بنده خدا جا خورده بود.ك : برو تو ديگه. چرا وايسادي ؟
ف : مريم واقعا راست ميگه. مثل اتاقه ارواح ميمونه. ولي جالبه.
ك : اينجا جاييه كه من توش به آرامش ميرسم. خلوتگاه منه.
فرانك وارد شد من هم پشت سرش. داشت همه چيز رو از نظر ميگزروند.ديوارهاي اتاقم يه دست رنگ مشكي داره. يه رگه هاي سفيد هم با قلم مو روي همه جاي ديوار رنگ پاشيدم كه يكنواخت نباشه. ( بدبخت اون كسي كه اتاقم رو رنگ ميزد يكي از دوستام بود. يه يه هفته اي وقت صرف كرد تا اونچيزي كه من ميخوام رو در بياره )
از در كه وارد ميشي رو ديوار رو برو يه دست كامل لباس تكواندو به حالتي كه مثلا يه نفر يه ضربه از ضربات تكواندو رو روي هوا زده چسبوندم ( تيو تيچاگي ) سر يكي از آستيناي پيرهنش هم يه شمشير سامورايي نصب كردم كه خيلي قشنگ شده.( البته به نظر خودم ).بقيه فضاي اون ديوار رو انواع سلاح رزمي احاطه كرده. از شمشير و خنجر بگير تا نانچيكو و سانچيكو. به اضافه حكمهايي كه تو دوران ورزش كردنم گرفتم و يه عكس دسته جمعي از بچه هايي كه باهاشون ورزش ميكردم كه البته چند تا از اونها الان براي خودشون كسي شدن تو تكواندو.ديوار سمت چپم كلا كتابخونمه. در حدود ششصد و پنجاه تا كتاب دارم كه اغلبش چاپشون قبل از سال 60 هستش و كتابهاي ارزشمندي هستن و چند تاييش رو هم اگر ازم بگيرن اعدام رو شاخشه.يه ميز تحرير كوچولو و يه چراغ مطالعه هم همون جا بغل كتابخانه دارم اما اغلب مواقع موقع مطالعه ميرم ميشينم رو صندلي نعنويي تو حال.ديوار سمت راست هم كه يه مقدارش براي پنجره رفته و باقيش هم لوازم ورزشي ديگه ام هستش. مثل چوب بيلياردم و لوازم كوهنورديم.ديوار ديگه اتاقم هم توسط ميزكامپيوتر و لوازم صوتي و تصويري احاطه شده. داخل اتاق يه تخت خواب هم هستش كه با رنگ اتاقم سته و البته دو نفره هم هست تا اگر مهمون داشتم راحت بتونيم بخوابيم.فرانك از ديدن اتاقم به وجد اومده بود.
ف : كامران نگفته بودي اينقدر دپرسي.
ك : دپرس چيه بابا. من از رنگ مشكي خوشم مياد به دپرس بودن چه ربطي داره ؟
ف : شوخي كردم بابا. واي كتابخونش رو ببين. من كه ديگه هر روز ميام خونه تو به خاطر اين كتابخانه.
ك : بايد كارت عضويت بگيري.
ف : مسخره. خيلي هم دلت بخواد.
رفت سمت كتابخونم و كتابها رو ورانداز كرد.
ف : واي. خداوند الموت. كامي اين رو بده من بخونم برات بيارم.
ك : خيلي معذرت ميخوام اين رو ميگم ولي سعي كن دو چيز رو از من نخواي. يكي كتابامه. يكي جونمه.
ف : حالا نميخوام بخورمش كه. ( خيلي بهش برخورده بود )
ك : ميدونم عزيزم. ولي قبول كن اگر ميخواستم هر كس ازم كتاب بگيره بهش بدم الان نصفه همين هم كه دارم رو هم نداشتم. باور كن الان در حدود 150 جلد كتابم دست اين و اونه كه اصلا بروي خودشون هم نميارن.
ف : عيبي نداره. هروقت خواستم ميتونم بيام اينجا و كتاب بخونم. ؟
ك : قدمت رو چشم منه. حتما.
فرانك يه دوري زدو رفت سمت يكي از ديوارها كه روش حكمهام رو زده بودم.
ف : اينا چي هستن ؟
ك : اينا حكمهاي ورزشهاييه كه قديما انجام ميدادم. حكم كمربندو مسابقه و از اين چيزا.
ف : تو با اين همه دلمشغولي كه داشتي چه شكلي درس خوندي ؟
ك : خودم هم هنوز نفهميدم. ديدم همه ميخونن يه مدركي ميگيرن. من هم همين كار رو كردم.
ف : واقعا كه. جواب دادنتم مثل آدميزادها نيست.
با صداي مريم صحبتمون قطع شد.
م : اگر دل و قلوه دادنتون تموم شد بياين. چايي سرد ميشه.
با فرانك از اتاق رفتيم بيرون و به مريم ملحق شديم. در حين چايي خوردن يه كم سر به سر هم گذاشتيم و شوخي كرديم.
م : فرانك. تو بهش بگو رنگ اتاقش رو عوض كنه. حرف منو كه گوش نميده.
ف : والا من چي ميتونم بگم. هر كسي از يه چيزي خوشش مياد. منو تو كه نميتونيم نظر شخصيه خودمون رو به كسي تحميل كنيم. تازه اون اتاق اتاقه خواب كامرانه. يعني خصوصي ترين جا تو زندگيش. پس براي من و تو و.... نبايد فرقي داشته باشه كه بايد چه شكلي باشه.از خنده روده بر شده بودم. مريم بد جوري ضد حال خورده بود ولي سريع خودش رو جمع و جور كرد.
م : البته من هم به خاطر خودش ميگم. پس فردا افسرده ميشه ميوفته رو دستمون.
ك : نترش عزيزم. با وجود امثال تو و فرانك خانوم من هيچ وقت افسرده نميشم.
ف : خوبه خوبه. حالا من يه ذره طرفداريت رو كردم پر رو نشو. اصلا مريم راست ميگه. چرا ديوار اتاقت بايد مشكي باشه ؟
ك : خوب بابا. پس كنيد. حرف ديگه اي نداريد بزنيد گير داديد به اتاق خوابه من. هر كس خوشش نمياد از اون اتاق نياد اون تو.
م : باشه بابا. با اون اتاقت.
يه كم ديگه كل كل كرديم و وقت گذرونديم. فرانك بلند شد و آماده شد كه بره خونشون. ميخواستم ببرم برسونمش كه نذاشت. براش آژانس گرفتم.
موقع خداحافظي فرانك خيلي تشكر كرد و آرزو كرد كه بتونه جبران كنه زحماتي كه ما مثلا براش كشيده بوديم رو.
فرانك كه رفت مريم گفت : كامي بيا يه كم آشپزخونه رو مرتب كنيم.
ك : بذار براي بعد از ظهر خودم مرتب ميكنم خونه رو. تو هم ميخواي بري برو كه ديرت نشه.
م : نه بابا. من تا شب اينجام. كسي خونه نيست برم خونه چيكار كنم. ؟
ك : باشه. من ميرم يه چرتي بزنم. تو نميخوابي ؟
م : چرا. شايد من هم يكم بخوابم من هم خسته شدم امروز.
ك : واقعا شرمندم. خيلي تو زحمت افتادي.
م : نه بابا. خيلي هم ممنونم كه من رو هم دعوت كردي.
رفتم سمت اتاقم و ولو شدم رو تخت خوابم. داشتم فكر ميكردم كه فرانك ميتونه دختر قابل اطميناني مثل مريم باشه يا نه ؟از فكرم خندم گرفته بود.واقعا مريم تو همه چيز تك بود.اخلاق. رفتار. شخصيت و....ديدم مريم هم اومد تو اتاق و كنارم رو تخت دراز كشيد.
ك : چه عجب. شما هم پا به خونه ارواح گذاشتي.
م : عزيزم تو هر جا باشي. من هم هستم حتي اگر بري جهنم.
ك : دروغ نگو ديگه. اونجا تو رو راه نميدن.
م : مسخره. مگه من چمه ؟
ك : هيچ چي. فقط تو فرشته اي. جات تو بهشته. با ما جهنميها چيكار داري.؟
م : هرهرهر خنديدم. مسخره اي تو به خدا.
ك : حقيقت رو گفتم. مريم باور كن خيلي دوست دارم.
م : ميدونم. من هم دوست دارم. از اينكه كنارتم و نظرم برات مهمه خيلي خوشحالم.
ك : لوس نشو ديگه. حالا بگو ببينم چطور بود ؟
م : خيلي خوشمزه بود.
ك : چيو ميگي ؟
م : مگه غذا رو نپرسيدي ؟
موهاش رو كشيدم و گفتم : مسخره فرانك رو ميگم. اونوقت تو راجع به لازانيا نظر ميدي ؟
م : شوخي كردم خوب. ببينم ميتوني كچلم كني اينقدر كه موهام رو ميكشي. ؟ با فرانك از اين كارا نكنيا. حيفه موهاش. خيلي قشنگن.
ك : نظرت رو نميگي ؟
م : چرا ميگم. راستش كامران چجوري بگم كه ناراحت نشي.
ك : چي شده. بگو ناراحت نميشم.
م : قول داديا ؟
ك : آره قول دادم.
م : راستش. راستش.
ك : راستش چي ؟
م : خوب هولم نكن الان ميگم.
ك : بگو ديگه. جون به لبم كردي ؟
م : بابا ميخوام بگم. دمت گرم انتخابت حرف نداشت. خداييش دختره خوبيه. من كه خوشم اومده ازش.
خودش فهميد كه بايد فرار كنه. تا اومد در بره گرفتمش.
ك : منو دست ميندازي مسخره.
داد ميزد : جون كامي ببخشيد. ميخواستم يكم اذيتت كنم. به خدا قصد بدي نداشتم.
خودم رو كشيدم روش و تمام وزنم رو انداختم رو بدن ظريفش.
م : كامي غلط كردم. كامي له شدم. بلند شو از روم.
ك : ديگه از اين كارا نكنيها.؟
م : كامي جون فرانك كه عزيزه برات بلند شو ( زد زير خنده )
ك : عجب بچه پر رويي هستيا.(خودم هم خندم گرفته بود. تو بدترين شرايط هم كم نميا ورد. اين اخلاقش رو دوست داشتم).تو همين حين كه داشتم مثلا تنبيهش ميكردم حس كردم كه مريم هم از اين قضيه كه من روشم خيلي احساس رضايت داره. خودم هم بدم نميومد يه كم شيطنت كنم. چند وقتي بود كه با هم سكس نداشتيم. تازه داشتم متوجه ميشدم كه چرا مريم بعد از رفتن فرانك نرفت و موند خونه من.يواش يواش از خشونتم كم كردم و به لطافتم زياد.مريم هم فهميد و سعي كرد كه كمكم كنه.به شوخي بهش گفتم : ايندفعه اگر از اين كارا بكني يه كاريت ميكنم كه تنبيه بشي.
م : مثلا چيكار ميكني ؟
ك : خودت ميدوني. نميخواد ديگه من بهت بگم.
م : من نميدونم. بگو تا از زبون خودت بشنوم.
ك : باشه. تنبيهت از اين به بعد اينه كه باهات سكس ميكنم.
م : آخ جون پس من از اين به بعد هر روز اذيتت ميكنم تا تومنو تنبيه كني.
ك : خيلي پر رو شدي. از الان تنبيهت شروع ميشه.
م : هورا هورا. آفرين كامي. مريمو تنبيهش كن.
ك : وقتي اشكت در اومد ميفهمي كه نبايد سر به سرم بذاري.
م : نه ديگه اونقدر هم خشن تنبيه نكنيها. مگه من عسل تو نيستم ؟
ك : عسل كه هستي. ولي بپل زيادي شيرين نباشي بپري تو گلوم.
م : تو هم كه اصلا بدت مياد از عسل. مگه نه ؟
ك : نه.
لبامون بهم نزديك شد و بعدش قفل شد تو هم. اونروز با مريم دو بار سكس كردم و خاطره شد برام. واقعا خيلي چسبيد بهم اون سكس.ص : نميخواي بياي بيرون. خوبه صبح حموم بودي وگرنه تا شب اونجا ميموندي.
ك : اومدم عزيز.
با صداي ص از گذشته به حال اومده بودم. الان ديگه فرانك نبود. ( يعني خودم خواستم كه نباشه بنده خدارو).طبق معمول هميشگي آب گرم رو بستم و يه نفس عميق كشيدم و رفتم زير دوش آب سرد. سرماي آب تو تنم رخنه كرد. عادت دارم به اين كار. ( از آب سرد خوشم مياد. با بچه ها كه ميريم سونا كل كل ميكنيم كي بيشتر بمونه تو حوضچه آب سرد. طبيعتا هميشه من برنده ام.بچه ها بهم ميگن Sub zero. )حولم رو تنم كردم و اومدم تو حال. ص آرايش كرده بود و يه لباس سكسي خوشگل به رنگ ليمويي تنش كرده بود. دوست داشتني شده بود به نظرم.
ص : عافيت باشه.
ك : سلامت باشي.
ص : چيكار ميكردي اين همه مدت تو حموم ؟
ك : هيچ چي. آب گرم خيلي لذت بخش بود زيرش وايساده بودم.
اومد سمتم. دستش رو انداخت دور گردنم و يه لب ازم گرفت.
ص : واي كامي. تو نميخواي اين اخلاقت رو ترك كني.؟ آخه كدوم آدم عاقلي تو زمستون دوش آب سرد ميگيره. ؟
ك : تو كه ميدوني من عادت دارم به اين كار. تازه 2 تا خاصيت داره اين حركت. 1 - اعصاب آدم آروم ميشه. 2 -عضلات بدن شل نميشه.
ص : خوبه رشتت مهندسي بوده وگرنه ادعاي دكتري داشتي.
ك : چه كنم ديگه تو كه ميدوني من تو هر سوراخي يه انگشتي ميكنم.
ص : آره والا. مخصوصا اگه سوراخش گرم و مرطوب هم باشه كه كارت از انگشت هم فراتر ميره.
با هم خنديديم و من رفتم تو اتاقم كه لباسام رو تنم كنم. يه ركابي تنم كردم و از رو شرتم هم يه شلوارك.
رفتم بيرون ديدم ص جلوي آكواريوم وايساده. ( 1 سالي ميشد كه به پيشنهاد يكي از بچه ها آكواريوم خريده بودم )
ص : كامي بيا به اينا غذا بده من ببينم.
ك : باشه براي بعد. امروز بايد دل بخورن. بايد برم بخرم براشون.تموم شده.
ص : خوب از اين غذا خشكها بريز. حالا يه بار به خاطر من برنامه غذاييشون رو به هم بزن.
ك : باشه بابا.
داشتم به ماهيها غذا ميدادم. ص هم وايساده بود و با لذت نگاه ميكرد به اين كار.
ك : خوب غذاي اينهارو كه دادم حالا كي ميخواد به من غذا بده ؟
ص : من مگه مردم. خودم غذا ميدم بهت عزيزم.
ناهار رو خورديم. من يه سيگار آتيش كردم و نشستم رو كاناپه. عادت كرده بودم به كار كردن. اون روز كلافه بودم در اثر بيكاري.
ك : ميگم از مغازه پايين چه خبر ؟
ص : رامين كه ميگه چيزي در نمياد. نميدونم فكر ميكنم بايد جمعش كنيم.
چند وقتي بود كه من و ص و رامين كه يكي از دوستاي من بود يه مغازه اجاره كرديم و توش لوازم آرايشي ريختيم. قرار بر اين بود كه رامين مغازه رو بچرخونه و من و ص هم اوقات بيكاريمون بريم كمكش در عوض پولي كه ميخواستيم به يه شاگرد بديم رو به رامين بديم. اينجوري اون هم دل گرم ميشد به كاسبي. البته من اصلا دنبال سود نبودم ققط ميخواستم يه كاسبيه ديگه هم داشته باشم.
ك : آخه يكي نيست بهش بگه وقتي سر چراغي مغازه رو ميبندي ميري دنبال كس كلك بازي خوب معلومه در آمد مياد پايين.
ص : ميگم ميخواي من هر وقت كارم تموم ميشه برم در مغازه وايسم. ؟
ك : نميدونم والا. سختت ميشه برات.
ص : نه بابا. تازشم بعضي از دخترها ميبينن يه پسر فروشندس نميان تو مغازه. من برم بهتر ميشه.
ك : فكر بدي نيست. اگر دوست داري برو.
ص : باشه پس من از فردا ميرم اونجا.
ك : من هم مغازه رو زودتر ميبندم هر روز ميام اونجا تا با هم برگرديم.
ص : عاليه. بهتر از اين نميشه.
ص با دو تا ليوان آبجو خوري كه توش چايي بود اومد طرفم. يه لب جانانه بهم داد و نشست كنارم. تو چشاش برق شيطنت رو ميديدم.
ص : كامي ؟
ك : جانه كامي ؟
ص : ميشه امشب مشروب بخوريم ؟
ك : آره. چرا نميشه.
ص : ايول. پس يه چرتي بزن. بعد بر يه كم بند وبساط بگير بيار كه امشب ميخوام حسابي مي خوري كنم. ميخوام تو اين دنيا نباشم.
ك : يعني اينقدر از در كنار من بودن عذاب ميكشي كه ميخواي با مستي فراموشش كني ؟
ص : ديوونه اي ها. من منظورم اين نيست كه. ميخوام امشب مست باشم و بهت يه هديه بدم.
ك : جدا. مثلا مست نكني نميتوني هديه بدي ؟ بعدشم هديه بابت چي ؟
ص : اولا هديش خواصه. دوما به خاطر كاري كه امروز به خاطر من انجام دادي مستحق گرفتن اين هديه هستي.
دقيقا فهميدم منظورش چيه. چون با فرانك خداحافظي كرده بودم خوشحال بود. يه لحظه حالم ازش به خورد. خيلي حالم گرفته شد.مگه ميشه آدمها به خاطر ناراحتيه ديگران خوشحال بشن.
چاييم رو برداشتم و گفتم : پس من برم بخوابم. ساعت 4.30 بيدارم كن باشه ؟
ص : برو. من هم الان ميام پهلوت.
نشستم لبه تختم و چاييم رو خوردم. ليوان رو گذاشتم رو ميز كنار تخت و ولو شدم رو تخت. چشام رو بسته بودم و داشتم فكر ميكردم كه وجود ص رو در كنارم حس كردم.
ص : بخواب كه امشب باهات خيلي كار دارم.
ديگه مثل قديمها نبودم كه هر دختري پهلوم بود حتما بايد چند بار باهاش سكس كنم. ديدم نسبت به سكس عوض شده بود. اون وقتها فقط سكس ميكردم كه به تعداد دفعات سكسي زندگيم افزوده بشه. اما الان دوست داشتم از ته دل طالب سكس باشم. هم خودم و هم پارتنرم.ص رو بغل كردم و يكم معاشقه كرديم و بعد خوابيديم. تو آغوش هم. فكر ميكردم كه ديگه براي خودمه. اصلا همه كاري ميكردم كه فقط براي خودم باشه. از شكستن دل يه آدم خوب مثل فرانك تا سرمايه گذاري به نام اون تو جاهاي مختلف. همين مغازه آرايشي فروشي رو هم من سرمايه گذاشتم ولي به رامين و تو قرار دادمون نصفش رو به نام ص نوشتم.از خواب كه بيدار شدم ص هنوز خواب بود. تو خواب چقدر معصوم بود. آروم از كنارش بلند شدم و لباس پوشيدم و زدم بيرون از خونه. اول از همه يه دربست گرفتم و رفتم سراغ دكه روزنامه فروشي. بعد از دادن مشخصات كيفم رو گرفتم و يه پول چايي هم به يارو دادم و برگشتم سمت خونه. توي راه يه كم خرت و پرت خريدم براي مي خوريه شبمون. دو تا دونه مرغ هم گرفتم براي جوجه كباب درست كردن.وارد خونه كه شدم ديدم ص نشسته داره تي وي ميبينه. سلام كردم. اومد سمتم و خريدها مو از دستم گرفت. با هم رفتيم تو آشپزخونه و من مشغول شدم به خورد كردن مرغ ها براي جوجه درست كردن. ص هم نشسته بود و به كارهاي من با دقت نگاه ميكرد.
ص : كامي ؟
ك : جانم ؟
ص : زنگ بزنم افسانه هم بياد اينجا ؟
ك : براي چي ؟
ص : همين جوري. دلم ميخواد امشب اون هم اينجا باشه.
ك : نميدونم. از نظر من كه مشكلي نداره ولي ما كه تا حالا همو نديديم.
ص : خوب ميخوام بگم بياد با هم آشنا بشيد ديگه.
ك : بگو بياد. ولي مگه نميخواستي مشروب بخوري ؟
ص : خوب اون هم ميخوره چه عيبي داره ؟
ك : هيچ عيبي نداره عزيزم. بگو بياد.
ص : مرسي عسلم.
ك : كاري نكردم كه تشكر ميكني. سهمه سگ و گربه هاي محل رو ميخوايم بديم به اون بخوره. ثواب هم ميكنيم. ( زدم زير خنده )
ص : خيلي بدي. حالا دوست من شد سگ و گربه ؟
ك : شوخي كردم. پاشو زنگ بزن بگو بياد ديگه.
ص : چشمممممممممممممممممممممممممممممممممم.
ص دويد سمت تلفن و شماره گرفت و شروع كرد صحبت كردن.اين افسانه خانوم از اون دختر هاي پاچه ورماليده بود. چند باري باهاش پشت تلفن كل كل كرده بودم. خيلي بچه پررو بود. يه بار ميخواست با يه رنو 5 لگن با من كورس بذاره ميگفت هر ماشيني هم دوست داشتي بيار با خودت. بد بخت بهش يه رنو فروخته بودن بهش گفته بودن تقويته. بيچاره توهم زده بود فكر ميكرد با اين رنو ميتونه مسابقه بده. البته بعدا تو ماشينش يه كاري كردم كه ديگه بابت رانندگي كل نميزد برام. ( ايشالا اگر عمري باقي بود براتون تعريف ميكنم ).ص : كامي گفت كه تا يه ساعت ديگه مياد. من برم لباسم رو عوض كنم.
ك : همين خوبه بابا. مگه پسره كه ازش رو بگيري ؟
ص : آخه فكر ميكنه دوستيه ما يه دوستيه سادس.
ك : مگه الان از اين مدل دوستيها هم پيدا ميشه ؟
ص : حالا به هر حال.
تيكه هاي مرغ رو زعفران و پياز زدم و آخرش هم روغن مايع ريختم روش و گذاشتم تو يخچال. يه كم تو خونه دور زدم.
ص هم رفته بود تو آشپزخونه رو مرتب ميكرد.
ك : ميگم. حتما من هم بايد لباس رسمي تنم كنم آره ؟
ص : نه. ولي اون لباس ورزشيهات رو بپوش كه سته.
يه دست گرمكن ورزشي نايكي داشتم مريم برام خريده بود. خيلي بهم ميومد. تنم كردم و يه دستي هم به موهام كشيدم. با كتيرا موهام رو خوابوندم رو سرم و به سمت عقب شونه زدم. ( ص از اين مدل مو خوشش ميومد )
صداي زنگ در اومد و ص رفت در رو باز كرد.
يه دختر اومد تو خونه خدا نصيب هر مردي بكنه از اين دختر ها منتها با اخلاقش رو.
WoW چي بود لا مصب. آخر تيكه بود. شايد اگر تو خيابون ميديدمش حاضر ميشدم 100 تومن بدم و يه راه باها ش سكس كنم.قدش از من بلندتر بود. يه جفت بوت براق پاش بود با يه شلوار جين تنگ. مانتو هم نداشت از اين پانچوها تنش بود. يه شال هم با پانچوش ست كرده بود كه هارموني قشنگي داشت. صورتش هم خوشگل بود و نمكي ولي زير يه خروار مواد آرايشي گم شده بود.رفتم جلو. ص من رو بهش معرفي كرد.
ص : افسانه جان اين هم آقا كامران كه دوست داشتي ببينيش. كامي جان ايشون هم افسانه است كه پشت تلفن باهاش كل كل ميكردي.
افسانه دستش رو آورد سمت من و با هم سلام و احوالپرسي كرديم.
بعد از اين كه تعارفش كردم بياد تو ديدم داره همين جوري با بوت ميره تو خونه يه نگاه به ص كردم متوجه شد و به افسانه گفت كه صبر كنه تا دمپايياش رو براش بياره.
من هم رفتم داخل خونه و يه نگاه ديگه به اطراف انداختم. افسانه اومد داخل و با راهنماييه ص به سمت كاناپه حركت كرد.
ا : آقا كامران. خونه قشنگي داريد. تبريك ميگم.
ك : به صاحبش بايد تبريك بگيد من اينجا سرايدارم.
ا : كاش من هم سرايدار همچين خونه اي بودم. خيلي باسليقه چيده شده. ص اينا كاره تو ا مگه نه ؟
ص : نه بابا. كامي به من اجازه اين كارا رو نميده كه. سليقه مريم دختر داييه كاميه. خيلي باسليقه اس.
ا : آره. معلومه.انگاري كه خونه خودش رو چيده. تمام هنرش رو به كار برده.
ك : بالاخره من پسر عمشم ديگه. بايد هم اين كارا رو بكنه. ( ميخواستم جلوي اين بحس رو بگيرم )
نشستيم رو مبل. ص رفت و با سه تا نسكافه برگشت. براي من رو تو ليوان آبجو خوريم درست كرده بود.
ا : واي. ص اين ديگه چيه ؟ نسكافه رو كه اين تو براش ميريزي مشروبش رو تو چي ميخوره ؟
ك : والا راستش ما خلافمون قتله عرق خوريمونم با سطله. شما نگران نباش. ( هممون زديم زير خنده )
يه كم كه گذشت افسانه با محيط وفق پيدا كرد و لباس هاش رو در آورد. شال و پانچوش رو از تنش در آورد و گذاشت رو مبل كناري.يه تاپ يقه دار تنش بود به رنگ قرمز و آستينهاش هم حلقه اي بود و سفيديه بدنش به چشم ميومد با رنگ تاپش. يه تتو با طرح سيم خاردار هم دور بازوي چپش خود نمايي ميكرد.موهاش رو هم هاي لايت كرده بود. فندقي بود اگر اشتباه نكنم و يه مقداري هم هاي لايت شرابي و كله غازي قاطيش بود. خيلي بهش ميومد. تو دلم گفتم : كوفتش بشه اوني كه اينو ميكنه.تصوري كه ازش داشتم درست بود. با وجود اينكه خيلي لوند بود و خواستني ولي معلوم بود آدم زياده خواهي هم هست. از اين دختر هايي كه در آن واحد با بيست تا پسر دوستن و همشون رو هم ساپورت ميكنن. با وجود خوشگليش ازش خوشم نيومد. اخلاقش منحرف بود.بعد از سر و كله هم زدن و خوردن نسكافه پرسيدم : خوب. بچه ها مشروب چي ميخوريد ؟
ص : چي داري ؟
ك : ويسكي هست. ودكا هست. عرق هم هست.
ص : من ودكا ميخورم.
ك : شما چطور ؟
ا : هر چي كه شما بخوريد من هم ميخورم.
ك : من خودم عرق كشمش ميخورم. با اين يكي مشروبا حال نميكنم.
ا : باشه پس من هم عرق ميخورم.
بلند شدم و رفتم تو حيات خلوت. يه نصفه 20 ليتري عرق داشتم به اندازه 5 بطر ازش ريختم تو يه ظرف و بردم گذاشتم تو يخچال يه كم خنك بشه. يه نصفه شيشه Sky Vodka هم تو يخچال داشتم.
يواش يواش داشتم براي تهيه سور و سات اقدام ميكردم. ص پرسيد : كامي از الان زود نيست ؟
ك : تو كه ميدوني من الان بشينم پاي اين تا ساعت 2 ميشينم. پس دير و زود نداره.
رفتم تو تراس و زغال ريختم تو منقل. يه كم هم الكل ريختم رو زغالها و آتيشش زدم. ص هم با ظرف حاوي جوجه ها اومد تو تراس. بهش گفتم كه بره سيخ ها رو هم بياره.يه صدايي از پشت سرم اومد كه كمك نميخواي ؟
ف : مريم واقعا راست ميگه. مثل اتاقه ارواح ميمونه. ولي جالبه.
ك : اينجا جاييه كه من توش به آرامش ميرسم. خلوتگاه منه.
فرانك وارد شد من هم پشت سرش. داشت همه چيز رو از نظر ميگزروند.ديوارهاي اتاقم يه دست رنگ مشكي داره. يه رگه هاي سفيد هم با قلم مو روي همه جاي ديوار رنگ پاشيدم كه يكنواخت نباشه. ( بدبخت اون كسي كه اتاقم رو رنگ ميزد يكي از دوستام بود. يه يه هفته اي وقت صرف كرد تا اونچيزي كه من ميخوام رو در بياره )
از در كه وارد ميشي رو ديوار رو برو يه دست كامل لباس تكواندو به حالتي كه مثلا يه نفر يه ضربه از ضربات تكواندو رو روي هوا زده چسبوندم ( تيو تيچاگي ) سر يكي از آستيناي پيرهنش هم يه شمشير سامورايي نصب كردم كه خيلي قشنگ شده.( البته به نظر خودم ).بقيه فضاي اون ديوار رو انواع سلاح رزمي احاطه كرده. از شمشير و خنجر بگير تا نانچيكو و سانچيكو. به اضافه حكمهايي كه تو دوران ورزش كردنم گرفتم و يه عكس دسته جمعي از بچه هايي كه باهاشون ورزش ميكردم كه البته چند تا از اونها الان براي خودشون كسي شدن تو تكواندو.ديوار سمت چپم كلا كتابخونمه. در حدود ششصد و پنجاه تا كتاب دارم كه اغلبش چاپشون قبل از سال 60 هستش و كتابهاي ارزشمندي هستن و چند تاييش رو هم اگر ازم بگيرن اعدام رو شاخشه.يه ميز تحرير كوچولو و يه چراغ مطالعه هم همون جا بغل كتابخانه دارم اما اغلب مواقع موقع مطالعه ميرم ميشينم رو صندلي نعنويي تو حال.ديوار سمت راست هم كه يه مقدارش براي پنجره رفته و باقيش هم لوازم ورزشي ديگه ام هستش. مثل چوب بيلياردم و لوازم كوهنورديم.ديوار ديگه اتاقم هم توسط ميزكامپيوتر و لوازم صوتي و تصويري احاطه شده. داخل اتاق يه تخت خواب هم هستش كه با رنگ اتاقم سته و البته دو نفره هم هست تا اگر مهمون داشتم راحت بتونيم بخوابيم.فرانك از ديدن اتاقم به وجد اومده بود.
ف : كامران نگفته بودي اينقدر دپرسي.
ك : دپرس چيه بابا. من از رنگ مشكي خوشم مياد به دپرس بودن چه ربطي داره ؟
ف : شوخي كردم بابا. واي كتابخونش رو ببين. من كه ديگه هر روز ميام خونه تو به خاطر اين كتابخانه.
ك : بايد كارت عضويت بگيري.
ف : مسخره. خيلي هم دلت بخواد.
رفت سمت كتابخونم و كتابها رو ورانداز كرد.
ف : واي. خداوند الموت. كامي اين رو بده من بخونم برات بيارم.
ك : خيلي معذرت ميخوام اين رو ميگم ولي سعي كن دو چيز رو از من نخواي. يكي كتابامه. يكي جونمه.
ف : حالا نميخوام بخورمش كه. ( خيلي بهش برخورده بود )
ك : ميدونم عزيزم. ولي قبول كن اگر ميخواستم هر كس ازم كتاب بگيره بهش بدم الان نصفه همين هم كه دارم رو هم نداشتم. باور كن الان در حدود 150 جلد كتابم دست اين و اونه كه اصلا بروي خودشون هم نميارن.
ف : عيبي نداره. هروقت خواستم ميتونم بيام اينجا و كتاب بخونم. ؟
ك : قدمت رو چشم منه. حتما.
فرانك يه دوري زدو رفت سمت يكي از ديوارها كه روش حكمهام رو زده بودم.
ف : اينا چي هستن ؟
ك : اينا حكمهاي ورزشهاييه كه قديما انجام ميدادم. حكم كمربندو مسابقه و از اين چيزا.
ف : تو با اين همه دلمشغولي كه داشتي چه شكلي درس خوندي ؟
ك : خودم هم هنوز نفهميدم. ديدم همه ميخونن يه مدركي ميگيرن. من هم همين كار رو كردم.
ف : واقعا كه. جواب دادنتم مثل آدميزادها نيست.
با صداي مريم صحبتمون قطع شد.
م : اگر دل و قلوه دادنتون تموم شد بياين. چايي سرد ميشه.
با فرانك از اتاق رفتيم بيرون و به مريم ملحق شديم. در حين چايي خوردن يه كم سر به سر هم گذاشتيم و شوخي كرديم.
م : فرانك. تو بهش بگو رنگ اتاقش رو عوض كنه. حرف منو كه گوش نميده.
ف : والا من چي ميتونم بگم. هر كسي از يه چيزي خوشش مياد. منو تو كه نميتونيم نظر شخصيه خودمون رو به كسي تحميل كنيم. تازه اون اتاق اتاقه خواب كامرانه. يعني خصوصي ترين جا تو زندگيش. پس براي من و تو و.... نبايد فرقي داشته باشه كه بايد چه شكلي باشه.از خنده روده بر شده بودم. مريم بد جوري ضد حال خورده بود ولي سريع خودش رو جمع و جور كرد.
م : البته من هم به خاطر خودش ميگم. پس فردا افسرده ميشه ميوفته رو دستمون.
ك : نترش عزيزم. با وجود امثال تو و فرانك خانوم من هيچ وقت افسرده نميشم.
ف : خوبه خوبه. حالا من يه ذره طرفداريت رو كردم پر رو نشو. اصلا مريم راست ميگه. چرا ديوار اتاقت بايد مشكي باشه ؟
ك : خوب بابا. پس كنيد. حرف ديگه اي نداريد بزنيد گير داديد به اتاق خوابه من. هر كس خوشش نمياد از اون اتاق نياد اون تو.
م : باشه بابا. با اون اتاقت.
يه كم ديگه كل كل كرديم و وقت گذرونديم. فرانك بلند شد و آماده شد كه بره خونشون. ميخواستم ببرم برسونمش كه نذاشت. براش آژانس گرفتم.
موقع خداحافظي فرانك خيلي تشكر كرد و آرزو كرد كه بتونه جبران كنه زحماتي كه ما مثلا براش كشيده بوديم رو.
فرانك كه رفت مريم گفت : كامي بيا يه كم آشپزخونه رو مرتب كنيم.
ك : بذار براي بعد از ظهر خودم مرتب ميكنم خونه رو. تو هم ميخواي بري برو كه ديرت نشه.
م : نه بابا. من تا شب اينجام. كسي خونه نيست برم خونه چيكار كنم. ؟
ك : باشه. من ميرم يه چرتي بزنم. تو نميخوابي ؟
م : چرا. شايد من هم يكم بخوابم من هم خسته شدم امروز.
ك : واقعا شرمندم. خيلي تو زحمت افتادي.
م : نه بابا. خيلي هم ممنونم كه من رو هم دعوت كردي.
رفتم سمت اتاقم و ولو شدم رو تخت خوابم. داشتم فكر ميكردم كه فرانك ميتونه دختر قابل اطميناني مثل مريم باشه يا نه ؟از فكرم خندم گرفته بود.واقعا مريم تو همه چيز تك بود.اخلاق. رفتار. شخصيت و....ديدم مريم هم اومد تو اتاق و كنارم رو تخت دراز كشيد.
ك : چه عجب. شما هم پا به خونه ارواح گذاشتي.
م : عزيزم تو هر جا باشي. من هم هستم حتي اگر بري جهنم.
ك : دروغ نگو ديگه. اونجا تو رو راه نميدن.
م : مسخره. مگه من چمه ؟
ك : هيچ چي. فقط تو فرشته اي. جات تو بهشته. با ما جهنميها چيكار داري.؟
م : هرهرهر خنديدم. مسخره اي تو به خدا.
ك : حقيقت رو گفتم. مريم باور كن خيلي دوست دارم.
م : ميدونم. من هم دوست دارم. از اينكه كنارتم و نظرم برات مهمه خيلي خوشحالم.
ك : لوس نشو ديگه. حالا بگو ببينم چطور بود ؟
م : خيلي خوشمزه بود.
ك : چيو ميگي ؟
م : مگه غذا رو نپرسيدي ؟
موهاش رو كشيدم و گفتم : مسخره فرانك رو ميگم. اونوقت تو راجع به لازانيا نظر ميدي ؟
م : شوخي كردم خوب. ببينم ميتوني كچلم كني اينقدر كه موهام رو ميكشي. ؟ با فرانك از اين كارا نكنيا. حيفه موهاش. خيلي قشنگن.
ك : نظرت رو نميگي ؟
م : چرا ميگم. راستش كامران چجوري بگم كه ناراحت نشي.
ك : چي شده. بگو ناراحت نميشم.
م : قول داديا ؟
ك : آره قول دادم.
م : راستش. راستش.
ك : راستش چي ؟
م : خوب هولم نكن الان ميگم.
ك : بگو ديگه. جون به لبم كردي ؟
م : بابا ميخوام بگم. دمت گرم انتخابت حرف نداشت. خداييش دختره خوبيه. من كه خوشم اومده ازش.
خودش فهميد كه بايد فرار كنه. تا اومد در بره گرفتمش.
ك : منو دست ميندازي مسخره.
داد ميزد : جون كامي ببخشيد. ميخواستم يكم اذيتت كنم. به خدا قصد بدي نداشتم.
خودم رو كشيدم روش و تمام وزنم رو انداختم رو بدن ظريفش.
م : كامي غلط كردم. كامي له شدم. بلند شو از روم.
ك : ديگه از اين كارا نكنيها.؟
م : كامي جون فرانك كه عزيزه برات بلند شو ( زد زير خنده )
ك : عجب بچه پر رويي هستيا.(خودم هم خندم گرفته بود. تو بدترين شرايط هم كم نميا ورد. اين اخلاقش رو دوست داشتم).تو همين حين كه داشتم مثلا تنبيهش ميكردم حس كردم كه مريم هم از اين قضيه كه من روشم خيلي احساس رضايت داره. خودم هم بدم نميومد يه كم شيطنت كنم. چند وقتي بود كه با هم سكس نداشتيم. تازه داشتم متوجه ميشدم كه چرا مريم بعد از رفتن فرانك نرفت و موند خونه من.يواش يواش از خشونتم كم كردم و به لطافتم زياد.مريم هم فهميد و سعي كرد كه كمكم كنه.به شوخي بهش گفتم : ايندفعه اگر از اين كارا بكني يه كاريت ميكنم كه تنبيه بشي.
م : مثلا چيكار ميكني ؟
ك : خودت ميدوني. نميخواد ديگه من بهت بگم.
م : من نميدونم. بگو تا از زبون خودت بشنوم.
ك : باشه. تنبيهت از اين به بعد اينه كه باهات سكس ميكنم.
م : آخ جون پس من از اين به بعد هر روز اذيتت ميكنم تا تومنو تنبيه كني.
ك : خيلي پر رو شدي. از الان تنبيهت شروع ميشه.
م : هورا هورا. آفرين كامي. مريمو تنبيهش كن.
ك : وقتي اشكت در اومد ميفهمي كه نبايد سر به سرم بذاري.
م : نه ديگه اونقدر هم خشن تنبيه نكنيها. مگه من عسل تو نيستم ؟
ك : عسل كه هستي. ولي بپل زيادي شيرين نباشي بپري تو گلوم.
م : تو هم كه اصلا بدت مياد از عسل. مگه نه ؟
ك : نه.
لبامون بهم نزديك شد و بعدش قفل شد تو هم. اونروز با مريم دو بار سكس كردم و خاطره شد برام. واقعا خيلي چسبيد بهم اون سكس.ص : نميخواي بياي بيرون. خوبه صبح حموم بودي وگرنه تا شب اونجا ميموندي.
ك : اومدم عزيز.
با صداي ص از گذشته به حال اومده بودم. الان ديگه فرانك نبود. ( يعني خودم خواستم كه نباشه بنده خدارو).طبق معمول هميشگي آب گرم رو بستم و يه نفس عميق كشيدم و رفتم زير دوش آب سرد. سرماي آب تو تنم رخنه كرد. عادت دارم به اين كار. ( از آب سرد خوشم مياد. با بچه ها كه ميريم سونا كل كل ميكنيم كي بيشتر بمونه تو حوضچه آب سرد. طبيعتا هميشه من برنده ام.بچه ها بهم ميگن Sub zero. )حولم رو تنم كردم و اومدم تو حال. ص آرايش كرده بود و يه لباس سكسي خوشگل به رنگ ليمويي تنش كرده بود. دوست داشتني شده بود به نظرم.
ص : عافيت باشه.
ك : سلامت باشي.
ص : چيكار ميكردي اين همه مدت تو حموم ؟
ك : هيچ چي. آب گرم خيلي لذت بخش بود زيرش وايساده بودم.
اومد سمتم. دستش رو انداخت دور گردنم و يه لب ازم گرفت.
ص : واي كامي. تو نميخواي اين اخلاقت رو ترك كني.؟ آخه كدوم آدم عاقلي تو زمستون دوش آب سرد ميگيره. ؟
ك : تو كه ميدوني من عادت دارم به اين كار. تازه 2 تا خاصيت داره اين حركت. 1 - اعصاب آدم آروم ميشه. 2 -عضلات بدن شل نميشه.
ص : خوبه رشتت مهندسي بوده وگرنه ادعاي دكتري داشتي.
ك : چه كنم ديگه تو كه ميدوني من تو هر سوراخي يه انگشتي ميكنم.
ص : آره والا. مخصوصا اگه سوراخش گرم و مرطوب هم باشه كه كارت از انگشت هم فراتر ميره.
با هم خنديديم و من رفتم تو اتاقم كه لباسام رو تنم كنم. يه ركابي تنم كردم و از رو شرتم هم يه شلوارك.
رفتم بيرون ديدم ص جلوي آكواريوم وايساده. ( 1 سالي ميشد كه به پيشنهاد يكي از بچه ها آكواريوم خريده بودم )
ص : كامي بيا به اينا غذا بده من ببينم.
ك : باشه براي بعد. امروز بايد دل بخورن. بايد برم بخرم براشون.تموم شده.
ص : خوب از اين غذا خشكها بريز. حالا يه بار به خاطر من برنامه غذاييشون رو به هم بزن.
ك : باشه بابا.
داشتم به ماهيها غذا ميدادم. ص هم وايساده بود و با لذت نگاه ميكرد به اين كار.
ك : خوب غذاي اينهارو كه دادم حالا كي ميخواد به من غذا بده ؟
ص : من مگه مردم. خودم غذا ميدم بهت عزيزم.
ناهار رو خورديم. من يه سيگار آتيش كردم و نشستم رو كاناپه. عادت كرده بودم به كار كردن. اون روز كلافه بودم در اثر بيكاري.
ك : ميگم از مغازه پايين چه خبر ؟
ص : رامين كه ميگه چيزي در نمياد. نميدونم فكر ميكنم بايد جمعش كنيم.
چند وقتي بود كه من و ص و رامين كه يكي از دوستاي من بود يه مغازه اجاره كرديم و توش لوازم آرايشي ريختيم. قرار بر اين بود كه رامين مغازه رو بچرخونه و من و ص هم اوقات بيكاريمون بريم كمكش در عوض پولي كه ميخواستيم به يه شاگرد بديم رو به رامين بديم. اينجوري اون هم دل گرم ميشد به كاسبي. البته من اصلا دنبال سود نبودم ققط ميخواستم يه كاسبيه ديگه هم داشته باشم.
ك : آخه يكي نيست بهش بگه وقتي سر چراغي مغازه رو ميبندي ميري دنبال كس كلك بازي خوب معلومه در آمد مياد پايين.
ص : ميگم ميخواي من هر وقت كارم تموم ميشه برم در مغازه وايسم. ؟
ك : نميدونم والا. سختت ميشه برات.
ص : نه بابا. تازشم بعضي از دخترها ميبينن يه پسر فروشندس نميان تو مغازه. من برم بهتر ميشه.
ك : فكر بدي نيست. اگر دوست داري برو.
ص : باشه پس من از فردا ميرم اونجا.
ك : من هم مغازه رو زودتر ميبندم هر روز ميام اونجا تا با هم برگرديم.
ص : عاليه. بهتر از اين نميشه.
ص با دو تا ليوان آبجو خوري كه توش چايي بود اومد طرفم. يه لب جانانه بهم داد و نشست كنارم. تو چشاش برق شيطنت رو ميديدم.
ص : كامي ؟
ك : جانه كامي ؟
ص : ميشه امشب مشروب بخوريم ؟
ك : آره. چرا نميشه.
ص : ايول. پس يه چرتي بزن. بعد بر يه كم بند وبساط بگير بيار كه امشب ميخوام حسابي مي خوري كنم. ميخوام تو اين دنيا نباشم.
ك : يعني اينقدر از در كنار من بودن عذاب ميكشي كه ميخواي با مستي فراموشش كني ؟
ص : ديوونه اي ها. من منظورم اين نيست كه. ميخوام امشب مست باشم و بهت يه هديه بدم.
ك : جدا. مثلا مست نكني نميتوني هديه بدي ؟ بعدشم هديه بابت چي ؟
ص : اولا هديش خواصه. دوما به خاطر كاري كه امروز به خاطر من انجام دادي مستحق گرفتن اين هديه هستي.
دقيقا فهميدم منظورش چيه. چون با فرانك خداحافظي كرده بودم خوشحال بود. يه لحظه حالم ازش به خورد. خيلي حالم گرفته شد.مگه ميشه آدمها به خاطر ناراحتيه ديگران خوشحال بشن.
چاييم رو برداشتم و گفتم : پس من برم بخوابم. ساعت 4.30 بيدارم كن باشه ؟
ص : برو. من هم الان ميام پهلوت.
نشستم لبه تختم و چاييم رو خوردم. ليوان رو گذاشتم رو ميز كنار تخت و ولو شدم رو تخت. چشام رو بسته بودم و داشتم فكر ميكردم كه وجود ص رو در كنارم حس كردم.
ص : بخواب كه امشب باهات خيلي كار دارم.
ديگه مثل قديمها نبودم كه هر دختري پهلوم بود حتما بايد چند بار باهاش سكس كنم. ديدم نسبت به سكس عوض شده بود. اون وقتها فقط سكس ميكردم كه به تعداد دفعات سكسي زندگيم افزوده بشه. اما الان دوست داشتم از ته دل طالب سكس باشم. هم خودم و هم پارتنرم.ص رو بغل كردم و يكم معاشقه كرديم و بعد خوابيديم. تو آغوش هم. فكر ميكردم كه ديگه براي خودمه. اصلا همه كاري ميكردم كه فقط براي خودم باشه. از شكستن دل يه آدم خوب مثل فرانك تا سرمايه گذاري به نام اون تو جاهاي مختلف. همين مغازه آرايشي فروشي رو هم من سرمايه گذاشتم ولي به رامين و تو قرار دادمون نصفش رو به نام ص نوشتم.از خواب كه بيدار شدم ص هنوز خواب بود. تو خواب چقدر معصوم بود. آروم از كنارش بلند شدم و لباس پوشيدم و زدم بيرون از خونه. اول از همه يه دربست گرفتم و رفتم سراغ دكه روزنامه فروشي. بعد از دادن مشخصات كيفم رو گرفتم و يه پول چايي هم به يارو دادم و برگشتم سمت خونه. توي راه يه كم خرت و پرت خريدم براي مي خوريه شبمون. دو تا دونه مرغ هم گرفتم براي جوجه كباب درست كردن.وارد خونه كه شدم ديدم ص نشسته داره تي وي ميبينه. سلام كردم. اومد سمتم و خريدها مو از دستم گرفت. با هم رفتيم تو آشپزخونه و من مشغول شدم به خورد كردن مرغ ها براي جوجه درست كردن. ص هم نشسته بود و به كارهاي من با دقت نگاه ميكرد.
ص : كامي ؟
ك : جانم ؟
ص : زنگ بزنم افسانه هم بياد اينجا ؟
ك : براي چي ؟
ص : همين جوري. دلم ميخواد امشب اون هم اينجا باشه.
ك : نميدونم. از نظر من كه مشكلي نداره ولي ما كه تا حالا همو نديديم.
ص : خوب ميخوام بگم بياد با هم آشنا بشيد ديگه.
ك : بگو بياد. ولي مگه نميخواستي مشروب بخوري ؟
ص : خوب اون هم ميخوره چه عيبي داره ؟
ك : هيچ عيبي نداره عزيزم. بگو بياد.
ص : مرسي عسلم.
ك : كاري نكردم كه تشكر ميكني. سهمه سگ و گربه هاي محل رو ميخوايم بديم به اون بخوره. ثواب هم ميكنيم. ( زدم زير خنده )
ص : خيلي بدي. حالا دوست من شد سگ و گربه ؟
ك : شوخي كردم. پاشو زنگ بزن بگو بياد ديگه.
ص : چشمممممممممممممممممممممممممممممممممم.
ص دويد سمت تلفن و شماره گرفت و شروع كرد صحبت كردن.اين افسانه خانوم از اون دختر هاي پاچه ورماليده بود. چند باري باهاش پشت تلفن كل كل كرده بودم. خيلي بچه پررو بود. يه بار ميخواست با يه رنو 5 لگن با من كورس بذاره ميگفت هر ماشيني هم دوست داشتي بيار با خودت. بد بخت بهش يه رنو فروخته بودن بهش گفته بودن تقويته. بيچاره توهم زده بود فكر ميكرد با اين رنو ميتونه مسابقه بده. البته بعدا تو ماشينش يه كاري كردم كه ديگه بابت رانندگي كل نميزد برام. ( ايشالا اگر عمري باقي بود براتون تعريف ميكنم ).ص : كامي گفت كه تا يه ساعت ديگه مياد. من برم لباسم رو عوض كنم.
ك : همين خوبه بابا. مگه پسره كه ازش رو بگيري ؟
ص : آخه فكر ميكنه دوستيه ما يه دوستيه سادس.
ك : مگه الان از اين مدل دوستيها هم پيدا ميشه ؟
ص : حالا به هر حال.
تيكه هاي مرغ رو زعفران و پياز زدم و آخرش هم روغن مايع ريختم روش و گذاشتم تو يخچال. يه كم تو خونه دور زدم.
ص هم رفته بود تو آشپزخونه رو مرتب ميكرد.
ك : ميگم. حتما من هم بايد لباس رسمي تنم كنم آره ؟
ص : نه. ولي اون لباس ورزشيهات رو بپوش كه سته.
يه دست گرمكن ورزشي نايكي داشتم مريم برام خريده بود. خيلي بهم ميومد. تنم كردم و يه دستي هم به موهام كشيدم. با كتيرا موهام رو خوابوندم رو سرم و به سمت عقب شونه زدم. ( ص از اين مدل مو خوشش ميومد )
صداي زنگ در اومد و ص رفت در رو باز كرد.
يه دختر اومد تو خونه خدا نصيب هر مردي بكنه از اين دختر ها منتها با اخلاقش رو.
WoW چي بود لا مصب. آخر تيكه بود. شايد اگر تو خيابون ميديدمش حاضر ميشدم 100 تومن بدم و يه راه باها ش سكس كنم.قدش از من بلندتر بود. يه جفت بوت براق پاش بود با يه شلوار جين تنگ. مانتو هم نداشت از اين پانچوها تنش بود. يه شال هم با پانچوش ست كرده بود كه هارموني قشنگي داشت. صورتش هم خوشگل بود و نمكي ولي زير يه خروار مواد آرايشي گم شده بود.رفتم جلو. ص من رو بهش معرفي كرد.
ص : افسانه جان اين هم آقا كامران كه دوست داشتي ببينيش. كامي جان ايشون هم افسانه است كه پشت تلفن باهاش كل كل ميكردي.
افسانه دستش رو آورد سمت من و با هم سلام و احوالپرسي كرديم.
بعد از اين كه تعارفش كردم بياد تو ديدم داره همين جوري با بوت ميره تو خونه يه نگاه به ص كردم متوجه شد و به افسانه گفت كه صبر كنه تا دمپايياش رو براش بياره.
من هم رفتم داخل خونه و يه نگاه ديگه به اطراف انداختم. افسانه اومد داخل و با راهنماييه ص به سمت كاناپه حركت كرد.
ا : آقا كامران. خونه قشنگي داريد. تبريك ميگم.
ك : به صاحبش بايد تبريك بگيد من اينجا سرايدارم.
ا : كاش من هم سرايدار همچين خونه اي بودم. خيلي باسليقه چيده شده. ص اينا كاره تو ا مگه نه ؟
ص : نه بابا. كامي به من اجازه اين كارا رو نميده كه. سليقه مريم دختر داييه كاميه. خيلي باسليقه اس.
ا : آره. معلومه.انگاري كه خونه خودش رو چيده. تمام هنرش رو به كار برده.
ك : بالاخره من پسر عمشم ديگه. بايد هم اين كارا رو بكنه. ( ميخواستم جلوي اين بحس رو بگيرم )
نشستيم رو مبل. ص رفت و با سه تا نسكافه برگشت. براي من رو تو ليوان آبجو خوريم درست كرده بود.
ا : واي. ص اين ديگه چيه ؟ نسكافه رو كه اين تو براش ميريزي مشروبش رو تو چي ميخوره ؟
ك : والا راستش ما خلافمون قتله عرق خوريمونم با سطله. شما نگران نباش. ( هممون زديم زير خنده )
يه كم كه گذشت افسانه با محيط وفق پيدا كرد و لباس هاش رو در آورد. شال و پانچوش رو از تنش در آورد و گذاشت رو مبل كناري.يه تاپ يقه دار تنش بود به رنگ قرمز و آستينهاش هم حلقه اي بود و سفيديه بدنش به چشم ميومد با رنگ تاپش. يه تتو با طرح سيم خاردار هم دور بازوي چپش خود نمايي ميكرد.موهاش رو هم هاي لايت كرده بود. فندقي بود اگر اشتباه نكنم و يه مقداري هم هاي لايت شرابي و كله غازي قاطيش بود. خيلي بهش ميومد. تو دلم گفتم : كوفتش بشه اوني كه اينو ميكنه.تصوري كه ازش داشتم درست بود. با وجود اينكه خيلي لوند بود و خواستني ولي معلوم بود آدم زياده خواهي هم هست. از اين دختر هايي كه در آن واحد با بيست تا پسر دوستن و همشون رو هم ساپورت ميكنن. با وجود خوشگليش ازش خوشم نيومد. اخلاقش منحرف بود.بعد از سر و كله هم زدن و خوردن نسكافه پرسيدم : خوب. بچه ها مشروب چي ميخوريد ؟
ص : چي داري ؟
ك : ويسكي هست. ودكا هست. عرق هم هست.
ص : من ودكا ميخورم.
ك : شما چطور ؟
ا : هر چي كه شما بخوريد من هم ميخورم.
ك : من خودم عرق كشمش ميخورم. با اين يكي مشروبا حال نميكنم.
ا : باشه پس من هم عرق ميخورم.
بلند شدم و رفتم تو حيات خلوت. يه نصفه 20 ليتري عرق داشتم به اندازه 5 بطر ازش ريختم تو يه ظرف و بردم گذاشتم تو يخچال يه كم خنك بشه. يه نصفه شيشه Sky Vodka هم تو يخچال داشتم.
يواش يواش داشتم براي تهيه سور و سات اقدام ميكردم. ص پرسيد : كامي از الان زود نيست ؟
ك : تو كه ميدوني من الان بشينم پاي اين تا ساعت 2 ميشينم. پس دير و زود نداره.
رفتم تو تراس و زغال ريختم تو منقل. يه كم هم الكل ريختم رو زغالها و آتيشش زدم. ص هم با ظرف حاوي جوجه ها اومد تو تراس. بهش گفتم كه بره سيخ ها رو هم بياره.يه صدايي از پشت سرم اومد كه كمك نميخواي ؟
0 نظرات:
ارسال یک نظر