سيمين بلند شد و بی مقدمه اومد سمت سعيد و در حاليکه با چشمای خمارش توی چشمام نگاه ميکرد نشست روی کير سعيد و با دستش ميزون کرد روی سوراخ کسش!!!!!!!!! موقع بالا و پايين رفتن طوری با مهارت اينکار رو ميکرد که تمام کسش پهن ميشد روی کير سعيد!!!!!!!!!! نازی هنوز خوابيده بود و داشت سيمين و سعيدو تماشا ميکرد، من بلند شدم و دست نازی رو گرفتم و نشوندمش روی مبل کنار سعيد و سيمين، بهش گفتم پاشو بزاره بالا، اينقدر حالم بهم ريخته بود که نتونستم منتظر بمونم و بيشتر باهاش بازی کنم و فقط ميخواستم بکنمش، بهمين خاطر تا پاشو برد بالا، مهلت ندادم کير شديداً راست شدم رو گذاشتم روی کسش، از بس که خيس شده بود، با فشار آرومی رو به جلو براحتی همه کيرم بطور کامل فرو رفت توی کس نازی... اين در حالی بود که در فاصله چند سانتيمتری من، سيمين با اون کون قلمبش کسش رو روی کير شوهرش بالا و پايين ميبرد!!! ديگه حسابی مشغول کردن کس نازی شده بودم و طوری به کسش ضربه ميزدم که مبل حرکت ميکرد، صدای جيغ نازی دراومده بود.ادامه دارد...دوستان شبتون بخير و شادي

2 نظرات:

ناشناس گفت...

امیر جان من طرفدار وبسایتت هستم اما داستان سکس با مامان تو این ماه کم گذاشتی تو نظر سنجی بیشتر طرفدار داستان سکس با مامان هستن لطف کن چند تا داستان جدید سکس با مامان بذار

علی گفت...

امیر خان داستان سکس با مامان جدید چند تا بذار ممنون این ماه داستان سکس با مامان کم گذاشتی من به نمایندگی از دوستانم این پیام رو برات گذاشتم موفق باشی

 

ابزار وبمستر