ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

رسم خونوادگی ما1

سلام دوستان؛اين داستان زيبا رو قسمت اولشو ترجمه كردم و براتون ميذارم داستان سكس با مامان و رسم خونوادشونه كه واقعي هم هست خوشتون اومد نظر بديد تا قسمت دومش رو ترجمه كنم بزارم براتون؛حالشو ببريد؛امير سكسي؛؛؛؛شب خیلی بدی رو پشت سر گذاشته بودم،شبی از شبای20سالگیام بود ،شبی بود که تو کافی شاپ پاتق من و دوست دخترم که تازگیا بهش پیشنهاد ازدواج داده بودم،نشسته ومنتظرش بودم تا بیاد،به این فکر میکردم که بالاخره خودم هم به این مصیبت گرفتار شدم،به مصیبت عشق وعاشقی وعاشق شدن،خوب من تا قبل ازاینکه با این دوست دخترم آشنا بشم فقط واسه هوا کردن پاهای دخترا باهاشون میپریدم ولی از روزی که مری رو دیده بودم بد جور روز به روز بهش وابسته تر میشدم که دست بر قضا این روزا بعد از پیشنهادم زیاد خودش رو میگرفت و به زوراین قرار روهم باهاش گذاشته بودم؛تو این فکرها بودم که در کافی شاپ با صدای زنگ بالاش باز شد و مری لب تو لب و کیپ بغل یه پسر اومد تو وبعد از اینکه به سختی لباشون از هم باز شد و میز من رو پیدا کردن اومدن سمت میز من،سرجام خشکم زده بود و فقط به مری که داشت میگفت:((ببین خوشگله و البته عزیزم(با حالتی پر از تمسخر)، چرا نمیفهمی؟ چرا هرچی جوابتو نمیدم بیشتر گیر میدی؟ من هنوز قصد ازدواج ندارم و میخوام تا اونجا که میتونم زندگی کنم میخوام بدم پسرا همه ی پسرا خوب جرم بدن هم از کون هم از جلو(بعد لبش محکم گذاشت تو لب پسر کناریش) فهمیدی؟ برو دنبال یکی دیگه کونی!،اگه یه بار دیگم مزاحمم بشی میدمت دست این و دوستاش که تو رو هم جر بدن(بعد با انگشت به پسره و بعد به خیابون پشت پنجره اشاره کرد که 4-5 تایی پسر دیگه اونجا وایساده بودن و با اشارش دست تکان دادن) حالام پاشو گورتو از اینجا گم کن میخوایم سر این میز بشینیم)). نمیدونستم چه کار باید میکردم نه مریی که الان شناخته بودم ارزش این رو داشت که به خاطرش با پسرا درگیر بشم نه غرورم میذاشت همینطوری برم ، نمیدونم چی شد فقط یادم 5 دقیقه بعد داشتم رو یه صندلی تو پارک مینشتم و به این فکر میکردم که مری نباید امشب اونقدر تو نوشیدن زیاده روی میکرد و آرزو میکردم که کاش پدرم الان زنده بود؛ هر چند میتونستم با مادرم درد دل کنم اونم حالا که قضیه ی پیشنهادم به مری رو واسش گفته بودم ولی اگه پدرم بود....... یه مرد پیش آدم همیشه یه مرده..... میدونستم که باید برگردم خونه وگرنه تا صبح ازکردن حماقی که تصمیم گرفته بودم هیچ وقت نکنم دیوونه میشدم از روی صندلی بلند شدم و راه افتادم.وارد حال که شدم بوی غذای مادرم مثل همیشه اولین چیزی بود که به صورتم خورد.(چی شد؟ چیکار کردی پیتی؟ قبول کرد؟) سؤالای مادرم تا زمانی ادامه داشت که سرش رو از آشپزخانه بیرون آورد و با دیدن قیافه ی من جواباش رو گرفت.تو اتاقم رو تخت لم داده بودم که در باز شد و مادرم با اون هیکل نحیف و زیباش وبا اون قیافه ای که هنوزم تو سن 38سالگی دل هر مردی رو میبردو با قد 70/1 خواست که بیاد تو و با اجازه ی من اول سینه های سایز85داخل اتاق شد وبعد اومد کنار تخت و نشت لبه ی تخت،خیره تو چشمای من پرسید(چی شده؟ چی گفت؟)دقیقا یادم نیست ولی فکر کنم چند دقیقه ای سکوت حاکم بود(میدونم که الان قبول نمیکنی که نه تو عاشق اون بودی نه اون عاشق تو و اینکه دختر واسه ازدواج زیاده ولی این یه حقیقته،دختر واسه تو زیاده!)نمیدونم چرا اما آرامش عجیبی احساس کردم وتمام قضیه ی کافی شاپ رو واسش تعریف کردم. چند لحظه ای مکث کرد و گفت:(میدونی مادر بزرگت وقتی داییت مثل تو شکست خورد چی کار کرد؟)(مادر بزرگ؟خوب نه چه کار کرد؟)(باهاش پوکر بازی کرد! پاشو5 دقیقه دیگه تو حال باش،امیدوارم پوکرت خوب باشه؟!) و بعد مادرم از در اتاق رفت بیرون و یکریز داد میزد اومدی؟رفتم تو حال و دیدم مادر یه پتو انداخته رو سرامیکای کف اتاق و چهار زانو با دمپایی های راحتیش نشسته روش و داره کارتا رو بر میزنه. خواستم دمپایی هام رو در بیارم که گفت: (بهت پیشنهاد میکنم که در نیاری لازمت میشه!)(یعنی چی؟ واسه چی؟)(ببین ما پوکر رو سر لباس بازی میکنیم!) (لباس؟!یعنی چی لباس؟)(یعنی طرف بازنده ی هر دست،یه تیگه از لباساشو در میاره و کسی که زودتر طرف مقابلش رو لخت کنه شرط بعد از بازی رو تعیین میکنه!)اونوقت نگرفتم منظور مادرم چی بود ولی فقط برای فرار از فکرام نشستم و مادرم سریع دست اول رو شروع کرد که من بردم و مادرم بلند شد و وقتی میخواست دمپایی هاش رو درآره طوری کونش رو سمت من گرفت که واقعا سکسی و شهوتی کننده بود. مادرم بجز دمپایی هاش یه شلوارک و یه بولوز پوشیده بود و من با یه پیراهن و شلوار راحتی نشسته بودم.مادرم که نشست پاهاش رو طوری قرار داد که شلوارک کامل چسپید وسط پاهاش و خطوط کسش کاملا افتاد تو شلوارک و اون رو قشنگ گذاشت جلوی چشم من؛یاد سالهای قبلم وقتایی که تو کف مادرم بودم افتادم اما وقتی که بارها با گوشای خودم رد شدن پیشنهاد های مردها از همسایه ها گرفته تا راننده های تاکسی و یه بار هم عموم رو شنیدم دیگه بی خیال شده بودم فهمیده بودم مادرم بیشتر از اینا به پدرم وفاداره و همیشه برام سؤال بود که چطور زنی که حدودا 15 سال بود شوهرشو رو از دست داده اونم در عوج جوانی و شهوت باهاش کنار میاد و نمیده هر چند اون وقتا که میرفتم تا شرتاش روبغل کنم،توی وسایلش کیر مصنوعی و یکبارم تو انباری تو کارتن جارو برقی دستگاه کیر مصنوعی پیدا کرده بودم ولی بازم کنار اومدن با شهوت رو خیلی سخت میدونستم. دست دوم رو مادرم برد و من دمپایی هام رو درآوردم ، دست سوم رو هم مادرم برد و من بلوزم رو هم درآوردم. دست چهارم رو من بردم و مادرم بلوزش رو آروم دقیقا شکل فیلم های سکسی درآورد و سینه هاش رو تو سوتین قرمز رنگ انداخت بیرون، دیگه کم کم کیرم داشت راست میشد. دست پنجم رو مادرم برد و من زیر پیراهنیم رو در آوردم و دست ششم رو هم مادرم برد و نوبت من بود که باید شلوارمو در میاوردم اما از اونجایی که کیرم دیگه راست راست شده بود میدونستم چه افتضاحی به بار میاد.(زود باش دیگه پیتی زود!شلوارتو دربیار که بازی رو ادامه بدیم)پشتم رو به مادرم کردم و گیرم رو میزون تپوندم تو شرتم و شلوارمو درآوردم و بعد کیرمو کردم بین رانام و دو زانو نشستم و بازی ادامه پیدا کرد دست بعد رو من بردم و مادرم شلوارکشو درآورد و با شرت بندیش در حالی که پاهاش رو جمع کرده بود وسط سینه هاش نشسته بود روبروم و منتظر دست بعد بود، لبه های کسش از کنار شرت زده بود بیرون و جلوی شرتش کمی خیس شده بود، کیرم دیگه داشت میشکست و خودم هم داشتم میمردم ، دست بعد رو هم من بردم و پراز اظطراب منتظر بودم ببینم مادرم میخواد چه کار کنه؟ مادرم سرشو بلند کرد و خیره تو چشام با شیطونی خاصی گفت: (دوست داری کودومشونو در بیارم؟)(ننننن.... نمیدونم.....نمیدونم.... خودتون باید در بیارین!) ولی از ته دل میخواستم شرتشو دربیاره چون تا حالا کسشو از نزدیک ندیده بودم ولی سینه هاشو زیاد دید زده بودم، جرات نمیکردم پایین رو نگاه کنم چشم بریده بودم تو چشش که یه چشمک زد و تو یه لحظه پرید بالا و شرتشو از پاش کشید بیرون و پرتش کرد پشت سرش وبعد نشست و با هیجان خاصی داد زد دست بعد رو شروع کن. من که داشتم از دیدن کس خوشتراش و سفید و تازه اصلاح شدش وشق درد میمردم شروع کردم به دست دادن. دست بعد رو مادرم برد و من مونده بودم و یه شرت که باید درش میاوردم شرتی که از ترس کیرم جرات نداشتم که بلند بشم تا چه برسه به اینکه بخوام درش بیارم. چند ثانیه ای مکث کردم که دادش بلند شد( زود باش درش بیار،زود باش، میخوام ببینمش ،زود باش! میدونی چند وقته ندیدمش؟ پاشو یالا!) تازه گرفته بودم که کل این بازی نقشه ی از قبل ریخته شده بوده و الانم من چاره ای جز درآوردن شرتم نداشتم ، بلند شدم در حالی که کیرم کاملا از زیر شرت هم معلوم بود شرتم رو کشیدم پایین که یکدفعه کیرم مثل فنری که انگار سالهاست فشرده نگهش داشتن پرید تو هوا، هیجان زده و ترسیده منتظر واکنش مادرم بودم.چند ثانیه ای با سکوت خیره موند به کیر راست شده ی من که یواش یواش داشت میخوابید بعد آروم دستاش رو برد پشتش و سوتینش افتاد پایین (دقیقا شکل مال پدرته،همون ضخامت،همون درازی،ازهمون جام خمیده شده!ولی،شاید یه زره خوش فرمتر باشه؟!) سینه های مادرم داشت روی پوست سفید و براقش به این طرف و اونطرف لیز میخورد و من با کیرم درست روبروش وایساده بودم.(خوب حالا وقت اینه که من شرط بعد از بازی رو تعیین کنم؟!نه؟!) تو این گیر و دار به کلی قضیه ی شرط رو فراموش کرده بودم،(خوب پیتی اگه از نظر تو اشکالی نداره بیا اینجا کنار من بشین) خیلی آروم رفتم و کنارش نشستم و چشمام رو دوخته بودم به لبه های کسش که الان کاملا سرخ و خیس شده بودن که زمزمه ی آرومش من رو به خودم آورد( چیه؟ به چی زل زدی؟تا حالا از اینا ندیدی؟! میخوای باهاش بازی کنی؟ میخوای با جایی که ازش اومدی بازی کنی؟)دوتا انگشتشو روی دو لبه ی کسش گذاشته بود واوناروازهم باز کرده بود،قرمزی داخل کسش داشت تا اعماق وجودم رو آتیش میزد،راستشو بخواین تا حالا کس ندیده بودم یعنی اینطور کسی ندیده بودم من تا اون وقت با خیلی زنا و حتی دختراسکس کرده بودم ولی کسی به این زیبایی و سرحالی اونم تو این سن ندیده بودم کیرم راست شده بود و داشتم برای لمس کردنش میمردم،(بیا!امشبو،فقط امشبه رو بی خیال مادر پسری میشیم! بیا نترس...)بعد با دست چپش دست راستم رو گرفت و گذاشت روی کسش،وای که چه داغی رو احساس کردم چشمام رو بسته بودم و داشتم از حرارت میمردم که احساس کردم یه چیزی دور کیرم حلقه شد یه زره عقب کشیدم و وقتی نگاه کردم دیدم داره با دست چپش کیرم رو میماله دیگه نتونستم تحمل کنم و با دست چپم بازوی راستشو گرفتم و کشیدمش وسط پتو که به پشت افتاد روی پتو و خودمو پرت کردم روش ولبام رو چپوندم تو لباش و شروع کردم به خوردن،چند دقیقه ای بود با دستم داشتم کسشو میمالوندم،دستم کلا خیس شده بود،لبم رو از لبش جدا کردم رفتم سمت سینه هاش لرزش بدنش رو که ناشی از خنده ی ناتمامش بود حس میکردم اما نگاهش نمیکردم،نه میخواستم نگاهش کنم نه میخواستم بدونم به چی یا واسه چی میخنده.ادامه دارد...

8 نظرات:

ناشناس گفت...

مرسي اميررررررررررررررررررررررر تو محشرييييييييييييييييييييييييييي خيلي باحالييييييييييييييييييييييي

Unknown گفت...

Khahesh mikonam aziz.mersiiiiiiiii

ناشناس گفت...

داداش دامت گرم بقیشم بذار

ناشناس گفت...

داستان سکس با مامان زیاد بذار

ناشناس گفت...

سلام داداش دمت گر جالب بود
1) قسمت های بعدیشو هم بزار
2) داستان خانوادگی بیشتر بزار مخصوصآ داستان سکس با مادر و خاله و خواهر
ممنون و خسته نباشی
همراه همیشگی تو
مهدی

Unknown گفت...

Salam dostan.chashm ghesmate 2 ro ham ta chand roze ayande mizaram.cheghadr shomaha sex maman ro dost darin.onam chashm

ناشناس گفت...

سلام
لطفا داستان سکس پسران زنانه پوش که دوست دارند شبیه زنها باشند را بنوسید.
با تشکر

میلاد گفت...

امیر جون تاحالا برات نظر نذاشتم ولی این داستان خیلی باحال بود خیلییییییییی نتونستم بی توجه رد بشم

 

ابزار وبمستر