ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

از روسري تا شورت8

نازي گفت نه، سيمين با من خداحافظي کرد و گفت از قول اونا از تو معذرت خواهي بکنم و بگم که ببخشيد ديگه خيلي مزاحمتون شديم و چون بايد سعيد ميرفت محل کارش بايد زود ميرفتيم، ديديم شما خوابيد بيدارتون نکرديم... گفتم کي رفتن حالا؟ نازي گفت نزديک هشت بود فکر کنم. گفتم حالا هوا خوبه؟! انگار خيلي گرمته؟! با همين وضع ديشب خوابيدي شما؟!!!! نازي گفت خب آره، مگه چيه، خب کسي نبود که با سيمين رو تخت خوابيديم، صبح با صداي آقا سعيد از خواب بيدار شدم، ولي چشمام رو باز نکردم، داشت با صداي آروم از پشت در سيمين رو صدا ميکرد، منم خودمو زدم به خواب، هرچي سيمينو صدا کرد بيدار نشد، منم خوابيده بودم، يه لحظه صداي سعيدو شنيدم که خيلي نزديک بود، اومده بود بالاس سر سيمين پواش بهش ميگفت بلند شه!!!! گفتم اونوقت شما چيکار کرديد؟؟؟ گفت هيچي خب، خواب بودم ديگه! گفتم با چه وضعي؟ گفت خب لباس نداشتم ولي ملافه تا روي پاهام رفته بود پايين ديگه، بعدم زشت بود يه دفعه بلند ميشدم کلي بازي درمي آوردم و خودمو ميپوشوندم، نميدونستم که ممکنه کسي بياد توي اتاق خب، ولي پشتم به سيمين بود... يه لحظه ناراحت شدم! تو دلم گفتم به به، خانم کون لخت خوابيده جلوي سعيد، کس نازي هم چون برجسته هست، وقتي ميخوابه از پشت ميوفته بيرون از لاي پاش! که نازي ادامه داد: فکر کنم آقا سعيد داشت به سيمين ور ميرفت، چون سيمين به آقا سعيد ميگفت نکن نازي يه موقع بيدار ميشه! گفتم همينجوري از خواب بيدار شدي ديگه، مگه سيمينم لخت خوابيده بود؟؟!! درحاليکه هنوز روم نشسته بود، کمي لاي پاشو فشار داد روي من و گفت اِ اِ... به توچه که اون ديشب چي پوشيده بود؟ سعي کردم خودم رو بي تفاوت نشون بدم تا فکر کنه برام اهميت آنچناني نداره که بدونم، بعد گفتم خب از اين لحاظ که ميخواستم بدونم راحت خوابيديد يا نه!!! نازي با حالت ناراحتي گفت نه بابا!!! گفتم چرا؟؟ گفت آخه اونم لخت خوابيد، ولي همش با سينه هاش ميومد تو صورت من، نذاشت راحت بخوابم. منم که خيلي دلم ميخواست اين بحث ادامه پيدا کنه گفتم ببخشيد مگر سينه هاي سيمين تيغ داره که با صورت شما برخورد ميکرده؟؟!!!!! گفت نخير، آهان،،، توکه اصلاً نديدي سينه هاي سيمينو؟!!! ادامه نداد، سينه هاش با اينکه درشتن ولي آدمو اذيت نميکنه، فقط يه چيزي بود که نميذاشت بخوابم! گفتم چي؟ گفت آخه وقتي رفتيم رو تخت سيمين خودشو انداخت و همونجوري ولو شد، خودشو خوب تميز نکرده بود، به سيمين گفتم ميخواي چراغو روشن کنم و برات با دستمال گردن و سينه هاتو تميز کنم، اون گفت نه خودم تميز کردم خوبه ديگه، اصرار نکردم، ولي همش وقتي ميومدسمت صورتم، بوش ميخورد توي دماغم!!!! اين بحث با نازي کم کم داشت حال من رو تغيير ميداد، براي همين دلم ميخواست بيشتر کشش بدم، خودمو زدم به اون راه و پرسيدم; مگه چه بويـــــــي ميداد؟؟؟ نازي گفت يعني تو نميدوني؟؟!!!!!! گفتم نه باور کن، منکه ديشب تو بغل سيمين نخوابيدم! نازي با حرص گفت حالا توروخدا، تشريف مياورديد، شماروهم جاتون ميداديم! گفتم ببيخشيد شوخي کردم عزيزم. نازي گفت يه بويي ميداد ديگه، بابا بوي آب شوهرشو ميداد!!!!، همينو ميخواستي بشنوي؟!! گفتم آهــــــــــــــان، خب بگو!!! نازي خيلي حساس بود و معمولا بعد از سکس هميشه خودشو خوب تميز ميکرد، گفتم مگه خيلي مونده بود روي بدنش؟ گفت آره، آخه خشک شده بود با دستمال پاک نميشد، بهش گفتم برات پاک کنم، ولي گفت نميخواد!! يواش يواش کيرم از زير شلوارکي که پوشيده بودم داشت ميزد بالا، نازي هم حين صحبت کسش رو ميماليد روي لباس من و گاهي هم روي کيرم فشاري مي آورد که حالم رو دوچندان تغيير ميداد. گفتم حتماً دوست داره خب. گفت آره بدش نمياد خيلي! گفتم يعني چي، مگه چي ميگه خودش؟! نازي يکدفعه درحاليکه شلوارکم رو کشيد پايين، کسش رو گذاشت روي کيرم و شروع کردن به ماليدن کسش روي کير سفت من، گفت: "ديشب که خوابيده بوديم، سيمين همش از کير سعيد حرف ميزد، ميگفت دوست دارم آخر کار خودم کير سعيدو بگيرم دستم، بمالم تا آبشو بيارم و بريزم رو پستونام!!!، منم بهش گفتم انگار خيلي آب کير دوست داري، اونم گفت آره خيلي دوست دارم بمالم روي بدنم، تازه دلم ميخواست همه آب سيناجونتون رو هم که تو هدر داديش، ميريختم با همينا روي پستونام ميماليدم، سعيد ميدونه، من عاشق آب کيرم"!!!! من تا نازي اينو گفت قاطي کردم و کيرم رو تو يه چشم به هم زدن کردم تو کسش و در همون حالت خوابيده شروع کردم به کردن نازي... نازي که ديد من حسابي شهوتم زده بالا، به حرفاش ادامه داد و گفت "من به سيمين گفتم مگه تو آب سينا رو ديدي؟! سيمينم گفت آره وقتي کيرشو کشيد از تو کست بيرون و همه آبش اومد، خوب ديدم که همشو ريخت روي شکم و سينش، دلم ميخواست پستونامو ميماليدم روش تا آبش ماليده بشه روي بدنم!!! ولي خودمونيما، چه کير سفيد و کلفتي داره شوهرت، خوش بحالت، جون ميده براي خوردن" !!! نازي ديگه خودش داشت روي کيرم بالا و پايين ميرفت و به حرفاش ادامه ميداد. از بس که حالم خراب شده بود احساس ميکردم کيرم از سفتي مثل چوب شده و الانه که از دهن نازي بزنه بيرون! نازي در ادامه تعريفاش از حرفاي سيمين گفت; "من به سيمين گفتم مگه کير سعيد بده؟! گفت نه ولي مثل مال سينا سفيد نيست، من هميشه که براش کيرشو ميخورم، دوست دارم زودتر بکنه تو کسم، اما اگه به اين سفيدي بود، دوست داشتم کلي ميخوردم و باهاش بازي ميکردم!!!!!!" منکه ديگه واقعاً مست تعاريف نازي شده بودم، تو يه چشم بهم زدن نازي رو از روم بلند کردم و سريع لباسم رو کاملاً درآوردم، نازي رو خوابوندم و در يک آن اومدم روش، پاهاشو دادم بالا و کيرم رو بسرعت تا ته کردم توي کسش و شروع کردم به شدت و با قدرت زياد به کوبيدن کيرم توي کس داغ نازي، اينقدر شهوتم زياد شده بود که با هربار که تا ته ميکردم توي کس نازي، نازي چند سانتيمتري به سمت بالا روي زمين جابجا ميشد، سينه هاش طوري سريع لمبر ميخورد که انگار توي پستوناي نازي ويبره بود!!!! حال نازي هم حسابي اومده بود و همش آه و ناله با صداي بلند ميکرد و همين باعث شده بود که منم بيشتر حال کنم، همش ميگفت آرومتر... چه خبرته... پارم کردي... دوتا پستوناشو با دستاش سفت گرفته بود و ناله شهوت ميکرد... من دلم ميخواست بيشتر حالم ادامه پيدا کنه و از طرفي فکر کردم موقع مناسبي نظر واقعيش رو بدونم که آيا اونم مثل من دوست داره که گاهي در شرايط خاصي باهم سکس داشته باشيم يانه، بهش گفتم تو ديگه چي گفتي به سيمين... نازي گفت: "هيچي گفتم سينا هم عاشق خوردن کس منه، خيلي کسمو دوست داره بخوره، همش بهم ميگه ميخوام از کست لب بگيرم، سيمين گفت معلومه، فکر کنم سينا خيلي کس دوست داره، امشبم موقع حال کردنمون همش چشمش توي کس من بود، فکر کنم دلش ميخواست يه ليس بزنه بهش!!!!" وقتي نازي اين جمله رو که گفت از حال، آنچنان کيرمو کوبيدم تا ته توي کسش که اگه راه داشت از يه جايي اون بالاها ميزد بيرون!!! گفتم خب تو چي گفتي بهش؟؟؟ نازي گفت: گفتم نه، شايد سينا ديده ولي اون بغير از کس من زبونشو به هيچ کس ديگه اي نميزنه!، سيمينم گفت اونکه بله، ولي شوهرت با چشماش داشت کس منو ميخورد، منم گفتم چرا شوهر خودتو نميگي همش نگاش توي پستوناي من بود،،، همون موقع که کونتو دادي بودي بالا براش و اونم داشت ميکردت، همش حواسش توي سينه هاي من بود که داشتم رو کير سينا بالا و پايين ميرفتم!!!!... من به نازي گفتم تو چي، حال کردي نشستي رو کير من داري جلوي سعيد و سيمين کس ميدي...؟ نازي گفت اِ... اذيت نکن... نفهميدم چي شد که يکدفعه احساس کردم همه چيز دست به دست هم دادن که من حالم به اوج خودش برسه... کيرمو تندي از تو کس نازي درآوردم و گرفتم دستم به طرف سينه هاش و با ناله هاي بلند آبم رو ريختم روي سينه هاي نازي... خيلي انرژي صرف کرده بودم و خسته، همونجا يه نيم ساعتي خوابيدم و بعد از خوردن صبحانه، از منزل بيرون رفتم تا کارهاي عقب افتاده اون چند روز رو انجام بدم. شب که خونه اومدم نازي گفت سيمين تلفن زده و از جانب خودش و سعيد خيلي خيلي تشکر کرده و گفته تشريف بياريد اينطرفا. چند وقتي گذشت و خبري از سعيد نبود تا دوهفته بعد سعيد باهام تماس گرفت و براي آخر هفته از شام دعوت کرد بريم منزلشون، من چون برنامم مشخص نبود گفتم باشه ببينم چي ميشه خبر ميدم، ولي اون زياد اصرار کرد و من قول دادم که باشه حتماً مزاحمتون ميشيم.روز پنجشنبه ظهر کمی زودتر به خونه برگشتم، تو فکر مهمونيه امشب خونه سعيداينا بودم که وارد خونه شدم، خبری از نازی نبود، طبق عادت هميشگی رفتم سراغ تلفن تا شماره هارو چک کنم ببینم چه شماره هايی تماس گرفتن، در بين تماس های صبح، شماره منزل سعيد رو ديدم، پس بايد سيمين زنگ زده باشه و در مورد مهمانی شب با نازی صحبت کرده باشه. احساس کردم صدايی مياد، وقتی دنبال منبع صدا رفتم، به حمام رسيدم... نازی خونه بود و رفته بود حمام... نازی که اومد بعد از خوردن ناهار صحبت کرديم. به نازی گفتم سيمين زنگ زده بود؟، نازی هم گفت آره برای شب سفارش کرد که زودتر بيايد و... حدود دو سه ساعتی بعد از ناهار خوابيدم تا عصر. بعدم يه دوش گرفتم و صورتم رو اصلاح کردم، تا يخورده اينورو اونور کرديم، غروب شد و بايد آماده ميشديم که راه بيفتيم بريم خونه سعيد. اولش شلوار فاستونی با يه پيراهن برداشتم که بپوشم، اما نازی اومد توی اتاق و گفت اينا چيه؟! شلوار جين و تيشرت بپوش که راحت باشی، تيپت اسپورت باشه هم بهتره، هم راحتتری. منم قبول کردم و همونايی که نازی گفت تنم کردم، به نازی گفتم راستی تو ميخوای چی بپوشی؟ نازی گفت يعنی چی خب، هميشه وقتی ميريم مهمونی چی ميپوشم، روسری و شلوار و مانتو... گفتم ميدونم، ولی خب اونجا ميخوای چی بپوشی؟؟ گفت اونجاهم همينارو ديگه! انگار ميخواست خودشو بزنه به اون راه! بهش گفتم نه دوست ندارم اينجوری، از نظر من عيبی نداره حالا که داريم ميريم يه جايی که باهاشون راحت هستيم، تو هم لباس شيک و توی خونه بپوشی، دوست ندارم خانم زيبای من چيزی کم داشته باشته! نازی که از حرف من تعجب کرده بود گفت بزار ببينم حالا لباس مناسب چی دارم... وقتی داشتيم صحبت ميکرديم نازی يه شورت کوتاه با يه تاپ پوشيده بود که وقتی چشمم به پاهاش افتاد، خيلی خوشم اومد، ساق پاهای براقش منرو که شوهرش بودم مجذوب خودش کرده بود، فکر کردم حيفه اين زيبايی بره زير لباس. بهش گفتم اون شلوارک جينت رو بپوش با تيشرت مشکيت. تا گفتم تيشرت مشکی، نازی گفت اون نميشه عزيزم، آخه پشتش خيلی بازه! نازی درست ميگفت، اون لباس آستين کوتاه بود و يقش تقريباً از جلو خيلی باز نبود، ولی از پشت گردنش تا وسطای کمرش لخت بود، قدش هم نسبتاً کوتاه بود و تا کمر شلوار بيشتر نميومد و موقع نشستن کمی ميرفت بالا. من در جواب نازی گفتم عزيزم قرار نيست که اونجا راه بری، تا مانتوت رو درآوردی ميشينی تکيه ميدی... خلاصه نازی قبول کرد و تيشرت و شلوارک جينی رو که من بهش گفتم و خيلی هم تنگ بود پوشيدو طبق معمول رفت جلوی ميز آرايش، بعدم مانتو و روسريش رو پوشيد و راه افتاديم... وقتی به مقصد رسيديم، من زنگ زدم و بلافاصله سيمين جواب داد و گفت بفرمائيد بالا... پشت در که رسيديم سعيد در رو باز کرد و رفتيم داخل. توی سالن که نشستيم، خبری از سيمين نبود، نازی از سعيد پرسيد پس سيمين جون کجاست؟! سعيد داشت ميگفت که الان مياد که همون موقع سيمين از اتاق اومد بيرون... به به سيمين خانم يه بلوز تنگ آستين حلقه به رنگ سفيد پوشيده بود با يه شلوارک سفيد کشی، يه شال هم روی سرش بصورت باز انداخته بود، زمينه موهای مشکی که جلوش را هايلايت آبی کرده بود و با سايه چشماش که اونم آبی بود ست کرده بود. کاملاً برجستگيه بلوزش مشخص بود که يه سوتين سفيد هم پوشيده که به زحمت سينه هاش رو کرده توش!!!!! همه اينها يکطرف، ترکيب پاهای گوشتی و کشيدش با ناخنهای لاک آبيش، در کنار بازوهای وسوسه کنندش هم يکطرف، هر کسی رو مجذوب خودش ميکرد. از تيپ ساده و شيکی که زده بود خيلی خوشم اومد.ادامه دارد...دوستان شب همه خوش؛شادباشيد

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر