ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

امير و بيتا3

حالا اولین شبمون رو از زبون بیتا جونم بشنوید...بعداز صیغه موقتی که یکی از بستگان من برای محرم شدن منو امیر خوند ما فقط باهم صحبت کرده بودیم و هیچ تماسی باهم نداشتیم مامانم دراین مدت به من میگفت بیتا مواظب باش قبل از عقد محضری اتفاقی نیفته و همه کارهاتون باید باشه برای بعد از اون.منم حواسمو جمع کرده بودم ولی برای بعدش تدارکات میدیدیم مامانم برام یه لباس خواب حریر تن نما و برای امیر هم یه دست لباس راحتی خرید.منم لباسها رو قشنگ تا کردم و اونها رو معطر کرده بودم.مامانم میگفت ای پدرسوخته داری خوب تدارک میبینی ها.آفرین خوبه باید لوازم استقبال از شوهرت رو آماده کنی.من توی این چندروز دیگه شبو روز نمیشناختم و همش حواسم پیش شبی بود که امیر جونم میخواست بیاد.اونشب فرارسید و منو امیر عقد محضری کردیم.شب اونروز امیر نتونست بمونه ولی قرار گذاشتیم فردا بیاد خونه ما.ساعتی رو که قرار شد امیر جونم بیاد خونه ما 8 شب تعیین کردم دلیلش این بودکه اگه امیر زودتر میومد فقط یه کمی میرفتیم تو اتاق بعدش میومدیم شام میخوردیم دیگه بهونه ای نبود که امیرو شب نگهدارم.اونم از بابام خجالت میکشد.اونوقت میرفت خونه خودشون.اونشب امیر سر ساعت 8 با یه دسته گل زیبا اومد خونه ما.لباس خیلی مرتبی پوشیده بود خیلی خوش تیپ شده بود.دلم براش یه ذره شده بود.دوست داشتم تند تند بوسش کنم.مامانم که این چیزها رو خوب میفهمید و دلش میخواست دخترش زودتر به خواسته دلش برسه خیلی معطل نکرد زود مارو فرستاد تو اتاق و به من یواشکی گفت در رو هم از داخل قفل کن.من لباس صورتی رو که مامانم مخصوص این زمان خریده بود تنم کرده بودم خیلی بهم میومد یقه اش تقریبا باز بود و قسمتی از سینمو نشون میداد و یه دامن کوتاه بالای زانو هم پام کرده بودم یه آرایش خوبی هم داشتمو مهمتر از همه دلم بود که دنیای دیگه ای داشت.هم شورمیزد هم استرس داشتم هم اشتیاق.بالاخره من و امیر تنها شدیم.من داشتم به خواسته های دلم میرسیدم.تا در رو قفل کردم دیدم امیر آغوشش رو بازکرده.منم خودمو انداختم تو بغلش و شروع کردیم به بوسیدن و لب گرفتن ازهم. بعداز چند لحظه امیر منو اهسته روتخت قرارداد.خودش هم کنارم نشست تختم یه نفره بود و برای اولین بار بود که من کنار یه مرد بودم.برام دنیای جدیدی بود.نمیدونستم چکار باید کنم.همش منتظر حرکات و رفتار امیر بودم.دیدم امیرجونم دستشو گذاشت رو سینه ام و دولا شد و شروع به بوسیدن و لب گرفتن ازم شد.همه اش منتظر حرکت بعدیش بودم.تقریبا اراده ازم گرفته شده بود.امیر کنارم روتخت خوابید و چون تخت یه نفره بود خیلی بهم چسبیده بودیم.امیر همینطورکه با سینه هام از رولباس بازی میکرد احساس کردم کیرش که راستم شده بود به پام میخوره.خیلی خوشم اومد.امیر یواش دستشو برد زیر پیرهنم و سینه هامو میمالید.خوشم میومد و منتظر حرکت بعدیش میموندم.دیدم دستشو برد زیر سوتینم و شروع به بازی با نوک پستونم کرد.اوووووووه چقدر لذت داشت.برای اولین بار بود یه مرد سینه ام رو میمالید و کیرش هم به پاهام میخورد.خیلی کیف کردم و همینطور تو بغل امیر بودم که مامانم در زد بیائد شام.بعداز شام طبق نقشه ام امیر قرارشد بمونه.دوباره اومدیم تواتاق که تا صبح باهم باشیم.من در رو قفل کردم و لباس راحتی رو به امیر جونم دادم که بپوشه.گفتم من پشتمو میکنم تو عوض کن.امیر گفت نه چرا مگه ما زن وشوهر نیستم باید جلوهم عوض کنیم.گفتم باشه.امیر لباسهاشو دراود واییییییییییییییییییییییی چقدر خوب بود.داشت جلوم لخت میشد یه عرق گیر رکابی تنش بود و یه شورت سفید.خدای من کیرشو دیدم از زیر شورتش زده بود بیرون.خیلی خوش ترکیب بود.بعدش منم لباسامو دراوردم لباس زیرم یه شورت و سوتین قرمز بود که مامان برای همین شب خریده بود.بعد لباس خوابم رو پوشیدم.امیر رفت برق رو خاموش کرد و چراغ خواب روشن شد دست منو گرفت و برد رو تخت و خوابوند و امد بغلم خوابید.نمیدونید چه عالمی داشتم.برای اولین بار بغل یه مرد میخوابیدم.امیر خودشو انداخت روی من و درآغوشم گرفت.منو هی میبوسید و لب میگرفت منم تسلیمش شده بودم و منتظر کارهای بعدیش بودم.خودم نمیدونستم باید چکارکنم.امیر گفت بیتا جون این لباس منو اذیت میکنه میخوام در بیارم.گفتم دربیار.از خدا میخواستم دوست داشتم پوست تن امیر رو لمس کنم.امیرم دراورد و فقط با یه شورت بود.دیگه من غرق لذت شده بودم.کیرش رو روی کوسم حس میکردم و لذت میبردم.خدای من داشتم با یه مرد عشقبازی میکردم.احساس کردم امیر داره لباس خواب منو هم درمیاره.بیشتر خوشم اومد و کمکش کردم.امیر اومد سوتینمو هم دربیاره که گفتم نه.ولی اون گفت بدون سوتین بیشتر لذت داره و درش اورد.راست میگفت لذتش بیشتر شد.با ممه هام بازی میکرد و کیرشو به کسم فشار میداد.همینطورکه عشقبازی میکردیم و من دیگه داشتم ناله های شهوانی میکردم.دیدم لذتم بیشتر شد.داشتم به جنون میرسیدم.آخه امیر نوک سینمو گذاشته بود تودهنش و داشت میخورد.من دیگه به اوج رسیدم.نمیدونم چی میگفتم به امیر.میگفتم ممه هامو بخور.بمکش.فشارش بده.کیرتو به کوسم فشار بده.برام دنیای عجیبی شده بود.احساس خیسی توی شورتم میکردم.نمیدونستم چیه فکر میکردم عرق کردم.آههههههههههههه خدای من چقدر لذت بخشه.فقط ناله میکردمو زیر امیر دست و پا میزدم.با یه مرد بودم.کیر رو حس کرده بودم.از سینه خوردنش لذت میبردم. خلاصه ساعتی رو تواین حالت بودیم تا دیگه جسممون خسته شد و افتادیم.من تو بغل امیر جونم به همون حالت خوابم برد.تا اینکه صدای در زدن مامانمو شنیدم که میگفت بیاید صبحونه بخوریم.ادامه دارد....

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر